كيهان:يك معادله بي مجهول!
«يك معادله بي مجهول!»عنوان يادداشت روز روزنامهي كيهان به قلم حسين شريعتمداري است كه در آن ميخوانيد؛قذافي كشته شد و جسد بي جان او در مقابل ده ها دوربين تلويزيوني به نمايش درآمد. در اين واقعيت كمترين ترديدي نيست كه ديكتاتور ليبي بعد از كشف محل اختفاي وي با شليك چند گلوله به قتل رسيده است. اين صحنه را بسياري از نزديك شاهد بوده اند و يا از دريچه دوربين هاي تلويزيوني ديده اند. اما سؤال ديگري هم در ميان است كه پاسخ آن مي تواند پرده ديگري از ماجراي قتل قذافي را به نمايش بگذارد. پرده اي كه تماشاي آن درس آموز و عبرت انگيز است.
سؤال اين است كه قذافي را چه كسي و يا چه كساني كشته اند؟ انقلابيون ليبي؟ يا ماموران نفوذي ناتو؟! شواهد موجود كه به تصوير نيز كشيده شده حاكي از آن است كه قذافي بعد از كشف محل اختفاي خويش، تسليم شده و حتي دست هاي خود را به نشانه تسليم بالا برده بود. بنابراين چه كساني اصرار داشته اند كه قذافي در دم كشته شود؟ انقلابيون ليبي به دليل خشم برخاسته از جنايات بي شمار قذافي و يا حاميان غربي ديكتاتور ليبي- ناتو- از ترس اسرار ناگفته اي كه قذافي زنده مي تواند بر زبان آورد و با جسد بي جان او براي هميشه به خاك سپرده مي شود؟! در اين باره گفتني هايي هست و درس ها و عبرت هايي هم.
1- تصاوير تلويزيوني پخش شده از آخرين دقايق عمر ديكتاتور ليبي به وضوح نشان مي دهد كه قذافي با دست هايي كه به نشانه تسليم بالا برده است از مخفيگاه خود خارج مي شود و سخني چند ثانيه اي- و البته نامفهوم- نيز بر زبان دارد. بنابراين ترديدي نيست ديكتاتور ليبي در جريان درگيري با انقلابيون به قتل نرسيده بلكه بعد از تسليم خود، كشته شده است. چرا؟!
2- در جسد عريان قذافي كه از چند زاويه فيلمبرداري و عكسبرداري شده است، جاي چند گلوله در سمت چپ سينه و اطراف قلب وي ديده مي شود و يك تك گلوله نيز به مغز او شليك شده است و اين به وضوح نشان مي دهد كه قاتل ديكتاتور ليبي يك نفر بوده است زيرا چنانچه قذافي با شليك گلوله انقلابيون به قتل رسيده بود، بايستي گلوله هاي پي درپي كه از ده ها اسلحه شليك شده است به تمامي بدن وي اصابت كرده باشد، بنابراين مي توان نتيجه گرفت ده ها تن از انقلابيون مسلح ليبي كه در صحنه حاضر بوده و قذافي را به دام انداخته بودند از شليك به ديكتاتور تسليم شده خودداري ورزيده و خواستار قذافي زنده براي محاكمه و كشف اسرار جنايات بي شمار وي بوده اند.
3- قاتل قذافي دقيقا سمت چپ سينه او و اطراف قلب را نشانه رفته است و اين دقت عمل حاكي از آن است كه قاتل بيرون از هيجان حاكم بر انقلابيون- كه طبيعي نيز بوده است- دست به قتل ديكتاتور ليبي زده است و ماموريت خود را با خونسردي و بدون هيجان زدگي انجام داده است.
از سوي ديگر، در ناحيه سر جسد قذافي فقط جاي يك گلوله ديده مي شود و اين نشانه آن است كه قاتل قذافي بعد از شليك چند گلوله به ناحيه حساس قلب و ريه ديكتاتور ليبي، براي اطمينان از مرگ وي، سر قذافي را هدف گرفته و تير خلاص شليك كرده است.
4- در فيلمي كه از صحنه تسليم و سپس قتل قذافي تهيه و پخش شده است دو صحنه «تسليم» و قتل وي با فاصله نشان داده مي شود. توضيح آن كه در چند ثانيه از فيلم- كمتر از يك دقيقه- صحنه تسليم ديكتاتور ليبي ديده مي شود و در صحنه بعدي جسد خون آلود و عريان قذافي به نمايش درآمده است و در اين ميان صحنه تيراندازي به وي حذف شده است. اين در حالي است كه نمايش صحنه شليك به قذافي مي توانست گوياي چگونگي قتل وي باشد و نشان مي داد كه ديكتاتور ليبي فقط از سوي يك نفر- و نه تعداد زيادي از انقلابيون- به قتل رسيده است.
5- در يكي از كليپ هاي به نمايش درآمده از كشته شدن قذافي، صداي انقلابيون ليبي شنيده مي شود كه يكصدا فرياد مي زنند «او- قذافي- را زنده مي خواهيم»- نريده حياً- اين فرياد يكپارچه با شليك چند تك گلوله قطع مي شود و پس از آن جسد قذافي با محل اصابت گلوله هايي كه به آن اشاره شد، ديده مي شود.
شواهد ياد شده كمترين ترديدي باقي نمي گذارد كه نه فقط قذافي را انقلابيون دستگيركننده وي به قتل نرسانده اند بلكه آنها خواستار زنده ماندن وي براي محاكمه و پرده برداري از اسرار چنددهه جنايت و خونريزي ديكتاتور ليبي بوده اند.
6- اكنون بايد ديد زنده ماندن قذافي كه به يقين، بازجويي، محاكمه و مجازات وي را در پي داشت براي چه كساني نگران كننده بوده و از اعترافات ديكتاتور ليبي وحشت داشته اند؟ انقلابيون ليبي كه از مدت ها قبل بر بازداشت و سپس بازجويي و محاكمه و نهايتا اعدام قذافي تاكيد داشته و اين خواسته خود را بارها- و از جمله هنگام دستگيري وي- اعلام كرده بودند و از سوي ديگر شواهدي كه به آن اشاره شد، نشان مي دهد كشته شدن ديكتاتور ليبي در محل دستگيري وي خواست انقلابيون نبوده است. بنابراين چه كساني نگران زنده ماندن قذافي و اعترافات بعدي او بوده اند؟!
7- سرهنگ قذافي اگرچه از آغاز حاكميت خود بر ليبي، به ديكتاتوري روي آورد ولي تقريبا از سال 2001 كه متهم اصلي انفجار هواپيماي حامل 189 آمريكايي بر فراز لاكربي- اسكاتلند- را به غرب تحويل داد، آشكارا به اردوگاه آمريكا و متحدانش وارد شد. وي مدتي بعد به درخواست آمريكا تمامي تجهيزات هسته اي ليبي را با كشتي به آمريكا فرستاد و در تمامي تحولات و رخدادهاي منطقه مواضع و عملكردي همسو با غرب داشت. قذافي در جريان جنگ 33 روزه حزب الله لبنان و اسرائيل به هيچيك از رسانه هاي ليبي اجازه حمايت از حزب الله لبنان را نداد. در جنگ 22 روزه غزه، مرزهاي خود را به روي مبارزان فلسطيني بست و از پذيرش آنان در خاك ليبي خودداري كرد. در جنگ جنوب سودان از تجزيه طلبان مورد حمايت آمريكا و اسرائيل تحت رهبري «جان كارانگ» حمايت كرد. در جريان جنگ ميان چاد و سودان كه بر سر منطقه نفت خيز «دارفور» صورت گرفته بود، همراه با آمريكا و اسرائيل و فرانسه در كنار شورشيان تحت رهبري «حسن هابره» قرار گرفت. قذافي - حداقل- در تمامي ده سال گذشته از طريق فرزندش «سيف الاسلام» با سازمان «سيا» و دولتمردان كاخ سفيد در تماس و هماهنگي نزديك بود. وي مبالغ كلاني به ساركوزي در انتخابات رياست جمهوري فرانسه و به توني بلر براي پيروزي او در انتخابات انگليس كمك كرد. «موسي كوسه» كه 16 سال در رأس دستگاه امنيتي- استخبارات- ليبي قرار داشت به اعتراف اخير مقامات انگليسي، در هماهنگي كامل با MI6 انگليس- بخش امنيت خارجي انگلستان- عمل مي كرد و....
8- اسناد و شواهد غيرقابل انكار كه به چند نمونه از آن اشاره شد به وضوح نشان مي دهد كه قذافي- حداقل- طي ده سال گذشته در نقش يكي از عوامل گوش به فرمان آمريكا و متحدانش در صحنه بوده است بنابراين در صورت بازداشت و محاكمه مي توانست اعترافات تكان دهنده و رسواكننده اي عليه قدرت هاي غربي داشته باشد و اين در حالي است كه آمريكا و متحدانش با بهره گيري از حمله ناتو به ليبي در پي آنند كه خود را فرشته نجات مردم ليبي جلوه داده و از اين طريق اگر موفق به مصادره انقلاب اسلامي ليبي نشوند، دستكم زمينه اي براي نفوذ در ساختار نظام آينده ليبي داشته و به انتظار استحاله تدريجي و درازمدت انقلاب اسلامي ليبي بنشينند. بديهي است كه قذافي بركنار شده و از قدرت افتاده نه فقط كمترين سودي براي آمريكا و متحدانش نداشت، بلكه اعترافات وي مي توانست كابوس وحشتناك ديگري براي متحدان غربي رژيم سابق ليبي و مدعيان كنوني نظام پيش روي مردم اين كشور باشد.
9- سرانجام شوم قذافي مي تواند درس عبرتي براي
تمامي رژيم ها و احزاب و گروه هاي وابسته به غرب باشد. آمريكايي ها بعد از
فرو غلتيدن قذافي از حاكميت ليبي، نه فقط دست از حمايت پيشين وي برداشتند،
بلكه مرده متحد سابق و گوش به فرمان خود را بر زنده ماندن وي ترجيح دادند و
اين ماجراي همه كساني است كه با شيطان دست مي دهند. مگر سرنوشت فلاكت بار
سران فتنه آمريكايي- اسرائيلي 88 پيش رويمان نيست؟ خداي سبحان درباره
اينگونه افراد و جريانات مي فرمايد:
«كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر، فلمّا كفر قال ا نّي بري منك اني اخاف الله رب العالمين ؛ مانند شيطان كه به انسان گفت
كفر بورز و هنگامي كه كفر ورزيد، به او گفت؛ من از تو بيزارم،
من از خداي عالميان بيم دارم».
جمهوري اسلامي:هزينههائي كه ناهماهنگي مسئولان به اقتصاد تحميل ميكند
«هزينههائي كه ناهماهنگي مسئولان به اقتصاد تحميل ميكند»عنوان سرمقالهي روزنامهي جمهوري اسلامي است كه در آن ميخوانيد؛اين روزها هر قدر بيشتر به سخنان و رفتارهاي مسئولان اقتصادي نگاه ميكنيم، خلاء و فقدان تدبير در همسان سازي روشها و هماهنگي در خط مشيها بيش از پيش مشاهده ميشود. شايد اين از اقتضائات اقتصاد تلقي شود كه مانند بسياري از علوم ديگر، آميختهاي از دانستهها و تجربيات است و كارشناسان و دانشمندان اين علم هم در شناخت مشكلات و به تبع آن ارائه راهكار براي حل آنها، دچار تعدد ديدگاه و اختلاف نظر هستند اما بيترديد اگر نفس اين اختلاف و تفاوت براي پيشرفت و تكامل علم اقتصاد مفيد باشد كه همينگونه نيز هست، در حوزه سياستگذاري و اجرا، كوچكترين ناهماهنگي و اختلافي بين سياستگذاران و مجريان، هزينههاي گزافي به كل ساختار اقتصادي هر كشوري تحميل ميكند.
مروري بر جهتگيريهاي اقتصادي كشور طي چند دهه گذشته، نمونههاي بارزي از اين تشتت و هزينههاي مترتب بر آن را پيش رويمان قرار ميدهد. سياستهاي اقتصادي كشور طي سالهاي پس از جنگ تحميلي نيز از اين قاعده مستثني نيست و به جرأت ميتوان گفت طي اين دو دهه تقريباً با تغيير دولتها، مجالس و حتي وزراي اقتصادي، با نگرشها و رويكردهاي متفاوت و در بسياري موارد متناقض مواجه بودهايم كه حتي درصورت صحيح بودن به علت تناقض با رويكردهاي گذشته يا توقف از سوي مجريان بعدي، ابتر و ناكارآمد ماندهاند.
از اين رو اگرچه در كمال تأسف ميتوان گفت، اختلاف و تفاوت در نگرشها و روشهاي اقتصادي، پديدهاي جديد در كشورمان نيست اما واقعيت اين است كه آنچه طي سالهاي اخير خصوصاً در دوران فعاليت دولت دهم شاهد آن هستيم از نظر جنس و شدت اختلاف نظرها و روشهاي اقتصادي، در نوع خود كم نظير است.
در دو سال اخير به دفعات شاهد بودهايم و همچنان نيز هستيم كه مسئولان اقتصادي در عين ارتباط تنگاتنگي كه حوزههاي كاري آنها با يكديگر دارد، سياستهاي كاملاً متناقضي را در پيش ميگيرند و هر يك دستاوردها و عملكردهاي ديگري را خنثي مينمايند، چنانكه گويي اين مسئولان هر يك متعلق به يك كشور مستقل با ويژگيهاي متفاوت هستند. براي نمونه اگر به تناقضات متعدد سياستهاي وزارت جهاد كشاورزي و وزارت جديدالتأسيس صنعت، معدن و بازرگاني در مورد واردات محصولات كشاورزي و... نگاه كنيد، مجموعهاي كم نظير از ناهماهنگي و تناقض را مشاهده خواهيد كرد.
افزايش واردات در زمان اوج برداشت و توليد محصولات مختلف، بالا بردن تعرفههاي وارداتي نهادههاي توليدي با وجود كمبود در داخل و... در اين ميان هم كه مشخص است، كشاورزان، توليد كنندگان و نهايتاً مصرف كنندگان، متضرران اصلي اين عدم هماهنگي هستند.
نمونه نگران كنندهتر از ساير موارد را بايد در حوزه سياستهاي پولي و ارزي طي سالهاي اخير، خصوصاً از اواخر سال 89 تاكنون جستجو كرد.
اختلاف ميان مسئولان اقتصادي دولت، بخش خصوصي و... طي چند ماه اخير با شدت گرفتن تنشها در بازار ارز و طلا وارد مرحله تازهاي شده است، اگر تا پيش از اين و از ابتداي فعاليت دولت نهم، اصرار شخص رئيس دولت بر كاهش نرخ سود بانكي، اختلاف نظر گسترده و دامنهداري را در حوزه بانكي و سياستهاي پولي كشور ايجاد كرده بود، از زمستان سال گذشته كه با شيطنت شيخنشين امارات، نقل و انتقال ارز و عرضه آن در بازار داخلي دچار التهابات مقطعي شد، مباحثات بر سر قيمت ارز و ميزان عرضه آن توسط بانك مركزي از آن برهه تاكنون همچنان ادامه دارد.
نكته نگران كنندهتر در مورد ارز اين است كه به نظر ميرسد مسئولان اقتصادي و فعالان اين حوزه، اختلافات عميقي در مورد سياستهاي ارزي كشور دارند و دامنه اين اختلافات روز به روز نيز گستردهتر و ژرفتر ميشود؛ گوشهاي از اين اختلاف نظرها را كه به حوزه اجرايي نيز سرايت كرده در مراسم بزرگداشت صادرات كه روز گذشته با حضور مقامات اقتصادي برگزار شد، ميتوان به وضوح ديد.
وزير صنعت، معدن و بازرگاني، رئيس كل بانك مركزي و رئيس اتاق بازرگاني ايران در اين مراسم سه ديدگاه مختلف در باب سياستها و روشهاي اجراي اين سياستها ارائه دادند كه به سختي ميتوان فصل مشتركي ميان آنها شناسايي كرد.
در اين ميان، سخنان رئيس اتاق بازرگاني ايران كه از اتخاذ روشهاي شوك آور و ناگهاني از سوي دستگاههاي اجرايي حكايت داشت، بيش از هر چيز گوياي شرايط ناگوار فعاليت بخش خصوصي و هزينههايي است كه اقتصاد كشور متحمل ميشود.
بي ترديد انتظار اينكه تمام مسئولان اقتصادي در ايران مشابه يكديكر به مسائل نگاه كنند و اختلاف نظري نداشته باشند، نه تنها انتظاري ناممكن بلكه ناصواب است چرا كه تضارب آرا و ديدگاهها به طور حتم زمينه ساز بلوغ سياستها و تكامل روشها خواهد شد اما نكته منفي اين است كه متأسفانه اين اختلافات درحال حاضر نقطه پاياني ندارد و از جلسات بحث و بررسي فراتر ميرود و در حوزه اجرايي بروز و ظهور مييابد. از اين رو مجموعه فعالان اقتصادي با انبوهي از سياستهاي ناهمگون و رويههاي متضاد مواجه هستند كه عملاً قدرت و امكان پيشبيني روند آينده و برنامه ريزيهاي حتي ميان مدت را از آنان گرفته است.
ورود برخي توليد كنندگان به فرايند واردات يا نوسان گيري از افت و خيز قيمت ارز و طلا و... تنها يكي از پيامدها و نشانههاي اين عدم هماهنگيها است. از اين رو بايد هرچه سريعتر به اين تشتت پايان داد و با بهره گيري از دانش كارشناسي داخل و تجربيات موفق جهاني راه حلهاي كم هزينه و كوتاه مدت را يافت و اجرا كرد.
رسالت:موج جهاني عدالتخواهي و وظيفه دشوار ما
«موج جهاني عدالتخواهي و وظيفه دشوار ما»عنوان سرمقالهي روزنامهي رسالت به قلم دكرت امير محبيان است كه در آن ميخوانيد؛
1. بهبود وضع انسان به نحو عام و شهروندان يک جامعه بطور خاص هدفي است که تمامي ايدئولوژي ها هريک با زباني از آن سخن گفته و براي آن تئوري پردازي کرده اند.هم نظام سرمايه داري و هم نظام کمونيستي در طول تاريخ معاصر از سعادت بشر در پرتو ديدگاههاي خود سخن گفته اند.نظام کمونيستي که در مقاطعي از تاريخ معاصر توانست با بهره برداري از دو عنصر سوسياليسم موسوم به علمي و قدرت سياسي و امنيتي با عنوان ديکتاتوري پرولتاريا سلطه بي مانندي را بر شهروندان تحت کنترل خود پديد آورد بدلايلي که جاي بر شمردن آن نيست سرنگون شد و عدالت محوران سوسياليست آنان را سوءاستفاده گراني از ميل جوامع به عدالت خواندند .
از سوي ديگر، نظام سرمايه داري ليبرال دموکراسي که در اين کشاکش باقي مانده بود شکست نظام کمونيستي را پيروزي خود خوانده و دليلي بر حقانيت خود بر شمرد و شادمانه و مغرورانه از زبان دانشمندانش چون فرانسيس فوکاياما ايدئولوژي خود را آخرين ايدئولوژي خواند و نظام ليبرال دموکراسي را خاتم نظامات سياسي!اما از آنجا که سنت الهي بر شکست استکبار و غلبه مستضعفين و رنج ديدگان است ؛ اين نظام مغرور نيز بحران هاي آشکاري را بچشم مي بيند که پايان آن هر زمان و هر گونه که باشد خاطره خوشي براي سرمايه پرستان بيادگار نخواهد گذاشت.پس آرزوي بشر براي سعادت چگونه محقق خواهد شد و به کدامين ندا براي عدالت و آزادي بايد گوش فرا دهد؟
1. بهبود وضع انسان به نحو عام و شهروندان يک جامعه بطور خاص هدفي است که تمامي ايدئولوژي ها هريک با زباني از آن سخن گفته و براي آن تئوري پردازي کرده اند.هم نظام سرمايه داري و هم نظام کمونيستي در طول تاريخ معاصر از سعادت بشر در پرتو ديدگاههاي خود سخن گفته اند.نظام کمونيستي که در مقاطعي از تاريخ معاصر توانست با بهره برداري از دو عنصر سوسياليسم موسوم به علمي و قدرت سياسي و امنيتي با عنوان ديکتاتوري پرولتاريا سلطه بي مانندي را بر شهروندان تحت کنترل خود پديد آورد بدلايلي که جاي بر شمردن آن نيست سرنگون شد و عدالت محوران سوسياليست آنان را سوءاستفاده گراني از ميل جوامع به عدالت خواندند .
از سوي ديگر، نظام سرمايه داري ليبرال دموکراسي که در اين کشاکش باقي مانده بود شکست نظام کمونيستي را پيروزي خود خوانده و دليلي بر حقانيت خود بر شمرد و شادمانه و مغرورانه از زبان دانشمندانش چون فرانسيس فوکاياما ايدئولوژي خود را آخرين ايدئولوژي خواند و نظام ليبرال دموکراسي را خاتم نظامات سياسي!اما از آنجا که سنت الهي بر شکست استکبار و غلبه مستضعفين و رنج ديدگان است ؛ اين نظام مغرور نيز بحران هاي آشکاري را بچشم مي بيند که پايان آن هر زمان و هر گونه که باشد خاطره خوشي براي سرمايه پرستان بيادگار نخواهد گذاشت.پس آرزوي بشر براي سعادت چگونه محقق خواهد شد و به کدامين ندا براي عدالت و آزادي بايد گوش فرا دهد؟
2. گام نخست بيداري انسان و جوامع انساني و آگاه
شدن آنان از مکتب حياتبخش اسلام است. بشر تا از خواب بيدار نشده و تفاوت آب
از سراب را نشناسد؛نخواهد توانست در مسير تعيين شده صلاح و فلاح قرار
گيرد.ملتي که در دام از خود بيگانگي گرفتار باشد هيچگاه قابليت ها و آرمان
هاي متعالي خود را نخواهد شناخت.امام علي(ع)
با تعجب گفته است:عجبت لمن
ينشد ضالته و قد اضل نفسه فلايطلبها؛ تعجب مي کنم از آن کسي که درجستجوي
گم گشته اش برمي آيد در حالي که خود را گم کرده و در جستجوي آن برنميآيد.
ملت ها نيز چنانند ؛ تا به خود يابي و کشف شآن و جايگاه خود و نيز توانايي
هاي خويش برنخيزند آمادگي سعادت نيافته اند.در گام دوم پس از يافتن خويش
بايد به آرماني دست يابد که او را به حرکت کشاند و ازسستي دور سازد.فرد يا
اجتماع بايد دريابد که به گفتهامام حسين(ع): زندگي، عقيده و جهاد در راه
آنست.فرد يا جامعه بي آرمان و بي اعتقاد و فاقد عزم براي تحقق آرمان،
هماره برده و بنده خواهد بود. در گام سوم اگر ملتي انگيزه دروني براي حرکت
يافت و آرماني بزرگ براي زيستن سعادتمندانه او را به حرکت درآورد،آن ملت
بايد دريابد که کدامين راه او را به سر منزل مقصود مي رساند.راه هاي شکست
خورده که بر تمايلات نفساني يا اهداف مادي زودگذر تاکيد مي کنند شايستگي آن
را ندارند که آرمان نهايي بشر قرار گيرند و اساسا قابليت راهنمايي بشر به
اوج تعالي را فاقدند.
اما در گام چهارم؛حتي آن گاه که به آرماني متعالي آن چنان که بايد دست يافتيم اگر وحدت تشکيلاتي و سازماني براي نيل به هدف وجود نداشته باشد چه بسا که سپاه متفرق حق مغلوب سپاه متشکل باطل گردد.امام علي(ع) ارزش حرکت حرفه اي و سازماني بر حرکت غير حرفه اي و متفرق را اين گونه بيان مي کند:بمن خبر رسيده است که بسر بن ارطاه(به فرمان معاويه) وارد يمن گرديده؛سوگند بخدا که من گمان مي کنم بهمين زودي اينان بر شما مسلط مي شوند ...براي اجتماع و يگانگي که در راه باطلشان دارند و تفرقه و پراکندگي که شما در راه حق داريد.شما در راه حق از امام و پيشواي خود نافرماني مي کنيد و آنان در راه باطل ازپيشواي خود پيروي مي کنند(خطبه 25)
3. جوامع غربي نشانه هايي از بيداري نشان مي دهند و شرقيان و جوامع در خواب شده اسلامي نيز همچنين.الگوهاي دنياگرايانه و مادي چه کمونيستي و چه سرمايه داري به بن بست رسيده اند.يکي رسما و ديگري در تلاطم است.عدالتخواهي به موجي و جرياني قدرتمند تبديل مي شود ونجواها به فريادها تبديل مي شوند.اما ما چه کرده ايم؟فرصتي طلايي براي طرح الگوهاي عدالت گرايانه اسلام وجود دارد؛ما خويشتن را در گير جزئياتي عمل گرايانه کرده ايم که اگر ژرف بنگريم بس کودکانهاند.
آيا الگوهايي قابل دفاع در تريبون هاي جهاني فراهم ساخته ايم؟پيشگام بايد بيش از ديگران از خود بيگانگي دور و فرصت شناس باشد.آيا اگر در آينده اي نه چندان دور بر خود بنگريم و فرصت ها و اعمالي که پيشگامان بردوش دارند؛خويش را تحسين خواهيم نمود يا...؟!
قدس:لیبی؛ روزهای پس از قذافی
«لیبی؛ روزهای پس از قذافی»عنوان يادداشت روز روزنامهي قدس به قلم سیامک باقری است كه در آن ميخوانيد؛«فیلیپ هاموند» وزیر دفاع انگلیس یک روز پس از آنکه قذافی کشته شد، در گفتگویی با «سی ان ان» به تجار، مدیران بازاریابی و فعالان عرصه اقتصاد کشورش توصیه کرده است چمدانهای خود را ببندند و به لیبی سفر کنند.
«هاموند» هدف از این توصیه را بازسازی لیبی عنوان
کرده است، اما کیست که نداند انگلستان و کشورهای بحران زده عضو اتحادیه
اروپا، چه هدفی را در لیبی بعد از قذافی دنبال می کنند.
لیبی هفتمین
کشور تولید کننده نفت در جهان است و روزانه بیش از یک میلیون و ششصد هزار
بشکه نفت تولید می کند. تا پیش از سقوط قذافی، ایتالیا بزرگترین شریک تجاری
لیبی بود، اما اکنون فرانسه و انگلیس خیز بلندی برای کنار زدن ایتالیا و
دست اندازی به منابع نفتی این کشور برداشته اند.
در این شرایط، شورای انتقالی ملی لیبی نیز اعلام کرده است قصد دارد به کشورهایی که در مبارزات علیه رژیم قذافی، از آنها حمایت کردند، پاداش دهد و انگلیس و فرانسه احتمالاً در این موضوع پیشقدم شدند. اما باید از چند منظر به مسأله لیبی نگاه کرد.
اولین دیدگاه مربوط به شورای انتقالی لیبی است که طی ماه های گذشته سهم زیادی در اتفاقهای این کشور داشته است و لذا طبیعی است که مردم لیبی در حال حاضر نسبت به اعضای این شورا نگاه منفی نداشته باشند.
اما این شورا به دلیل ترکیب خود، در آینده دچار اختلافهای سیاسی اعضا خواهد شد .بخشی از اعضای شورا مایل به همکاری با دولتهای خارجی مانند فرانسه و انگلستان هستند، اما بخشی هم به افزایش مناسبات با کشورهایی که خاطره خوبی از آنها ندارند، بی علاقه اند. بنابراین، در آینده احتمالا ً شاهد بروز برخی اختلافها بر سر نحوه چینش سیستم سیاسی و نوع ارتباط با دولتهای جهان در بین اعضای این شورا خواهیم بود.
طبیعی است که این اختلافها از شدت حمله دولتهای غربی برای تصاحب منابع اقتصادی این کشور خواهد کاست، شاید به همین دلیل هم هست که غربیها تلاش می کنند قبل از هرگونه اختلاف، قراردادهای خود را منعقد کنند. عجله شرکتهای غربی و مسؤولان این کشورها برای ورود به لیبی، ناشی از همین ترس از آینده است.
زاویه دیگری که در لیبی باید مورد توجه قرار گیرد، بافت سیاسی و فرهنگی مردم این کشور است.
هویت
سیاسی مردم این کشور طی سالهای دیکتاتوری قذافی، به شدت تحقیر شده بود و
مردم از این دیکتاتور و حامیان وی در اروپا ناراحت و دلسرد بودند.
حجم استقبال مردم لیبی از متهم پرونده لاکربی هم نشان می داد مردم لیبی تا چه اندازه از آمریکا ناراحت و عصبانی هستند. این حس نفرت از دولتهای غربی با رفتارهای قذافی تقویت شده بود، زیرا او برای نگه داشتن حکومت خود از حمایت آنها استفاده می کرد و امتیازهای زیادی به سران کشورهای غربی داده بود.
به همین دلیل، نمی توان انتظار داشت مردم این کشور با آغوش باز شرکتها و مسؤولان غربی را پذیرفته و آنها را به خانه های خود راه دهند. مردم لیبی و بخصوص انقلابیون، خاطرات بدی از ارتباط با غرب دارند. همین غرب بود که لیبی را بمباران کرد و بخصوص در موضوع لاکربی آنان را تحقیر نمود. لذا هویت سیاسی مردم، بیگانه ستیزی و غرب ستیزی است ،کما اینکه چنین نگرشهایی باعث شد القاعده در این کشور اقدام به جذب نیرو و فعالیت کند.
نگاه سومی که در مورد لیبی باید مورد توجه قرار گیرد و در ارزیابی شرایط این کشور فراموش نشود، موضوع انقلابهای منطقه و بیداری اسلامی است که در یک مسیر لیبی را نیز دربرگرفت و باعث سقوط قذافی شد.
این بیداری با سرعت و بدون اینکه دستخوش دخالت بازیگران بیرونی شود، خود را بسط داد و به دلیل ماهیت ضد استکباری و ضد دیکتاتوری خود، وارد لیبی شد. این بیداری در کشورهای مختلف و با وجود پارامترهای همسان، راه خود را ادامه داده است. عمده ترین این پارامترها مسأله صهیونیست ستیزی و نفرت از نوکری دیکتاتورهای مستبد برای غرب بوده است. لذا نمی توان فضای آینده لیبی را بدون در نظر گرفتن گفتمان غالب در منطقه، تفسیر کرد.
شورای انتقالی لیبی باید به زودی شرایط را برای برگزاری انتخابات فراهم کند. به همین دلیل، در هفته های آینده و با فروکش کردن جو نظامی در این کشور، می توان با توجه به سخنان افراد سیاسی و احیاناً شعارهای انتخاباتی، درک بهتری از شرایط لیبی به دست آورد. اما آنچه مسلم است، دو نکته نباید توسط مرد لیبی مورد غفلت واقع شود: نخست، طمع شدید کشورهای اروپایی برای استفاده از منابع لیبی و دوم، انگیزه بالای این کشورها برای اختلاف افکنی و مصادره انقلاب مردمی این کشور به نفع خود. غرب اکنون یک کشور ثروتمند در آستانه بازسازی یافته است که می تواند بار زیادی از مشکلات مالی اروپا را به دوش بکشد، لذا هوشیاری مردم لیبی سهم زیادی در اتفاقهای آینده این کشور جنگ زده خواهد داشت.
ايران:ليبي؛ نگرانيهاي پس از پيروزي
«ليبي؛ نگرانيهاي پس از پيروزي»عنوان سرمقالهي روزنامهي ايران به قلم مصيب نعيمي است كه در ان ميخوانيد؛تاريخ در پايان فاجعه بار حيات قذافي يكي از طنزهاي تلخ ولي آموزندهاش را به نمايش گذاشت. آتش خشم انقلابيون در نقطهاي پيكر او را متلاشي كرد (شهر سرت) كه قرار بود اين شهر به مركز مدينه فاضله يا جماهير خيالي قذافي تبديل شود.
قذافي قدرت و مشروعيت خويش را نه از كميتههاي خلقي بلكه از حمايت قبيله قذافه ميگرفت. در 42 سال «جمهوري وحشت» خويش، قذافي نه تنها همه رقيبان و رفيقان از خاندان سلطنتي سنوسي را از صحنه حذف كرد بلكه ياران و همرزمان خود را نيز يكي پس از ديگري از حوزه قدرت كنار زد و حتي جايگاه تاريخي شهرهاي پرآوازه ليبي مثل بنغازي را با همه نخبگانش زير آوار تعصبات طايفهاي خود مدفون كرد. به اين صورت، در جمهوري موهوم قذافي، سرت برجاي بنغازي نشست و تصوير افسر شورشي قبيله قذافه به جاي قهرمان اسطورهاي بنغازي در عصر استعمار (عمر مختار) بر خيابانها و ميادين نقش بست.
تاريخ مرگي غريب و پر از شگفتي را براي حاكم مستبد ليبي رقم زد. قذافي به معناي واقعي در معركه تنها ماند. هيچ كس در روزهايي كه به محاصره و قتل فجيع او منجر شد به ياريش نشتافت. غرب كه تا ديروز امانتدار ميلياردها دلار سرمايه بادآورده قذافي بود براي سركوب او متحد شده و ناتو را مأمور ويراني ليبي به بهانه حذف رژيم قذافي نمود. حتي دولتهاي آفريقايي كه از خوان بذل و بخششهاي درآمد نفتي او سهم ميبردند از پيرامون او پراكنده شدند و ديكتاتور به معناي واقعي تنها ماند.
20 اكتبر در حالي به عنوان پايان سرهنگ ماجراجوي ليبي ثبت شد كه به مدت 4 دهه ملتهاي مسلمان خاورميانه هزينهاي گران براي تحمل رهبري آميخته به حس خودشيفتگي او پرداختند. محافل غرب در روز مرگ او تماماًً تصاوير قربانيان هواپيماي لاكربي را نمايش دادند اما محافل خاورميانه خاطره انهدام يك كشور و فوت فرصتهاي بزرگ را در ايام استبداد او مرور ميكنند. ايرانيها و لبنانيها انزجار خويش را از ماجراي ربودن محبوبترين سياستمدار شيعه (امام موسي صدر) هرگز كتمان نميكنند.
خاورميانه اكنون نماينده نسلي از مستبدين را كه گرچه رداي شاهي برتن نداشت به طبقه مردان بدنام تاريخ فرستادهاست. قذافي در روزگاري به عنوان افسري جزء در حلقه چپگرايان خاورميانه بود. خود را شاگرد عبدالناصر ميخواند. بعد از مرگ عبدالناصر او خود را وارث ناسيوناليسم عربي معرفي کرد.
اما وقتي اين نداي قذافي در جهان عرب شنيده نشد او به سمت آفريقا رو كرد و خود را ملك الملوك قاره سياه ناميد. سير و سلوك سياسي قذافي، داستان غمانگيز تبديل چهرهاي به ظاهر آرمانگرا به حاكمي جاهطلب است. سرگذشت قذافي تاريخ تغيير چهره ديپلماسي نيز هست؛ تغيير بر محور كسي كه روزگاري در صف اول مخالفان غرب قرار داشت و در برههاي ديگر به شريك اصلي آنها تبديل شد و اكنون نيز در فرداي كشته شدن او همه كساني كه دو سال قبل در اليزه و نيويورك فرش قرمز براي او گستردند مرگ او را به هم تبريك گفتند.
اما هنوز خبر كشته شدن قذافي به جهان مخابره نشده بود كه كشمكش بر سر كسب امتياز و افتخارهاي اين واقعه در اتاق سياستمداران و نيز شبكههاي رسانهاي آنها در گرفت. ائتلاف شبكههاي متعلق به ناتو (بي بيسي و فرانس 24 و سيانان) در حركتي كه باعث شگفتي رهبران انقلاب ليبي شد سكه افتخار كشتن قذافي را به نام ناتو ضرب كردند.
ليبياييها با واقعه روز پنجشنبه به يكي از آرزوهاي ديرين خويش كه «آزادي ليبي» از دوران تاريك قذافي بود نايل آمدند اما تحقق آرزوي بزرگتر آنها كه رسيدن به «ليبي آزاد و آباد و مستقل» است هنوز در محاق مانده است. آن سوي غوغاي شادي مردم در رفتن ديكتاتور پرسشها و نگرانيهاي عميق نسبت به آينده اين كشور اذهان ناظران را به خود مشغول نموده است. سؤالات سخت و دشواري كه از هجوم مشكلات داخلي و موانع و چالشهاي خارجي حكايت دارند.
از ليبي در پايان 8 ماه جنگ خانگي و بيش از 40 هزار قرباني و دهها هزار مصدوم و آواره، ويرانههايي بيش نمانده است. اما هنوز اين كشور روي بحري پر از طلاي سياه آرميده است. اين صحراي ثروتمند آفريقا به تعداد نخبگان و رهبران فكوري كه در داخل و دوستداراني كه در خارج دارد با مشكل تعدد آرا در درون و درگيري منافع قدرتها در بيرون دست به گريبان است.
در روز مرگ قذافي هر يك از رهبران سياسي از بان كي مون تا ديويد كامرون و باراك اوباما نسخهاي از دموكراسي براي اين ويرانه ثروتمند تجويز كردند. اما سؤال اين است كه اين توصيهها و سناريوها چگونه در كشوري قابل تحقق است كه در 40 سال عصر تاريك قذافي حضور و وجود يك دولت منسجم به معناي امروزي آن را درك نكردهاند. همه چيز در اتاق تصميمگيري ناتو از تقلا براي توزيع قدرت و تشكيل حكومتي ائتلافي حكايت دارد. اما واقعيتهاي تلخ جامعه ليبي ميگويد اين كشور قبل از توزيع قدرت نيازمند ترميم شكاف خطرناك ميان شرق (خاستگاه انقلابيون) با غرب (خاستگاه طايفه قذافي) است چرا كه اگر اين روند ترميم اختلاف و تسكين كينههاي قومي صورت نگيرد بازگشت دوران تيره گذشته چندان دور از انتظار نيست.
وضعيت امروز طرابلس يعني سرگرمي مردم به جشن مرگ قذافي ، بهترين وضعيت براي بازيگران فرصتطلب در آن سوي مديترانه است كه خود را در مقام ناجي ليبي معرفي كنند. بنابراين چندان عجيب نيست كه فرمانده ناتو در روز كشته شدن قذافي لباس نيروهاي آزاديبخش را به تن ميكند. از ميان دو رشته چالشي كه در افق ليبي بعد از قذافي نمايان شده بدون شك چالشهاي خارجي عميقتر و خطرناكتر است. قدرتهاي جهاني نقش ابوّت و پدرخواندگي را براي انقلاب ليبي به خود گرفتهاند. آنها از ماهها پيش از سقوط قذافي به مهره چيني پرداختند. يك نشاني بارز اين مهره چيني، تركيب تكنوكراتهايي است كه اتاق فرمان دولت انتقالي را تشكيل ميدهند.
آنها اغلب سفيران و ديپلماتهاي كاركشتهاي بودند كه با استشمام بوي سقوط رژيم قذافي و براساس يك توافق نانوشته از مبدأ پاريس، نيويورك و يا لندن به كاروان انقلابيون پيوستند. اما در مقابل اين سناريوها و آرزوهاي غرب در ليبي صحنههاي مهمي از دلبستگي حقيقي مردم به حاکميت اسلام رخ داد که رسانهها و محافل غرب آن را برنتافتند. اين صحنهها در صداي بلند الله اکبر و برپايي نماز شکر در ميادين و خيابانها نمايان شد. عجيب اينجا است که به دنبال اين صحنهها برخي رسانههاي اروپايي مصاحبههايي دست چين شده با برخي از افراد لائيک را روي آنتن فرستادند تا اين گونه وانمود کنند که ليبي بعد از قذافي با خطر تندروهاي ديني روبهرو است.
شايد اين گفته يكي از شخصيتهاي مذهبي ليبي پس از مرگ قذافي قابل تأمل باشد كه گفت: حذف قذافي جهاد اصغر بود اما استقلال ليبي از سلطه بيگانگان و يكپارچگي ملت جهاد اكبر است.
سياست روز:ويژگيهاي خاص رهبري
«ويژگيهاي خاص رهبري»عنوان سرمقالهي روزنامهي سياست روز به قلم حسن اختري است كه در آن ميخوانيد؛سفر ۹ روزه مقام معظم رهبري به استان دلاور خيز و پهلوان پرور كرمانشاه، نه يك حركت نمادين و همايشي، بلكه يك سفر كاري و فشرده بود كه الحمدلله با موفقيت انجام شد.
خداوند را براي تمام الطافي كه در حق ملت ايران روا داشته صميمانه شاكريم. از جمله نعمت رهبري كه آن هم در قامت ولايت فقيه تجلي يافته است. مردم ولايتمدار خطه غرب كشور نهايت ميهمان نوازي خود را در حق ميهمان عزيزشان و هيات همراه به منصه ظهور رساندند. بركات اين سفر و ديدارهاي از نزديك و نشستهاي با مردم خانواده معظم شهدا، ايثارگران و نخبگان و همچنين مديران محلي و ملي و مجموعه تصميماتي كه در پي آن اتخاذ شد در آينده نتايج درخشاني را به همراه خواهد داشت و با اجرايي شدن مصوبات سفر، كمبودها و عقب ماندگيهاي استان تا حدود زيادي جبران ميشود.
اين را بطه بين رهبري(امام) و ملت (امتي) كه حاكي از عشق و دلدادگي با فلسفه «محبت» و خدمت است تنها در قاموس اسلام عزيز بايد جست و جو كرد و گرنه فلسفه سياست در فرهنگ غرب چيزي به جز «قدرت» نبوده و نيست. و يا سياست غربي و يا شرقي تنها ميتوان به «ابدان» آدمها حكومتها كرد حال آنكه فلسفه محبت تسخير «دلها» است و آن هم در يك رابطه دو طرفه قابل تفسير است.
جا دارد نوع نگاه ولايتي به حكومت و جايگزيني «محبت» به جاي «قدرت» در علوم سياسي در كرسيهاي آزادانديشي حوزه و دانشگاه نظريه پردازي گردد. تا فاصله اسلام بر اساس امامت و ولايت و اسلام خلافت براي نسلهاي تشنه عدالت و مقبوليت و كرامت انساني روشن شود. نكتهاي كه ايشان در ديدار با جمع مديران متذكر شدند گلايه از تبليغاتي بود كه براي حضور ايشان انجام شده بود و يادآور شدند كه علاوه بر اسراف، از نظر علمي هم درست نيست. تعبير ديگر اين سخن ضد تبليغ بودن اين نوع كار ميتواند باشد. الحق مقام معظم رهبري پا در جاي پاي امامي گذاشتهاند كه نه تنها راضي بلكه نياز به تبليغاتي كه بوي تملق گويي به مشام ميرساند نبوده و نيست.
حضرت امام قدس سره، در جلسهاي كه با نمايندگان اولين دوره مجلس شوراي اسلامي داشتند مرحوم فخرالدين حجازي كه اولين راي تهران را آورده بود جملاتي را در تعريف از حضرت امام بيان داشت. امام در همان جلسه و در ابتدا سخن خود بدين مضمون فرمودند آنچه كه گفته شد ميترسم باورم بشود. معظم له پيوسته افراد را از اين كه مورد تملق گويي قرار بگيرند برحذر ميداشتند و آنها را مورد خطاب قرار ميدادندكه واي به حال كسي كه قبل از اينكه خود را بسازد جامعه به او روي آورد.
اگر كمي دقت شود تشخيص مصاديق اين جمله امام در مورد دولتمرداني كه در سالهاي گذشته و حال از صراط مستقيم انقلاب منحرف شده و يا زاويه پيدا كردهاند خيلي سخت نخواهد بود. بعد از ارتحال ملكوتي حضرت امام قدس سره تحمل اين داغ جانگداز براي كساني كه پيوسته دعا ميكردند خدايا از عمر ما بكاه و به عمر امام بيفزا و اين دعا را نه فقط در زبان، بلكه با نثار جان و سلامتي خويش در جبههها به اثبات رسانده بودند هرگز آرزوي عمري بعد از امام را براي خود طلب نكرده بودند لذا تحمل اين مصيبت واقعا جانكاه بود و تنها چيزي كه به جرات ميتوان گفت مرهمي بر زخم دلهاي آنها بود انتخاب مقام معظم رهبري به عنوان ولي فقيه جامع الشرايط براي هدايت امت اسلامي بود كه توانست تا حدودي از آلام آنها بكاهد و شرايط را براي زيستن قابل تحمل كند.
بعد از رهبري ايشان جمعي كه آن روز معروف به جريان چپ بودند و اعتقاد به اقتصاد دولتي داشتند براي كم رنگ نشان دادن نقش رهبري درصدد پررنگ نگاه داشتن حضور امام بعد از ارتحال برآمدند. جمعي ديگر كه در نقطه مقابل بوده و موسوم به جريان راست و معتقد (به اقتصاد بازار) بودند براي پررنگ نشان دادن نقش رهبري در جامعه بنابر كمرنگ كردن نقش امام داشتند.
حال آنكه هر دو جريان با افراط و تفريط در مواضع خود در اشتباه بودند تا جايي كه شخص ايشان بيان فرمودند كه اين انقلاب بدون نام خميني در هيچ كجاي جهان شناخته شده نيست و تصريح داشتند كه القابي كه در جامعه براي ملت به نام امام خميني جا افتاده تعلق به امام دارد و بايد براي هميشه به نام امام پاس داشته شود.
حال چند صباحي است عدهاي عمدا يا سهوا نام مقام معظم رهبري را با عنوان «امام خامنهاي» به كار ميبرند البته در زبان عربي امام به منزله پيشوا و رهبري است لذا شخصيتهاي برجستهاي همچون سيدحسن نصرالله هميشه نام رهبري را با عنوان امام خامنهاي به كار ميبرند.
در فرهنگ عامه مردم ولايت مدار ايران پيشوند امام را صرفا براي ائمه به كار ميبرند اما در جريان انقلاب اسلامي اين لقب علاوه بر ائمه، خاصه براي رهبر كبير انقلاب نيز به كار رفت و عامل وحدت امت اسلامي گرديد.
حال آنكه طرح مجدد اين عنوان براي مقام معظم رهبري كه انصافا شخصيت فروزان ايشان هيچ نيازي به آن ندارد و توسط جمعي از روي ارادت و عده قليلي نيز براي سوء استفاده و باز كردن دكه و دكاني برآمدهاند. ميتواند به وسيلهاي براي ايجاد تفرقه بين امت اسلامي تبديل شود كه به تعبير مقام معظم رهبري از نظر علمي نيز درست نيست يعني اينكه ضد تبليغ است.
مردم سالاري:مصلحتي که مصلحت نيست
«مصلحتي که مصلحت نيست»عنوان سرمقالهي روزنامهي مردم سالاري به قم منصور فرزامي است كه در آن ميخوانيد؛بن بست ها، تضادها و تناقص ها، در طول تاريخ، به تجربه به بشر آموخته است که براي رهايي از اين موانع زندگي، به خرد جمعي رجوع کند و ميثاقي لازم الاجرا به نام «قانون» بگذارد تا راه رسيدن به سعادتش هموار باشد. بر اساس همين ميثاق، مسئولاني گمارده و ناظراني تا انحرافي از اين اصول نباشد و منطق مسئوليت هم آن است که گماشتگان و ناظران برگزيده به استناد همان محصول خرد جمعي از مسئول سوال کنند و پاسخ چراها را بشنوند.
در اين صورت عملکردها در مسير قانون خواهد بود و کسي به خود اجازه خودآرايي نمي دهد چون قائم به ذات بودن و به مشي خود کارکردن، غير از آن که نشانه تک روي و عقب ماندگي است، امور منطقي جامعه را نيز مختل مي کند و منتج به هرج و مرج مي شود و نظم اجتماعي را برميآشوبد و بازخورد اين انحراف از قانون، خودکامگي را نيز به زيردستان و عوام مي آموزد و کار به آنجا مي کشد که نمي خواهيم و نمي خواهند.
به قول حافظ:
جايي که برق عصيان بر آدم صفي زد
ما را چگونه زيبد دعوي بي گناهي
در ادامه آن تجربه هاي خوب بشري، وضع ميثاق ماندگار و مترقي قانون اساسي نظام مقدس جمهوري اسلامي است که با توجه به دين حق نوشته شد و چنانچه درست به اجرا درآيد کرامت و سعادت انسان مسلمان در حال و آينده تامين و تضمين خواهد شد و بازتاب چنين بهروزي، سرمشقي براي جهانيان خواهد بود. در اصل 88 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران آمده است که: «در هر مورد که حداقل يک چهارم کل نمايندگان مجلس شوراي اسلامي از رئيس جمهور و يا هريک از نمايندگان از وزير مسئول، درباره يکي از وظايف آنان سوال کنند، رئيس جمهور يا وزير موظف است در مجلس حاضر شود و به سوال جواب دهد و ....
اين جواب نبايد در مورد رئيس جمهور، بيش از يک ماه و در مورد وزير بيش از ده روز به تاخير افتد مگر با عذر موجه به تشخيص مجلس شوراي اسلامي.» بنابراين در صراحت اين اصل نه اهانتي هست و نه تحقير و توطئه اي! پرسشي است که نياز به پاسخ دارد. نمايندگان منتخب مردم در مجلس در تقيد به نظارت قانوني خود سوالي کرده اند و رئيس جمهور محترم هم در اين باره منعي براي توضيح مطرح نکرده اند چون به مصداق مثل «آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است» استنکافي نيست.
پس چالش براي چيست؟ استعفاي يادگار استاد مطهري چه معنا دارد؟ اگر به قانون عمل شده است، استيضاح يعني چه؟ و اگر نشده است، پس گرفتن امضاها و عدم اعلام وصول، چه توجيهي دارد؟ انحراف از اصول قانوني، بدعت است و بدعت مصلحتي است که هرگز به مصلحت حال و آينده انقلاب اسلامي نخواهد بود. حقيقت و واقعيت، هرگز نبايد فداي مصلحت شود. اين مصلحت انديشي ها، هيچ گاه بشر را به سرمنزل تعالي نبرده است. با وجود اصول متقن قانون براي حفظ منافع و مصالح کشور نيازي به بدعت و مصلحت نيست.
اعمال برخاسته از خصلت هاي شخصي به سود وجهه مجلس و منش رياست جمهوري نيست. استقلال قوا صراحت دارد نبايد از کاه، کوهي غير قابل گذر بسازيم. نبايد به کردار خود به مردم القا کنيم که پس پرده خبرهايي هست و دست هايي در کار است که اوضاع کشور را متشنج مي کند.
دولت و مجلس و قوه قضائيه در اين فصل زماني که استکبار جهانخوار و ارتجاع کينه توز و عقب مانده منطقه و يارفروشان شمالي و شرقي به اجماع رسيده اند و در پي طعمه مي گردند و همه يافته هاي نيکوي ما را در زمينه هاي مختلف با تبليغات استعماري و جهان فريب و مخدوش، ضد بشري و نااميدانه جلوه مي دهند، بايد به منافع ملي بينديشند و هشياري خود را حفظ کنند و در وحدت نظر و رويه «يدواحده» شوند و بدانند که دشمن از بيرون، چشم به راه غنايمي است که به دندان بگيرد و ببرد و ما جز با مردم داري و حفظ حقوق و کرامت و خواسته هاي بحق هم وطنانمان حريف آنان نيستيم. پس به پشتيباني مردم در برابر دشمنان تا به دندان مسلح ديواري از عدل بنا کنيم که از هر سدي محکم تر و نفوذتر ناپذير است.
تهران امروز:اين ديگر مذاكره نيست!
«اين ديگر مذاكره نيست!»عنوان يادداشت روز روزنامهي تهران امروز به قلم حسن وزيني است كه در آن ميخوانيد؛درخواست كاترين اشتون براي انجام مذاكرات هستهاي بين ايران و گروه 5+1 اگر چه در نگاه اول اقدامي براي گرهگشايي مجدد از بنبست به وجود آمده بر سر راه گفتوگوهاي هستهاي ارزيابي ميشود اما گام اشتون و كلا گروه 1 + 5 در صورتي معطوف به موفقيت خواهد بود كه طرفين مذاكره كننده واقعا قصد گرهگشايي از گرههاي متعدد بسته شده به گفتو گوهاي هستهاي را داشته باشند.
طبيعتا اولين نشانه از اينكه آيا گفتو گوها به نتيجهاي مشخص خواهد رسيد يا نه، به نوع نگاه دو طرف مذاكره كننده به موضوع مذاكره برميگردد. مسئلهاي كه با شرط و شروطهاي خانم اشتون تا حد زيادي شروع مجدد مذاكره را سخت ميكند.
چرا كه هدف از انجام مذاكره تلاش براي گرهگشايي از مشكلي است كه وجود دارد يا يكي از طرفين مذاكره تصور ميكند كه چنين مشكلي وجود دارد. در مورد فعاليتهاي هستهاي ايران اگرچه مقامات ايران دائما بر صلحآميز بودن فعاليتهاي هستهاي ايران تاكيد دارند و بازرسيهاي بينالمللي زير نظر بازرسان آژانس هم بدون محدوديت و در چارچوب مفاد انپيتي انجام ميشود اما با اين وجود غرب بر اين تصور است يا دستكم اينگونه مينماياند كه هنوز از صلحآميز بودن فعاليتهاي هستهاي ايران اطمينان ندارد بنابر اين بايد ايران بر سر ميز مذاكره حاضر شده و صلحآميز بودن فعاليتهاي هستهاي خود را اثبات نمايد.
اگر چه خواسته غربيها فراتر از مفاد انپيتي بوده است اما با اين وجود ايران براي اثبات حسننيت تمام تعهدات خود را به اثبات صلحآميز بودن فعاليتهاي هستهاي انجام داده و اخيرا هم طي نامهاي ديگر به كاترين اشتون، مسئول سياست خارجي اتحاديه اروپا آمادگي خود را براي انجام مذاكره اعلام كرده است. به عبارت ديگر وقتي ايران پيشقدم انجام مذاكرات جديد هستهاي شده است به معناي آن است كه ايران به صورت جدي آماده حل و فصل مشكلات موجود است.
اما خانم اشتون در پاسخ به گونهاي مينويسد كه انگار ايران سر منشأ تمام مشكلات است. خانم اشتون در پاسخ به نامه دبير شورايعالي امنيت ملي ايران مينويسد: قدرتهاي بزرگ حاضرند در چند هفته آينده با مقامات ايراني ديدار كنند، به شرطي كه تهران آماده باشد «به نحوي جدي در گفتوگوهاي مفيد شركت كند» و به نگرانيها درباره برنامه هستهاياش پاسخ گويد.
جالب است كه خانم اشتون در بخشي ديگر از نامهاش از ايران ميخواهد بدون تعيين پيش شرط در مذاكرات حاضر شود و آنگاه خود شرط تعيين ميكند كه ايران هم جدي باشد و هم به سوالات پاسخ بدهد.
معناي چنين جملاتي اين است كه مذاكرات دو جانبه به سينجيمهاي يكطرفه تبديل شود و 5+1 سوال كنند و ايران پاسخ دهد والا گزارش جديد آژانس كه تا يكماه ديگر اعلان عمومي ميشود،
به گونهايتنظيمخواهد شدكه راه را براي تحريمهاي جديد عليه ايران فراهم كند. جالبتر اينكه وقتي خانم اشتون از ايران ميخواهد بدون پيش شرط در مذاكرات حاضر شود به معني آن است كه ايران از حقوق مسلم خود طبق كنوانسيون منع توليد و گسترش سلاح هاي هستهاي از حق داشتن فعاليتهاي صلحآميز هستهاي از جمله غنيسازي اورانيوم حرفي به ميان نياورد و اگر چنين حرفي به ميان آيد به معناي تعيين پيششرط از سوي ايران و در نتيجه شكست پيشاپيش مذاكرات است.
به اين ترتيب معلوم ميشود از ديدگاه غرب هر مذاكرهاي كه متضمن به رسميت شناختن فعاليتهاي صلحآميز هستهاي ايران حتي زير نظر بازرسان آژانس باشد،
به معناي عبث بودن مذاكرات است و انجام مذاكره در چنين شرايطي بيفايده است. غربيها بدون آنكه بخواهند با نگارش چنين نامههايي باطن خواستههاي خود را عيان ميكنند و به اثبات تحليل مقامات ايراني ميپردازند مبني بر اينكه مشكل غرب با ايران نه صلحآميز بودن فعاليتهاي هستهاي يا نظامي بودن آن كه اصل فعاليتهاي هستهاي ايران ولو در شكلي حداقلي است. در واقع گره بسته شده بر گفتو گوهاي هستهاي هم از همين جا آغاز ميشود و اگر شركاي غربي درصدد باز كردن اين گره هستند لاجرم بايستي به آنان ياداور شد كه فعاليتهاي صلحآميز هستهاي ايران نه يك پيش شرط مذاكره كه اصل موضوع مذاكره است و اگر فرضا قرار باشد ايران شرط غربيها را بپذيرد و فعاليت صلحآميز هستهاي نداشته باشد آن گاه اين سوال پيش نميآيد كه پس مذاكره براي چيست و چرا ايران بايد در مذاكرات هستهاي شركت كند در حالي كه هيچ فعاليت هستهاي ندارد؟
به نظر ميرسد تذكري كه خانم اشتون به ايران داده است پيش از همه خود غربيها مستحق دريافت اين تذكر هستند و اگر واقعا به فكر گرهگشايي از مذاكرات هستهاي هستند از تعيين پيششرطهايي كه اساس مذاكره را بلاموضوع ميكند، دست بردارند.
ابتكار:شوخي رييس جمهور با آدمهاي زيادي
«شوخي رييس جمهور با آدمهاي زيادي»عنوان سرمقالهي روزنامهي ابتكار به قلم غلامرضا كمالي پناه است كه در آن ميخوانيد؛آدم زيادي (Super fluous man) شخصيت آرمان خواه ولي غير فعالي است که نسبت به مسائل اخلاقي و اجتماعي آگاه و حساس است، اما عملي انجام نميدهد و اين خصوصيت او تا حدي نتيجه ضعف و سستي اراده او و تا حدي زاييده ي محدوديت هاي اجتماعي و سياسي موجود در جامعه است که اجازه ي آزادي عمل را به او نميدهد.
در ميان سياست مداران کشور ما ازاين نوع آدمهايي که به گفته سعدي ابر آذارند و نميبارند، کم نيستند اما بي هيچ شکي آقاي احمدي نژاد را بايد چه در گفتار و چه در کردار نقطه مقابل آدم هاي زيادي دانست به واقع دوران حکمراني وي رابايد زمان شفافيت عرصه سياست و سياست مداران نظام و مملکت به شمار آورد. بي گمان اگر گينس فصلي از کتاب خود را به رکورد شکني هاي عرصه ي سياسي ايران در طول اين 32 سال اختصاص ميداد، بسياري از رکوردها به نام آقاي احمدي نژاد به ثبت ميرسيد.
مگر نه اينکه در زمان وي بوده که براي اولين بار سرِ ديگ سياست يعني مصلحت کاملا برداشته شده و عيان گشته هرچه کتمان بود؟ همو بود که رداي تقدس را از تن بسياري از شخصيت ها در آورد و"چهار تکبير زده يکسره بر هرچه که هست".همو بود که به احزاب و گروه هاي قوي و صاحب نفوذ براي اولين بار نه گفت و دست رد بر سينه ي همگان زد.
همو بود که با جسارت تمام و بدون هراس اقتصاد ايران را زير تيغ خطرناکترين عمل جراحي يعني حذف يارانه ها برده و البته از حق نگذريم که تا اندازه اي روسفيد بيرون آمده است. همو بود که با سرسختي هاي خود برنامه ي هسته اي را چندگام به جلو راند، هرچند درگيري هاي داخلي با منتقدان و اهميت بيش از حد به اطرافيانش باعث شده که مشکلاتي در عرصه بينالملل به وجود آيد.
البته همو بود که مديريت فله اي را جايگزين مديريت مدرن نمود و خط بطلان بر عمر نهادهايي چون سازمان مديريت کشيد. او اولين کسي بود که در برکناري اعضاي کابينه اش پشت سر هم فرمان اخراج صادر ميکرد و با يک اشاره چهار وزير را کنار ميگذاشت و در اين زمينه هيچ کس به گردش نميرسيد. او اولين کسي بود که"قهر سياسي" رابه راه انداخت و 11 روز خانه نشيني راباب کرد. او بود که تا پاي جان از همراهانش حمايت کرده و از متهم شدن به جريان انحرافي بيمي به خود راه نداده است. او بود که قوانين مجلس را يکي پس از ديگري پشت گوش انداخته و پشيزي براي آنها ارزش قائل نبوده است.
بي گمان اگر ويژگي ها و رسوم دوره ي آقاي احمدي نژاد را برشماريم، گفتار طولاني ميشود که مجالش نيست، اما غرض اين است که در کنار اين همه بابگذاري جديد، شوخي هاي وي هم کم نظير بوده است و بايد در اين زمينه هم اورا رکورد دار بدانيم. همين چند مدت پيش بود که در پاسخ خبرنگاري گفت: از کدام قوه به کدام قوه شکايت ببريم. اين طعنه گزنده اي بود به دو قوه قضاييه و مجلس که برادران لاريجاني فرماندهي آنها را به عهده دارند. و اين بار به تازگي در مجلس دانش آموزي، نمايندگان مجلس را با تازيانه ي مزاح نوازش کرد. او خطاب به مجلس دانش آموزي گفت: ابتدا براي خودتان يک مدرک دکترا تصويب کنيد و تصويب نماييد که پس از اتمام دوره نمايندگي حتما پست و مقامي کمتر از وزير نداشته باشيد و...اين نيشخند ها مشخصا نمايندگان کنوني مجلس را هدف گرفته است.
به اعتراف برخي از خود مجلسي ها، نمايندگان ضعيف و کاسب کار در اين مجلس کم نيستند. کساني که براي به دستيابي اهداف و منافع شخصي خود به هر آب و آتشي ميزنند حاضرند در برابر وزراء براي گرفتن چند امتياز سر تعظيم فرود آورند. مثل جيوه با تب سياست بالا و پايين ميشوند. بر زبان چيزي و در دل چيز ديگري دارند. شب امضا ميکنند و روز با چشمکي و زهر چشمي پشيمان ميشوند و پس ميگيرند.
اگر مملکت را آب ببرد و سيل گراني و اختلاس، اعتماد مردم را درنوردد باز بسياري از آنان را خواب ميبرد قانون تصويب ميکنند اما سهم شخصي خويش را در آن ميگنجانند به عنوان مثال قانون جديد شرايط مدرک تحصيلي نمايندگان که تبصره اي از آن را به نفع خودشان شخصي کردند. در اين ميان البته نمايندگان فعال، عملگرا و خوبي هم داريم اما واقعيت اين است که در ميان اقليت و اکثريت" آدم زيادي" کم نداريم.
آفرينش:فلسطين و فرصت هاي طلايي
«فلسطين و فرصت هاي طلايي»عنوان سرمقالهي روزنامهي آفرينش به قلم حميدرضا عسگري است كه در آن ميخوانيد؛سالهاست که مردم فلسطين سرنوشت خود را در کنار نظاميان و مردم اسرائيل يافته اند و نسل به نسل با آرمان مبارزه و آزادي کامل سرزمين هاي اشغالي زندگي کرده اند. اينکه چقدر در اين مهم موفق بوده اند و پيروز شده اند اصلا مهم نيست، آنچه باارزش است صبر و تحمل مشکلات براي رسيدن به هدف است.
اما هميشه جنگ و مبارزه همراه با ويراني و آوارگي و ماتم بوده و نمي توان از خشونت ها و بدبختي هايي که جنگ براي مردم به بارآورده چشم پوشي کرد. تجربه نشان داده که رايزني و گفتگو در بسياري از موارد براي احقاق دعوي طرفين، جداي از اين که حق با کدام طرف است بهترين راه حل بوده و يا حداقل از نزاع مجدد جلوگيري کرده است.
پيامبرمکرم اسلام با علم به اينکه هدفش و راهش منتهي به حقيقت بود و ترسي از کشته شدن در پي تحقق اسلام نداشت، به سبب حفاظت از جان و مال مسلمانان و تقويت بنيه دفاعي و انسجام دروني آنان تن به صلح حديبيه داد و به موجب آن از بسياري از اموري که از حقوق مسلمانان بود چشم پوشي کرد.
البته واژه چشم پوشي شايد درست نباشد و بايد گفت که پيامبر (ص) مصلحت انديشي کرد و با هدف گذاري بلند مدت خود توانست با عظمت هرچه تمام تر به فتح مکه نائل گردد. رايزني هاي مقامات فلسطيني بر سرتبادل اسرا نيز يکي از دستاوردهاي بزرگ براي مردم و دولت مردمي فلسطين بوده است. آزاد سازي گلعاد شاليط سرباز اسرائيلي باعث شده تا 1027 اسير فلسطيني در اين تبادل آزاد شوند و نزد خانه و خانواده خود بازگردند.
بايد واقع گرايانه به مسئله نگاه کرد، درحال حاضر مردم فلسطين در محاصره رژيمي است که تا بن دندان مسلح است و به لحاظ منابع مالي نيز آنقدر ثروتمند است که مي تواند رييس جمهور کشوري همچون آمريکا را به سخره بگيرد و آلت دست خود کند. اما بايد قبول کرد که استفاده از فرصت هاي طلايي که مي تواند در گفتگو و سازش با اسرائيل حاصل شود، به هيچ وجه خدشه وارد کردن به اصل مقاومت نيست. اين موضوعي است که مقامات فلسطيني تا حدودي به آن دست يافته اند. به عنوان مثال همين گفتگو و رايزني ها براي تبادل اسرا نمونه استفاده بهينه از فرصت هاي به دست آمده مي باشد.
اگر اين همکاري صورت نمي گرفت معلوم نبود چه بلايي به سر اسيران فلسطيني مي آمد و اصلا مشخص نبود تاکي بايد در زندانهاي سرد و تاريک اسرائيل شکنجه هاي فراوان را تحمل کنند و از خانه و کاشانه خود دور باشند. پيروزي از اين شيرين تر که درميان اين اسرا 27 زن به کانون خانواده هاشان بازمي گردند.
بايد اين ديد را ايجاد کرد که همکاري و گفتگو با اسرائيل براي دست يابي به امتيازات مختلف به منظور کنارگذاشتن مقاومت و سازش با رژيم اسرائيل نيست و نوعي مصلحت انديشي جهت احقاق حقوق از دست رفته فلسطينيان مي باشد. هرچه دولت مردمي و تشکيلات خودگردان فلسطين بتوانند از طريق گفتگو ها و رايزني ها با مقامات اسرائيلي، امتيازات ازدست رفته خود را بازپس گيرند به پيروزي رسيده اند و مسلما قدرت و توانايي آنها در مقاومت و مبارزه بيشتر خواهد شد.
امروز مردم و کشور فلسطين با مشکلات فراواني همچون شهرک سازي ها، نداشتن سهم چندان از ماليات ها، محدوديت در انجام فعاليت هاي اقتصادي و نبود بسترهاي لازم براي اشتغال، نبود تاسيسات رفاهي براي زندگي مردم و يا عدم اجازه استفاده از اين امکانات توسط رژيم اسرائيل، محدوديت در مسافرت هاي بين شهري و ... رو به رو هستند که مي توان اين مشکلات را با گفتگوهاي مستقيم حل کرد و لازم نيست با خشونت و شهيد شدن بسياري از مردم بي گناه به دنبال احقاق حق آنها بود. اين اقدام به هيچ وجه به معناي زير پا گذاشتن آرمان فلسطين نيست.
در تصورات ما از فلسطين ، کشوري نقش بسته است که مردم آن هيچ کار و فعاليتي جز درگيري با نظاميان اسرائيل ندارند و هرآنچه از آنها در تلويزيون ديده ايم آمبولانس و کشته و مجروح و دود و خونريزي بوده، تمام اين ها که گفته شده واقعيت است و وجود دارد اما مردم فلسطين هم مثل ما و ديگران در حال گذران زندگي روزمره هستند و نيازمند ايجاد فضايي امن و آرام براي ادامه زندگي خود هستند.
متاسفانه در قضيه فلسطين برخي کشورها در پي گل آلود و پر تلاطم کردن آب هستند تا بتوانند منافع خود را صيد کنند، که اين سياست ورزي ها تاکنون به اهرم فشاري عليه مردم فلسطين تبديل شده و محدوديت هاي فراواني را براي آنها به همراه داشته است. مردم فلسطين خسته از کشتار و آوارگي حاصل از تجاوز و جنگ هستند، لازم است با به کارگيري راهکارهايي همچون گفتگو و ميانجي گري مجامع بين المللي و دولت هاي با نفوذ، مجالي به مردم فلسطين داده شود تا بار 50 سال آوارگي و اسارت را برزمين بگذارند وبراي ادامه مسير بنيه اي بگيرند و نفسي تازه کنند.
تعصب در برابر آزادي وطن براي هر انساني با ارزش است اما باتوجه به وضعيت ويژه فلسطين و فشاري که بر مردم آن متحمل شده بايد از تعصبات کور و خشک دست کشيد و تا آنجا که مي شود بايد رفاه و آزادي را بدون خونريزي براي مردم فراهم کرد تا قدرت و انسجام مردم در اهداف والاي مقاومت تقويت گردد. جنگيدن براي وطن مقدس است اما مسلمان بايد کيّس باشد و درصورت امکان با مسالمت و گفتگو حق خود را بستاند و با تقويت موضع خود گزينه مبارزه را در آخرين مرحله قرار دهد.
حمايت:تحولات لیبی و معیارهای عدالت ورزی
«تحولات لیبی و معیارهای عدالت ورزی»عنوان ياددشات روز روزنامهي حمايت است كه در آن ميخوانيد؛با کشته شدن قذافی طی روز های اخیر تحولات لیبی از حیث روند حذف وی و حامیانش به مرحله پایان رسید و به همین منظور از سوی مقامات کشور های مختلف و مسوولان سازمان ملل بیانیه هایی صادر شد مبنی بر اینکه حیات تازه لیبی آغاز شده و پایکوبی و شادی مردم مناطقی از لیبی از رسانه های مختلف جهان پخش گردید .
این تجربه برای سازمان ملل و برخی قدرت های سیاسی منحصر به فرد بود چرا که لیبی همانند یک آزمایشگاه دیده شد و موضوعات مختلف در این آزمایشگاه مورد تست قرار گرفت ونتایجی حاصل شد که قطعا برای برنامه ریزی های آینده نهاد های حقوقی بین المللی و راهبردهای کشورهای مختلف مورد بهره برداری قرار خواهد گرفت . نظر به اهمیت آنچه در لیبی به وقوع پیوست چند نکته در این خصوص به شرح زیر تقدیم می شود.
امید است اهل فن در روز های آینده بررسی های جامع تر و دقیق تری را برای بهره برداری عمومی در این زمینه ارائه نمایند.یکی از اولین نکات قابل توجه در مورد لیبی این است که بهرحال یک حاکم و تشکیلات حکومتی اگر در آغاز حکمرانی نیز مورد استقبال وسیع مردم قرار گیرد و همین امر باعث استمرار حضور افرادی در حاکمیت طی مدت قابل توجه شود،نباید از این مهم حاکم وتشکیلات حکومتی مزبورغافل شوند که اگر دائما نیازهای مردم را نبینند و دائما پاسخگوی مردم نباشند وتنها به یکسری حامیان دلخوش کنند،بتدریج تعداد منتقدان و یا جمعیت خاموش آن کشور گسترش می یابد و همین امر زمینه را فراهم می سازد که در داخل یک کشور چند دستگی و تفرقه ریشه بدواند و عقده و نفرت و کینه ها عمق پیدا کند و در چنین بستری است که نیرو های خارجی نیز امکان بهره برداری موثر پیدا می کنند و به اتکای جمع قابل توجهی از مردم آن کشور زمینه سقوط حکومت را فراهم می آورند .
ظاهرا نیز این سقوط طبیعی جلوه می کند چون به هرحال جمعیت قابل توجهی از مردم آن کشور خواهان این تحول می شوند و نقش عوامل خارجی در حاشیه قرار می گیرد . قذافی و طبقه حاکم بر لیبی دقیقا مصداق قابل مطالعه ای هستند که چطور گام به گام طیف حامیان خود را از دست دادند و به جرگه مخالفان خود افزودند و به قدرت و نیروهای قهریه در اختیار دلخوش کردند غافل از آنکه ممکن است نیروی خارجی نیز وارد این معادله شود و جمعیت مخالف را به حرکت در آورد و همه محاسبات را به هم بریزد .
نکته دوم قابل توجه نحوه امکان سازی ورود نیروهای خارجی در تحولات داخلی لیبی است .مطلعین به موضوع واقف هستند که سال گذشته پس از چند هفته از بروز برخی اعتراضات در لیبی و برخوردهای خشن نیروهای امنیتی و انتظامی قذافی با اعتراضات، ابتدا رسانه های جهانی سعی کردند تصویر مخوفی از لیبی ارائه کنند و زمینه سازی کنند که اگر جامعه بین المللی سریع واکنش نشان دهد هزاران نفر در لیبی کشته می شوند و خطر جنایت علیه بشریت و نسل کشی می رود.
پس از این زمینه سازی ها بود که با فوریت ابتدا برخی از کشورهای غربی با همراهی برخی دول اسلامی مخالف قذافی، پیشنهاد برگزاری نشست ویژه شورای حقوق بشر سازمان ملل را مطرح کردند و با برگزاری جلسه شورا، ضرورت تحقیق مستقل توسط هیئت بین المللی را به تصویب رساندند و از حیث توصیف وضعیت لیبی بر عبارات حقوقی مهمی همانند جنایت علیه بشریت و نقش فاحش و سیستماتیک حقوق انسانی تاکید کردند .
متعاقب این اقدام، بلافاصله در شورای امنیت قطعنامه
شماره 1970 تصویب و ضمن تاکید به توصیفات حقوقی مهمی که دست را برای هر
گونه اقدام بعدی باز می گذارد ، بررسی وضعیت لیبی را به دیوان بین الملل
کیفری ارجاع داد تا امکان ورود قضایی بین المللی در مورد عملکرد حاکمان
لیبی فراهم باشدو همه کشور های دیگر نیز ملزم به همکاری با دیوان بین
المللی یاد شده باشند.
در قطعنامه مزبور هم چنین تحریم های مختلف نیز
طراحی شد و ممنوعیت های سفر مقامات مختلف لیبی نیز مورد تاکید قرار گرفت و
لیستی از مقامات نیز با نام و مشخصات به دنیا اعلام شد که حق سفر ندارند و
اموال آنها باید توقیف شود .
به فاصله کوتاهی پس از این قطعنامه و به امتداد ادامه درگیری های مربوط به اعتراضات داخلی محدود در لیبی ، شورای امنیت بنا به تقاضای برخی کشورها ی غربی و همراهان آنها در مناطق دیگر جهان از جمله در میان کشورهای اسلامی، قطعنامه1973 را به تصویب رساند و این چنین بود که زمینه ورود ناتو و حملات هوایی به هدفهای حکومتی در لیبی فراهم شد.
متعاقب این مجوز شورای امنیت ، غربی ها هم انواع حملات به اهداف مختلف در لیبی را به انجام رساندند و هم نیروهای مخالف را فعال کرده و به طرق متنوع تجهیز نمودند تا بهرنحو که شده حکومت لیبی ساقط شود والبته فرآیند عملکردهای قذافی ونیروهایش نیز متوقف گردد . از آن زمان تا به حال هشت ماه می گذرد . طرفداران قذافی طی این مدت تلاش های زیادی کردند تا در مقابل این هجمه وسیع بیرونی و نیروهای انقلابی داخلی مقاومت کنند ولی مرحله به مرحله شکست خوردند و آخرین پرده این سناریو در هفته گذشته به اجرا در آمد.در این مدت یسیاری از زیر ساختهای لیبی نیز زیر بمبارانها وحملات کورکورانه آسیب دیدند وانسانها بیگناه زیادی به کام مرگ فرو رفتند.
نکته سوم قابل توجه این است که پس از اخذ مجوز غربی ها و همراهی برخی از دولت های اسلامی در ساقط ساختن حکومت لیبی ، نهادهای بین المللی در حد گسترده ای اجرای موازین حقوقی مربوط به جنگ و یا اخلاقیات مورد پذیرش مربوط به جنگ را در مورد لیبی کنار گذاشتند و دست را برای خود و نیروهای مخالف حکومت قذافی باز گذاشتند تا بهرطریقی که ممکن است متوسل شوند . در این چند ماهه انواع حملات مسلحانه به خانه های مسکونی انجام شد ، انواع سلاح های ممنوعه مورد استفاده قرار گرفت ، اسرای زیادی را کشتند ، بسیاری از قواعد مربوط به رفتار با مجروحین و اسرای جنگی را نادیده گرفتند و با دست باز هرجور که خواستند عمل کردند چنانچه آخرین مصداق آن را در مورد خود قذافی و پسرش اعمال کردند .
در موازین حقوقی بین المللی به هیچ عنوان امکان کشتن اسیر وجود ندارد و باید در مورد او دادرسی عادلانه رعایت شود. بر همین اساس چون قذافی و پسرش مورد تعقیب دیوان بین الملل کیفری بودند و نظام حقوقی لیبی نیز در شرائطی نبود که بتواند دادگاه عادلانه ای را برگزار کند ، انتظار حقوقی این بود که وی را پس از اسارت تحویل دادگاه بین الملل کیفری می دادند تا مورد محاکمه قرار گیرد و حامیان نیز مطلع شوند که چه جنایاتی را طی چند دهه مرتکب شده و با چه کشورهایی همدست بوده و چه زدوبندهایی در این مدت طولانی حاکمیت انجام داده است . علی رغم صراحت اینگونه موازین حقوقی ، به طرز مشکوکی خود قذافی و پسرش را کشتند تا امکان سخن گفتن او از بین برود .
در عین حال برای برانگیختن احساسات مردم در مورد این تحول ، جسد قذافی را در مکان عمومی قرار دادند تا مردم بتوانند مراجعه کنند و از آن عکس بگیرند و کسی نپرسد که چرا وی را بدون محاکمه ودر حالی که اسیر شده بود کشتند .
نکته چهارم این است که غربی ها به خصوص آمریکایی ها برای هدایت افکار عمومی جهانی خصوصا در داخل لیبی به سمت رویکردهای مورد نظرخود، در این مدت انواع شگردهای رسانه ای و تبلیغی وهیجان آور را بکار گرفتند . شاید بسیاری از مخاطبان عکس های مبارزات نیروهای مخالف قذافی را دیده باشند که در کنار آنها گیتار زنانی هستند که برای ایجاد هیجان، موسیقی می نوازند ، هم چنین همه دیدند که چطور برخی هنرپیشه های زن ومرد مشهور هالیوود در قالب پیام آور صلح وآزادی روانه لیبی شدند وسفرهای آنان با تبلیغات روانی گسترده توام شد تا اذهان آماده پذیرش القائات طراحان آمریکایی قرار گیرد .
این زاویه از تحولات لیبی که البته از حیث فنی غیر حقوقی است، بسیار حائز اهمیت میباشد که قطعا کارشناسان حوزه جنگ روانی و هدایت افکار عمومی لازم است به دقت مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهند.
سخن آخر:
حکمرانی در زمانه فعلی بمراتب نسبت به
گذشته سخت تر و پیچیده تر شده است . از جمله ویژگی های عصر جدید این است که
با عناوین و زمینه های جدید، قدرت های جهانی با بهره مندی از مجوزهای
حقوقی بین المللی می توانند خواسته های خودرا در سطوح ملی کشورها پیاده
کنند. البته این مهم در صورتی امکان پذیر است که از درون کشور مورد نظر
زمینه و بهانه ورود وجود داشته باشد.
فلذا حکومت های مختلف اگر به همبستگی ملی داخلی و پاسخ دهی به دغدغه های مردم ومنتقدین خود اهمیت موثر ندهند از دو حالت خارج نیست یا سرسپرده قدرت ها باید باشند که علی رغم وضع نامناسب داخلی از نوکری قدرت ها بهره مند و سقوط خود را به تعویق بیندازند چنانچه در بحرین و عربستان و امثالهم می بینیم ، یا اینکه خود را برای چالش های مختلف فراملی باید آماده کنند که قطعا در این چالشها بسیار آسیب پذیر خواهد بود چنانچه مورد لیبی این مهم را اثبات کرد.
برای مستقل ماندن و از عهده چالش های فراملی بر آمدن قطعا باید در داخل کشور ضعف ها را برطرف کرد و همدلی و همبستگی را ارتقا بخشید والبته با دنیا تعامل منطقی ومبتنی بر احترام متقابل را ارتقا بخشید و با تلاشهای درست اجازه نداد که افکار عمومی جهانی نیز علیه آن کشور شکل دهی شود .اگر در لیبی شکاف بین مردم در حمایت و مخالف با قذافی شکل برجسته نمی یافت ودر نهایت، کفه مخالفان برتری پیدا نمی کرد نیروهای خارجی به این زودی ها کاری از پیش نمی بردند . بهر حال مورد لیبی نیاز به تاملات جدی دارد.
برای دولتهای مستقل در سراسر جهان از جمله در جهان اسلام قطعا تاکید بر استقلال و دفاع از موازین اسلامی با تقویت مردم سالاری و توسعه رعایت حقوق و آزادی های مردم در عرصه های مختلف داخلی و دفاع از حقوق انسانها در سراسر جهان بدور از رفتار های گزینشی وابزاری ،بهترین رویکرد است تا قدرت های زورگو نیزهیچگاه نتوانند مطامع پلید و نامشروع خود را به نتیجه برسانند. به امید سربلندی روز افزون دنیای عدالت خواهان عالم.
ملت ما:چرخش نگاه امريكا از عراق به سوريه
«چرخش نگاه امريكا از عراق به سوريه»عنوان سرمقالهي روزنامهي ملت ما به قلم سيد جلال ساداتيان است كه در آن ميخوانيد؛نيروهاي امريكايي مستقر در عراق تا پايان سال جاري ميلادي از اين كشور خارج ميشوند. اين خبري بود كه دو روز پيش اوباما اعلام كرد و به بسياري از ابهامات به وجود آمده در اين زمينه پاسخ داد. اما صرف نظر از موفقيت يا عدم موفقيت امريكا در عراق، اين اتفاق نكات مثبت و منفي را براي عراق در پي خواهد داشت.
اگرچه خروج نيروهاي امريكايي از عراق موجب خواهد شد كه دولت عراق در تصميمات آتي خود آزادي عمل بيشتري داشته باشد و از اين پس فشار نيروهاي خارجي كمتر شده و استقلال عراق با تمام ظرفيت خود نمايانتر شود اما تصميم اخير امريكا علاوه بر نكات مثبت يادشده در نگاهي ديگر به ضرر عراق خواهد بود. در شرايطي كه هنوز دولت عراق قادر به تامين همه امنيت كشور نيست، تشديد ناامني دور از ذهن نخواهد بود.
اما امريكا، طرف ديگر اين معادله از اين تصميم قصد و اهداف خاصي را دنبال ميكند. در ظاهر اقدام اخير امريكا به دليل عدم امنيت نيروهاي آموزشدهنده اين كشور است. بدين معني كه دولت اوباما نتوانسته است رضايت دولتمردان عراق از جمله مجلس را براي تضمين امنيت نيروهاي امريكايي آموزشدهنده در عراق جلب كند و به علت آنكه دو طرف در اين زمينه به توافق نرسيدند، دولت امريكا سريعا از خروج نيروهاي خود درعراق تا پايان سال 2011 خبر داده است.
اما در پس اين تصميمگيري اهداف فراتري وجود دارد. تحولات منطقه، افزايش تحركات در سوريه و تشديد فشارها بر ايران آرايش نيروهاي امريكايي در منطقه را به هم زده است. به نظر ميرسد امريكا با خروج نيروهاي خود از عراق در پي تازه كردن نفس براي اعمال فشار بيشتر بر سوريه است، تا تابع شرايط جديد بتوانند جبهه جديدي را بگشايند؛ چرا كه از چند جبهه درگير شدن در خاورميانه ميتواند براي امريكا خطر آفرين باشد.
با اين وجود امريكا حاكميت كلان استراتژيهاي خود را در بسياري از نقاط خاورميانه اعمال كرده است. امريكا با سوار شدن بر موج بهار عربي توانسته است چهره خود را ترميم كندو در تحولات اخير تلاش كرده است تا چهره دمكرات منش و مردمسالارانهاي را به خود بگيرد. اين كشور درباره خروج نيروهاي خود از عراق نيز بسيار فرصتطلبانه عمل كرد
و اگرچه به ظاهر به دليل عدم رضايت افكار عمومي و
دولت عراق تن به خروج داد اما اين مسئله بدين معنا نيست كه آنها نفوذ خود
را در عراق كاهش خواهند داد بلكه تلاش دارند تا خود را در معرض قضاوت
خوشبينانه قرار دهند. آنها از موضع قدرت خارج ميشوند چرا كه تصور ميكنند
عراق به نيروهاي امريكايي و به نظارت اين كشور نياز پيدا ميكند و آنها با
قدرت بيشتر بازخواهند گشت.
شرق:دومينو در خاورميانه و شمال آفريقا
«دومينو در خاورميانه و شمال آفريقا»عنوان سرمقالهي روزنامهي شرق به قلم الهه كولايي است كه در آن ميخوانيد؛كشته شدن سرهنگ قذافي، رهبر ليبي كه در برابر اراده مردم كشورش تسليم نشد و دگرگونيهاي بنيادي در جهان را به حساب نياورد، بار ديگر روند رو به گسترش كمي و كيفي نظامهاي مبتني بر اراده و انتخاب مردم را در عصر جهاني شدن يادآور شده است.
قرنها از طرح وعده حاكم شدن مردم بر سرنوشتشان و تحقق يافتن اراده آزاد آنان براي تعيين شيوه زندگيشان از سوي رسولان اديان ابراهيمي كه آخرين آنان محمد(ص)، حتي انتخاب دين را نيز به اراده آزاد انسانها موكول كرد، ميگذرد و نيز نزديك به دو قرن از طرح ايده كارل ماركس براي حاكم شدن محرومان بر حياتشان گذشته و «شبحي» كه به بيان او در سرزمينهاي اروپايي به حركت درآمده بود تا نظامهاي استبدادي اروپايي را با حكومتهاي مردمي جايگزين كند، همچنين نزديك به سه دهه از انتشار كتاب ساموئل هانتينگتون ميگذرد كه به تبيين «موج سوم دموكراسي» پرداخته بود كه در ادامه موج اول و موج دوم آن، با فروريختن ديوار برلين و نابودي اتحاد شوروي به اوج خود رسيد.
در پي رخدادهاي تروريستي سپتامبر2001 اين موج، انرژي جديدي يافت. آمريكا و همپيمانانش اين بار ترويج دموكراسي و واژگونسازي حكومتهاي ديكتاتوري را ابزاري براي تامين صلح و ثبات بينالمللي يافتهاند. در طرحهاي گوناگوني كه پس از اين حادثه، با نام «خاورميانه بزرگ» ارايه شد، دموكراتيكسازي البته براساس استانداردهاي غربي، راهكاري موثر براي تقويت روند رشد، توسعه و تامين امنيت بينالمللي، بهويژه در خاورميانه و شمال آفريقا برآورد شده است.
از سوي ديگر، با رخداد «انقلاب ارتباطات» و تغيير اساسي در معناي زمان و مكان، آگاهيهاي جهاني هم از شرايط زندگي انساني و تقاضا براي آن، به شدت گسترش يافته است. اين شرايط در غرب آسيا و شمال آفريقا كه بخش مهمي از منابع مهم انرژي فسيلي جهان در آن قرار گرفته، اينك از حساسيت بيشتري برخوردار شده است.
تامين ثبات و مبارزه با افراطگرايي در چنين شرايطي، راهكاري جز واژگونسازي حكومتهاي ديكتاتوري و تسليم شدن در برابر موج بلند دموكراسيخواهي، پيش پاي قدرتهاي اين منطقه و جهان باقي نگذاشته است.
فرياد آزاديخواهي مردم كشورهاي غرب آسيا و شمال آفريقا، كه در اصطلاح خاورميانه خوانده شده است، در پرتو تغييرهايي كه در دهههاي اخير شكل گرفته، به گوش همه جهانيان رسيده است. اينك رسانههاي بينالمللي تحت كنترل قدرتهاي جهاني نيز وظيفه انتقال اين پيام را برعهده گرفتهاند. بيترديد حاكم شدن مردم بر سرنوشتشان در مسير تحقق اراده الهي است كه جامعه بشري به اشكال گوناگون براي رسيدن به آن تلاش كرده است.
دنياي اقتصاد:دگرگوني در خاورميانه
«دگرگوني در خاورميانه»عنوان سرمقالهي روزنامهي دنياي اقتصاد به قلم محمود صدري است كه در آن ميخوانيد؛انبوه خبرها درباره تحولات خاورميانه و خليج فارس و شمال آفريقا، يادآور دگرگونيهاي پرشتاب اين مناطق در دهههاي 1940، 1950 و 1960 است.دگرگونيهاي آن روزگار عمدتا ناظر بر تغيير رژيمهاي سياسي از اشكال پادشاهي و قيموميت به جمهوري و امارت بود.
مصر و ليبي و عراق، پادشاهان را كنار زدند، سوريه و لبنان از قيموميت فرانسه آزاد شدند و كشورهايي مانند الجزاير با انقلاب آزاديبخش به استقلال دست يافتند. در پي آن دگرگوني بزرگ، برخي رژيمهاي پادشاهي مانند عربستان، مراكش و اردن تداوم يافتند و جمهوريهاي مصر، سوريه، عراق و تونس دچار حاكمان مادامالعمري شدند كه نامشان رييسجمهور اما رسمشان شاهانه و معطوف به جانشيني وراثتي بود. حال در پي چهل سال مقاومت حاكمان شبه رييسجمهور در برابر تغيير و دوام كجدار و مريز نظامهاي پادشاهي و امارتي، موج تغيير جنبيدن گرفته است. در مصر، تونس و ليبي كار به فرجام رسيده و در ديگر جاها زمزمههاي دگرگونيطلبي در حال تبديل شدن به تندر و آذرخش است.
در پي اعلام مرگ معمر قذافي حاكم پيشين ليبي، شوق اعتراض در بحرين و يمن فزوني گرفته و بعيد نيست كه فرآيند تغيير برگشتناپذير شود. حتي در عربستان نسبتا آرام مرگ وليعهد كه از مدتها پيش قابل پيشبيني بود، ميتواند مقدمه تغيير باشد زيرا منافع و مواضع حاكمان عمدتا كهنسال اين كشور ثروتمند با خواستههاي جمعيت جوان و رشديابنده اين كشور ديري است كه به نقطه تصادم رسيده و براي پرهيز از عمومي شدن خواستههاي مخالفان چارهاي به جز اصلاحات تدريجي باقي نمانده است.
تاكنون درباره علت اين تحولات تحليلهاي پرشماري ارائه شده است. در يك سر طيف تحليلها، انگيزه مخالفان، بازگشت به آموزههاي ديني و اخلاقي و احياي اسلامي ذكر شده و در سوي ديگر طيف تحليلها گفته شده است معترضان در پي آزادي و دموكراسي غربي هستند. هر دو گروه تحليلگران براي اثبات ادعاي خود شواهدي در خور اعتنا ارائه كردهاند كه عمدتا ناظر بر شعارهاي دگرگونيطلبان و مواضع فعالان سياسي است.
اما افزون بر اين دو دسته تحليل و تحليلهاي تلفيقي حد وسط آنها، واقعيتي ديگر در سراسر جهان از جمله خاورميانه و شمال آفريقا وجود دارد كه امواج دگرگونيطلبي را به صورت مشخصتر و قابل محاسبهتر توضيح ميدهد. در روزگاري كه موج اول تحولخواهي در خاورميانه و شمال آفريقا شكل گرفت؛ يعني نيمقرن پيش، ايدئولوژي غالب در كشورهاي مستعمره و نيمهمستعمره، از جمله كشورهاي خاورميانه، استقلالخواهي و توزيع منابع كمياب اقتصادي بود كه عمدتا در اختيار استعمارگران و حاكمان دستنشانده آنها بود، اما در روزگار كنوني اولا، هيچ كشوري رسما مستعمره نيست و ثانيا، سهم شهروندان از درآمدهاي اقتصادي كشورها افزايش يافته است.
يعني اينكه تقاضاي عمومي صرفا براي جابهجايي داراييها و امكانات نيست؛ بلكه جدال اصلي متوجه احياي فرصتهايي است كه شيوههاي حكمراني اين كشورها موجب از كف رفتن آنها شده است.
بزرگترين امتيازي كه حاكمان خاورميانه و شمال آفريقا، مردم خود را از آن محروم كردهاند، گردش
آزاد
تجارت منطقهاي است. كشورهاي منطقه شمال آفريقا و خاورميانه به جز ايران و
تركيه كه ماهيتا با بقيه تفاوت دارند، منظومهاي را تشكيل ميدهند كه به
لحاظ فرهنگي ريشههاي مشترك فراوان دارند. به لحاظ اقتصادي شمار اندكي از
اين كشورها بسيار فقيرند (فلسطين و يمن)، برخي درآمدهاي كم، اما قابلتحمل
دارند (سوريه، لبنان، اردن، تونس و مغرب) و برخي ديگر درآمدهاي سرشار دارند
(قطر، عربستان سعودي، امارات و كويت).
صورتبندي فرهنگي و اقتصادي اين كشورها امكان قابلاعتنايي براي داد و ستد و كارآفريني و ثروتافزايي فراهم كرده است؛ اما صورتبندي بسته و منجمد سياست در اين كشورها، انعطاف را از آنان گرفته و مانع گردش آزاد 1750 ميليارد دلار ثروت سالانه قابل گردش در اين منطقه شده است. در شرايط ايدهآل و در صورت اصلاح نظام سياسي در اين كشورها ميتوان به اين ثروت قابل مبادله، امكان 1500 ميليارد دلاري ايران و تركيه را نيز اضافه كرد.
مجموعه قابليتهاي اقتصادي در كشورهاي بحرانزده خاورميانه و شمال آفريقا بهعلاوه ايران و تركيه از جهات گوناگون، مهياي تشكيل بازار بزرگ و يكپارچه منطقهاي است كه ميتواند بسياري از تضادها و تعارضهاي داخلي كشورها را برطرف كند.
بنابراين از منظر اقتصادي ميتوان گفت، شعار سياسي مخالفان هر چه باشد، نيرويي كه آنان را به جنبش درآورده، تمايلي گسترده براي بهرهمندي از امكانات تازه و به كف آوردن فرصتهايي براي خلق ثروتهاي جديد است. از آنجا كه شيوه ملكداري در خاورميانه، هنوز مبتني بر انحصار سياسي است و اين وضع لاجرم به انحصار اقتصادي ميانجامد، نيروهاي آشكار و پنهان جوامع خاورميانه و شمال آفريقا آزاد شدهاند تا حاكمان را به تمكين در برابر رقابت و رونق كسبوكار وادار كنند و از آنجا كه مانع اصلي اين كار، حاكمان مادامالعمر هستند بر آنها شوريدهاند.
جهان صنعت:آقای رییس کل، درخواست کمک کنید
«آقای رییس کل، درخواست کمک کنید»عنوان سرمقالهي روزنامه ي جهان صنعت به قلم مریم باستانی است كه در آن ميخوانيد؛ آقای بهمنی در اظهارنظری عجیب عنوان کرده است که بانک مرکزی میتواند با استفاده از تصمیم اخیر شورای پول و اعتبار مبنی بر افزایش 5/1 درصدی سود اوراق مشارکت، نقدینگی موجود در بازار را جمع کند.
اگرچه یکی از ابزارهای رایج برای کنترل رشد نقدینگی انتشار اوراق مشارکت است اما به موقع اجرایی کردن این تصمیم هم خود دارای اهمیت بالایی است.
نیمه دوم سال گذشته (شهریور ماه 89) حجم نقدینگی 250 هزار میلیارد تومان بوده که این رقم در خردادماه امسال به 307 هزار میلیارد تومان افزایش یافته است و این به آن معناست که نقدینگی با سرعت بالایی در حال افزایش است.
اگرچه بخشی از این رقم به دلیل استقراض 50 هزار میلیارد ریال در سال 89 صورت گرفته اما افزایش 57 هزار میلیارد تومان طی 9 ماه نشانه تبدیل شدن ارزهای بیشتری به ریال است که اتفاقا پشتوانه تولید ندارد و حاصل فروش نفت است. اولین پیامد آن مزمن کردن بیماری هلندی در اقتصاد است که سالهاست گریبان اقتصاد ایران را گرفته و پیامد بعدی آن افزایش نرخ تورم است.
حال در چنین شرایطی چگونه رییس کل بانک مرکزی عنوان
میکند که با 5/1 درصد افزایش نرخ سود اوراق مشارکت میتوان نقدینگی را
جمعآوری کرد؟ تردیدی نیست که این وعده شبیه به وعده کنترل بازار ارز است
که با گذشت چهار ماه از وعده داده شده همچنان فاصله قیمت بازار و رسمی 200
تومان است. آیا بهتر نیست آقای بهمنی به جای چنین وعدههایی برای یافتن
ابزارهای مناسب از کارشناسان اقتصادی کمک بخواهند؟