۱۰ فروردين ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۸:۳۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۵۲۸۸۱۸
تاریخ انتشار: ۱۲:۴۴ - ۲۱-۱۲-۱۳۹۵
کد ۵۲۸۸۱۸
انتشار: ۱۲:۴۴ - ۲۱-۱۲-۱۳۹۵
«نمی‌دانیم چه بر سر برادرمان آمده اما تنها مدرکی که در دست داریم کارت ویزیت دکتری است که همان روز داریوش به مطبش رفته بود و برایش متادون تجویز کرده بود.»

روزنامه ایران نوشت: «مرد جوان که به دنبال بهبودی و رهایی از دام اعتیاد، با هزار امید و آرزو از مرکز ترک اعتیاد راهی خانه شده بود، وقتی برای دیدن مادر دل نگرانش از شمال کشور راهی کرج شد، گمان نمی‌کرد چه سرنوشت شومی در انتظارش است. اوتنها دو روز بعد، به طرز دلخراشی در مقابل چشمان بهت زده مادر سالخورده‌اش و در سایه  بی‌توجهی همسایگان جان سپرد. برادر قربانی ماجرا نیز ۳ سکانس مرگ تلخ برادرش را  روایت کرد.

زن با چشمان اشکبار بر بالین پسرش نشسته بود و به چهره معصومش نگاه می‌کرد. یاد دوران کودکی‌ او افتاد که برایش لالایی می‌خواند و به خواب عمیقی فرو می‌رفت اما حالا ۴۲ سال از آن روزها گذشته و او هنوز هم برایش همان داریوش کوچولو بود؛ پسری هنرمند و نوازنده که با دستانی کوچک برای مادرش می‌نواخت تا خنده را روی لب‌های همدم و یار همیشگی‌اش بیاورد اما افسوس که سرنوشت شکل دیگری رقم خورد و پسر جوان پس از گذراندن دوران خدمت سربازی از طریق دوستان ناباب به دام اعتیاد افتاد و زندگی‌اش به کلی دگرگون شد. 

در این سال‌ها او به دلیل مشکلات روحی و جسمی بارها به کمپ ترک اعتیاد رفته بود و آخرین بار هم در یکی از مراکز غیر خصوصی در شهر ساری تحت درمان قرار گرفته بود. او در تمام مدت حضورش در مرکز و با وجود مشکلات شدید بهداشتی موجود، به ناچار مهر سکوت بر لب‌هایش زد تا بتواند از دام دیو اعتیاد نجات یابد و به آغوش خانواده نگرانش بازگردد. سرانجام هم با تحمل سختی‌های فراوان به آرزویش رسید و پس از اعلام پاک شدن و بهبودی‌اش، راهی خانه شد تا عید نوروز را کنار خانواده‌اش بگذراند. این در حالی بود که پزشک مرکز، هیچ دارویی برایش تجویز نکرده بود!

اوایل هفته گذشته، داریوش به پایانه مسافری ساری رفت و پس از رسیدن به تهران راهی فردیس کرج شد؛ چرا که حسابی دلتنگ مادر پیرش بود و می‌خواست هر چه زودتر  مادر یا خواهر و سایر بستگانش را ببیند. وقتی از سفر رسید خنده از روی لب‌هایش محو نمی‌شد. بعد هم به مادر گفت: می‌خواهم امسال با بدنی پاک و به دور از مواد، سال نو را در کنار شما باشم و... داریوش پس از استراحت یک روزه، تلفن همراه مادر را برداشت و از خانه خارج شد. در میان راه با برادرش تماس گرفت و جویای احوالش شد اما دقایقی بعد در حالی که احساس می‌کرد دنیا دور سرش می‌چرخد، پس از کمی پرس و جو خود را به یک مرکز ترک اعتیاد رساند. بعد هم با تجویز پزشک یک ورق قرص متادون دریافت کرد و به خانه برگشت.

وقتی به خانه رسید شب شده بود. نای ایستادن نداشت. به مادرش سلامی کرد و بعد هم روی کاناپه به خواب عمیقی فرو رفت. دقایقی بعد یکی از همسایه‌ها هراسان زنگ آپارتمان را زد و به زن سالخورده گفت: «دخترتان همین الان تماس گرفت و با نگرانی جویای احوال‌تان شد. برای این که تلفن همراه‌تان را جواب ندادید، نگران شده است.» زن سالخورده هم با تبسمی بر لب گفت، تلفن همراه در جیب پسرم است. او خوابیده، لطفاً بگویید که حالمان خوب است و نگران نباشد.

ساعتی گذشت اما داریوش بیدار نشد. مادر سالخورده که با دیدن این صحنه نگران پسرش شده بود چند بار او را صدا زد ولی هیچ پاسخی نشنید. به خیال این که او به خواب عمیقی فرو رفته است، به آرامی روی او را پوشاند و بالای سرش نشست اما ناگهان چشمان کم فروغ مادر به لکه‌های خون روی کاناپه افتاد که از دهان پسرش جاری شده بود. در حالی که ترسیده بود و نمی‌خواست باور کند برای پسرش اتفاقی افتاده است فریادی کشید و با دست و پایی لرزان خودش را به بیرون آپارتمان‌شان رساند و گریه‌کنان از همسایه‌ها کمک خواست: «حال پسرم خوب نیست. توروخدا کمکش کنید. من پیر و ناتوانم و نمی‌توانم کاری انجام دهم. تلفن خانه هم قطع است. لطفاً با اورژانس تماس بگیرید.»

اما هیچ‌کس توجهی به حال زن سالخورده نداشت. او که همچنان اشک می‌ریخت با التماس زنگ خانه یکی از همسایه‌ها را زد و از او خواست کمکش کند ولی زن جوان بی‌توجه به حرف‌های پیرزن گفت: «همسرم در خانه نیست و نمی‌توانم کاری کنم.» بعد هم در را بست به داخل خانه برگشت. لحظات سخت و پر دلهره‌ای بود. 

زن سالخورده با سختی زیاد به خانه یکی دیگر از همسایه‌ها رفت اما این زن هم به او گفت کاری از دستش برنمی‌آید و... بدین ترتیب زن دل‌شکسته به خانه برگشت و بالای سر پسرش نشست و اشک ریخت اما افسوس که تلفنی در خانه نداشت تا با دخترش تماس بگیرد. توانی هم نداشت تا داریوش را بلند کند و تلفن همراه را از جیبش درآورد. با این حال به خیال این که مثل گذشته، حال پسر جوانش بد شده تا صبح بالای سر او بیدار ماند و چشم انتظار بود تا کسی در خانه را باز کند و به یاری‌اش بیاید اما دلش گواهی بدی می‌داد. مادر در آن لحظه‌ها یاد روزهایی افتاد که بالای سر گهواره داریوش تا صبح بیدار می‌ماند تا پسرک شیرین‌زبانش به خواب برود اما نمی‌دانست این بار پسرش برای همیشه به خواب ابدی رفته است و... .

پرویز جاهد، منتقد سرشناس سینمای کشور و برادر داریوش، در حالی که هنوز در شوک از دست دادن برادرش است با حضور در تحریریه «ایران» و در گفت‌و‌گو با خبرنگار ما ضمن بیان سرگذشت تلخ برادر جوانش گفت: «تحمل از دست دادن ناگهانی برادرم برایمان خیلی سخت و دردناک است؛ بخصوص که هنوز علت اصلی مرگ مشخص نشده و متأسفانه مسئولان مربوطه هم تاکنون پیگیری خاصی در این باره انجام نداده‌اند. 

داریوش پسری باهوش و بااستعداد بود. او فوتبالیست بود و نوازندگی هم می‌کرد اما به دلیل برخی مشکلات متأسفانه همانند هزاران جوان دیگر این مرز و بوم ناخواسته در دام اعتیاد افتاد و پس از آن چندین بار به مراکز ترک اعتیاد رفت. او خیلی عاطفی و احساساتی بود. در تمام این مدت با مادرمان زندگی می‌کرد و همدم یکدیگر بودند. چندی قبل و با رضایت خودش او را به یک مرکز ترک اعتیاد در شهر ساری بردیم اما متأسفانه آن مرکز با وجود دریافت هزینه‌های قابل توجه برای نگهداری بیمارانی چون داریوش، رسیدگی خوبی به مددجویانش نداشت ولی آن زمان چاره‌ای جز این نداشتیم. مدتی بعد از بستری شدن برادرم، مادر را از شهر ساری به فردیس کرج آوردیم تا در نزدیکی خانه خواهرم زندگی کند. 

مادرمان همیشه دوست داشت مستقل باشد تا به قول خودش برای ما دردسرساز نشود. از آنجا که من هم در ایران زندگی نمی‌کنم، خواهر و برادرهای دیگر همواره مراقب مادر بوده‌اند تا این که با خواسته داریوش و خانواده تصمیم گرفتیم با بهبودی وی بار دیگر دور هم جمع شویم و امسال را در کنار سفره هفت‌سین با هم سال نو را تحویل کنیم اما افسوس... .

با این که تحمل از دست دادن برادر جوان‌مان برای من و خانواده به شدت غم‌انگیز است اما به طور حتم این مشکل یک مسأله اجتماعی و انسانی است که گریبانگیر بسیاری از جوانان و خانواده‌ها شده است. باورتان نمی‌شود از صبح روز حادثه که به خانه مادرم رفتیم و با پیکر بی‌جان برادرم روبه‌رو شدیم چه شوک بزرگی به همه ما وارد شده است. 

هنوز هم مادرم باور ندارد چندین ساعت بالای سر جسد پسرش نشسته و نتوانسته برای زنده ماندن فرزندش کاری کند. حال هیچ‌کدام‌مان خوب نیست. داریوش را ناغافل از دست دادیم. مادرم در خانه تنها بود. او بینایی یکی از چشم‌هایش را از دست داده و توان راه رفتن هم ندارد. در خانه جدید تلفن نداشتیم و همیشه ما با تلفن همراه مادرم تماس می‌گرفتیم؛ چرا که کار کردن با گوشی هم برایش سخت بود. از وقتی داریوش به کرج برگشت خواهرم به خانه خودشان رفت تا در این مدت کارهایش را انجام دهد. همه خوشحال بودیم که قرار است سال نو را بار دیگر کنار هم جشن بگیریم اما... .»

پرویز جاهد در حالی که بغضش را فرو خورد، اشک‌های روی گونه‌هایش را پاک کرد و ادامه داد: «حال داریوش خوب بود. نمی‌توانیم باور کنیم دیگر او در بین ما نیست. حتی همان روز با من تماس گرفت و گفت: حالش خوب نبوده و به مطب یک دکتر ترک اعتیاد رفته و با خوردن متادون بهتر شده است. می‌گفت برای خرید خانه بیرون می‌رود و خیلی زود هم بر می‌گردد اما ناگهان این حادثه هولناک رخ داد. 

نمی‌دانیم چه بر سر برادرمان آمده اما تنها مدرکی که در دست داریم کارت ویزیت دکتری است که همان روز داریوش به مطبش رفته بود و برایش متادون تجویز کرده بود. با مرگ داریوش ما راهی کلانتری شدیم تا علت مرگ مشکوک برادرم کشف شود ولی متأسفانه هیچ‌کس پاسخگوی ما نیست. 

به ما می‌گویند باید شکایت کنید اما سؤال من این است که بدون مشخص شدن نظریه پزشکی قانونی و جواب کالبد شکافی و تعیین علت مرگ باید از چه کسی شکایت کنیم؟ از مرکز ترک اعتیادی که برادرم در آن بستری بود و آنها بدون توصیه‌های پزشکی و تجویز دارویی، اجازه خروج برادرم را دادند؟ مرکزی که با وجود دریافت هزینه‌های گزاف به بهداشت و سلامت برادرم بی‌توجه بود؟ یا پزشک مرکز ترک اعتیادی که بدون دریافت مدرک شناسایی و دیدن وضعیت وخیم برادرم و دانستن سابقه اعتیادش برای او یک ورق متادون با دوز بالا تجویز کرد؟

نمی‌دانم شاید هم باید از همسایه‌هایی شکایت کرد که گریه‌های مادرم و ناتوانی‌اش را دیدند و بی‌تفاوت از کنارش گذشتند و به زندگی‌شان رسیدند؟ اما به راستی سؤالم این است که آیا همسایه‌های یک مجتمع مسکونی تا این قدر کم‌عاطفه شده‌اند که حتی حاضر نشدند به مادر پیرم و پسر در حال مرگش کوچک‌ترین کمکی کنند؟»

منتقد سینمایی کشور در ادامه درد دل‌هایش گفت: «شاید انعکاس این خبر و مرگ مشکوک برادرم برای خانواده ما دردسرساز هم بشود اما من به دفتر روزنامه ایران آمدم تا فریاد‌های خانواده‌هایی را به گوش مردم و  مسئولان برسانم که در سایه  کم‌رنگ‌شدن نوع‌دوستی در جامعه و جدی نگرفتن مسئولیت‌شناسی توسط شماری از پزشکان جان دادند و خانواده‌هایشان از هم پاشیدند. 

حالا یکی از این قربانیان برادرم است. افسوس که دست سرنوشت مهلت نداد سال نو را همگی در کنار هم جشن بگیریم و شادی کنیم و ناباورانه سیاهپوش شدیم و در غم از دست دادن عزیزمان اشک می‌ریزیم. اما حالا منتظر پیگیری مسئولان مربوطه در ساری و مسئولان انتظامی و قضایی در فردیس کرج هستیم که علت مرگ برادرم را روشن کنند و هر چه زودتر به پرونده ما رسیدگی شود تا پرده از مرگ مرموز برادرم برداشته شود.»
ارسال به دوستان
وبگردی