مردی از تحمل بار سنگین رنج و مرارت خود سرگردان بود.وی عادت داشت هر روز به درگاه پروردگار دعا کند:چرا من؟همه شادمان به نظر می رسند چرا فقط من در چنین عذاب الیمی به سر برم؟روزی به سبب درماندگی بسیار به درگاه خداوند دعا کرد:پروردگارا رنج های هر کس دیگری را به من بده من برای پذیرش آن آمده ام"اما رنج مرا بردار بیش از این تاب و تحملش را ندارم.
آن شب خواب زیبایی دید.زیبا و گویا.او آن شب در خواب دید که فرشته ای در آسمان ظاهر شد و فرمود:همگی رنج های خود را به معبد بیاورید".
همه از رنج های خود خسته بودند.در واقع جملگی همزمان دعا کرده بودند که برای پذیرفتن رنج های هر کس دیگری آماده اند.اما رنج خودشان بس سترگ و تحمل ناپذیر است.بنابراین هر کس رنجهایش را در کیفی جمع کرد و همه به معبد رسیدند.
تمامی آنان بسیار خوشحال به نظر می آمدند که روز فرا رسیده و دعاهایشان مستجاب شده بود.آن مرد نیز رنجهایش را برداشت و به سوی معبد شتافت.آنگاه فرشته گفت:کیفهایتان را کنار دیوار بگذارید.همه کیفهایشان را کنار دیوار گذاشته.سپس گفت:حال می توانید انتخاب کنید.هر کس می تواند هر کیفی را که می خواهد بردارد.
شگفت انگیزترین چیز این بود: مردی که همیشه در حال دعا کردن بود به سوی کیف خود شتافت و پیش از آنکه هر کس دیگری بتواند آن را برگزیند کیف خودش را برداشت: اما او نیز شگفت زده بود.چون دید که دیگران نیز به سوی کیف های خود شتافتند و همگی از انتخاب مجدد رنج خویش شادمان بودند.زیرا برای نخستین بار هر کسی بدبختیهای دیگران و رنج های دیگران را دیده بود. کیف های آنها نیز به همان بزرگی یا شاید بزرگتر بود.!
هر کس با رنجهای خود خو گرفته بود.حال انتخاب رنج های دیگری!؟؟ کسی چه می داند که چگونه رنجی خواهد بود؟آن ها حداقل از رنجهای خویش آگاه بودند و در این مدت برایشان تحمل کردنی شده بود!پس چرا ناشناخته را برگزیند؟!
همگی خوشحال و شادمان به سوی خانه های خویش رفتند.هیچ چیز تغییر نکرده بود آن ها همان رنجها را با خود داشتند اما جملگی شاد بودند.مرد صبح که از خواب برخاست به درگاه خداوند دعا کرد و گفت:برای این رویا سپاسگذارم.دیگر هیچ درخواستی نخواهم داشت.
هر آنچه تو به من داده ای برای من بهترین بوده است.
منبع: وبلاگ گل بانو میانکوه