روزنامه آفرینش نوشت:
تعامل با ديگران، ايجاد دوستي و همكاري، ثبتنام در طرحهاي مختلف اجتماعي، اقتصادي و...، همدلي با ديگران و ارائه كمك به آنها در زمان بروز مشكل، و... از ضروريات زندگي سالم اجتماعي هستند.
اما همه اينها و بسياري از امور مشابه ديگر، در گرو ايجاد «اعتماد» در سطح جامعه است. در يك جامعه سالم رشديافته، وقتي شخص غريبهاي در خيابان، با عنوان كردن اين مسأله كه كيف و مداركش به سرقت رفته، از ديگران درخواست كمك مالي ميكند، آنها ابتدا به ساكن، سخنان او را حمل بر دروغ نميكنند و به همين دليل، برحسب وظيفه انساني، در حد امكان به او كمك ميكنند؛ چيزي كه در جامعه ما، به علل مختلف، معمولا عكس آن اتفاق ميافتد. درواقع، ما معمولا به افراد، سازمانها، طرحهاي مختلف بانكي، مالي و اجتماعي، با بدبيني نگاه ميكنيم مگر اينكه عكس آن ثابت شود!
اين بياعتمادي، اگرچه ممكن است به طور صددرصد نباشد، اما به هر حال، نشانههايي از آن را ميتوان به وضوح در جامعه ما و در زمينههاي مختلف، ديد و تشخيص داد. بياعتمادي همان چيزي است كه باعث ميشود ترجيح دهيم ديگران را به طور ذهني، دروغگو و فريبكار بدانيم تا صادق و قابل اعتماد! و همان چيزي است كه موجب ميشود پيوسته از پشت عينكي از سوءظن و ترديد، با آنچه ميخوانيم، ميبينيم و ميشنويم مواجه شويم! به همين سبب است كه وقتي فروشنده كالا و ارائهدهنده خدمات، از مزاياي كالا و خدمات خود تعريف كرده و به بيان ويژگيهاي آن ميپردازد، تنها به چشم يك فعاليت كاسبكارانه غيرصادقانه به كار او مينگريم!
اينكه قوت گرفتن حس اعتماد و غلبه آن در روابط و مناسبات اجتماعي، چه اثراتي دارد و تا چه حد ميتواند يك جامعه را به شكوفايي برساند، چيزي است كه در اين جا، مجال بحث درخصوص آن وجود ندارد.
اما اينكه چرا اعتماد، در جامعه ما به آن ميزان كه بايد پررنگ باشد نيست، چيزي است كه نياز به آسيبشناسي دارد.
يكي از علل اصلي بروز اين بيماري اجتماعي، تجربههاي قبلي است كه باعث ميشود افراد ديگر نتوانند به راحتي اعتماد كنند.
وقتي شما به موسسهاي مالي اعتماد كرده و در آن با اميدواري و اعتماد، سرمايهگذاري ميكنيد، و بعد از مدتي، همه چيز برخلاف انتظار پيش رفته و با شكست موسسه مزبور، مجبور ميشويد زمان زيادي را صرف دوندگي براي احقاق حقوق خود و رسيدن به سرمايه اوليه نماييد، به طور طبيعي، در مرتبه بعد، نميتوانيد به راحتي به موسسه مالي ديگري اعتماد كنيد.
در بسياري از كشورهاي پيشرفته، اگر در مقام مشتري، به فروشگاهي كه از آن خريد كردهايد، مراجعه كرده و درخواست پس دادن كالا را به دليل راضي نبودن از كيفيت آن نماييد، بدون اتلاف وقت زياد، ادعاي شما مورد پذيرش قرار گرفته و كالاي موردنظر حتي درصورت باز شدن درب آن، پس گرفته ميشود.
همين مسأله اگر در بسياري از مراكز خريد ما اتفاق بيفتد، به احتمال بسيار شما مجبور ميشويد به سلسلهاي از سوالات درمورد خراب كردن كالا، مقصر بودن خودتان و... جواب داده و درنهايت، با دلخوري، كالاي موردنظر را به خانه ببريد! درمورد اول، اين احساس را پيدا ميكنيد كه مورداعتماد واقع شدهايد و درمورد دوم، برعكس!
با توجه به آنچه گفته شد و براي جمع بندي، ميتوان اشارهوار گفت؛ 1- فرد فرد ما در بروز اعتماد يا بياعتمادي در جامعه سهيم هستيم. وقتي به هر دليلي، دروغ را وارد روابطمان ميكنيم، درواقع، آگاهانه يا ناآگاهانه به مسأله بياعتمادي در جامعه، دامن ميزنيم. 2– هر نوع رسيدگي سريع به جرايم مالي و...، احقاق حقوق مردم و ايجاد بنبست براي تكرار موارد مشابه، ميتواند حس اعتماد و اميدواري را در مردم تقويت كند. 3– چه در جايگاه مسئولان و چه در مقام مردم عادي، ميتوانيم با توجه به دو نكته پيش، به فرهنگسازي اعتماد مبتني بر صداقت در جامعهمان كمك كنيم.