یک تخمه درست و حسابی چشممان را کور میکردیم و به این فکر که خدا نگذرد ازهر چه آدم متورم ! واصولا هر چه تورم !! و هر چه وصل است به ورم و غده که نا چار شده ایم تنها به خاطر ارزانی شب عیدی برویم از دکه آفا........آجیل نم گرفته و آت و آشغال دار بخریم وهمان چندر غازمان را هم به باد بدهیم که ناگهان صدای جگر خراش اصغر پسرک همسایه ما را مثل فنر از جا پراندکه بی وقفه فریاد می کشید : ای خدااااا.. .غلط کردم....نزن .. ماماااااااااااااان ...غلط کردم.....آی آی آی !.
پریدیم توی کوچه تا ببینیم چه بلایی به سر پسرک آمده است که دلمان کباب شد....
اضر همین پسرک افتاده بود وسط کوچه و خون از سر و صورتش فوران می کرد .آقا جواد هم کمربند وا مانده اش را مدام توی هوا تاب می داد که : پدرت را در می آورم ! جانت را می گیرم !
آدمت می کنم ! سالها نان خشک جمع نکرده ام که امروز بی آبرویم کنی ! مردم زن دارند ........دختر دارند.... ای خدا نا کارت کند پسر که این طور آبرویم را جلوی در و همسایه برده ای........
و متعاقب آن شترق !!! صدای سیلی پدرروی گونه خونین و نحیف پسرک نشست و ما را حسابی
به غیرت در آورد....
فیلمی داشتیم آن شب. به خدا....پسرک استخوانی و خونین و مالین را آوردیم توی اتاق و ظرف آجیل !
را گذاشتیم وسط و شروع کردیم که بچه جان خوبیت ندارد ...تو هنوز دهانت بوی شیر می دهد ...
ما که دها نمان بوی سیر!! می دهد هم هنوز عزب ما نده ایم و ...اصلا چه کسی به بچه دوازده ساله زن می دهد ؟!! که پسرک زد زیر گریه : من.....فقط خواستم.... . مرد هزار چهره ببینم..!!!
فردای آن شب توی کوچه آقا جواد تا ما را دید آمد جلو . خواستیم بگوییم اصغر بی گناه بوده که ایشان سرش را انداخت زیر که می دانم... می دانم ... بعدا فهمیدم .. راستش فقط خدا بداند و خودت !!
شنیده ام این فیلم !! باز هم ادامه دارد .!!!. بچه است دیگر ! یک وقت دیدی باز هم بچگی در آورد !
گفتم فردا بروم کلیه ام ! را بگذارم حراج !! بهتر از این است آبرویمان به حراج برود !!!