۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۷:۴۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۵۷۳۶۱۰
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار: ۰۹:۰۵ - ۲۹-۰۸-۱۳۹۶
کد ۵۷۳۶۱۰
انتشار: ۰۹:۰۵ - ۲۹-۰۸-۱۳۹۶

دختر 16ساله پس از 8 سال تجاوز ناپدری به او: برایم خواستگار آمده، نمی دانم چه بگویم

روزنامه خراسان زندگی تلخ دختری را گزارش کرد که در مراجعه به کلانتری مشهد، راز سر به مهری را افشا کرد.

این دختر 16 ساله به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: وقتی پدرم را از دست دادم دو سال بیشتر نداشتم و معنی نداشتن پدر را نمی فهمیدم. از آن روز به بعد مادرم سرپرستی من و خواهر پنج ساله ام را به عهده گرفت و ما همچنان نزد خانواده پدرم زندگی می کردیم.

چند سال بعد مادرم با یکی از بستگان نزدیک پدرم ازدواج کرد تا زندگی ما سر و سامان بگیرد البته بنا به گفته مادرم ازدواج او با «شهرام» فقط به خاطر اصرارهای پدربزرگم بود چرا که پدر بزرگم اعتقاد داشت مادرم باید با یکی از بستگان و اقوام خودمان ازدواج کند تا کسی پشت سر آن ها حرف های بی ربط نزند.

این گونه بود که زندگی ما در مسیر دیگری ادامه یافت. چند سال بعد و در حالی که هنوز هشت بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود از بازی های بی شرمانه و رفتارهای ناشایست ناپدری ام که مرا مجبور به آن کارها می کرد، رنج می کشیدم اما جرئت بازگو کردن آن رفتارها را برای مادرم نداشتم تا این که روزی مادر و خواهرم به بیرون از منزل رفته بودند و من از برادر ناتنی کوچکم نگهداری می کردم و در همین هنگام دوباره شهرام مرا صدا کرد و رفتارهای بی شرمانه اش را تکرار کرد در این لحظه بود که ناگهان مادرم در منزل را گشود و من از ترس خودم را در سرویس بهداشتی پنهان کردم مادرم که متوجه ماجرا شده بود با همسرش به مشاجره پرداخت و سپس با فریاد از من خواست آن چه را اتفاق افتاده برایش بازگو کنم ولی من که همچنان از ترس می لرزیدم و از ناپدری ام وحشت داشتم موضوع را پنهان کردم.

شهرام با شنیدن انکارهای من کمربندش را باز کرد و به جان مادرم افتاد تا با این کار بی گناهی خودش را ثابت کند. از آن به بعد خواسته های زشت ناپدری ام پررنگ تر شد به طوری که چند سال بعد دیگر قربانی هوی و هوس های شیطانی او شده بودم ولی از ترس آبروریزی جرئت بازگو کردن ماجرا را نداشتم از سوی دیگر هم می ترسیدم با افشای رازی که سرنوشت و آینده مرا به تباهی کشیده است زندگی مادرم متلاشی شود و خواهر و برادرم نیز بی سرپناه شوند.

دیگر تحمل این وضعیت برایم دردناک و عذاب آور بود به طوری که چند بار تصمیم های خطرناکی گرفتم ولی باز به خاطر مادرم منصرف می شدم تا این که حدود یک هفته قبل خانواده ای با اصالت مرا برای پسرشان خواستگاری کردند. اما در حالی که هیچ کس از راز درونی من خبر ندارد نمی دانم چگونه ماجرای وحشتناک زندگی تلخم را برای خواستگارم بازگو کنم .

ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۴
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۳۴ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۹
0
13
تو رو خدا زندگی اون پسر بینوا رو تباه نکن. بهش بگو. اول هم از اون کثافت شکایت کن.
بی نام
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۳۵ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۹
6
4
انتشار این مطلب باعث می شود خواستگار ان دختر ویا هر کس دیگر به سراغ دختر ه ایی که ناپدری دارند نروند من در تعجب هستم از عصر ایران
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۳۵ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۹
0
15
این مرد باتو محرم بوده. یعنی کارش زنای با محارم هست و مجازاتش بسیااار سنگین. چرا شکایت نمی کنی؟ حداقل عبرت بقیه بشه
وبگردی