دنیل جیمز، داوطلب صلیبسرخ
کایلاهون، سیرالئون
اولین جسدی که باید دفن میکردیم در روستای«بانیاوالو» بود. وقتی جنازه را برای تمیزکردن و پیچیدن در پارچه آماده به پشت برگرداندیم صدای تنفس عمیقی شنیدیم، مثل نفسهای بریده فردی که در آستانه خفگی در تمنای هوای تازه باشد. با شنیدن این صدا ما تقریبا فرار کردیم. حتی کارگران سازمان بهداشت جهانی نیز انتظار چنین واکنشی را از جسدی که از ٣ روز پیش از رسیدن ما به روستا، آنجا افتاده بود نداشتند. ١٠ جولای من به دفتر معاون وزیر برنامه مدیریت و عملیات کنترل بیماریهای صلیبسرخ در «کارگبو» فراخوانده شدم. او به من گفت «دوست من، میخواهم برای سروسامان دادن به اجساد قربانیان تو را به کایلاهون بفرستم. حاضری به آنجا بروی؟» من برای پاسخ به این سوال حدود ٥ دقیقه فکر کردم. زمانی که به صلیبسرخ پیوستم پسر کوچکی بودم که میخواستم به انسانها کمک کنم تا مانع درد و رنج افراد آسیبپذیر شوم. جواب دادم من اهل کایلاهون هستم، من باید به آنجا بروم تا مردمم را نجات دهم.»
وقتی به کایلاهون رسیدم انگار به کشوری جنگزده قدم گذاشته باشم. خانواده من خوشحال نبود، همه آنها ترسان و نگران بودند. آنها با من تماس گرفتند و از من خواستند تا آنجا را ترک کنم. اشکهای خواهرم گوشی تلفن را خیس کرده بود اما من به او دلگرمی دادم. بهطور متوسط ما هر روز ٦ جسد را دفن میکردیم و سختترین بخش کار هم گرفتن نمونه خون اجساد بود. اما حالا دیگر افراد من به نیروهای چیرهدستی بدل شدهاند. تجهیزات ایمنی و محلول کلر از ما حفاظت میکنند و این لوازم، داروهای ما و پزشکان ما هستند. ما از قانون «ا ت ا» پیروی میکنیم، اجتناب از تماس با اجساد.
هر روز پس از بازگشت از محل کار به آنها گوشزد میکنم «آقایان، شما کارتان را با ایمنی انجام دادید و من اطمینان دارم که شما در این لحظه سالم و سلامتید. وقتی به خانهتان رسیدید مراقب فعالیتهای شخصی خودتان باشید، تا فردا برسد و بار دیگر با هم دیدار کنیم.» با چنین ملاحظاتی، هیچکس حتی از یک سردرد ساده هم گلایه نکردهاست. خدا را شکر.
مرکز درمان ابولا در «مونرویا»، لیبریا
پییر تربویچ، سازمان پزشکان بدون مرز
لحظاتی پس از ورود به مونرویا دریافتم که همکاران از شدت گسترش بیماری بهتزده شدهاند. مرکز درمانی ما که بزرگترین واحد سازمان پزشکان بدون مرز بود مملو از بیمار بود. استفان، مسئول هماهنگی ما در آستانه در ایستاده بود و مانع ورود مردم میشد. شما باید در ماموریتهای پزشکان بدون مرز منعطف رفتار کنید. مسلما دلسرد کردن مردم کاری نبود که کسی را برای انجام دادنش در نظر گرفته باشیم، با این حال یک نفر باید این کار را انجام میداد و دستآخر من پیشقدم شدم.
اولین کسی که مانع ورودش شدم پدری بود که دختر مریضش را در صندوق عقب خودرواش گذاشته بود و تا مرکز آورده بود. به من التماس میکرد تا دختر نوجوان را وارد مرکز درمانی کنم. با وجود اینکه میدانست کاری از دست ما برای دخترش برنمیآید میدانست که با سپردن دخترش به ما میتواند باقی خانوادهاش را نجات دهد. دیگران تنها خودروهایشان را کنار میزدند، فرد مبتلا را پیاده میکردند و به سرعت دور میشدند. به یاد دارم مادری کودکش را روی یک صندلی قرار داد و امیدوار بود با این کارش ما را در وضعیتی قرار دهد که چارهای جز مراقبت از کودک نداشته باشیم.
من باید به زوج جوانی که با دختر کوچکشان آمده بودند نیز جواب رد میدادم. دختر کوچک ٢ ساعت بعد روبهروی در مرکز ما جان باخت و همانجا ماند و ماند تا تیم تدفین از راه رسید و جسد بیجانش را برد. من تا زمانی که وارد منطقه خطر شدم نمیفهمیدم که چرا نمیتوانیم بیماران دیگر را به داخل مرکز راه دهیم. برای حفظ جان دیگران باید مراحل و فرآیندهای درمان ابولا رعایت شود و اگر زمانکافی برای چنین اقداماتی وجود نداشته باشد اشتباهات مرگبار کارکنان آغاز میشود.
هیچ راهی وجود ندارد که بدون در معرض خطر قرار دادن جان دیگران و کل کار خود، از بیماران بیشتری مراقبت کنیم. با این حال توضیح چنین موضوعی به افرادی که برای نجات جان عزیزانشان التماس میکنند و تعهد گسترش و توسعه این مرکز در اسرع وقت، کاری غیرممکن بود. برآورد ما از وضع مونرویا این بود که برای درمان تمامی بیماران ابولا به یکهزار تخت دیگر موردنیاز است. ما درحال حاضر تنها ٢٤٠ تخت در اختیار داریم و تا زمانی که این فاصله از بین نرود کار رقتانگیز دلسرد کردن بیماران ادامه خواهد داشت.
«ما میتوانیم شکستش دهیم»
تیم کالاگان، آژانس توسعه بینالمللی آمریکا
مونرویا، لیبریا
من حدود ٦ هفته پیش به اینجا رسیدم تا هماهنگیهای لازم را با آژانس توسعه بینالمللی آمریکا درخصوص مقابله با ابولا انجام دهم. من در زلزله ٢٠١٠ هائیتی نیز مسئولیت عملیات امدادی را برعهده داشتم و در گرجستان نیز پس از درگیریهای ٢٠٠٨ با روسیه حضور داشتم.
اینجا برای من دردناک است. ما در زلزله هائیتی میدانستیم که چطور مواد غذایی را بین مردم توزیع کنیم و چادرها را در اختیار مردم قرار دهیم، اما در لیبریا ما باید در ذهنیت مردم تغییراتی انجام میدادیم تا خودشان را در معرض ابتلا به بیماری قرار ندهند. ما افرادی را از داخل دولت آمریکا انتخاب کردیم و به غرب آفریقا آوردیم. فردی که اداره مرکز کنترل و پیشگیری از بیماری را برعهده دارد از مرکز بهداشت و خدمات وزارت دفاع آمده است و یک آتشنشان از لسآنجلس داریم. ما همه در تلاشیم تا واکنش و اقدام درخصوص بیماری را گسترش دهیم.
بخش عمده کار ما آموزش در تشخیص درست و غلط بیماری، شیوههای کنترل عفونت و راهاندازی آزمایشگاهها و درمانگاههاست. زیرساختهای درمانی اینجا حتی پیش از شیوع ابولا نیز با چالشهای جدی مواجه بوده است. من به تازگی دولوتاون رفتم تا بر کمکهای مالی به امکانات بهداشتی نظارت کنم. ما میخواهیم در آنجا مرکز سیاری را برای سرعت بخشیدن به آزمایش موارد بیماری راهاندازی کنیم، چرا که برای رسیدن به نزدیکترین آزمایشگاه باید دستکم ٤ ساعت در جادههای نامناسب رانندگی کنید و تشخیص بیماری یک فرد روزها به طول میانجامد. پیش از این مردم این شهر در قرنطینه به سر میبردند و مردم این شهر در بهت و حیرت قرار دارند.
من در این شهر مرد جوانی را دیدم که با استفاده از یک بلندگو با مردم صحبت میکرد و به آنها درخصوص ابولا هشدار میداد و از آنها میخواست تا با کمک یکدیگر بیماری را متوقف کنند. جوانان خودرو ما را متوقف کردند و از ما خواستند تا از خودرو پیاده شویم و در صفی بایستیم تا دمای بدن ما را کنترل کنند، هیچ فردی هم از این آزمایش مستثنی نبود. آنها دمای بدن ما و تاریخ آن روز را یادداشت کردند و به لباسهای ما متصل کردند. من میخواهم آن کاغذ را با خود نگهدارم.
آنهایی که دمای بدنشان از حد عادی بیشتر بود از دیگران جدا میشدند و از آنها تستهای دیگری نیز انجام میدادند.
مردم درحالیکه آنها در انتظار آزمایشهایشان بودند برایشان آب و غذا میآوردند که خوشبختانه هیچکدام از آنها به ابولا آلوده نبود. مشاهده همکاری مردم این جامعه برای حل این مشکل در کنار یکدیگر شگفتانگیز است. مسأله مهم در اینجا حفظ نظم امور است که بسیار دشوار است. ما باید به خانوادهها یاد بدهیم که به اجساد قربانیان دست نزنند. وقتی که عزیزتان جان میبازد میخواهید او را در آغوش بگیرید، اما اینجا نمیتوانید چنین کاری انجام دهید.
من پیش از همکاری با سازمان توسعه در ارتش صلح مشغول به کار بودم. مادر من در بروکلین زندگی میکند و وقتی به او خبر دادم کارم در والاستریت را رها کردهام یک هفته گریه کرد. اما خانواده من از اهمیت این کار آگاه است. همه ما باید در این نبرد در کنار یکدیگر باشیم. ما میتوانیم شکستش دهیم اما هنوز راه درازی باقیمانده است.
گزارشی از پرستارانی که به جنگ ابولا میروند/ دشواری ایثار
تلاش و ایستادگی بهترین راه مقابله با یأس و ناامیدی است، هرچند این موضوع در بسیاری از مواقع بر ما آشکار نیست. «ژوزفین فیندا سلو» در مدت زمان کوتاهی ١٥پرستار خود را از دست داد، پرستارانی که هریک جایگزین نفر قبلی بودند و یکی پس از دیگری به بیماری ابولا مبتلا شدند. ژوزفین به این اندیشه افتاده بود که شغل خود را ترک کند اما این کار را نکرد. خانم سلو سرپرستار و مبارزی خستگیناپذیر است که هرگز از کار و تلاش بیوقفه خود در بیمارستان دولتی سیرالئون دست نکشید، بیمارستانی که در طول ماههای ژوئن و جولای به بزرگترین قتلگاه ویروس ابولا بدل شد. او اداره انجمن ویژهای را برعهده دارد که متشکل از ٣پرستار زن است، پرستارانی که به بیماری مبتلا نشدهاند، پرستارانی که مرگ همکاران خود را به چشم دیدهاند اما میدان را ترک نکردهاند.
ژوزفین سلو ٤٢ساله که بر کار پرستاران ابولا نظارت میکند، میگوید: «حضور من در اینجا ضروری است. من یک پرستار ارشدم و امید همه پرستاران تازهکار به من است.» وقتی از او در مورد ترک بیمارستان سوال میکنند، میگوید: «در این صورت همهچیز فرومیپاشد.» پرستاران دیگر او را «مامان» صدا میکنند اما خانم سلو در لباس مخصوصی که از او در برابر ابولا محافظت میکند ظاهری شبیه فرماندهان جنگی دارد که با صدای بلند به پرستاران دستوراتی میدهد، نیروهایش را به جلو میراند، پرستاران را تشویق میکند تا سریعتر به وظایفشان رسیدگی کنند، موادغذایی بیماران را بررسی میکند و هرطور که شده به اطرافیانش روحیه میدهد.
ویروس ابولا حرکت خود را از بخشهای غربی آفریقا آغاز کرد. سرعت و میزان شیوع این بیماری بیشتر از کل ویروسهای مرگباری بود که مردم این منطقه تا امروز با آنها دستوپنجه نرم کرده بودند. افراد زیادی مانند خانم سلو در خط مقدم کمپین مبارزه با این بیماری کشنده ایستادهاند، پزشکان و پرستارانی که جان خود را وقف بیمارانی کردهاند که احتمالا بهزودی خواهند مرد، مستخدمانی که مخزنهای زباله و استفراغ بیماران را تمیز میکنند تا بیمارستانهایی که تحت محاصره و قرنطینهاند همچنان به کار خود ادامه دهند، رانندگانی که جان خود را به خطر میاندازند و برای نجات بیماران وارد روستاهایی میشوند که سایه مرگ در هر گوشهشان به چشم میخورد و ماموران کفن و دفنی که مسئولیت سنگین نگهداری از اجساد متعفن قربانیان ابولا را برعهده دارند.
جسارت و از خودگذشتی این افراد تنها با نگاهی گذرا به آمار و ارقام مشهود است.
بنابر اعلام سازمان بهداشت جهانی، دستکم ١٢٩نفر از بهورزان در مبارزه با این بیماری جان باختهاند. در حالی که بسیاری از کارکنان نیز گریختهاند و سیستم پزشکی ناتوان این مناطق را در این نبرد نابرابر تنها گذاشتهاند، شمار زیادی نیز با نامنویسی داوطلبانه به صف مبارزان ابولا پیوستهاند که بسیاری نهتنها حقوقی دریافت نمیکنند، بلکه بسیاری خانه و خانوادهشان را نیز وقف مبارزه با این بیماری کردهاند.
«کنده کامارا»، یکی از ٢٠مرد جوانی است که یکی از سختترین و خطرناکترین وظایف گروه را برعهده دارد، یعنی جستوجو و دفن اجساد بیماران در شرق سیرالئون. کامارا میگوید: «اگر من داوطلب نمیشدم چه کسی میتوانست چنین کاری انجام دهد؟» چندماه قبل و با آغاز شیوع بیماری، کامارا به مرکز بهداشت «کایلاهون» در شرق سیرالئون رفت و آمادگی خود را برای کمک به مبارزه با این بیماری اعلام کرد. مقامات بهداشتی به کامارا گفتند که نمیتوانند برای این کار به او دستمزدی بپردازند، اما این موضوع هم نتوانست تصمیم او را عوض کند.
کامارا میگوید: «هیچ کسی دیگری نیست که این کار را انجام دهد، برای همین ما تصمیم گرفتیم این کار را برای نجات کشورمان انجام دهیم.» کامارا و دیگر جوانان حتی اسمی را هم برای گروهشان انتخاب کردهاند و خود را «پسران گورکن» مینامند. پزشکان بدون مرز به آنها یاد دادهاند تا چطور از تجهیزات ایمنی استفاده کنند و چطور اجسادی را که به عفونت ابولا مشکوک هستند پاکسازی کنند. آنها هر روز ٩ساعت مشغول تردد در جادهای خاکی و کمرشکن هستند. با وجود همه از خودگذشتگیها اما کار روزانه «پسران گورکن» موجب انزوایشان شده است. بسیاری از آنها از جامعه طرد شدهاند چرا که اطرافیانشان وحشت دارند آنها نیز به ابولا مبتلا شده باشند و خانوادهها نیز به آنها اجازه بازگشت نمیدهند.
پس از آنکه کامارا کار خود را آغاز کرد، از سوی خانوادهاش پیغام رسید که مردم روستایش دیگر او را نخواهند پذیرفت. عموی او که بزرگ خانوادهاش محسوب میشود نیز از او خواست که هرگز بازنگردد. کامارا مدتی در خانه یکی از دوستانش زندگی کرد اما ترس همسر دوستش از ابتلا به بیماری باعث شد کامارا بار دیگر آواره شود. کامارا که برای کاری که انجام میداد هیچ دستمزدی نمیگرفت ناچار بود بعضی از روزها بعد از پایان کارش برای تهیه غذا در خیابانها گدایی کند. او به تازگی با صاحب مغازهای کوچک صحبت کرده تا جایی را برای خوابش در انباری مغازه دستوپا کند.
با گذشت چندماه، او به تازگی نخستین دستمزد خود، چیزی در حدود ٦دلار در روز را دریافت کرده و امیدوار است اتاقی برای اجاره پیدا کند، هرچند شاید قیمت پیشنهادی به او بسیار زیاد باشد. تعداد دیگری از پسران گورکن پیش از این قصد داشتند آپارتمانهایی را اجاره کنند، اما کسی حاضر نبود جایی را در اختیار آنها بگذارد. کامارا میگوید: «اگر عمر طولانی داشته باشم میتوانم پیش مردمم بازگردم، میتوانم با آنها حرف بزنم و بگویم من این کار را برای شما انجام دادم. شاید آن موقع مرا درک کنند.» در بیمارستان دولتی «کنما» که با کامارا چند ساعت فاصله دارد همچنان تصاویر پرستاران جانباخته، دیوارهای ترک برداشته بیمارستان را پوشانیده است. در زیر برخی از عکسها نوشتههایی هم به چشم میخورد که یادآور دردی است که همچنان باقی مانده، مثل تصویر «الیزابت لنژی کوروما» که در زیر آن نوشته شده «لنژی ما تو را دوست داریم، خدا تو را دوست دارد.»
ژوزفین سلو روزهای آغازین را به یاد میآورد و میگوید: «امروز ٣نفر، فردا ٤نفر و ... با همین سرعت پیش میرفت. ما از خودمان پرسیدیم چه اتفاقی دارد میافتد؟» چهره سلو که همواره پر از امید و قدرت بود هنگام به یادآوری این خاطرات آکنده از غم و اندوه میشد، اما به حرفهایش ادامه میدهد: «ما از خود میپرسیدیم که نفر بعدی چه کسی خواهد بود؟» به گفته او ٢٢نفر از کارکنان بیمارستان در مدت زمان کوتاهی جان خود را از دست دادند.
پرستاران و پزشکان کهنهکاری که با بیماری خطرناک «تب لاسا» دستوپنجه نرم کرده بودند تجارب خود را به کار گرفتند. هرچند هر دو بیماری موجب خونریزی شدید میشوند با این حال ویروس ابولا از قوانین دیگری پیروی میکرد که هرگز با آن روبهرو نشده بودند. در نخستین نمونهها پرستاران تنها از عینکهای محافظی استفاده میکردند که در زمان شیوع تب لاسا رواج یافته بود، اما جلوگیری از ابولا به یک ماسک بسیار قویتری نیاز دارد. همچنین برای جلوگیری از ابتلا به بیماری دستکشهای ظریفی را میپوشیدند که آنهم در برابر ویروس چندان مقاومتی نداشت.
حالا ژوزفین سلو ٢دستکش لاستیکی ضخیم را بهطور همزمان استفاده میکند. اقدامات اولیه ناکافی عواقب تلخ و کشندهای به دنبال داشت، حتی برای دکتر شیخ عمرخان که سرپرستی واحد مبارزه با «تب لاسا» را برعهده داشت.
ژوزفین سلو درباره دکتر عمرخان میگوید: «او مرد محتاطی بود که همواره به همه گوشزد میکرد چهکاری انجام دهند و از چه کاری اجتناب کنند. مرگ او یک معماست.» مرگ این پزشک سیرالئونی در ٢٩جولای ضربه بزرگی محسوب میشود. خانم سلو از پرستارانی که در مبارزه با ابولا از دست داده سخن میگوید و او که در تشویق و انگیزه دادن به زیردستانش بسیار تواناست هنگام صحبت از آنها نمیتواند مانع سرازیر شدن اشکهایش شود. او میگوید: «این برای من یک کابوس بود. از آغاز این ماجرا بسیار گریستهام.» و ادامه میدهد: «زمانی رسید که من به فکر ترک این کار افتادم. کاری که هر روز انجام میدادم فراتر از توان من بود.»
اما درست در لحظات ناامیدی بود که به تجربهای اجتنابناپذیر دست پیدا کرد. او در اینباره میگوید: «شما هیچ راه دیگری ندارید. باید به نجات دیگران بروید. شما شاهد مرگ همکارانتان هستید اما هنوز باید به کار خود ادامه دهید.»
در ماه گذشته و در زمان اوج مرگومیر مبتلایان به این ویروس، ٢ فرزند نوجوان و خانواده او در «فریتاون»، پایتخت سیرالئون از او خواستند تا از ادامه این کار دست بکشد. پرستاران باقی مانده در بیمارستان نیز در تدارک یک شورش بودند و یک روز صبح، ٤٠ نفر از آنها در برابر خانه سلو در کنما جمع شدند و یکصدا فریاد برآوردند که «اگر یکی دیگر از ما بمیرد باید خودت را برای مرگ آماده کنی!»
فرزندان وحشتزده ژوزفین سلو نیز به او گفتند «آنها آمده بودند دنبال تو! مامان، دیگر آنجا نرو!» اعضای خانواده ژوزفین در فریتاون نیز از او خواستند تا دیگر به بیمارستان کنما بازنگردد. اما ژوزفین سلو از همه این هشدارها، توصیهها و نصیحتها و درخواستها سرپیچی کرد. او به کار خود ادامه داد و در پایان روز مخفیانه به خانه بازمیگشت.
ژوزفین تمام وقایع روزی را که کابوس بیمارستان را در بر گرفت به دقت به یاد میآورد. ٢٥ ماه می. شیوع ابولا در گینه، در همسایگی سیرالئون شروع شد و بحران آغاز شد. در کنما نیز یک بیمار دچار خونریزی شدید بود. «پرستاران بسیار کنجکاو بودند و مرا صدا کردند، دکتر عمرخان از من خواست تا تست ابولا را انجام دهم و نتیجه مثبت بود.» در چشم بههم زدنی بیمارستان از کنترل خارج شد و تمامی پرستاران نیز تحت قرنطینه قرار گرفتند.
خانم سلو میگوید: «اما دومین مورد ویروس در بخش VIP بیمارستان ما را نسبت به فاجعه آگاه کرد.» این بیمار رئیس یکی از قبایل بود که به اسهال و استفراغ شدیدی دچار شده بود. او ٣پرستار و یک باربر را نیز مبتلا کرد که به همراه یکی از پرستاران جان باخت. پرستاری که جان خود را از دست داد باردار نیز بود و هرچند نوزاد نیز جان باخت، اما ٤پرستاری که عمل زایمان را انجام دادند هم به ویروس مبتلا شدند و جانشان را از دست دادند.
سلو میگوید: «بعضی اوقات میگویم خدایا! من باید به جای پرستاری، منشیگری میکردم» اما او وظیفهاش بهعنوان یک شفادهنده را «خواست پروردگار» میداند. اما بیمارستان کنما امروز مکان متفاوتی است. در هفتههای اخیر و با کمکهای بینالمللی سیستم دقیقی برای آزمایش، تصفیه و نگهداری از این بیماران ایجاد شده و اعتماد بهنفس پرستاران نیز بازگشته است.
خارج از بیمارستان اما همچنان با بدبینی و تردید مردم مواجهاند. برخی از پرستاران سلو میگویند: همسرانشان ترکشان کردهاند و همسایگان نیز از صحبت کردن با آنها خودداری میکنند. یکی از پرستاران میگوید: یک روز در بازگشت به خانه با لوازم شخصیاش در چمدانی در پیادهرو مواجه شده است و همسرش به او هشدار داده که به او نزدیک نشود. یکی دیگر از پرستاران نیز ناچار است هویت اصلی خود را مخفی کند و خود را یک دانشآموز معرفی کرده تا صاحبخانه او را بیرون نیندازد.
«ورونیکا تاکر»، یکی از پرستارانی که از ویروس جان به در برده است در خیابانهای کنما به اطلاعرسانی در مورد شرایط سخت این پرستاران مشغول است. شیوع ابولا همچنان ادامه دارد. به گفته امدادگران بینالمللی حدود ٢هزار و ٦١٥ مورد از مبتلایان به این ویروس مشاهده شده است و هزار و ٤٢٧ نفر نیز در گینه، لیبریا، نیجریه و سیرالئون بر اثر ابتلا به ابولا جان باختهاند، هر چند این آمار قطعا بسیار کمتر از تعداد واقعی مبتلایان و جان باختگان است اما ژوزفین سلو که امید در چشمانش موج میزند همچنان دلیلی برای خوشبینی پیدا میکند. او شاهد کاهش سرعت شیوع بیماری است و دیگر او و پرستارانش در این مبارزه تنها نیستند. یکی از پرستاران به نام «نانسی یوکو» میگوید: «برخی رفتند، ولی ما ماندیم. ما همواره خواهیم بود و هیچ وقت اینجا را ترک نخواهیم کرد.»
ژوزفین سلو با پرخاش بازدیدکنندگان را از خود دور میکند، لباس مخصوصش را میپوشد و آماده کار میشود. سلو در حالی که مشغول بر تن کردن لباسش است، میگوید: «با لطف خدا این بیماری تمام خواهد شد.»
منبع: روزنامه شهروند