به گزارش ایسنا، گزیده اظهارات مجتبی ذوالنور در گفتوگو با هفتهنامه «صبح صادق» در پی میآید:
* معتقد نیستم اتفاقی که در 9 دی افتاد، بهواسطه حضور کسانی بود که به احمدینژاد رأی دادند. رسانههای بیگانه در هشتم و نهم دی، برآورد 40 میلیون نفری از جمعیت این راهپیمایی را داشتند، در صورتی که احمدینژاد بهعنوان نامزد پیروز 24 میلیون رأی به دست آورده بود.
* دانشگاه آزاد در سراسر کشور اعلام کرده بود اگر دانشجویان و استادان در روز 9 دی غیبت کنند تا در راهپیمایی حضور یابند، از دانشگاه اخراج میشوند!
* 18 تیر 78 در همین تهران پنج نفر خانم که در حال عبور بودند را با دریدن چادر، مانتو و روسریشان، آنها را بیلباس کردند، از اینرو کسبه مسلمان خیابان جمهوری آنها را به داخل مغازهشان بردند تا پوششی برایشان تهیه کنند. در آن زمان، مسجد و محل نماز جمعه تهران را آتش زدند، علیه ارزشهای دینی شعار دادند، حتی وقتی سیدمحمد خاتمی برخلاف میل باطنیاش موضعی در رابطه با حوادث 18 تیر گرفت، علیه خود وی هم موضع گرفتند.
* دانشگاه آزاد با این شبکه بزرگ کشوریاش، در فتنه 88 وانتبارهای بغلنویسیشده دانشگاه آزاد به اندازه ظرفیتی که میتوانند حمل کنند، آب معدنی با خود میآوردند و بین فتنهگران توزیع میکردند.
* اگر چند روز پیش از فتنه، خیلیها به مصالحفروشیها و چوبفروشیها در تهران و شهرهای اطراف تهران مثل کرج مراجعه میکردند تا برای نمونه دستهبیل بخرند، بعضی نداشتند چون از پیش توسط عدهای خریداری و انبار شده بود. همچنین نخالههای ساختمانی را که میباید از شهر خارج میشد شبانه در نقاطی مشخص تخلیه میکردند.
* من حدود 10 ساعت با کروبی مذاکره دونفره طی سه ملاقات داشتم. بار اول زمانی بود که کروبی برای شرکت در مجلس ختم پدر یا مادر مسئول ستادش به قم آمده بود و پس از آن تصمیم میگیرد سری هم به منزل صانعی و منتظری بزند اما مردم متوجه میشوند و محل اقامت او را در قم محاصره میکنند، از اینرو هر آن، بیم کشته شدن او میرفت. همزمان با این موضوع من هم به صورت اتفاقی قم بودم چون در همایش خانوادههای پاسداران تیپ امام صادق (ع) سخنرانی داشتم. آن روز کروبی از حدود ساعت چهار بعدازظهر در خانه مورد اشاره گیر افتاده بود و نمیتوانست از آنجا خارج شود. من که نیمههای شب آن روز از ماجرا مطلع شدم، رفتم ببینم اوضاع در چه وضعی است، اما به دلیل اینکه طلبهها مرا میشناختند، نمیخواستم آشکارا در میان جمعیت معترض حضور یابم. به همین دلیل لباس روحانیت را درآوردم و ماسک سرماخوردگی هم به صورت زدم و به داخل جمعیت رفتم. وقتی پشت در منزل محل اقامت کروبی رسیدم، با تلفن همراه از فرمانده سپاه استان پرسیدم کجایید که عنوان کردند در منزل کروبی هستند. گفتم من هم پشت در هستم و در را باز کردند.
پس از ورود به منزل که اعضای شورای تأمین استان هم در آنجا حضور داشتند، درخواست کردم نظرشان را درباره صحبت خصوصی من با کروبی عنوان کنند و اینکه آیا موافق یا مخالف هستند. هنگامی که همه با درخواست گفتوگوی من با کروبی موافقت کردند، از منزل بیرون آمدم و رفتم لباس روحانیتم را پوشیدم و مجددا به منزل کروبی بازگشتم. در این بین وقتی به محل جمعیت پشت در رسیدم، جمعیت با دیدن من شعارهایی را علیه کروبی سر دادند. به هر حال وارد منزل که شدم، درخواست کردم هیچکس، حتی محافظان هم هنگام گفتوگوی من با کروبی در اتاق حضور نداشته باشند. به همین دلیل همه آنهایی که آنجا بودند، حتی محافظان، اتاق را ترک کردند.
در آنجا صحبتهای ما دو نفر، دو بخش داشت؛ بخشی از صحبتها را آقای کروبی، منعی برای بیان آنها قائل نشدند، به همین علت چون منعی نبوده، میتوان آن صحبتها را بازگو کرد. ولی خیلی از صحبتها را هم عنوان کرد که راضی به انتشار آن نیست. پس چون اخلاقا این اجازه را به من نداد، حتی اگر وضع کروبی از این هم بدتر شود، باز هم نمیتوانم درباره آنها صحبتی انجام دهم.
به هر حال در آنجا به کروبی گفتم به سه دلیل حاضرم هر کمکی بتوانم انجام دهم تا شما از این منزل بتوانید سالم خارج شوید؛ اول اینکه جنس شما را از خاتمی و موسوی متفاوت میبینم و یک تفاوت خاص برای شما قائل هستم. دوم، با عرض معذرت، کشته شما ضررش بیشتر از زنده ماندن شما برای کشور است. سوم، شما لر هستید و من هم لر هستم. در اینجا کروبی به شوخی گفت به همین دلیل سوم، یعنی لر بودن میخواهی کمک کنی.
من اینگونه ورود کردم که برای من این خیلی مهم است که اوایل انقلاب وقتی بچه طلبه بودم، کروبی را کنار امام (ره) میدیدم. در واقع شما را به چشم یک الگو میدیدم. حالا چی شده کروبی کنار امام، وقتی به محل خیزش انقلاب یعنی قم میآید، مردم به جای اینکه بگویند «صل علی محمد (ص) بوی خمینی آمد»، «مرگ بر کروبی» میگویند؟ آیا نظام عوض شده و راهش تغییر یافته یا کروبی راهش جدا شده است؟ کروبی گفت: نه، خیلی چیزها عوض شده و کروبی تغییر نکرده است. گفتم مثال بزنید که چند مورد عنوان کرد. عمده آن این بود که مثلا اصل 110 قانون اساسی که مترقیترین اصل قانون اساسی است، شورای نگهبان آن را به مبتذلترین اصل تبدیل کرده است. پرسیدم چرا؟ گفت در گذشته یک روحانی وقتی گواهی از یک مرجع تقلید میآورد، اجتهادش اثبات میشد اما الان شورای نگهبان انحصار و دگماتیسم ایجاد کرده و بعد از آن کلی بد و بیراه نثار شورای نگهبان کرد.
گفتم اولا شما میدانید گواهیای که مرجع تقلید مبنی بر مجتهد بودن طلبهای میداد برای موقعی بود که حوزههای علمیه ساز و کاری نداشتند، سازمان نداشتند، ورود و خروج، پذیرش، امتحان، تأیید مدرک تحصیلی و امثالهم نبود و حوزهها مثل هیئت اداره میشدند. حوزه مدیریت نداشت ولی الان نظم دارد، از مدرس علمی برخوردار است، معادلسازی دروس دانشگاهی را انجام میدهد و همهچیز در آن تعریف شده و منظم برگزار میشود. با این حال اگر طلبهای اول انقلاب وارد حوزه شده، وقتش صرف کارهای ضروری نظام شده باشد، نیازی نیست از مرجع تقلید گواهی بگیرد چون ساز و کار آن موجود بوده و مرجع صدور گواهی نیز مشخص است. دوم، برخی مراجع شاگردهایشان را به یاد نمیآورند. حال چنانچه بعضیها سوءنیت داشته باشند، ممکن است از این قضیه سوءاستفاده کنند. مثلا اگر امروز کسی نزد آقای صانعی برود، طبق معیارهای فعلی به او گواهی میدهد، از اینرو سیاستزدگی را به صورت پررنگ باید در صدور گواهیها ببینیم، پس نباید به گواهی اعتماد کرد. سوم، شورای نگهبان میگوید اگر روحانیای درس و بحث خارج در حوزه داشته، این مجتهد است. چهارم، شورای نگهبان میگوید اگر طلبهای تألیفی دارد که نشان میدهد درس خارج را گذرانده، این فرد هم مجتهد است. پنجم، اگر کسی هیچکدام از اینها را ندارد، شورای نگهبان تسهیلاتی قائل شده که هر کس میخواهد، امتحان دهد. ششم، گواهیای که مراجع در اوایل انقلاب و پیش از آن صادر کردهاند، شورای نگهبان آن را هم میپذیرد.
پس از این استدلالها کروبی چیزی نگفت. بحث ما به جایی رسید که حتی به او گفتم نمیخواهید وزن خود را بسنجید؟ گفت: چه جوری؟ گفتم با همین حادثه. یعنی از ساعت چهار بعدازظهر که این حادثه به وجود آمده تا الان که رصد کردم ببینم انعکاس این موضوع در رسانههای خارجی چگونه بوده، متوجه شدم هفت هشت رسانه خارجی این موضوع را نمایش میدهند. علاوه بر این، از زمانی که مردم به اینجا آمدند تا الان که 12 ساعت گذشته، یک نفر نیامده عربدهای به نفع شما در خیابان بزند. حال نباید وزن خود را بسنجید؟
در اینجا کروبی گفت به این مضمون که پدر بیامرز، من که کروبی هستم، میخواهند مرا تیکهپاره کنند، حالا کسی جرئت میکند بیاید از من طرفداری کند؟ گفتم قبول، برویم بالای پشت بام از آنجا دزدکی نگاهی به بیرون بینداز ببین زنی که نوزاد بغلش است یا باردار است هم با احساسات کامل و هیجان واقعی تا این وقت شب ایستاده علیه شما شعار میدهد. چرا شما حاضرید خودتان را فدای کسی کنید که حاضر نیست خودش را برای شما هزینه کند؟ این جمعیت حتی با وجود اصابت باتوم نیروی انتظامی بر سرش، حاضر نیست متفرق شود و باز هم بر سر ارزشهایش ایستاده است؛ حال شما چه کسانی را با چه کسانی معامله کردید؟ باز هم حرفی در جواب نداشت.
گفتم چرا برنمیگردید؟ گفت دست من نیست. گفتم پس دست کیست؟ بعد از کلی کلنجار رفتن با او، این تلقی را پیدا کردم که انتظار دارد مسئولان عالی نظام از او تفقدی کنند. به همین دلیل به او گفتم شما اشتباهی کردید که باید تاوان اشتباهتان را بدهید. حالا این چه انتظاری است که میخواهید از شما عذرخواهی هم بشود؟ البته به این موضوع تصریح نکرد ولی وقتی اینها را گفتم، رد نکرد.
درآنجا حرفهای زیادی رد و بدل شد و در آخر گفت که جواب شما را بعدا میدهم. احساس کردم معنی این حرف این است که چنین جلساتی درآینده باز هم باشد. از اینرو 20 روز پس از آن حادثه، تماس گرفتم و گفتم آمادگی دارم هر کجا بفرمایید، بیایم و ادامه بحثمان را با هم داشته باشیم که کروبی گفت بیایید خیابان دیباجی در فرمانیه و به این ترتیب دو بار دیگر من به منزل کروبی رفتم که هر کدام به مدت سه ساعت به طول انجامید.