۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۴
کد خبر ۳۰۳۹۳
تاریخ انتشار: ۱۳:۳۷ - ۱۳-۰۹-۱۳۸۶
کد ۳۰۳۹۳
انتشار: ۱۳:۳۷ - ۱۳-۰۹-۱۳۸۶

به خودم وفادار خواهم بود

کارگردان سريال مدار صفر درجه

 
اين خاصيت دو بار گفت وگوي من با حسن فتحي است؛ در يک آن بايد فلسفه و تاريخ و سياست و فرهنگ را در موقعيتي نامتعارف، کمي طنزآميز و در عمق خود جدي ورق مي زدم. بار اول سر صحنه فيلمبرداري «ميوه ممنوعه» و در رفت و آمد ناگزير او براي هدايت عوامل و اين بار در مطب دندانپزشکي. «مدار صفر درجه» به آخر رسيده است. حرف و حديث ها اما هنوز در دل چراها و چگونه هايي زاده مي شوند که گاه در بستر هدفمندي هم رشد نمي کنند. «مدار صفر درجه» به پايان رسيده است و فتحي خوش قول تر از آن است که وعده گفت وگويي را که اواسط پخش سريال به ما داده بود فراموش کند يا حتي به تاخير بيندازد. وقتي حرفي براي گفتن باشد کجا و چگونه اش مهم نيست. مطب دندانپزشکي مي تواند گوشه يي باشد براي درددل هايي که البته همه آنها در اين مجال نمي گنجد. قرار است بر مدار سنتي از ياد رفته، بي خصومت از تفاهم ها و تناقض ها بگوييم. قرار نيست دندان موضوعي را بکشيم. به قول فتحي اين دندان را پيش از اين کشيده اند. اگرچه گاه به اشتباه و گاه با انبر پوسيده غرض!
 

 - فکر مي کنم بهتر است تا آمپول بي حسي اثرش را از دست نداده اولين سوالم را بپرسم. بالاخره گير مدار صفر درجه در زمينه جذب مخاطب کجا بود؟

من فکر مي کنم اصلاً گيري نداشت.

- نظرسنجي ها اين را نشان مي داد.

راجع به آمار اشتباه وجود دارد. آخرين نظر سنجي که در مورد ميزان رضايت مخاطب دارم و خيلي خوشحالم کرد، 5/95درصد است و حدود 75 درصد هم آمار بينندگان بود.

- فکر مي کنم اين آمار را مدار صفر درجه توانست در قسمت هاي آخر به دست بياورد درست است؟

من نمي دانم و اهميتي هم ندارد. چيزي که برايم اهميت دارد اين است که راجع به اين قصه يک احساسي داشتم و آن را در يک ظرف تاريخي اجتماعي ارائه دادم و از کاري که کردم راضي ام. شايد اولين بار باشد در طول اين 15 سال که ضريب رضايتم از خودم نسبت به کارهاي قبلي بالاست. من فکر مي کنم يک هنرمند قبل از اينکه تابع ستايش ديگران باشد، بايد بر مبناي قانون دل خودش عمل کند. برخلاف آن چيزي که در رسانه هاي داخلي و خارجي در خصوص بودجه بالاي اين سريال مطرح شد، من از امکانات اندکي برخوردار بودم و در مقايسه با اين امکانات مي توانم بگويم که کار بي نظيري ارائه داديم.

- اين احساس از همان اول با دغدغه هاي سياسي آميخته بود؟

نه، من يک قصه عاشقانه داشتم و برايش دنبال يک بستر تاريخي، اجتماعي مي گشتم. بعد از مطالعاتي که روي سال هاي شروع جنگ جهاني دوم داشتم و بعد از آشنايي با اسنادي که گوياي کمک ايراني ها به يهودي هايي است که نازي ها مي خواستند آنها را به اردوگاه کار اجباري ببرند و در واقع ايراني ها از طريق برخي از سفارتخانه هايشان در فرانسه تلاش مي کنند که اينها را با پاسپورت هاي جعلي نجات بدهند، احساس کردم اين موضوع آنقدر جذاب است که مي تواند بستر اجتماعي، سياسي مناسبي براي اين دغدغه ذهني من باشد. بنابراين در نسبت ظرف و مظروف وجه عقلايي وجود را بايد در ظرف ببينيد و وجه احساسي و عاطفي را در مظروف.

- اما اين نسبت در شرايطي نمايش داده شد که مظروف يعني همان روابط و لايه هاي تراژيک در سايه ظرف يا وقايع تاريخي و سياسي قرار گرفت.

اين اتفاقي است که فکر مي کنم رسانه هاي بين المللي به خاطر بحث هولوکاست به آن دامن زدند. من چهار سال پيش تصميم گرفتم اين قصه را بسازم و در آن زمان هيچ کدام از اين بحث ها نبود. اين توهمي که بعضي ها آگاهانه يا ناآگاهانه به آن دامن مي زنند مبني بر اينکه نکند اين کار يک کار سفارشي بوده يا بر اساس مقاصد سياسي خاصي ساخته شده هيچ کدام نسبتي با قصه من ندارد و همين جا صراحتاً اعلام مي کنم از زماني که شروع به نوشتن فيلمنامه و کارگرداني کردم تا اين لحظه مطلقاً هيچ اثر سفارشي به اين معنا نساخته ام و در ميان کارهايم تنها اثري که به من پيشنهاد شد ملاصدرا بود که آن را هم به اين خاطر پذيرفتم که افکار و زندگي سرشار از رنج او مطابق با ذوق و سليقه شخصي من بود. مسلماً وقتي اثري پخش مي شود بسته به اينکه مخاطب در آن زمان درگير چه مولفه هاي سياسي در جامعه و جهان خودش باشد، آن اثر تعابير مختلفي پيدا مي کند که همان بحث هرمنوتيک است. يعني لحظه يي که يک اثري خلق مي شود هم تو يک جوري صاحبش هستي و هم نيستي. صاحبش هستي به خاطر اينکه در يک مقطع خاص آن اثر را بر اساس تجربه هاي خاص زيستي خودت و ادراکي که در مورد تجربه عشق و تنهايي محتوم بشري داشته يي خلق کرده يي و صاحبش نيستي به خاطر همه تعابير و بحث هاي مختلفي که در مورد آن به وجود مي آيد.

- ولي اين بحث ها به ديده شدن قصه و بالارفتن آمار هم کمک کرد.

ممکن است اينطور باشد. من احساس مي کنم بايد يکي دو ماه از کاري که ساخته ام بگذرد تا بتوانم به يک جمع بندي برسم که چه عاملي باعث شد اين سريال به مطرح ترين سريال تلويزيوني ايران در مجامع بين المللي تبديل شود.

- اما بحث رسانه هاي خارجي بيشتر حول مسائل سياسي سريال بود تا بحث ساختار اثر؟

تا حدودي بحث ساختار هم مطرح بود. مثلاً وال استريت ژورنال از اين سريال به عنوان يک سريال خوش ساخت در حد استانداردهاي بين المللي ياد کرد و اخيراً بي بي سي با تعريف از کيفيت فني سريال؛ موسيقي و هنرهاي فيلمسازي به کار گرفته شده در آن، مدار صفردرجه را با بالا ترين استانداردهاي هاليوود برابر دانسته است. اين بخش هايي است که به من مربوط است. اما بخش هايي هست که يک نوع استنباط و قرائت متفاوت است و من نمي توانم جلوي برداشت هاي متفاوت را بگيرم. بارها هم گفته ام که سياست براي من فرع بر فرهنگ است و اساساً فکر مي کنم فرهنگ زيرساز هر تحول و تمدني است. اگر قرار است اين جهان نجات پيدا کند، فرهنگ و هنرمندان هستند که بايد نجاتش بدهند. و عاقل ترين سياستمداران کساني هستند که از صلح طلب ترين هنرمندان به عنوان مشاوران فرهنگي خود استفاده مي کنند. مثل کاري که آلنده در شيلي کرد وقتي شاعر بزرگي چون پابلو نرودا را به عنوان مشاور و سفير فرهنگي خودش انتخاب کرد.

- پس فرهنگ و هنر را به عنوان بستري که پيام سياسي سياستمدار را عنوان مي کند، مي پذيريد؟

من مي گويم پيام انساني نه سياسي. پيام انساني منافع انساني را فارغ از هرگونه گرايش فکري و اعتقادي و در کليت خود در نظر مي گيرد. اما سياست مشخصاً زبان يک گروه و دسته خاص است. فرهنگ چشم انداز عميق تر و نگاه جهاني تري دارد. اما اگر بخواهي از موضع سياست نگاه کني جهان به جبهه ها و گروه هايي تقسيم مي شود که معمولاً در تقابل و تعارض با يکديگرند و همين تقابل و تعارض است که جهان را به چندپارگي و تخاصم مي کشاند.

-ما اين گروه بندي ها و جبهه گيري ها را در مدار صفردرجه هم داريم.

خب اين چيزي است که در تاريخ اتفاق افتاده است. من موظف بودم وقايعي را که در تاريخ اتفاق افتاده به درستي بازگو کنم. اين موضع سياسي نيست. بحث روزشمار تاريخ است به گونه يي که بوده است.

- در تحقيقاتي که انجام داديد چقدر به تاريخ وفادار بوديد؟

من بعد از شب دهم دچار وسواس شدم. بنابراين تا 3 ،4 سال با وجود پيشنهادهاي خوب سمت سريال سازي نرفتم. بعد از برخورد با اسناد مربوط به کمک ايراني ها به يهوديان تحقيقاتم را براي ساخت اين سريال آغاز کردم. چيزي حدود شش ماه روزي 6 ،7 ساعت فقط مطالعه و فيش برداري کردم. منابع و مآخذي که آخر سريال آمده شايد فقط يک دوم منابع من باشد. فکر مي کنم از نظر وفاداري به تاريخ خيلي مهم است که يک فيلمساز 20 سال بعد هم بتواند از تحقيقات فيلمش دفاع کند و تحقيق او مغرضانه و مبتني بر جهت گيري نبوده باشد.

- چطور با اين سند برخورد کرديد؟

اوايل 2002 در يک ماهنامه مصاحبه يي از احسان نراقي ديدم که در آن به همين نکته اشاره کرده بود. خبرنگاري اظهار کرده بود که در اروپا تصوري وجود دارد مبني بر اينکه ايراني ها يهودي ستيز هستند و احسان نراقي ضمن رد قاطع اين اتهام به اسنادي اشاره کرده بود که نشان مي دهد ما از طريق سفارتخانه هايمان جان صدها يهودي را از چنگ نازي ها نجات داده ايم. اين مساله در ذهن من باقي ماند تا اينکه يکي دو ماه بعد کتاب معماي هويدا منتشر شد که دکتر ميلاني هم در آن کتاب سندهايي در اين زمينه ارائه داده بود. اينجا بود که من احساس کردم بستر قصه ام را پيدا کرده ام.

- عاقبت اين رابطه هاي عاشقانه از همان ابتدا اينقدر تلخ و مهيب بود يا اين بستر تاريخي آنها را دچار چنين سرنوشتي کرد؟

 نسبت به شب دهم که فضاي رمانتيک تري داشت، در مدار صفردرجه من خواسته و ناخواسته سعي کردم به لايه هاي تراژيک زندگي نزديک شوم. به همين خاطر است که اين کار را بيش از بقيه کارهايم دوست دارم و فکر مي کنم در اين کار بيش از هر کار ديگري به خودم شبيه هستم. گذر عمر و بالا رفتن سن، تفکر انسان را عوض مي کند. مخصوصاً وقتي 40 سالگي را پشت سر مي گذاري، اين احساس را داري که انگار 40 سالگي يک تولد دوباره است. در واقع بحث محدوديت هاي بشر است. انسان از يک منظر موجودي است که وقتي عشق به او فرمان مي دهد در برابر او محال هم سر تعظيم فرود مي آورد و در اين ميان تراژدي دعوت به مرگ نيست بلکه دعوت به زندگي است. اگر در کار من سرنوشت عشق ها پاياني جز مرگ ندارد، اما همين مرگ، مخاطب را به زندگي دعوت مي کند.

- و آن پايان خوش را چطور مي شود توجيه کرد؟

آن يک پايان خوش به سبک حسن فتحي بود. اتفاقاً من خيلي نگران پايان کار بودم. اما اغلب کساني که پايان ميوه ممنوعه را نمي پسنديدند گفتند از نظر ريتم و ضرباهنگ پايان خوبي داشت. در عين اينکه يک پايان کاملاً شيرين نبود. وصال بود، اما در غروب. وصال در سرما و زمستان بود نه در روشنايي آفتاب. مهم اين است که دو نفر در چه مقطعي به وصال مي رسند و اين سرانجامي آگاهانه بود، چرا که از متن يک تجربه تلخ تراژيک بيرون مي آمد. حالا من نمي دانم تکليفم با شما چيست. تلخ بودنش آزار مي دهد يا شيريني اش. شايد مشکل اين است که شما کليشه در اين کار نديديد. مدار صفر درجه از حيث تعريف قصه و رابطه هاي عاشقانه ساختارشکني کرد. شما فکر مي کنيد فقط تماشاگر من براي اعدام سرگرد فتاحي گريه کرد؟ من زماني که مرگ زينت در پله هاي دادگستري يا اعدام فتاحي را نوشتم تا يک هفته حال آدمي را داشتم که دوتا عزيز خود را از دست داده است. زماني که کار را تدوين مي کردم نمي توانستم جلوي اشک خودم را بگيرم. و زمان پخش هم مصادف شد با موقعي که من خبر فوت قيصر امين پور را شنيدم که بسيار دوستش داشتم و يکي از بد ترين شب هاي زندگي من بود.

- يعني اين بهترين شکل براي سرنوشت محتوم اين آدم ها بود؟

بگذار يک چيزي را برايت تعريف کنم که تا به حال جايي نگفته ام. زماني که من اين قصه را مي نوشتم قرار بود زينت و فتاحي به هم برسند. از زماني که شروع کردم به نوشتن سکانس بازجويي اين دو تا آدم، باورت نمي شود که يک جوري هر دو اين شخصيت ها عليه من عصيان کردند. انگار دست به يکي کرده بودند و مي گفتند تو چه چيزي را مي خواهي نجات بدهي؟ ما لحظه جادويي با هم بودن را از دست داده ايم. هر چه بوده از دست رفته است و حالا تو مي خواهي دو تا جسد را به هم پيوند بدهي؟ من نهايتاً تسليم استدلال اين دو تا شخصيت شدم. آنها بودند که از من خواهش کردند قصه يک پايان زيباي تلخ داشته باشند تا پايان شيرين احمقانه. همه اين آدم ها گسترش يافته وجود من بودند. من حبيب پارسا را در زمان دانشجويي زندگي کرده ام. تقي را... سعيده را... يک جاهايي دکتر پارسا را... يک جاهايي سرگرد فتاحي و حتي کاراکترهاي زن اين سريال را من زندگي کرده ام. تو با کشتن اينها در واقع بخشي از وجود خودت را مي کشي. مرگ هريک از اين اشخاص در واقع براي من خداحافظي با يکي از تجربه هاي تلخ و دردناک زندگي خودم بود. با مرگ اين اشخاص من با بخشي از تجربه هاي زندگي شخصي خودم براي هميشه تسويه حساب کردم.

- همچنان از بازي ها دفاع مي کنيد؟

بله، چرا که نه، همه اين بچه ها خوب بازي کردند و اثرگذار ترين سريال را طي سال هاي اخير رقم زدند. شما نگاه کنيد هزاردستان حدود 30 سال است که ساخته شده است. زماني که سريال هزار دستان پخش شد سريال هاي ديگري هم پخش مي شد که اتفاقاً آنها تماشاگر بيشتري داشت. امروز از آن سريال ها هيچ يادي نيست اما هزار دستان هنوز هم هست. من ترديدي ندارم مدار صفر درجه هم تا سال هاي سال در تلويزيون مطرح خواهد بود. و البته اين اشتباه بزرگي خواهد بود اگر سريال مدار صفردرجه را يک سريال ايراني بدانيم. اين يک تلاش گروهي بين المللي از هنرمندان ايراني، فرانسوي، مجاري، سوئيسي و لبناني بوده و همه اينها در موفقيت اين سريال نقش مهمي داشته اند.

منبع: اعتماد - آرزو شهبازي

ارسال به دوستان
وبگردی