۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۲۰۰۳
تاریخ انتشار: ۱۵:۴۱ - ۳۰-۰۴-۱۳۸۶
کد ۲۲۰۰۳
انتشار: ۱۵:۴۱ - ۳۰-۰۴-۱۳۸۶

دانشگاه، يا هست يا نيست

محمد نجفی

 در ادامه سلسله نشست هاي جمعيت توسعه علمي در ايران، روز دوشنبه هفته گذشته نشست «استقلال دانشگاهي در ايران؛ کشاکش متن ها و ساختارها» با حضور دکتر مقصود فراستخواه، عضو هيات علمي موسسه پژوهش و برنامه ريزي آموزش ايران در مرکز پژوهشي توسعه مديريت برگزار شد. مقصود فراستخواه، تا کارشناسي ارشد فلسفه خوانده و دکتراي تخصصي برنامه ريزي توسعه آموزش عالي خود را از دانشکده علوم تربيتي و روان شناسي دانشگاه شهيد بهشتي گرفته است و تاکنون فعاليت هاي آموزشي و پژوهشي بسياري در حوزه هاي مختلف مرتبط با مسائل دانشگاهي داشته است.

از دفتر روزنامه تا محل برگزاري برنامه بيست دقيقه اي بيشتر نيست اما گرماي تيرماه گذر زمان را کندتر کرده است. خيابان ها هنوز هم از ماشين ها و آدم ها لبريزند و دانشگاه ها خالي از سکنه و در آرامشي بيشتر از پيش سر مي برند. قرار است دکتر مقصود فراستخواه درباره استقلال دانشگاهي در ايران و به دعوت جمعيت توسعه علمي ايران سخنراني کند. جمعيتي که به همت و تلاش چند تن از استادان و پژوهشگران و با هدف توسعه و ارتقاي علمي کشور و توسعه کيفي نيروهاي متخصص و بهبود بخشيدن به امور آموزشي و پژوهشي در زمينه هاي مربوط به مطالعه و نقد شاخص هاي آموزشي، پژوهشي و فناوري کشور و همکاري در ارزيابي سطح علمي کشور و همکاري در سياستگذاري ها و برنامه ريزي هاي کلان توسعه کمي و کيفي علوم و فناوري و موضوعات مرتبط ديگر راه اندازي شده است.

به ساختمان مرکز پژوهشي توسعه مديريت که وارد مي شوم همه چيز همان گونه است که انتظارش را داشته ام. فضايي آرام و خلوت؛ کسي هم هنوز نيامده است. اما گويا کسي از برگزاري اين نشست، خبري ندارد. پيگيري ها اما به نتيجه مي رسد و معلوم مي شود فقط هماهنگي ها به طور کامل انجام نشده است. سخنران راس ساعت سر مي رسد و برنامه هم با همان نيم ساعت تاخير هميشگي و معمول آغاز مي شود. يک لپ تاپ، يک سخنران، يازده نفر و يک عکاس که دير مي آيد و زود مي رود.

فراستخواه حرف هايش را آغاز مي کند و در همان ابتداي سخن ايده اصلي اش را مطرح مي کند و از جنگ متن ها و ساختارها مي گويد که نه فقط در دانشگاه ها بلکه در همه شئون جامعه ما وجود دارد. وي با اشاره به تاکيد بر«توسعه علمي» در متون رسمي و گفتارهاي مقامات دولت که پي در پي تکرار مي شود از برخي متون و اسناد رسمي مربوط به خط مشي ها و برنامه هاي کشور نظير «دستيابي به رتبه اول اقتصادي، علمي و فناوري در سطح منطقه آسياي جنوب غربي» (سند چشم انداز 1404 )، «مبتني شدن کل توسعه کشور بر دانايي» (سند برنامه چهارم توسعه 1384-1388)، «دارا شدن جديدترين انواع دانش و تکنولوژي ريز، زيستي، اطلاعاتي و هسته اي»، «داشتن نقشه جامعه علمي کشور»، «افزايش سهم پژوهش از توليد ناخالص ملي»، «رشد توليد مقالات ISI»، «تشکيل مرکز اسنادي علوم کشورهاي اسلامي ISC» و «صعود به فهرست دانشگاه هاي برتر جهان» نام مي برد.

 پرسش اصلي را اما چنين مطرح مي کند؛ «اين «توسعه علمي»، قرار است از کجا آغاز شود؟» و سخنانش را پي مي گيرد؛ «تقريباً همه اذعان دارند که يکي از اصلي ترين مبادي توسعه علمي، دانشگاه ها و اجتماع علمي است و اين مستلزم آن است که تراز فعاليت و بهره وري آنها، بسيار بالاتر از چيزي باشد که در حال حاضر وجود دارد. در اين جاست که بحث مهم استقلال و آزادي دانشگاه و اجتماع علمي به ميان مي آيد چرا که آنها به دليل ويژگي هاي خاص حرفه اي، تخصصي و متفکرانه، تنها زماني کارآمد، اثربخش و بهره ور مي شوند که از استقلال آکادميک و آزادي علمي و خود تنظيمي پويا و درون زا برخوردار باشند.»

فراستخواه استقلال آکادميک و آزادي علمي را نشأت گرفته از «الزامات ساختي، کارکردي، هنجاري، فلسفي و معرفت شناختي» دانشگاه و اجتماع علمي تلقي مي کند و آنها را يکايک بر مي شمارد؛ 1- ويژگي هاي صنفي دانشگاهيان، به مديريت خودگردان ميل دارد و در اين باره مي توان اداره پرديس را مثال زد. دانشگاهيان مي خواهند خودشان پرديس را کنترل و اداره کنند.

 اداره دانشگاه توسط خود دانشگاه يک امر طبيعي و الزامي ساختي و ناشي از سرشت دانشگاه است. اين در حالي است که مداخله بيروني براي دانشگاهيان، حرکتي «قسري» تلقي مي شود که مغاير با حرکت طبعي دانشگاه است و حداقل سه پيامد دارد؛ اول تنش بالاتر از آستانه را در پي دارد که اين امر سبب شکل گيري نوعي احساس استعمار شدن مي شود. در نتيجه زيست- جهان دانشگاه در مقابل سيستم هاي بيروني اي که مي خواهند در امور آنها مداخله کنند مچاله مي شود. دوم زوال خلاقيت است و سوم حس پاسخگويي است که افت مي کند. مثلاً گفته مي شود چون برنامه هاي درسي از بيرون ديکته مي شوند و سيستم هاي بيروني مي خواهند دانشگاه را کنترل کنند در نتيجه حس پاسخگويي در دانشگاه لطمه مي بيند.

2- پيچيدگي تخصصي و حتي اسرارآميز بودن «دانش» و پيچ و خم فرآيندهاي غيرقابل پيش بيني و غيرخطي آن ايجاب مي کند که نهادها و مراجع بيروني در محتواي کار و بار اجتماع علمي، مداخله نکنند. چراکه مداخلات بيروني موجب ناکارکردي و بدکارکردي نهاد علم مي شود. اين مداخلات فلسفه وجودي دانشگاه را زير سوال مي برد. يعني ممکن است نه تنها دانشگاه ناکارکرد شود بلکه چه بسا تبديل به چيزي خطرناک شود. اين بخش ناشي از الزامات کارکردي، هنجاري و فلسفي است.

3- وفاداري به حقيقت علمي، فلسفي و زيباشناختي، که الزامي معرفت شناختي است، در تعريف دانشگاه و ماهيت آن مندرج است و هر نوع مداخله بيروني مي تواند ناقض اين وفاداري باشد و به اعتبار فعاليت علمي لطمه بزند. اين مساله در واقع با تعريف دانشگاه، تمانع منطقي دارد.

4- دانشگاه، به دليل الزامات هنجاري، فلسفي و معرفت شناختي اش، مجمعي از ذي نفعان به مفهوم بنگاه هاي کسب و کار نيست بلکه زيست - جهاني از فردها و کنشگرهاي فکري، علمي و تخصصي است که برحسب طبيعت زندگي علمي و حرفه خود، خواهان استقلال واقعي هستند.

5 - مهم ترين خصيصه کارکردي، هنجاري اجتماع علمي، «نقادي» است و اين نقادي نمي تواند در شرايطي صورت بگيرد که دانشگاه به بازوي فکري طبقه حاکم و ايدئولوژي هاي مسلط تقليل يافته است.

6 - به تعبير فرانسيس بيکن، دانش قدرت است و بنابراين دانش و فناوري، خود از مهم ترين منابع قدرت هستند. حتي مي توان گفت در عصر اطلاعات و با جابه جايي در قدرت، اين موضوع صورت مضاعفي پيدا کرده است. دانشگاه با توليد و مبادله دانش و مالکيت فکري و معنوي، در متن معادلات قدرت با ساير قدرت هاي اقتصادي، سياسي، مسلکي، عقيدتي و ايدئولوژيک قراردارد، پس گفت وگو و تعامل و مراودات دانشگاه و اجتماع علمي با سايرين، تنها در الگوي افقي و به دور از هژموني و سلطه، معنا خواهد داشت و مستلزم استقلال و آزادي آکادميک است.

7- دانشگاه نهادي مدرن است و در مرکز چالش هاي «سنت - تجدد» و جابه جايي هاي «گروه هاي مرجع» و تعارض هاي مفهومي، پارادايمي، اجتماعي و منزلتي، حضور و کنشگري دارد. بنابراين استقلال و آزادي، از فلسفه وجودي و منطق موقعيت و مکاني اي که دانشگاه ها در آن قرار گرفته اند، نشأت مي گيرد.

8 - دانشگاهيان، خود، توليدکنندگان «معنا» و «رژيم صدق» هستند. کار فکري و علمي، معطوف به حقيقت و از نوع پرسيدن، آزمودن و فهميدن است و فعاليتي دستوري نيست. بايد توجه داشت که ترازهاي صدق در دانشگاه توليد مي شود و فعاليتي دستوري نيست. نمي توان نتايج يک اکتشاف را پيش بيني کرد، چه رسد به اينکه، مداخله و تحکمي از بيرون بر آن داشت. بنابراين کار و بار اجتماع علمي، ماهيتي «خود- ارجاعي» دارد.

در نهايت فراستخواه با برشمردن اين هشت مورد چنين نتيجه مي گيرد که دانشگاه حداقل از يک جهت پروژه اي «يا همه يا هيچ» است و بر «از يک جهت» تاکيد مي کند. «دانشگاه، يا هست يا نيست. اگر هست الزامات بسياري دارد که بايد آنها را در نظر گرفت يا اگر اين الزامات وجود ندارد دانشگاهي هم در کار نخواهد بود.» وي سپس از استقلال دانشگاهي در ايران بعد از انقلاب اسلامي مي گويد که تا مدت ها حتي بر روي کاغذ و در سياست ها و قوانين کشور به رسميت شناخته نشده بود اما بالاخره روندي از تغييرات در جهت احياي مجدد هيات هاي امنا، تفويض اختيارات برنامه ريزي به دانشگاه ها و مانند آن آغاز شد و سرانجام در قانون جديد وزارت علوم، تحقيقات و فناوري در سال 1383 و نيز برنامه چهارم توسعه، به ويژه بند الف ماده 49، «استقلال دانشگاه ها و اداره آنها براساس آيين نامه ها و مقررات اداري، مالي، استخدامي و تشکيلاتي خاص مصوب هيات هاي امناي خودشان» پذيرفته شد.

فراستخواه در اين بخش از سخنانش به همان نکته ابتدايي بازگشت و از «متن هايي» چشم نواز گفت که حاصل کار طيفي از طرز تفکرها و نگاه هاي کارشناسي و حرفه اي به مسائل آموزش عالي و علم در کشور ما هستند که از قابليت هايي نسبي براي کمک به تغيير و توسعه جامعه ايران در دنياي رقابتي و در حال تحول پرشتاب کنوني برخوردارند، و ساختارهايي سخت و صلب که اين «متن»هاي چشم نواز در عمل، با اين «ساختار»ها مواجه مي شوند و شامل نهادها، مناسبات، زمينه ها، طرز تفکرها، رويه ها و فرهنگ هاست. ساختارهايي که به شدت دچار تصلب هستند و در برابر تغيير و توسعه، مقاومت مي کنند و قواعد را بر هم مي زنند. اين جنگ ميان «متن ها» و «ساختارها» در جامعه در حال گذار ايران، تنها به موضوع بحث حاضر، محدود نيست و در بيشتر عرصه هاي ديگر اقتصادي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي و بين المللي نيز جريان دارد. فراستخواه سپس به ساختارهايي مي پردازد که در برابر «متن هاي معطوف به استقلال و آزادي آکادميک» مقاومت مي کنند؛ 1- ديدگاه ها و نيروهاي سنتي و محافظه کار غالب در ساخت قدرت سياسي. 2- ميل به تمرکز در ديوانسالاري دولت.

3- عادات و رويه هاي مالوف در فرهنگ سازماني «مديريت دولتي» که در آن خلاقيت، گشودگي و کيفيت وجود ندارد. بنابراين اگر اين مديريت دولتي که در آن خلاقيت و ارزيابي وجود ندارد در دانشگاه نيز وجود داشته باشد دانشگاه نيز فاقد خلاقيت و پويايي خواهد بود. 4- فقدان تنوع کافي در منابع مالي و اعتباري دانشگاه ها و ضعف تکنيک هاي مديريت مالي در آنها. 5- ضعف بخش خصوصي و غيردولتي و NGOها در کشور از جمله در عرصه علم که در اين بخش و در ايران نمي توان به مورد دانشگاه آزاد استناد کرد چراکه در واقع دانشگاه آزاد فعاليت خود را با رانت آغاز کرده است و ويژگي شبه خصوصي دارد. 6- ضعف در سنت ها و هنجارهاي درون زاي علمي- دانشگاهي در ايران مانند منطق رقابتي ميان هم قطاران و هم دوره اي ها که سرقت ادبي و علمي از تبعات آن است. هم چنين اين مساله سبب مي شود که ردپاي گذشته در نوآوري هاي امروز وجود نداشته باشد. در حالي که همين ريشه ها و سنت هاي درون زا در غرب سبب انباشتي شد که نتيجه آن نهادينه شدن خودآييني براي اجتماع علمي غرب در برابر قدرت هاي ديني، سياسي و ديوانسالاري دولت و نفوذ بنگاه هاي اقتصادي بود. تا جايي که حتي در اين اواخر در مقابل فشار صنعت نظير ثبت اختراع براي سودآوري، تحقيقات نيمه صنعتي و کاربردگرايي بي ضابطه و نيز فشار سياست مانند مشاوره به ارباب قدرت با صرف نظر از آشکارسازي حقيقت جهان اجتماعي حساس شد و به مقاومت پرداخت.

7- ضعف در شاخص هاي توسعه در زيرساخت جامعه ايران مانند شاخص توسعه انساني.

8- ضعف در زمينه هاي فرهنگي-اجتماعي مانند شاخص هاي تفاوت هاي فرهنگي هافستيد و شاخص هاي ارزش هاي جهاني اينگلهارت. به عنوان مثال در اين رابطه مي توان به فوبياي تغيير در جامعه ايران اشاره کرد.

9- ضعف در فرآيندهاي نهادينه شدن دموکراسي.

فراستخواه در پايان دانشگاه را به شکل مفهومي وقتي مستقل مي داند که خود آييني داشته باشد هر چند در سطح تاريخي، فرهنگي و اجتماعي نمودهاي متفاوتي دارد.

ارسال به دوستان
وبگردی