۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۴:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۹۰۲۰
تاریخ انتشار: ۱۱:۳۶ - ۰۴-۰۹-۱۳۸۶
کد ۲۹۰۲۰
انتشار: ۱۱:۳۶ - ۰۴-۰۹-۱۳۸۶

ساده سازی ، یا ضایع نمودن عرفان !

نقدی بر کتب عرفانی ساده سازی شده معاصر

عصر ایران - علی رغم جذابیت و لطافت و دقت خاصی که مطالعه آثار عرفان اسلامی به همراه دارند ، اما گویا درک مفاهیم و اصطلاحات آن ، برای بسیاری از افراد ، مخصوصا نسلِ جوانِ جامعه ما ، فوق العاده بغرنج و پیچیده نشان داده شده است ، تاجایی که هرگاه می خواهند مثالی برای پیچیدگی بزنند ، از عرفانی نمودن پدیده ها سخن می گویند.

در این میان در روزگاری که بصورت کلی بازار خواندن و نوشتن و فعالیت در حوزه نشر و تحقیق و تفحص با رکود فراوان روبروست و نویسندگان و محققان شدیدا با مشکلات فقدان مخاطب و کمبود منابع مالی و اعتباری دست و پنجه نرم می کنند ، و تیراژ کتب معتبر به سختی از مرز پنج هزار جلد تجاوز می کنند و در عرض چندین سال به چاپ دوم یا سوم می رسند ، جریانی در زمینه نوشتاری به پاشده که با سهل و ساده نمودن آثار عرفانی و فلسفوی  و استفاده از اصول علم جدید ، به شکل معجزه آسایی چاپ این گونه کتب را در فاصله کمتر از یکی دو سال ، به چاپ هفتم و هشتم رسانیده است.

در اینکه آثار عرفانی عمدتا سخت و پیچیده اند و یا اینکه نیازمند نگاه به روز با ادبیات جدید اند ، شکی نیست ، ولی نکته اساسی این است که آیا ، اکثر کتبی که به قصد ساده سازی آثار عرفانی منتشر می شوند ، اصلا عرفانی اند یا اینکه مثل دوبله سریال اوشین ، چیز دیگری از آب در آمده اند !؟ بارها شاهد بوده ایم که به خیلی از موارد پسوندِ عرفانی اضافه شده ، اما خیلی کمتر دیده ایم که شرح  و توضیحی در مورد خصوصیات عرفانی داده شود و معین گردد که عرفان چیست؟ چه اصولی دارد؟ از چه شیوه و زبانی برخودار است؟ تا ما بتوانیم از طریق آشنایی با آنها مثلا نوشته و موسیقی عرفانی را از غیرآن تمییز دهیم.

عدم توجه و آگاهی به فلسفه عرفان ، کار را  به جایی رسانده که اغلب تصور می شود ، به فرض ، نقل داستانهای مثنوی مولوی آن هم به شیوه عامیانه و کودکانه ، و انتخاب دلبخواهانه پاره ای از قسمتهای آن ، یعنی ارائه داستانهای عرفانی ! آن هم به این خاطر که مولوی عارف بوده است ! این مثل آن است که بگوییم صرف دادن ساز دو تار استاد یگانه به شاگردانش از آنها نوازندگان حرفه ای دوتار ببار می آورد! نکته جالب ماجرا در مورد مثنوی مولوی آن است که اغلب داستانهای مثنوی ، ازآنِ مولوی نیست! و آن دسته که فقط دنبال داستان و قصه اند ، به راحتی می توانند داستانهای مثنوی را در سایر کتب ادبی اتفاقا به شکل خیلی ساده تری بیابند ، بدون اینکه دچار مشکلات و پیچیدگی های عرفانی شوند!

مرحوم بدیع الزمان فروزانفر در شرح مثنوی شریف ، مثلا منشاء اصلی داستان پادشاه و کنیزک را این گونه نقل می کند:««...پادشاه و کنیزک ، حکایتی است از علی بن ربن طیب ایرانی که در نیمه اول قرن سوم شهرت یافته و درکتاب فردوس الحکمه نقل کرده است و........»» هر چند مولوی در اکثر داستانهایی که ازدیگران برگرفته ، تغییراتی درمثنوی داده ، ولی اگر کسی  بخواهد مثنوی را به صرف داستانهایش بخواند ، اصلا  به جنبه عرفانی آن توجه نکرده است.تمام فعالیت مولوی و عرفا در تعابیر عرفانی است که از همه مسائل از جمله داستان دارند ؛ این اصول عرفانی اند که برای عارف خال و زلف را نماد وحدت و کثرت می کنند ، و گرنه خال و زلف و می و مطرب که در سطح عامیانه و حسی ، عرفانی و غیر عرفانی ندارند.

مولوی خود نیز در دفتر چهارم مثنوی در ابتدای داستانی که متاثر از کلیله و دمنه است ، دقیقا به این مسئله اشاره کرده است:

قصه آن آبگیر است ای عنود / که در او سه  ماهی اشگرف بود
در کلیله خوانده باشی ، لیک آن / قشر قصه باشد و این مغزِ جان

همین عدم توجه به زبان عرفانی است که سبب بد فهمی شده و گاهی آثار و گفتار عرفا را به لاابالی گری و زمانی به ارتقای روحی شان حمل می کرده اند. مرحوم عبدالحسین زرین کوب در کتاب معتبر «« ارزش میراث صوفیه »» در بخش دفتر صوفی در این باره چنین نگاشته است : «آیا صوفیه زبانی و اصطلاحی خاص داشته اند ؟ آری ، و از همان زبان و اصطلاح خاص است که گاه تعیبر به «« منطق الطیر »» می کرده اند.

در واقع شاعران صوفی از خیلی قدیم در اشعار خویش سخنانی می گفته اند که جز به عشق مجازی تعبیر نمی شده است. مثل آنکه از لب و چشم و خال و زلف معشوق یاد می کرده اند و یا درباره احوالی سخن می رانده اند که با آداب و ظواهر مسلمانی مناسب نمی نموده است : از جمله اینکه شراب و رباب و آواز و رقص و دیر و خرابات و زنار را وصف می کرده اند و البته تَفَوُه(سخن گفتن) به این الفاظ که همه حکایت از عشق مجازی و دلالت برلاابالی گری و اباحیگری دارد ، نزد عامه مسلمین مکروه و منفور بوده است ؛ و بدین سبب برصوفیه شنعتها می زده اند و آنها را به کفر و زندقه نسبت می داده اند. ص 148

حافظ به زیبایی در این باره سروده ،کوته فکرانی که ظرفیتِ درکِ وحدتِ وجود - عالی ترین مفهوم عرفان - را ندارند ، همانگونه که جمله مشهور منصورِ حلاج  که فرمود « انا الحق » را کفر دانستند و او را به دار آویختند ، اگر با این دید قشری و سطحی ، ابیات حافظ را هم  بخوانند ، جز راندن وی کاری نخواهند نمود:

چو منصور از مراد آنان که بردارند ، بردارند / بدین درگاه حافظ را چو می خوانند ، می رانند

از سویی بدون شناخت اصول عرفانی نمی توان از آثارعرفانی و زبان خاص آن ، به خوبی سر درآورد. جمله« هرظاهری ، باطنی دارد. » یکی از اساسی ترین اصولی است که نه تنها عارفان اسلامی در شناخت و بررسی عرفانی امور از آن تبعیت می کرده اند ، بلکه بین تمام جهان بینی های اشراقی- عر فانی مشترک بوده است. سوء تعبیرهای فراوانی از این اصل به عمل آمده.

مثلا، این اصل نمی گوید که تنها باطن مهم است به گونه ای که ظاهر از هیچ اهمیتی برخوردار نباشد ، و یا قصد ندارد جهان را به ظاهر و باطن بصورت گسسته و منقطع تقسیم نماید که مثلا ظاهر چیزی حلال و باطنش حرام باشد ، بلکه محتوای این اصل مبین سلسله مراتبی بودن جهان است. از همین روی ، زبانِ عرفان ، جز زبانی نمادین و سمبلیک که در صدد برقراری پیوند میان عوالم مختلف است ، نمی تواند باشد.

مثلا حافظ با این دید نمادین است که خانه را خدا می بیند ، و اِلا ظاهرِ خانه چیزی بیش  از ترکیب مصالح ساختمانی نخواهد بود:

در خرابات مغان نور خدا می بینم / این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج  که تو / خانه همی بینی و من خانه خدا می بینم

نکته مهم دیگر این است که برخلاف باور عمومی ، این فقط عرفان نیست که به باطن گرایی می پردازد که ما تصور کنیم اگر به هر کیفیتی هر ظاهری را به باطنی پیوند دهیم ، تفسیری عرفانی ارائه داده ایم. علم جدید نیز ، گرچه سالها مدعی است که روش بررسی اش« شرح و تبیین و تفسیر و پیش بینی پدیده های محسوس از طریق مفاهیم مشاهده شدنی است- تفسیر ظاهر به ظاهر است - » اما خود فلاسفه علم جدید مانند دوئم و کمبل و همپل و کارناپ و..هم قبول دارند مفاهیم بنیادینی چون ژن و کوارک و انرژی جنبشی و...که در دستگاه معرفتی شان جای دارند ، مشاهده نشدنی اند ، و برای توجیه و صورت بندی این مسئله ، زبانِ علم جدید را به مشاهده شدنی و مشاهده نشدنی observables)  andnonobservables ) تقسیم نموده اند که مشاهده شدنی ها با دستورات ارتباطی یا لغت نامه ، توسط مشاهده نشدنی ها تفسیر می شوند.

 مثلا دما را به عنوان مفهوم مشاهده شدنی  با نسبت دادن به  انرژی جنبشی گازها به عنوان مشاهده نشدنی ها تفسیر می نمایند. پس به گونه ای علم جدید نیز تفسیر ظاهر به باطن می کند ، هرچند فلاسفه آن برای توجیه کارشان مصادره به مطلوب نمایند و منکر نقش موجودات غیرحسی در علم شوند .

اما تعبیر عرفانی که به اصطلاح دقیق  عرفانی « تاویل » بنامیم ، با تفسیر علمی جدید تفاوت فاحشی دارد. لذا سئوال مهم این است آیا مطالب مرسومی از نوع جریان نوشتاری مذکور که رفتار و حرکات انسان را برپایه انرژی درونی و امواج و...تفسیر می نمایند و پسوند عرفانی را به خود اختصاص داده اند ، حقیقتا عرفانی اند؟

 اینجاست که بدون اصل اساسی دیگر عرفان ، تبیین و تحلیل مسئله به جایی نخواهد رسید. این اصل که البته نیمی از آن مختص به عالم تشییع است ، می گوید« ذات خدواند غیب الغیوب مطلق است و ارتباط خالق و مخلوق تنها از طریق وجه الله امکان پذیر است. » منظور از وجه خداوند ، « انسان های کاملی » اند که مظهرتام و تمام « اسم اعظم » الهی بشمارمی آیند.

وجه الله براساس علم ابجد 14اند و بر14 معصوم دلالت دارند ، همان بزرگانی که برای نمونه در دعای توسل بصورت کاملا عریان ، بیان شده اند «یا وَجیها عِندَ الله ِاشفَع لَنا عِندَ الله». « وجه » درفارسی به معنی « روی » است و حافظ در بیتی به زیبایی به دو اصل مذکور اشاره نموده است :
هردو عالم یک فروغ روی اوست / گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

مولوی نیز پس از تشرف به عالم تشیع در غزل معروفِ خود با ردیف « علی بود » به همین مسئله پرداخته :
تا صورت و پیوند جهان بود ، علی بود / تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

 و در شاه بیتش فرموده : چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم / از روی یقین بر همه موجود علی بود

در نتیجه تاویل یا همان تفسیرِ عرفانی ، یعنی نسبتی که بین اسماء و صفات خداوند و سایر اشیاء برقرارمی شود ، بصورتی که دقیقا مشخص شود هر چیزی تجلی چه اسم یا اسمایی از خداوند است.

مثلا از دید عارف ، یک نانوا دقیقا به این خاطر نانواست که متصف به صفت رزاق خداوند است ، در صورتیکه علوم مختلف مثلا در این باره تعابیر دیگری  دارند. به فرض جامعه شناس، به عنوان یک صنف کاری به بررسی و ارزیابی نانوا می پردازد. و یا نگاه یک متخصص تغذیه معطوف به ارزش غذایی و نحوه طبخ نان به گونه ای است که میان محتویات نان و نسبت انرژی که برحسب کالری به انسان می دهد ، ارتباط برقرار نماید. بر طبق این دو اصل و زبان نمادین است که عرفان ، مخصوصا عرفان شیعی از سایر علوم مجزا می گردد.

مولوی با این دید عرفانی است که فرموده :
شمس الحق تبریز چو بنمود علی بود ، نه اینکه شمس تبریزی به این خاطر حق است که مثلا انباشت موج و انرژی مثبت است و نه بدلیل راه رفتن بر روی آب . و چون حق است ، و حق هم فقط یکی است ، پس به این دلیل فرموده :
فاش بگفتم این سخن / شمس من و خدای من ! در نتیجه هر نوشته و یا اثری چه هنری و چه  علمی ، که از این اصول تبعیت نکند ، عرفانی نخواهد بود.

 حال اگر با این دید به کتب گفته شده بنگریم ، خواهیم دید که ساده سازی های نویسندگانشان متاسفانه اغلب در جهت حذف اصل مذبور پیش رفته اند تا جایی که جز ردپایی از تاویل و برقراری ارتباط میان ظاهر و باطن در آنها مشاهده نمی شود.مثلا صحبت از انرژی درونی و فرستادن موج مثبت و منفی و... در انسان شناسی ، گرچه  نوعی تفسیر ظاهر به باطن به حساب می آید ، اما ربط مستقیمی به اسماء و صفات و عرفان ندارد- عرفانی نبودن اصلا ربطی به فیزیکی نبودن ندارد- که عده زیادی تصور می کنند اسماء و صفات خداوند که در نزد عرفا شدیدا به آنها تاکید شده ، همان انرژی و موج و ذره و نیرو و....اند ، با این تفاوت که فقط دانشمندان جدید به برکت اصول علم جدید موفق به کشف آنها شده اند.

 نکته جالب ماجرا این است که این قبیل افراد پنداشته اند روش  بسیار عالی ای برای ترجمان جدید آثار عرفانی یافته اند که مسائل عرفانی را با اصول و قضایای علم جدید می سنجند و پیوند می دهند.در اینجا اصلا امکان ورود به نقادی دقیق این نحوه تفسیر و برداشت وجود ندارد و فقط می توان به دو نکته اذعان نمود اول اینکه نگارش این گونه کتابها به تعبیر مولوی ریختن بحر در کوزه است که مشخصا جز دوام چند روزه چیز دیگری به همراه نخواهد داشت ، دوم اینکه عارف به زبان ساده همواره با یک جمله ساده مواجه است :« یکی بود ، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود . »  

  
*
برای مطالعه بیشتر به مقاله مذاهب شیعه و اسماعیلیه از هانری کربن ، ترجمه عیسی سپهبدی در کتاب مجموعه مقالات هانری کربن وتجلی و اسماء و صفات الله نوشته دکتر دینانی و مقالات رمز پردازی نوشته ویتال پِری ترجمه مهرداد قیومی و پیوند پنهان علم واسطوره نوشته و لفگانگ اسمیت ترجمه حسن آذرکار و کلمه و سبمول نوشته رنه گنون ترجمه سعید بینای مطلق در کتاب جام نو و می کهنه  مراجعه شود.

 

ارسال به دوستان
وبگردی