۳۰ فروردين ۱۴۰۳
به روز شده در: ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۷:۳۴
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۰۰۶۸۰
تاریخ انتشار: ۱۳:۳۱ - ۲۱-۱۱-۱۳۹۰
کد ۲۰۰۶۸۰
انتشار: ۱۳:۳۱ - ۲۱-۱۱-۱۳۹۰

بازنده, بخاری بازنده

قرار شد شب همان جا بمانیم. از این ماجراهای تکراری که هی برف می بارد و برف می بارد و برف می بارد و آخرش یک کوچه می ماند که سر و ته اش معلوم نیست. یک سطع سفید است که تا وقتی از آپارتمان گرمت بیرون نیامدی نمی توانی عمق فاجعه را تخمین بزنی. باید یک دفعه تا کمر فرو بروی توی برف تا همان جا بدون مکث رو به صاحبخانه با سبیل های قندیل بسته بگویی «امشب موندنی ایم»

آن شب همان جا ماندگار شدیم. اتاقی به نام اتاق مهمان را نشانمان دادند و گفتند «تو کمد هرچی خواستین هست» چون فارسی مان خوب بود جمله را به این شکل رمزگشایی کردیم: «گم شین تو اتاق و دست از سر ما بردارین. شب بخیر» صدای خنده در آوردیم. یعنی «بوس بوس شب بخیر» دومین چیزی که در اتاق مهمان توجه ام را جلب کرد (بعد از جای دست های خونی روی دیوار) بخاری ای بود که یک گوشه پت پت می کرد. تصویر دست های خونی عادی بود. آدم های زیادی را دیده ام که هنگام مرگ کف دستشان را می مالند به دیوار بعد با آه و اوه و یک وصیت از قبل آماده کرده نقش زمین می شوند، ولی بخاری قراضه یک تهدید جدی بود. یک لحظه هم نمی توانستم تصویر مرگ خاموشمان را از ذهنم بیرون کنم. در حالی که معصومانه روی تشک های پر از لک و لوک های سفید خوابیده بودیم، هیولای گاز از بخاری بیرون می خزید و با دست های کثیفش خفه مان می کرد. گفتم «من اینجا نمی مونم» سه نفر دیگر که داشتند فرو می رفتند زیر پتوهای گل گلی، دنبال دلیل نگشتند. فقط گفتند «صبح می ریم» البته اگر کسی تا صبح زنده می ماند. فکر کردم بخاری را خاموش کنم و منجی این جماعت شوم. ولی نزدیک بخاری که رفتم همان جماعت یک صدا فریاد زدند «نکن!» می دانستند نسبت به این موجود فاقد شرف حساسیت دارم. قبلاً برای دلداری می گفتند «بخاری ها هم خوب و بد دارن» ولی من همه را به یک چشم می دیدم. به چشم خفاش شب، هانیبال لکتر. تمام شب را روی تشک پر لک بیدار ماندم و کم نفس کشیدم. در این سال ها اکسیژن را سهمیه بندی نکرده بودند که خودم کردم. نگران تمام شدنش بودم. نگران دست و پا زدن کف اتاق مهمان و خفگی روی تشکی با لک آب دهن و اسپرم های در محیط رها شده.

نمی دانم چه طور خوابم برد. شبیه نگهبانی خسته و از نفس افتاده بودم که در منطقه ای گرگ خیز کنار آتش خاموش خوابش برده. صبح که شد دیدم همه زنده اند. زیر پتوهای گل گلی کش و قوس می آمدند ولی انگار هیچکدام از آن نمک نشناس ها خیال نداشتند به خاطر مدیریت اکسیژن تشکری از من بکنند. بی خیال. آن شب یک بر هیچ بخاری را برده بودم.

منبع: آنالی در سرزمین شگفت انگیزها
ارسال به دوستان
وبگردی