۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۴۹۰۲۶۵
تاریخ انتشار: ۲۱:۲۵ - ۰۷-۰۶-۱۳۹۵
کد ۴۹۰۲۶۵
انتشار: ۲۱:۲۵ - ۰۷-۰۶-۱۳۹۵

وقتی نوجوان دهه هشتادی عکاس خبری می‌شود

«محمدرضا قاسمیان» یک جوان ۱۵ساله است که تصمیم گرفته برعکس هم‌سن و سالهایش تابستانش را مثل تمام آدم بزرگ‌ها کار کند. او حالا در یک خبرگزاری مشغول به کار است و می خواهد آموزش عکاسی ببیند.

مجله مهر؛ از وقتی پای کلاس‌های تابستانی مختلف در کانون‌های فرهنگی باز شد، بیشتر دانش آموزان تصمیم گرفتند به جای ادامه دادن راه پدرانشان و سرکار رفتن و شاگردی کردن زیر دست اوستا کارها در این کلاس‌ها ثبت نام کنند تا هم چیزهای تازه‌ای یاد بگیرند هم بتوانند حسابی تفریح کنند؛ اما در بین دانش آموزان و نوجوانانی که ایام تابستان با درس و مشق خداحافظی می کنند. هنوز عده ای هستند که ترجیح می دهند به جای شرکت در کلاس های تابستانی و نوجوانی کردن، به خودشان زحمت بدهند و شبیه مردهای خانه صبح های زود از خواب بیدار شوند و سرکار بروند و از شاگردی کردن، کار یاد بگیرند.

«محمدرضا قاسمیان» یک جوان ۱۵ ساله و دهه هشتادی است که برعکس باقی دوستانش، تابستان‌هایش را با کارکردن می‌گذارد و در تابستان امسال عکاسی کردن در خبرگزاری را تجربه می‌کند. با این نوجوان دهه هشتادی که حالا سعی می‌کند بین آدم بزرگ‌ها خودی نشان بدهد قرار گذاشتیم تا از دنیای نوجوانانه‌اش و شور و شوق هایش خبردار شویم.



به پدرم گفتم مدرسه به تنهایی مرا قانع نمی‌کند

«محمدرضا قاسمیان» متولد ۱۵ شهریور ۱۳۸۰ در محله پیروزی تهران است و امسال در مهرماه ۹۵ وارد دوره متوسط دوم می شود. محمدرضا از همان روزهای اول تحصیلی تابستان‌هایش را با کلاس‌های تفریحی و آموزشی پر می‌کند اما دوسال قبل تصمیم می گیرد که وارد کار شود: « تابستان دو سال قبل تصمیم گرفتم که برای خودم سابقه کار درست کنم و مهارت کسب کنم. 

می خواستم با شغل های سطح پایین تری شروع کنم. مثلا شاگرد مغازه باشم یا یک تعمیرگاه کارهای جانبی انجام بدهم. چون به نظرم ساده تر می‌رسید و می خواستم کاری انجام دهم که توانایی آن را داشته باشم؛ اما وقتی به پدرم گفتم که می‌خواهم سرکار بروم، قبول نکرد و من هم چیزی نگفتم. تابستان سال گذشته دوباره سراغ پدرم رفتم و گفتم من دیگر نیاز دارم که جایی کار کنم. چون مدرسه دیگر قانعم نمی‌کند و نیاز دارم چیزهای بیشتری یاد بگیرم.

 حین سال تحصیلی هم این موضوع را مدام به پدرم می گفتم تا اینکه با یکی از دوستانش که یک مغازه کامپیوتری در بازار کامپیوتر داشت صحبت کرد تا تابستان را آنجا بگذرانم. شما فکر کنید من وقتی آخرین امتحانم را در روز چهارشنبه دادم. پنج شنبه و جمعه را استراحت کردم و از شنبه هفته بعد تا آخر تابستان مستقیم سرکار رفتم.»



کار را با تی‌کشیدن و جارو کردن شروع کردم

محمدرضا هر روز با ذوق و شوق سرکار می رود و امید دارد تا پایان تابستان چیزهای جدیدی را یاد بگیرد که حتما به کارش می آیند. اما باید در ابتدای راه، کاری بودنش را به صاحب کارش نشان دهد: « روز اول کار، صاحب مغازه خودش را معرفی کرد و درباره اخلاقش با من حرف زد بعد هم همان اول، کارهای کامپیوتری به من نداد و گفت باید هر روز صبح بیایی جارو بزنی، تی بکشی و شیشه‌ها را تمیز کنی.

 دو هفته اول اینطوری بود و من هر روز این کارها را انجام می‌دادم تا اینکه یک روز گفت تو پسر حرف گوش کنی هستی و از زیر کار در نمی روی. حالا باید کارهای حرفه ای کامپیوتری یاد بگیری. بعد کل کامپیوتر و تمام اجزایش را با جزییات معرفی کرد و بعد یک لیستی به من داد که همه اجزای کامپیوتر در آن نوشته و معرفی شده بود و در آن توضیح داده بود که از هر سری چه برندهایی وجود دارد و هرکدام چه ویژگی های دارند که من همه را یاد گرفتم. بعد از آن یک دوره ای برای ارتباط  برقرار کردن با مشتری گذاشت و خودش هم گوشه ای می نشست و من با مشتری طرف می‌شدم.

 مشتری هم می آمد من به او سیستم معرفی می کردم. مثلا اگر برای بازی می خواست، سی‌پی‌یو قوی و کارت گرافیک بالا می دادم. گاهی هم مشتری‌ها وقتی سن و سالم را می دیدند، بزرگترم را می‌خواستند. (خنده) من هم می گفتم خودم می توانم کمکتان کنم. بعد از یادگرفتن سخت افزار سراغ نرم افزار رفتم که استادکار جداگانه ای داشت.

کارهای ابتدایی مثل نصب ویندوز را یاد گرفتم و بعد از آن تعمیرات تخصصی ویندوز و تا حدود طراحی صفحات وب  را یاد گرفتم. در همان حین هم نرم افزارهای پرکاربردی مثل فتوشاپ و تری دی مکس را هم تا حدودی یاد گرفتم. کار به جایی رسید که حتی زمانی که صاحب کارهایم نبودند خودم یک تنه مغازه را می چرخاندم و کار مشتری‌ها را راه میانداختم.»


اولین حقوقم ۴۰ هزارتومان بود

اولین‌ چیزها همیشه شیرین هستند. مثل اولین روز کاری و از همه شیرین تر مثل اولین حقوق که حسابی به آدم می چسبد. محمدرضا درباره اولین حقوقش می گوید: « اولین حقوقی که گرفتم تنها ۴۰ هزار تومان بود که ۴ تا ۱۰هزار تومانی را داخل یک پاکت گذاشتند و دادند.

 یک مقدارش را شیرینی اولین حقوق خریدم. یک مقداری را هم برای خودم عطر و اودکلن خریدم. بقیه اش هم خرج راه و مسیر شد. بعد از آن ۱۵۰ هزارتومان گرفتم و در آخر هم برای کار در کل تابستان ۲۵۴ تومان پول گرفتم. با آن ۱۵۰ تومان یک اسمارت فون کوچک دسته دوم برای خودم خریدم. آن موقع پول توجیبی من هفته ای ۵ هزارتومان بود و الان به ماهی ۳۰ هزارتومان رسیده است. یعنی روزی هزارتومان (خنده)»


دوست داشتم عکاسی را تجربه کنم ولی دوربین نداشتم

بعد از آغاز مهر و شروع سال تحصیلی جدید محمدرضا تمام سال را با فکر کارکردن در تابستان سال بعد درس می خواند. در طول سال هم مدام به خانواده می گوید که دوست دارد دوباره در تابستان سرکار برود تا اینکه مدرسه را با معدل ۱۹ تمام می کند و دوباره تابستان امسال جویای کار می شود: « به پدرم گفتم که می خواهم در بازار کار کنم که مخالفت کرد. بعد از آن با خودم نشستم و استعدادهایم را بررسی کردم و گفتم که چه کارهایی از دست من بر می آید.

 وقتی با خودم حساب و کتاب کردم دیدم از عکاسی خوشم می آید. با یکی از اقوام تماس گرفتم و گفتم که دوست دارم کار یاد بگیرم. او هم به پدرش انتقال داد تا اینکه این انتقال‌ها به گوش پدرم رسید و موافقت کرد. قرار شد من عکاسی و ویرایش عکس و نرم افزار را یاد بگیرم. یک ماه از تابستان گذشت و من هر روز منتظر بودم که با من تماس بگیرند که برای کار بروم. تا اینکه خودم تماس گرفتم و آنها به من گفتند که هر روزی که خواستم می توانم بروم. روزی که وارد خبرگزاری شدم. حس بسیار خوبی داشت. با جمع عکاس های حرفه‌ای آشنا شدم که خیلی شیرین بود. 

بعد از آن با تلفن همراهم سه روز در بازار عکس می گرفتم. عکس های خوبی بود اما بالاخره کیفیت لازم را نداشت. من می خواستم عکاسی کنم ولی دوربین نداشتم و این خیلی آزار دهنده بود.»

عکاسی را در آینده ادامه خواهم داد

هرروزی که از تابستان می گذرد، محمدرضا روزهای باقیمانده تا پاییز را می شمارد و تلاش می کند روزهای بهتر و پرکارتری را برای خودش بسازد. وقتی می پرسم دوست داری چه کاره شوی جواب می دهد: « دوست دارم مدیریت بخوانم و یک روز مدیر یک مجموعه باشم؛ اما از وقتی با عکاسی آشنا شدم آنقدر برایم جذاب است که دوست دارم همواره کنار کارم عکاسی را ادامه بدهم و در روزهای آینده عکاسی مستند را تجربه کنم. در ایام مدرسه هم از عکاسی دست نمی کشم و سعی می کنم حتی از اتفاقات جذاب مدرسه عکاسی کنم.»

حالا دوستان محمدرضا که شاید روزهای اول با او همراه نبودند و حوصله او را نداشتند تشویق شده اند که در همین سن و سال دنبال یاد گرفتن حرفه خاصی بروند. محمدرضا برای هم‌سن و سالهایش هم توصیه های زیادی دارد: « دلم می‌خواهد بگویم از همین الان به فکر آینده‌شان باشند و تکلیفشان را مشخص کنند. من حس می‌کنم دیر اقدام کرده ام. توصیه می‌کنم در هر شرایطی برای خودشان کار جور کنند. حتی اگر در خانه هستند و نمی‌توانند بیرون کار کنند. نرم افزارهای مختلف را یادبگیرند و از طریق آن برای خودشان کار جور کنند. به حرف پدرو مادرهایشان گوش کنند و اعتمادشان را هر طورشده به دست بیاورند چون این اعتماد به هرچیزی می ارزد»

برچسب ها: نوجوان ، عکاس
ارسال به دوستان
وبگردی