دلم می خواهد
بی اجازه ی تو
پادشاهی کنم
در ناخودآگاه خیالت..
******************
قویترین مردان جهان
پستچیها هستند که نمیدانند
چه حجم عظیمی از درد و اندوه را
با خود حمل میکنند
از آنها قویتر تویی
که میتوانی تنها با چند کلمه
کمر مرا بشکنی!
******************
بگو چکار کنم؟
وقتی شادی
به دُمِ بادبادکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند…!
******************
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
******************
پرواز هیچ پرنده ای را حسرت نمی برم
وقتی قفس، چشم های تو باشد
******************
روزهایم را،
خیابان های شهر می گیرند
شب هایم را،
فکرهای تو
بیولوژی هم نخوانده باشی
می فهمی چه مرگم شده است!
******************
سال هاست معلقم
در آسمان چشمانت
یا دستم را بگیر
یا رهایم کن
تعلیق، فقط به کار قصه ها می آید
******************
راه می روی
و شهر
اردیبهشت می شود
******************
دیگر دلم برای کسی تنگ نمی شود
حتی برای تو!
مُرده ها؛
روی خط دلتنگی راه نمی روند
******************
بهار
چشم های تو بود
پلک می زدی شکوفه میریخت
حالا انگار
روی زمستان گیر کرده است
سوزن فصل ها