در سرمقاله امروز روزنامه آفرینش به قلم حمیدرضا عسگری نوشته شده است:
دانشگاهها نيزهمچون ديگر محافل عصرحاضر، متأثر از دگرگونيهاى پرشتاب جهانى مانند تحولات ناشى از فناوري اطلاعات، و موج توانمند جهانى شدن است. اين تحولات به صورت مشکلات گوناگون در برابر دانشگاهها ظاهر مي شود و کيان و کارکرد مرسوم دانشگاهها را دچار چالش مي کند. از اين رو شناخت و تحليل مشکلات دانشگاهها گامى اساسي براى توسعه نظام دانشگاهي كشور به شمار مى آيد.
عواملي همچون سياست، اقتصاد و فرهنگ به عنوان شاخصههاي موثر درجوامع، نقش و تاثير گذاري ويژهاي بر روند حركت و شكل گيري ساختاردانشگاهها دارند. ازآنجا كه توان بحث به بررسي شاخصهاي كلي تاثير گذار بر دانشگاهها وجود ندارد، بنا را بر خلاصه گويي گذاشته و صرفاً دراين نوشتار كمي به تاثيرات سياست بر دانشگاه خواهيم پرداخت.
ازآنجا كه دخالت دولت و حكومت درعرصههاي مختلف موجب افزايش هزينهها و كند شدن روند توسعه ميشود، بايد اين سايه دولت را بر ساحت دانشگاه نيزسنگين دانست و براي رفع آن تلاش كرد. يكي از مولفههاي توسعه و پيشرفت دانشگاهها در عصر حاضر برنامه ريزي درسي و آموزشي مطابق با علايق دانشجويان و البته نيازهاي جامعه ميباشد. لذا اگر دانشگاه تحت تاثير و نفوذ سياستها و سلايق دولتي قرار بگيرد، و يا اگر استاد و دانشجو در کلاس درس و در فرايند آموزش ويادگيري از آزادي علمي وآکادميک کافي برخوردار نباشند، مسلما چنين دانشگاهي تبديل به شير بي يال ودم مي شود.
دانشگاه علي القاعده معرف پويايي هاي جامعه و بيانگر بلوغ فکري و فرهنگي واجتماعي در آن است. به عبارتي دانشگاه به دليل سرشت خود نماينده قشرها وگروه هاي جديد اجتماعي است و معمولا اين گروه ها کم وبيش مستعد فکر تحليلي و خلاقيتهاي نوآورانه هستند.
اما مشکل اصلي در كشورما آن است که اين گروه هاي جديد معمولا در سياستگذاريها جايي ندارند و ابتکار عمل دانشگاه ها به دست آنها نيست. بلکه نوعي ديوانسالاري دولتي و الگوهاي سنتي، تعيين کننده برنامه ها وساختار دانشگاه در ايران شده است. نتيجه اين رويكرد نيز موجب كاهش کارآمدي دانشگاههاي ايران و بازماندن آنها از پويايي هاي لازم آکادميک گرديده است.
به بيان ديگر در جامعه ايراني، ظرفيتهاي بالقوه براي پويايي وخردورزي وتفکر انتقادي وجود دارد، اما سيستم و ساختار نظام دانشگاهي كشور ما مستقل نيست و معمولاً هسته و مغز مديريت دانشگاهي ما وابسته به دولت و حكومت مي باشد. اين سيستم و ساختار اجرايي درجامعه دانشگاهي ما دچار عقب ماندگي جهاني گرديده اند. اين عقب ماندگي را ميتوان نسبت به ترازهاي جهاني و فضاي آزاد دانشگاهي درجوامع پيرامون مشاهده كرد و حتي ميتوان رشد و بلوغ آزادي فكري دربرخي گروه هاي اجتماعي و انجيوهاي مردمي در جامعه را بيش از توان و استقلال فكري در فضاي دانشگاهي دانست.
نكته ديگر در اين باره ضعف تعاملات سياسي ما با كشورهاي پيشرفته براي مراوده مثبت وتعامل خلاق با دنياي علم ميباشد. سيستمهاي رسمي ما كه رنگ و بوي سياسي دارند، نميتوانند حلقه وصل و كانال ارتباطي مناسبي را با مراكز معتبر علمي جهان برقرار كنند ويا از حيطه اختياراتشان خارج است و يا اين اقدام را به منزله وابستگي و نفوذ غرب به ساحت علم و فرهنگ قلمداد مي كنند!
با تمام اين اوصاف جامعه دانشگاهي ايران جامعه مرده اي نيست و زير پوست آن تب وتابهايي براي عقلانيت و بالندگي وجود دارد. نمونه هايي از اين امر را در طيفهايي از دانشگاهيان اعم از استادان ودانشجويان کم وبيش مي بينيم. در ميان دانشجويان واعضاي هيأت علمي وحتي بخش هايي از رده هاي پايين ومياني مديريت دانشگاهي، شاهد ظرفيتهايي براي تفکر و تحليل و نقادي و علم ورزي و توليد معنا و ميل به رشد هستيم.
اگر اين سرمايههاي فكري بتوانند از امکانات محدود، استفاده کنند و بتدريج تغييرات وتحولي در ساختار و فرايندهاي دانشگاه وآموزش عالي ايران به وجود بياورند، اميد به تغيير رويه و پاك شدن ساحت دانشگاه از سياست و سياست ورزي وجود دارد.
تغيير نقش نخبگان فکري و گروه هاي پيشرو در حيطه علم در تغييرات صلح آميز و بدور از خشونت نقش بسزايي خواهد داشت. لازمه اين امر فعال شدن اساتيد و دانشگاهيان ومتفكران براي تغيير معنا و مفهوم رشد علمي در ساحت اجتماع و حكومت ميباشد. با حركت جامعه دانشگاهي كشور به سمت استقلال و دست كشيدن از دامان سياست، ميتوان انتظار داشت كه سياسيون نيز سايه سنگين خود را از ساحت علم و دانشگاه برداشته و اجازه تنفس آزاد را به سيستم نرم و موثر بدهند تا رشد و بالندگي واقعي را نظاره گر باشند.