گاهی آدم تو یه موقعیت هایی گیر میکنه که تناقضهای خودش رو کشف میکنه. میره بالای ساختمون و یکی داد میزنه ممد آقا بچه ات مُرد و خودشو میندازه پایین و تا زمین برسه میفهمه نه زن داره نه بچه نه حتی ممد آقاس.
حالا من از خوشحالی حسن روحانی درومدهام و گرفتگی صدا و عضلاتم در اثر شادی شنبه داره بهتر میشه تازه به خودم میگم تو یکی چت بود اون وسط؟ از دار دنیا کلن دو تا صد دلاری صدقه سری سفر پارسال برام مونده بود که کرایه خونه این ماهو بدم و خرج این چند روزو که تا آخر تیر موعد اجاره خونه تموم شه و نمیدونم بعدش چی میشه که همون قیمت دلار هم افتاد.
بعدم تو آخه میخوای بری خارج که روابط با کشورهای دیگه براساس تعامل سازنده باشه یا جنگ جهانی سوم؟ میخوای بری مثل آدم کار کنی که محیط کسب و کار درست شه؟ میخوای کار هنری فرهنگی بکنی که فضا باز شه؟ روشنفکری که تعهد اجتماعی داشته باشی؟ کلن در بهترین حالت باید انگل اجتماع باشی چه فرقی میکنه واست؟ شاید هم در اعماق وجودم یه زنی بچه ای چیزی دارم. شایدم واقعن ممد آقام. کاش یه جایی مثل سلمونی بود میرفتم رو صندلی مینشستم طرف میگفت چکار کنم؟ میگفتم تحلیلم کن.
منبع:
وبلاگ یک سرخپوست خوب