یادمه بچه که بودم بهم ياد داده بودن به دايی بزرگم که اسمش هست عيسی، بگم «دایی بزرگی». يعنی به جای اين که صداش بزنم دايی عيسی هميشه بهش میگفتم دايی بزرگی. حالا علتش رو نمیدونم که برای چی این اسم و لقب رو به جای اسم اصلی داييم بهم غالب کردند اما هنوزم که هنوزه با این که بيشتر از سی سال از سنم میگذره برام ثقيله که بهش بگم دايی عيسی. حالا چرا این رو گفتم؟ بخونيد.
محمود بشاش يکی دو هفته پيش برایم تصويری فرستاد که از کاغذهای توی تخممرغ شانسی اسکن شده بود. محمود در حال حاضر در دوبی زندگی میکنه و طبعاً اين جور چيزها بيشتر به نظرش مياد. داخل تخممرغهای شانسی کيندر که اتفاقاً خيلی هم معروف هستند و طرفدارهای زيادی هم دارند، کاغذهايی قرار داده میشه که معمولاً روش يک داستانک نوشته شده. از قرار معلوم يکی از اين داستانها درباره اتفاقی هست که در يک جزيره واقع در خليج عربی میافته.
موضوع اين هست که وقتی بچهها که مصرفکننده اصلی این تخممرغهای دوستداشتنی هستند، از کودکی با داستانهايی روبهرو میشن که به جای خليج فارس نوشته شده خليج عربی، اين موضوع چنان ملکه ذهنشون میشه که به هيچ وجه نمیشه پاکش کرد.
دقيقاً مثل همون تجربهای که من توضيح دادم. برای نسل جديدی که توی کشورهای عربی بزرگ میشن و آینده مملکتشون رو در دست میگيرن، اين خليج عربی خواهد بود نه فارسی. هيچ بمب گوگلیای هم نمیتونه نظرشون رو عوض کنه. واقعاً کاری میشه کرد؟
منبع: سایت عصیان