۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۸:۰۵
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۵۶۴۷۱
تعداد نظرات: ۲۶ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱:۰۹ - ۲۶-۱۱-۱۳۸۹
کد ۱۵۶۴۷۱
انتشار: ۱۱:۰۹ - ۲۶-۱۱-۱۳۸۹

حیف من!

در آغوش كاناپه مهربانم نشسته ام و مثل هميشه موهاي سينه ام را با دو انگشتم مي پيچانم تا در هم تنيده شوند و به شكل موشك درآيند. بعد، چند موشك ديگر درست مي كنم تا از لحاظ توان تسليحاتي قوي تر شوم... هر كدام از اين موشكها توان حمل يك كلاهك هسته ايي را دارند...!

صداي زنگ آيفون تمركزم را به هم مي زند. نگاهي به مانيتور آيفون مي اندازم و يك زن را مي بينم كه ابلهانه به دوربين زُل زده است. چقدر احمق و آشنا به نظر مي رسد...خداي من! زنم است!...يك ماهي مي شود كه با خاله خان باجي هاي فاميل يك تور ايرانگردي تشكيل داده اند. چقدر زود يكماه تمام شد !

مثل هميشه آسانسور لعنتي خراب است و مجبور شدم چمدانهاي سنگين را از پله ها بالا بياورم....وسط اتاق بغلم مي كند. لباسش بوي عرق و دود گازوئيل مي دهد...گونه هايش هم شور است.

وقتي به حمام رفت خانه را وارسي ميكنم تا چيز شك برانگيزي بر حسب تصادف اين گوشه كنارها پيدا نكند، چون آنوقت مجبورم كل اين هفته را براي اثبات بي گناهي ام حرف بزنم.

يكي از چمدانها را باز مي كنم تا دليل سنگيني بيش از حدش را بفهمم. خدايا! اينجا يك بازار "سيد اسماعيل" كوچك است!...صداي نا مفهومش از حمام به گوش مي رسد كه اين خود دليلي بر آن است كه ديوانه تر شده، چون قبلا با خودش حرف نمي زد.

وقتي از حمام بيرون آمد حوله اش را دور سرش پيچيد و خودش را روي كاناپه ام انداخت. هزار با گفته ام كاناپه مثل مسواك، يك وسيله شخصي است و دوست ندارم كسي خودش را روي كاناپه ام پرت كند...اينهمه جا...برود براي خودش يك كاناپه دست و پا كند...اه اه ....

مشغول حرف زدن است و من تمام حواسم به آن دسته از موهايش است كه از لاي حوله بيرون افتاده و از نوكش قطره قطره روي كاناپه ام آب مي چكد.

مي پرسم برايم چه سوغاتي آورده...موثر بود. مثل پنگوئن به سمت چمدانهاي آنطرف اتاق دويد و من فرصت پيدا مي كنم تا طوري روي كاناپه لم بدهم که ديگر جايي براي دوباره نشستنش باقي نماند...

مثل شعبده بازها از داخل چمدانها خرت و پرتهاي رنگي در مي آورد و نشانم مي دهد. به گمانم براي من خريده. وانمود مي كنم كه خيلي ذوق زده شده ام و برايش اطوارهاي عاشقانه در مي آورم. كاش بشود دوباره سفر برود.
حيف من!

***
چقدر زود تمام شد...دوباره مجبورم برگردم در آن خراب شده و هر روز شاهد مردي باشم كه مثل ديوانه ها روي كاناپه كوفتي اش مي نشيند و با موهاي سينه اش موشك درست مي كند.

مجبورم بغلش كنم و خودم را ذوق زده نشان بدهم. تنش بوي عرق مي دهد. نگاه كن موهاي سينه اش دوباره فر خورده....شك ندارم قبل از آمدنم حسابي مشغول خل بازيهايش بوده. مايه آبرو ريزي و خجالت ...

اصلا در حمام حواسم نبود كه بلند بلند به بخت بدم لعنت مي فرستم، هرچند مي دانم نشنيده چون يا يكي از چمدانها را باز كرده و فضولي مي كند يا خانه را وارسي مي كند تا مدرك جرمي باقي نگذارد.

عمدا همه موهايم را در حوله نپيچيدم تا كاناپه اش را خيس كنم. وقتي مثل بچه ها حرص كاناپه بد تركيبش را ميخورد قيافه اش حسابي ديدني است.

دلم برايش مي سوزد و مي روم تا سوغاتش را نشانش دهم. نگاه كن خداي من.. كدام احمقي است كه وقتي ببيند بعد از يك ماه برايش يك مايو بنفش راه راه و يك جفت جوراب پشمي سوغات آورده اند اينقدر ذوق كند... .
حيف من!
ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۲۶
در انتظار بررسی: ۳
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۲۰ - ۱۳۸۹/۱۱/۲۶
1
86
خوشم میاد یه طرفه نبود .... والا ...
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۲:۰۹ - ۱۳۸۹/۱۱/۲۶
(-:
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۵۲ - ۱۳۸۹/۱۱/۲۶
2
50
دقيقا همين طوري تمام لحظات زندگيمون رو كه هر كدومش ميشه يه خاطره باشه با حرف نزدن از احساسمون و سعي نكردن براي درك همسرمون از دست ميديم و يادمون ميره كه خونه امن ترين جاي دنياست
ناشناس
Australia
۱۲:۳۲ - ۱۳۸۹/۱۱/۲۶
11
20
كلي خنديدم.
معركه بود.ولي نگفتي نويسندش كي بود
majid
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۰۲ - ۱۳۸۹/۱۱/۲۶
8
28
حیف من - حیف وقت
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۲۸ - ۱۳۸۹/۱۱/۲۶
1
26
بعضي وقتها براي اينكه لج يك نفر ديگر را دربياوريم خودمان را هم قرباني مي كنيم . همان حكايت قديم كه پدر به پسر گفته بود: گوشت را مي گيرم و دور كوه مي چرخانمت و پسر جواب داده بود: خب پدرجان خودت هم بايد اين راه را با من تحمل كني!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۵۴ - ۱۳۸۹/۱۱/۲۶
6
15
عالی بود مرسی
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۳۷ - ۱۳۸۹/۱۱/۲۶
17
2
کدام دانشمند و روانشناسی این چرت و پرتها را نوشته
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۳:۲۶ - ۱۳۸۹/۱۱/۲۶
3
9
من همیشه اینو از 6 سالگی می گفتم... خیلی عجبیه دنیا را از دریچه ی چشممون می بینم ولی از مال دیگران نه...!!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۴۰ - ۱۳۸۹/۱۱/۲۷
1
9
قصه تکراری خیلی از زندگی ها!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۴۳ - ۱۳۸۹/۱۱/۲۷
2
10
نویسنده قلم روانی داشت.ممنون
علي كوچيكه
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۰۰ - ۱۳۸۹/۱۱/۲۷
11
13
قسمت اول متن خيلي خوب بود .
ولي قسمت دوم كاملا غير واقعي !!!!:)
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۱۸ - ۱۳۸۹/۱۱/۲۷
7
7
طلاق بگيرند خوشونا خلاص كنند.
130 سال قبل چه اتفاقی افتاد که «گوسفندها» دیوانه شدند؟! تخت ‌جمشید دوم ایران کجاست؟ تخلفات راهنمایی و رانندگی و مبلغ جریمه ها در کشورهای همسایه چگونه است؟ 10 سریال گانگستری تماشایی که بر اساس داستان واقعی ساخته شدند(+عکس) فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (5 اردیبهشت) این کیک کرامبل توت فرنگی را با روشی متفاوت بپزید تهدیدی به نام سندروم «ددی ایشو»! نگاهی به بدترین گوشی های هوشمند جهان؛ از آیفون ۶ تا گلکسی نوت ۷ انفجاری (+عکس) ۱۵ کشور آسیایی که سریعترین روند کاهش جمعیت را دارند چرا بخشیدن پدر و مادرمان تا این اندازه دشوار است؟ ۷ موقعیت در زندگی که هنگام مواجهه با آن ها باید «نه» بگوییم گفتگو با حمید معصومی نژاد؛ از قبولی در آزمون ورودی پزشکی در رم تا پیشنهاد بازیگری (+عکس) چگونه نظر دیگران را عوض کنیم؟ ۱۰ دلیل برای اینکه جدیدترین مدل آیفون را نخریم! ۶ قدم تا آرامش؛ ترفندهای طلایی برای پایان دادن به اختلافات و درگیری های زناشویی
وبگردی