۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۴۵
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۳۴۴۷۹
تاریخ انتشار: ۰۸:۴۰ - ۰۷-۱۱-۱۳۸۶
کد ۳۴۴۷۹
انتشار: ۰۸:۴۰ - ۰۷-۱۱-۱۳۸۶

سناريوى پسربچه براى پايان اختلاف هاى پدر و مادر

مجيد به پليس گفت: من خودم از خانه فرار كردم، كسى هم مرا ندزديده است. از دست پدر و مادرم و دعواهاى هميشگى آنها خسته شده بودم، به همين خاطر تصميم گرفتم از خانه فرار كنم.

پسر ۱۱ ساله كه از اختلاف شديد پدر و مادرش به ستوه آمده بود، براى آشتى اى آنها سناريوى كودكانه اى را اجرا كرد.

به گزارش ایران، عصر چهارشنبه زن و شوهر جوانى با مراجعه به يكى از كلانترى هاى شرق تهران اعلام كردند: پسرشان در راه مدرسه ربوده شده است.

والدين مجيد به مأموران گفتند: پسرشان مثل هميشه صبح زود به مدرسه رفته ، اما تاكنون به خانه برنگشته است.

مادر وى كه بشدت نگران بود، اظهار داشت: بعد از ظهر مثل هميشه منتظر ماندم تا پسرم از مدرسه برگردد، اما پس از يك ساعت وقتى از مجيد خبرى نشد، به مدرسه اش تلفن كردم، اما آنها گفتند مدرسه تعطيل شده و مجيد هم مثل بقيه بچه ها از مدرسه خارج شده است. سراسيمه از خانه بيرون دويدم، اما هنوز چند قدم بيشتر نرفته بودم كه كنار خانه اى شال گردن و كلاه پسرم را ديدم كه روى زمين افتاده بود، بنابراين حالا مطمئن هستم او را ربوده اند.

والدين مجيد پس از تسليم شكايتى از پليس كمك خواستند. بدين ترتيب كارآگاهان پليس جست و جوى گسترده اى را براى يافتن مجيد آغاز كردند.سه روز بعد درحالى كه تلاش پليس همچنان ادامه داشت و آنها در انتظار تماس آدم ربايان بودند، از يك مركز بهزيستى در تهران خبر رسيد كه پسرك ۱۱ ساله در آن مركز نگهدارى مى شود.

مأموران بلافاصله به آنجا رفته و مجيد را تحويل گرفتند.كارآگاهان پس از شنيدن ماجراى فرار سه روزه پسرك متوجه نقشه كودكانه او براى رهايى از يك مشكل خانوادگى شدند.

مجيد به پليس گفت: من خودم از خانه فرار كردم، كسى هم مرا ندزديده است. از دست پدر و مادرم و دعواهاى هميشگى آنها خسته شده بودم، به همين خاطر تصميم گرفتم از خانه فرار كنم.بنابراين سه روز قبل كه از مدرسه به خانه مى آمدم، نقشه ام را عملى كردم. براى اين كه كمى پدر و مادرم را بترسانم و هيجان بيشترى هم به ماجرا بدهم، شال گردن و كلاهم را نزديك خانه انداختم تا همه فكر كنند مرا ربوده اند.روز اول در خيابان ها گشتم و شب را در پارك خوابيدم، اما روز دوم به خاطر سرما، گرسنگى و ترس به پليس مراجعه كردم. بعد هم به مأموران گفتم از شهرستان آمده ام و هيچ كس را هم ندارم. آنها مرا به بهزيستى تحويل دادند، اما وقتى به بهزيستى رفتم، تصميم گرفتم به اين ماجرا پايان دهم و واقعيت را بگويم تا پدر و مادرم بيش از اين نگران نباشند.

مجيد به افسر پرونده گفت: حالا فهميدم كه هيچ جا خانه خودمان نمى شود، حتى اگر پدر و مادرم هميشه با هم دعوا داشته باشند.پسرك كه سه روز از خانواده اش دور مانده بود، با ديدن پدر و مادرش خود را در آغوش پدر و مادرش انداخت و با گريه از آنها خواست تا او را ببخشند.
 
ارسال به دوستان
وبگردی