سید حسین مرعشی در سایت شخصی خود نوشت:
در یکی از مناطق روستائی استان کرمان ، مهدی آقائی داشتیم که خود را استاد و مهندس می دانست و در قدیم که لباس اطو کشیده ، رنگ هارمونی و عینک دودی خیلی مرسوم نبود این آقای مهندس ، همواره با لباس رسمی و شیک بیرون می آمد و هر کس او را نمی شناخت ، مهندسی او را قطعی می دانست .
یک روز در جاده طولانی روستا به سمت شهر به موتور سیکلت سواری بر می خورد که موتورش خراب و کنار جاده ایستاده بود . اوس مهدی کنار او توقف و پس از حال و احوال پرسی می گوید می خواهی کمکت کنم ، تا موتورت درست شود ؟
آن بنده خدای مستاصل هم می گوید تو واردی ؟
اوس مهدی می گوید من مهندسم . آچار داری ؟
او جعبه آچار را می آورد و اوس مهدی دست در جیب کرده و می گوید : من دست نمی زنم ، من راهنمائی می کنم و تو کار کن .
موتور سوار ساده لوح مثل همه ایرانیانی که به سادگی ادعای من و امثال من را باور می کنند ، به دست خود و بفرمان اوس مهدی ، یکی یکی پیچ ها را باز تا موتور بطور کامل اوراق می شود .
پس از اوراق کامل موتور ، اوس مهدی موتور خود را روشن و قصد حرکت کرده و در پاسخ سوال آن بنده زودباور خدا که می گوید من چه کنم ؟
می گوید :من تا اینجا را بیشتر یاد ندارم و گازی به موتور خود می دهد و می رود .
خدا به همه راه ماندگان رحم کند که گرفتار اوس مهدی و اوس مهدی ها نشوند .