بعضی وقت ها دلم می خواهد با تو
بر روی سبزه ها راه بروم ،
و با هم کتاب شعری بخوانیم .
من ، همچون زنی ، خوشبخت می شوم
که تو را بشنوم .
-----------------------------------------------------------
بگذار بنوازمت به آرامی ،
بگذار تجربه ات کنم آهسته ،
ببینم که حقیقت داری
-----------------------------------------------------------
شعرهایم
به همه ی زبان های زنده ی جهان ،
یک چیز می گویند :
"برایت می میرم ".
-----------------------------------------------------------
قصه این است
روبروی هزار آیینه هم که بایستم
تصویر تو را می بینم
ترجیع بند دلم شده ای نازنین!
-----------------------------------------------------------
تردیدها، وقتی که می آیند
خانه خرابت می کنند ای مرد ،
این موریانه ها،بیدها
در خانه ی جانت.
تردیدها
وقتی که می آیند .
-----------------------------------------------------------
می خواستم از تو
غزلی داشته باشم
در باغچه ام، اسم تو را، کاشته باشم
از دست خودم راضی ام
ای کاش تو باشی
لبخند تو را در بغلم داشته باشم
-----------------------------------------------------------
میان سر من و شانه ی تو
چه جنگ ها…
چه راه ها…
چه امپراطوری ها سقوط کردند.
میان گردن من و شانه ی تو
ابدیت لحظه ای ست که سر بر می گردانی.
می گردانی راه را و گردن در انحنای شانه گم می شود…
-----------------------------------------------------------
برایت
دلتنگی عصر پاییز را می فرستم
مثل کلاغ های دم غروب
هیچ جا نیستم
فقط گاهی
یکی از پرهایم می افتد.
-----------------------------------------------------------
مثل یک پنجره در تاریکی
که به یک پنجره می اندیشد
به تو می اندیشم .
پشت آن پنجره در تاریکی
به چه می اندیشی ؟
-----------------------------------------------------------
جــیرجیرک تــوی تــاریکی
بـه کــدامین درد
ایـن چــنین
بـلند و یـک نـــفس مـی خواند
او بـه یـاد کـیست
کـه ایــنگونه
از ســـکوت شــب
تــرانه مــی سازد
آه ، جــیرجیرک تـوی تــاریکی
چـه بــغض گـرانی دارد
بـه گـمانم او هـم
دل تـــنگی دارد …
محمد شیرین زاده