عصر ایران ورزشی؛ مهرداد خدیر- تنها
دو روز پس از مسابقه فوتبال بین دو تیم استقلال و پرسپولیس درنیمه مهرماه 1362
که در
ورزشگاه آزادی و در برابر جمعیتی انبوه برگزار شد که بر
روی پله های پایه های پروژکتورها نیز
نشسته بودند ، برنامه ورزش و مردم
تلویزیون از رییس وقت سازمان تربیت بدنی – داوودی شمسی - دعوت کرد . موضوع برنامه انبوهی جمعیت و
ناتوانی مدیران ورزشگاه در کنترل آنان بود که چگونه وارد زمین مسابقه هم شده بودند
. تاجایی که از کاپیتان های دو تیم
خواستند مردم را به بیرون از زمین هدایت کنند . علی پروین این خواست را اجابت کرد
هر چند که توفیقی کسب نکرد . ناصر حجازی
اما سر باز زد و رو به دور بین تلویزیون
گفت : « وقتی بیش از اندازه بلیت می
فروشند یا نمی توانند ورود مردم را کنترل کنند یا از بیرون آدم می آید مشکل خودشان
است . به بازیکن چه ارتباطی دارد که ما را رو در روی مردم قرار می دهند ؟»
همه می خواستند ببینند آقای داوودی شمسی چه کسی را مقصر می داند . رییس سازمان تربیت بدنی اما گفت این بازی مگر چه ویژگی و تفاوتی با مسابقات دیگر دارد که این همه آدم می رود و این قدر حساس به نظر می رسد ؟
از آن پس دو سیاست متضاد دنبال شد . از یک طرف سیاستی که دیدار سنتی دو تیم را عادی جلوه می داد و از مربیان می خواست این جمله را تکرار کنند که « فقط سه امتیاز دارد» و چند سالی هم قبل از مسابقه بازیکنان را به تلویزیون می آوردند تا عمق دوستی و رفاقت خود را به نمایش بگذارند و از جانب دیگر ، سیاستی که توجه جامعه به این بازی را کم ضرر تر از گرایش های دیگر می دید وبه همین خاطر در تنور حساسیت آن می دمید .
اوایل گمان می شد که با تغییر نام باشگاه تاج به «استقلال» و پرسپولیس به« آزادی ، چمران و نهایتا پیروزی »، مشکل حل شده و مثل دو موسسه کیهان و اطلاعات ، این دو باشگاه نیز در مسیر تازه گام برمی دارند. از یک طرف نگاه منفی به رقابت آبی و قرمز فراموش نشده بود و از سوی دیگر انقلابیون جوان خود اهل توپ و فوتبال بودند و آنها که گرایش های چپ داشتند می دانستند حکومت های سوسیالیستی به ورزش بهای بسیار می دهند و ورزش به عنوان وسیله ای برای صدور انقلاب مورد توجه قرار گرفت.
پیش
از پیروزی انقلاب نیز البته اختلاف نظر در
این باره وجود داشت. نگاه غالب سیاسی ،رقابت قرمز و آبی را یکی دیگر از دسیسه های
رژیم و به قصد سرگرم سازی مردم به امور غیر واقعی می دانست. این نگاه ،ستارگان فوتبال ، سینما و موسیقی پاپ و توجه
رسانه ها به آنان را با این هدف ارزیابی می کرد
که می خواهند مردم ندانند بر سر
قهرمانان واقعی آنان چه می آید . برای آنان قابل قبول نبود که در زندان ها جوانانی
شکنجه شوند و در استادیوم ها برای فوتبالیست ها هورا بکشند. روزی هم یک بازیکن مشهور و محبوب – پرویز قلیچ
خانی – در تلویزیون رژیم شاه ظاهر شد و از فعالیت های سیاسی اش اظهار ندامت کرد؛ هرچند اعترافات او به مذاق مخالفان رژیم خوش نیامد اما از واقعیت تازه ای حکایت
کرد که تا قبل از آن نامکشوف مانده
بود: این که فوتبالیست ها هم اهل فعالیت سیاسی هستند و بازیکن فوتبال می تواند
اهل فکر و کنش سیاسی هم باشد و اتفاقا به مصداق « عقل سالم در بدن سالم است »
اگر بخواهند هم به خاطر سلامت نفس و
اشتهار به الگوی نسل جوان می توانند موفق تر و تاثیر گذارتر هم باشند. همان بازیکن که البته عضو یکی از آن دو باشگاه نبود
و در تیم دیگری – دارایی – توپ می زد بعدتر رخت مهاجرت پوشید -و اگر چه در روزهای انقلاب به سبب تن دان به فشار ماشین اعتراف گیری رژیم
پهلوی ازمردم عذرخواهی کرد - اما باز در
گردونه سیاست قرار گرفت و آرمان های خودش را دنبال کرد.
سیاسیون و جامعه شناسان اما همواره با تردید به اصالت رقابت آبی و قرمز می نگریستند و رگه هایی از آن تا زمانه ما نیز باقی مانده است . چندان که در موضوعات و اشارات دیگر گریزی هم به این ماجرا می زنند . در بیان یک نمونه از ده ها موردی که می توان مثال آورد شاید اشاره به نوشته ای که هیچ ارتباطی با مقوله فوتبال و ورزش ندارد گویا و کافی باشد:
حسن نراقی – نویسنده کتاب جامعه شناسی خودمانی – در یادداشتی که در بزرگداشت دکتر احسان نراقی – پژوهشگر اجتماعی – نوشته است به بحث های آبی و قرمز در دهه 50 خورشیدی گریز می زند و می نویسد:« توده مردم معمولا خودشان را با بحث ها ی جدی سیاسی و فکری خسته نمی کردند . آن ها بیشتر سرگرم حل مساله اختلاف تاج و پرسپولیس به همراه بیوگرافی هنرمندان مورد علاقه شان – آغاسی و سوسن - بودند. در چنین بلبشویی بود که صدای یک نفر بلند شد که مغزها را می برند.»-[ فصل نامه کاج ، شماره 15]
این نوع توصیف کاملا گواهی می دهد که رقابت تاج و پرسپولیس در دوران رژیم پهلوی در کنار موسیقی های تخدیری و در مقابل اصحاب فکر و تفکر ، تصور و تصویر می شده است.
این
انگاره هم وجود داشت که برخی از فوتبالیست های مشهور با ساواک سر وسرّ دارند . در
روزهای اوج انقلاب اما مردم اعضای تیم ملی
فوتبال را در راه پیمایی های مشهور دیدند و بررسی های بعدی هم نشان داد که
اتفاقا یکی از پاک ترین صنوف در مناسبات سیاسی همان ها بوده اند. نهایت این بود که بازیکنانی
یکی دو بار به محوطه کاخ سعد آباد رفته ودر زمین پشت دفتر اسدالله
علم با ولیعهد ناکام مسابقه داده بودند.
اما این اتهامی نبود که انقلابیون را وادارد باشگاه ها و کل فوتبال را تعطیل کنند.
تاج «خسروانی» و پرسپولیس «عبده » ابتدا به بنیاد مستضعفان و بعد به سازمان تربیت
بدنی سپرده شد ولی حکایت آبی و قرمز فرو
نکاست و اتفاقا با شدت وحدّت بیشتر ادامه هم
یافت . چرا که دریافتند هم فال است
و هم تماشا. هم مردم را سرگرم می کرد هم
شهرهای درگیردر جنگ را نشاط می بخشید . هم
بدنه اصلی تیم ملی فوتبال را تشکیل می داد و هم جامعه را امن و آرام توصیف می کرد.
همین احساس ایجاد امنیت ، مدیرانی را به این صرافت انداخت که زمام باشگاه ها را اندک اندک به مدیرانی بسپارند که با مقوله امنیت آشنایند . چند سال پیش و در روزگار مسئولیت محمد حسین قریب در باشگاه استقلال و با این که او کمتر تن به مصاحبه می داد در برنامه تلویزیونی « صندلی داغ» حاضر شد . هنگامی که مجری – داریوش کاردان – از او درباره تخصص و مدرک دانشگاهی اش پرسید پاسخ شنید : دکترای امنیت استراتژیک. آقای قریب ، تعجب مجری صندلی داغ را که دید توضیح داد : «تعجب نکنید . ارتباط دارد . فوتبال نیز مقوله ای امنیتی به حساب می آید.»
می توان به احتمال گفت که همین نگاه موجب شده استقلال و پرسپولیس به چهره های آشنا یا مرتبط با این مقوله سپرده شوند ونیز هر گاه که بحث خصوصی سازی و واگذاری آن به بخش خصوصی مطرح شده جدی انگاشته نشود. نکته غریب اما در این میانه این است که دو باشگاه رقیب از یک دستگاه واحد دولتی حمایت می شوند . سازمان تربیت بدنی- و امروز وزارت ورزش و جوانان - مالک واقعی هر دو باشگاه است و این یعنی از اولی حمایت می کند تا دومی را شکست دهد و متقابلا از دومی تا اولی را ببرد !معمایی که تا به حال کمتر مورد توجه قرار گرفته این است که چگونه می توان از دو رقیب انتظار قهرمانی در آن واحد و به صورت هم زمان را داشت و مگر موفقیت یکی در گرو ناکامی دیگری نیست ؟!
با این همه باید گفت استقلال و پرسپولیس دیگر مثل سابق دل نمی برند و تزریق پول های میلیاردی هم دردی از مشکلات آنها حل نمی کند . چندان که در پایان مسابقه قرمزها در رشت گزارشگر گیلانی پیروزی همشهری ها را شیرین تر از عسل توصیف کند و انگار نه انگار که کام میلیون ها نفر تلخ بود و آن بازی برایشان نه مزه عسل که طعم حنظل می داد.دو ساعت بعد هم آبی دوستان در تهران جان به لب شدند تا گل تساوی را دردروازه دیگر تیم گیلانی دیدند. در شهرستان ها هم دیگر کمتر تشویق می شوند و اندک اندک به این دو باشگاه به چشم عزیز کرده های مرکز نشین می نگرند و تماشاگران شهرهای دیگر ترجیح می دهند آش خودشان را بخورند و هلیم ( حلیم ) دیگری را هم نزنند. از این رو می توان گفت که دیگر مثل سابق آبی و قرمز همه حکایت فوتبال ما نیست . اگرچه دربی ها می آیند و می روند و اسباب سرگرمی چند روزه ای را فراهم می آورند که از منظر تولید شادی قابل بحث اند اما به همان میزان در طرف مغلوب ، خشم و غضب ایجاد می کنند و برای اصفهان و تبریز و گیلان دربی طعم و شکل متفاوتی پیدا کرده است.
از منظری جامعه شناختی هم می توان گفت مشکل امروز قرمز و آبی این است که توجیه پایگاه اجتماعی خود را از دست داده و گاه هواداران از خود می پرسند چرا از این حمایت می کنند و از آن نه و اگر رودربایستی های دوست و رفیق و هم محله ای و بستگان نبود چه بسا ازیکی یا هر دو دست می شستند!
واقعیت عیان و عریان اما این است که شتر سواری
دولا دولا نمی شود. اگر دولتی اند چرا هر دو سر در یک آبشخور داشته باشند و دست کم
به دو دستگاه واگذار نشوند و زیر ذره بین هیچ حساب رسی نباشند و دخل و خرج آنان
حساب و کتابی ندارد انگار و اگر قرار است
به قواعد و قوانین کنفدراسیون فوتبال آسیا تن در دهند چرا واقعا به بخش خصوصی واگذار نمی شوند.
پاسخ این پرسش دوم را البته خود پیش تر
آوردیم اما تا کی می توان پوستین وارونه پوشید و دو باشگاه تمام دولتی را به نام
خصوصی بزک کرد وبه میدان های داخلی و
خارجی فرستاد؟
امروز البته دیگر کسی فوتبال را تخدیر نمی خواند و بر وجه صنعتی و تجاری و سرگرمی آن اتفاق نظر وجود دارد. با این حال در جامعه ای گرفتار در مسابقه کسب پول ، فوتبالیست ها احساس دوگانه ای به مردم می دهند . هم حس قهرمانی و شادی و هم خشم و مقایسه به خاطر درآمد های نجومی آنان و دستمزدهای غالبا زیر خط فقر مردمان . از این رو تماشاگران بیش از آن که به بازی های آنان رشک ببرند ازدر آمدهای افسانه ای شان درشگفتند. بر این پایه می توان گفت دربی های این زمانه بیش از آن که به رنگ قرمز و آبی باشند بوی پول می دهند و پورشه. پس می توان به سبک پا به سن گذشته ها آهی از سر حسرت کشید و گفت دربی هم دربی های قدیم . اما خودمانیم همان قدیم ها هم از هر ده نفر یکی هم نمی دانست دربی یعنی چه!به جای احساس نوستالزیک باید از این واقعیت گفت که فوتبال امروزی ، مدرن تر است و به یاری رسانه های دیداری فراگیر تر . پس این گفتار چه می خواهد بگوید ؟
یکی این که با پوستین وارونه به جایی نمی توان رسید و تکلیف مالکیت باشگاه ها را باید روشن کرد . دیگر این که در تقسیم تماشاگران به این که یکی پرسپولیسی است و دیگری استقلالی ، چرا مثل پبش از انقلاب یا جاهای دیگر دنیا پایگاه اجتماعی قابل تفکیک به چشم نمی آید ؟ هر تیم باید یک طبقه یا قشر اجتماعی یا موقعیت جغرافیایی خاص را نمایندگی کند و با این نگاه می توان نتیجه گرفت که آبی و قرمز به مرورو به خاطر وضعیت نامشخص مالکیت و تغییر مکرر مدیریت تحت تاثیر دست به دست شدن قدرت و دولت ها دچار بحران هویت شده اند.
با این همه ،شاید هم واقعیت اجتماعی بزرگ تری را نمایندگی می کنند و باز می تابانند . بهرام بیضایی در « طومار شیخ شرزین » و از زبان شرزین می گوید :« مردمان ، همه یک سانند و از تغلب روزگار است که برخی صدر می نشینند و برخی ذیل ». اگر این دربی ها ، این رقابت بر سر قرمز و آبی و این نمایش مستطیل سبز حکایت همان پوستین وارونه باشد که جوانانی را از کوچه های فقر به ثروت و شهرت می رساند و مدیرانی را کیسه پول به دست می دهد تا بذل و بخشش کنند و در این دهگذار لبخندی هم به دل جماعتی بنشاند – که خود نیز از جمع آنان می توانیم بود- چرا که نه و چرا این آیینه را از برابر برداریم ؟!
برای خواندن سایر خبرهای ورزشی کلیک کنید
چه خوب ساختن تا حالا رو پا مونده