۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۴:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۳۸۶۶۱۱
تاریخ انتشار: ۰۸:۰۳ - ۲۰-۱۲-۱۳۹۳
کد ۳۸۶۶۱۱
انتشار: ۰۸:۰۳ - ۲۰-۱۲-۱۳۹۳

من كالباس دوست دارم، زنم نون و ماست

من یک نگاه به مرجان کردم ،پس افتادم .بعد رفتم گرفتمش.راحت نبود البته. ما می خواستیم یک سکه مهر کنیم آنها دو هزار تا.

مادرم ‌گفت: «خدا یكی، مهر یكی» و مادر مرجان گفت: «نه حرف شما، نه حرف ما. 2 هزار تا!» من آن وسط نگاهِ مرجان می‌كردم. مادرم گفت: «2 هزار تا معنی نداره خانم!» و مادر مرجان گفت: «عمرِ حضرت نوح بوده. شیرین‌كام باشید. 2 هزار تا» مادرم گفت چرا عمرهای كوتاه‌تری را انتخاب نكرده‌اند و مادر مرجان گفت عمر هر چه طولانی‌تر، زندگی زناشویی هم طولانی‌تر.

خلاصه بحث بالا گرفت و بعد از یك ساعتی چك و چانه قرار بر نصفِ عمر نوح شد: هزار تا. حالا هم آمده‌ام با مرجان سر زندگی و دارم هِی می‌گردم دنبال نقاط اشتراك‌. فعلا هر چه سر و ته‌مان را تكانده‌ایم، نقطه‌ی افتراق ریخته بیرون. از اشتراك خبری نیست. مثلا من چای دوست دارم، مرجان نسكافه. من پتو را می‌پیچم دورم موقع خواب، مرجان پنجره را باز می‌گذارد شب چلّه. من خانه‌ی پرنور دوست دارم، مرجان كم‌نور. من دوست دارم پیاده‌روی بكنیم موقع صحبت، مرجان ایستاده می‌خواهد. مرجان كوه دوست دارد برویم، من كویر. من برای مسافرت گفتم برویم لاهیجان، مرجان گفت رفسنجان. من می‌گویم اسب حیوان نجیبی‌ست، مرجان اعتقاد دارد خر.

من اسم بچه‌مان را دوست دارم بگذارم ایمان، مرجان می‌گوید نریمان. یا همین حالا من نون و كالباس هوس كرده‌ام، مرجان نون و ماست. در واقع ما به این نتیجه رسیده‌ایم كه هر چی آن یكی دوست دارد، این یكی دوست ندارد و هر چی این یكی متنفر است، آن یكی علاقه دارد.

 مرجان گفت: «چرا تو از من نپرسیدی تو خواستگاری این چیزها رو؟» و من هم به او گفتم: «چرا تو از من نپرسیدی تو خواستگاری این چیزها رو؟» بعد پشت هم این سوال را انقدر تكرار كردیم از هم كه حوصله‌مان سر رفت و فك‌مان درد گرفت. گفتم:‌»به جای این حرف‌ها بیا بگردیم دنبال نقاط اشتراك‌مون» و یكی دو ساعتی فكر كردیم. بعد یك‌دفعه انگار چیزی پیدا كرده باشم پرسیدم: «تو هم دوست نداری یكی زنجیر بندازه گردنت خفه‌ت كنه از پشت؟» گفت: «ندارم» و ذوق كردیم. اولین نقطه‌ی اشتراك‌مان این بود. دومی را هم مرجان پیدا كرد. پرسید: «اگه یكی از بالای برج میلاد هُلِت بده پایین بدت میاد؟» خوشحالی كردم گفتم: «آره. بدم میاد» اگر همینطور پیش برویم تا صبح یك عالم دیگر هم پیدا می‌كنیم. خدا را شكر.

منبع: تبیان
برچسب ها: روانشناسی
ارسال به دوستان
۳ مورد از شگفت انگیزترین اکتشافات مصر باستان؛ از شهر طلایی تا مقبره نفرین‌ شده (+عکس) بمب منفجرنشده‌ای که 100 سال زینت‌بخش یک باغچه بود! (+عکس) فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (6 اردیبهشت) 130 سال قبل چه اتفاقی افتاد که «گوسفندها» دیوانه شدند؟! تخت ‌جمشید دوم ایران کجاست؟ تخلفات راهنمایی و رانندگی و مبلغ جریمه ها در کشورهای همسایه چگونه است؟ 10 سریال گانگستری تماشایی که بر اساس داستان واقعی ساخته شدند(+عکس) فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (5 اردیبهشت) این کیک کرامبل توت فرنگی را با روشی متفاوت بپزید تهدیدی به نام سندروم «ددی ایشو»! نگاهی به بدترین گوشی های هوشمند جهان؛ از آیفون ۶ تا گلکسی نوت ۷ انفجاری (+عکس) ۱۵ کشور آسیایی که سریعترین روند کاهش جمعیت را دارند چرا بخشیدن پدر و مادرمان تا این اندازه دشوار است؟ ۷ موقعیت در زندگی که هنگام مواجهه با آن ها باید «نه» بگوییم گفتگو با حمید معصومی نژاد؛ از قبولی در آزمون ورودی پزشکی در رم تا پیشنهاد بازیگری (+عکس)
وبگردی