گفت: جرج بوش اعتراف كرده كه آمريكا در عراق با مشكلات فراواني روبروست.
گفتم: هنوز خجالت مي كشه كه رك و راست بگه ارتش آمريكا در باتلاق عراق فرو رفته و راه پس و پيش نداره.
گفت: چشمش كور و دندش نرم... خودش كرده كه لعنت بر خودش باد.
گفتم: حالا براي چي اين حرفها رو مي زنه؟
گفت: از اين و اون كمك خواسته تا به صورت آبرومندانه اي از اين گرفتاري نجات پيدا كنه.
گفتم: يارو افتاده بود توي چاه و با التماس مي گفت كمك كمك... يكي از اونجا رد مي شد، گفت؛ مرتيكه احمق! مگه جا قحطي بود كه رفتي توي چاه گدايي مي كني؟!