۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۲:۱۸
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۴۲۳۵۸
تاریخ انتشار: ۱۶:۱۱ - ۲۲-۰۲-۱۳۸۷
کد ۴۲۳۵۸
انتشار: ۱۶:۱۱ - ۲۲-۰۲-۱۳۸۷

تخم مرغ رسمی ............! ! !

شبه طنز

پیرمرد نابینا روی سکو نشسته است و دارد با تخم مرغهایش  ور می رود  ضمن
   آن سبد تخم مرغ را هم محکم توی بغلش نگاه داشته و ندا می دهد : تخم مرغ رسمی .......!!


  تخم مرغ رسمی.....!!  ما هم که تازه به این دیار نقل مکان کرده ایم از آنجا که معنی و


مفهوم رسمی آنهم از نوع تخم مرغی اش !!  را نمی دانیم لذا می پرسیم  پدر جان !


مگر تخم مرغ جماعت هم قرار دادی و رسمی دارند ؟!  که ایشان پاسخ می دهد چرا ندارند؟


  تخم مرغ از روستا آمده !  و خاصیت دار !!  را  می گویند تخم مرغ  رسمی !!


 تازه دو ریالی مان می افتد که منظور پیرمرد  همان تخم مرغ محلی !  می باشد.


  تا  اینجایش را داشته باشید تا بعد ..............


خدا بیامرزد امواتتان را خدا بیامرزد مادر بزرگ ما را ! ده سالمان بود که همراه با مرحومه


یاد شده !  داشتیم از کوچه ای می گذشتیم  که دوست پیرتر ! از مادر بزرگمان جلوی ما


 سبز می شود و به محض دیدنمان رو می کند به مادر بزرگمان که  پیرزن ! چه چشمهایی !!


  دارد نوه ات........ !!! 


 همین یک جمله کافی بود که چیزی از درون قلقلکمان بدهد  و بدون آنکه بفهمیم داریم  چه


می کنیم بدویم سوی باغچه حیاط و کله پا شدن همان و فرو رفتن تیغ توی چشممان ایضا" !


 بگذریم که چه هوارها از دل بر نیاوردیم  و چه خون  زلالی که از  چشممان سرازیر نشد !! 


   مادر بزرگمان بنده خدا هم سر و سینه کوبان با آن بار علمی ضعیفش! بلا فاصله یکی از


 لباسهای عهد بوقی اش را پاره می کند و به  چشممان می کشد . و از همان شب شروع


 می کند به گذاشتن معجون  زرده تخم مرغ محلی ( رسمی ) روی چشمان زخمیمان 


 و از آنجا که هم زمستان بود و هم خون زیادی از ما رفته بود سردمان شده بود حسابی !


لذا جایمان را انداخت کنار بخاری و  تا صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم همه دلشان را


چسبیده اند و دارند از خنده پشتک وارو می روند !! که دستگیرمان شد روی صورتمان در اثر


 همجواری با بخاری از شب قبل نیمرو ! درست شده است !!


 توی همین افکار هستیم  و خواص باور نکردنی تخم مرغ رسمی ! که مرد جوانی می آید

 

و آن  آخرین تخم مرغهای توی سبد گونی باف را هم از پیر مرد می خرد  و چند اسکناس ترو

 

تمیز و  البته ده تومانی !!! هم می گذارد کف دست پیرمرد نابینا و  پیرمرد غافل از همه جا

 

 بی آنکه بفهمد چه بر سرش آمده !  ذوق می کند !! چشمانش را می مالد و رو  به آسمان که :

 

 خدایا شکرت !  امروزمان هم گذشت .....الحمد الله ........!!   الحمد الله ...........!!!!!!

 

 

منبع:وبلاگ شبهه طنز سپنتا
ارسال به دوستان
وبگردی