۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۹:۴۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۳۹۱۵
تاریخ انتشار: ۲۲:۳۴ - ۲۶-۱۲-۱۳۸۵
کد ۱۳۹۱۵
انتشار: ۲۲:۳۴ - ۲۶-۱۲-۱۳۸۵

الو 115! پس این نوشدارو چی شد؟

در تمام این مدت همکارش از آمبولانس نیم متر هم فاصله نگرفته بود و در نهایت وظیفه شناسی مراقب بود تا آمبولانس دولت را یک وقت دزد نبرد!


محمود فرجامي در سايت شخصي (دبش) خود نوشت:

پریشب، چند ساعتی از خواب نگذشته بود که صدای انفجاری خانه را لرزاند. صدا به حدی مهیب بود که دزدگیر همه ماشین های کوچه به کار افتاد و من احساس کردم کمی در خواب به سمت سقف پرتاب شدم!

می دانستم این صدا صدای یک ترقه یا حتی نارنجک معمولی نیست و به همین خاطر خیلی نگران شدم. هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که صدای ضجه زنی که فریاد می زد "برادرم مرد" کوچه را پر از آدم کرد. از بالکن نگاهی انداختم و متاسفانه فهمیدم حدسم که این صدا، از یک انفجار هولناک بوجود آمده درست بوده. آمدم بروم پایین که دیدم صلاح نیست چون فقط به شلوغ شدن اوضاع کمک می کند و مزاحمت برای نیروهای امدادی که به زودی می رسند، اما نگران تر از آن بودم که بتوانم بخوابم.


از حرفها مشخص بود که باز همان ماجرای نگهداری مواد منفجره و ساختن ترقه برای چهارشنبه سوری و اشتباه و انفجار است و دست کم یک نفر در این میان به شدت مجروح شده است. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که حداقل سه تا ماشین آتش نشانی -که دو تایشان سنگین بودند- با سرعت خودشان را به محل حادثه  رساندند. البته خانواده سانحه دیده می گفتند که احتیاجی به آتش نشانی نیست و فقط آمبولانس لازم است، اما ماموران آتش نشانی خیلی سریع به آن آپارتمان رفتند و باقیمانده مواد را خنثی و خارج کردند.

خیلی از این سرعت عمل خوشحال شدم و مثل بقیه منتظر آمبولانس بودم که معمولا باید در این طور مواقع همراه یا اندکی بعد از سایل آتش نشانی به محل برسند. به خصوص از آن جهت که محل حادثه، یعنی خیابان کبکانیان حوالی بولوار کشاورز، به چند بیمارستان دولتی و پایگاه اورژانس نزدیک است و گذشته از این، آمبولانس های مدرن و سریع اورژانس تهران قاعدتا باید خیلی سریعتر از خودروهای سنگین (کامیون) آتش نشانی خودشان را برسانند. اما اینطور نشد.
چند دقیقه گذشت و باز هم خبری نشد. چند دقیقه ای که هر کدام می توانست ظرف نفسی باشد که فرو نرود یا برنیاید. ماموران آتش نشانی برای محکم کاری بیسیم زدند. باز هم خبری نشد. 6 دقیقه... 7 دقیقه... 8.. 9... نه اصلا خبری نبود. آخرش همسایه ها به صرافت افتادند که مصدوم را که در اغما بود خودشان به بیمارستان برسانند، اما بعضی که با اصول کمک های اولیه آشنا بودند و می دانستند که یک تکان نابجای مصدوم می تواند به قیمت قطع نخاع و حتی مرگش تمام شود، دیگران را از این کار نهی کردند.


ماموران آتش نشانی با اینکه کار دیگری نداشتند اما همگی در محل ماندند و به آرام کردن مردم مشغول شدند. آخرش از ته کوچه ماشینی با چراغ گردان که خیلی به آهستگی حرکت می کرد، هویدا شد. بعضی همسایه ها فکر کردند که آمبولانس است و خوشحال شدند اما من که می دانستم محال است که یک آمبولانس حتی در شرایط عادی هم اینقدر آهسته و دلی-دلی کنان حرکت کند، مطمئن بودم که این ماشین باید گشت شبانه پلیس و یا چیزی شبیه به این باشد که ماموریتی در اینجا ندارد. اما چند لحظه ای گذشت و همه دیدیم.... بـعــــله... گل در اومد از حموم سنبل دراومد از حموم!... این ماشین یکی از این آمبولانس های مدرن (هایس می گویند؟) اورژانس تهران (115) است که نزول اجلال فرموده و راننده بعد از پارک ماشین آنچنان آژیری کشید که هر کس از صدای انفجار از خواب بیدار نشده بود، با صدای اعلام حضور آمبولانس از جا پرید!


طبیعتا با آن سابقه ذهنی از آمبولانس هایی که در فیلم و سریال های ایرانی و خارجی دیده بودیم، منتظر بودم که دو نفر با عجله از آمبولانس پیاده شوند و با برانکارد به محل حادثه بروند. ولی گویا عجله همیشه کار شیطان است؛ یکی از تکنسین ها با تانی از آمبولانس پیاده شد و دفتر و دستک بدست به سمت مجتمع مسکونی بغلی رفت. ملت درآمدند که آقا اینجا خبری نیست و حادثه طبیعتا آنجایی اتفاق افتاده که شلوغ است! آقای امدادگر هم بعد از چند سوال و جواب، با همان دفتر و دستک به محل حادثه رفت. یک یا دو دقیقه گذشت و آقا که گویا از کار صورتجلسه و گزارش نویسی و ... (از کجا معلوم، شاید هم انبارگردانی!) خیالش آسوده شده بود، به آمبولانس برگشت و یک برانکارد سبک را گرفت زیر بغلش و برگشت بالا. در تمام این مدت همکارش از آمبولانس نیم متر هم فاصله نگرفته بود و در نهایت وظیفه شناسی مراقب بود تا آمبولانس دولت را یک وقت دزد نبرد!


با خودم داشتم فکر می کردم که چه کسی آنطرف دیگر مصدوم آش و لاش را می گیرد که دیدم چند نفر از ماموران آتش نشانی و اهل محل، تحت نظارت و سرپرستی تکنسین اورژانس برانکارد را آوردند و گذاشتند توی آمبولانس. مدتی هم باز به سوال و جواب و پر کردن فرم ها گذشت تا اینکه بالاخره با سلام و صلوات آمبولانس را حرکت دادند و بردند.


ساعت حدود 2 و بیست دقیقه نیمه شب بود و حسابی سردم شده بود. رفتم بخوابم. یاد حرف های عمویم افتادم که از پیش از انقلاب تا پارسال در اورژانس خدمت می کرد و روزگاران پیش از انقلاب، انقلاب، جنگ و سازندگی را در همین سازمان بود. عمورضا که پارسال بازنشسته شد می گفت هیچ‌وقت وضعیت اورژانس به بدی این دو سه سال که پایگاه های اورژانس دولتی را به پیمانکاران خصوصی واگذار می کنند بد نبوده، حتی در دوران جنگ و جبهه ها.

 ولی با همه این ها فکر می کنم یک چیزی هم توی خود آدم ها هست که می تواند ربطی به شرایط نداشته باشد. همان چیزی که ماموران اورژانس و آتش نشانی آن شب را از هم متمایز می کرد. یادم باشد این را به عموجان بگویم...

ارسال به دوستان
وبگردی