۲۹ اسفند ۱۴۰۲
به روز شده در: ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۵:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۵۸۷۰۰۸
تاریخ انتشار: ۱۰:۱۴ - ۲۸-۱۰-۱۳۹۶
کد ۵۸۷۰۰۸
انتشار: ۱۰:۱۴ - ۲۸-۱۰-۱۳۹۶

۹۰درصد زمانی که به موسیقی گوش می‌دهیم صرف شنیدنِ آهنگ‌های تکراری می‌شود. روان‌شناسان دریافته‌اند که انسان چیزهایی را ترجیح می‌دهد که قبلاً تجربه کرده است.

ایران نوشت: الیزابت هلموث مارگولیس، سرپرست آزمایشگاه شناخت موسیقی در دانشگاه آرکانزاس و نوازنده پیانو ۷ مارس ۲۰۱۴ یادداشتی را با عنوان «One More Time» در وب‌سایت ایان منتشر کرده است و عرفانه محبی  آن را با عنوان «چرا به موسیقی‌هایی که دوستشان داریم بارها و بارها گوش می‌دهیم؟»  ترجمه و در سایت ترجمان منتشر کرده است. که در ادامه گزیده ای از آن ارائه می شود.

***
موسیقی چیست؟ صف فیلسوفانی که دربارۀ این پرسش اندیشیده‌اند پایانی ندارد، امّا بیشتر ما در پاسخ به این پرسش با اعتمادبه‌نفس می‌گوییم: «وقتی می‌شنوم، می‌فهمم چیه».

دربارۀ موسیقایی بودن، داوری محکمی وجود ندارد و داوری‌ها به انعطاف‌پذیری شهره‌اند. آهنگ‌هایی که در کلوپ‌ها پخش می‌شوند ممکن است اول به‌نظرتان خیلی مزخرف برسند، امّا پس از چند بار گوش دادن از آن‌ها خوشتان می‌آید و با آن‌ها ضرب می‌گیرید.

بی‌تفاوت‌ترین آدم‌ها به موسیقی را به خانه‌ای ببرید که در آن یک نفر در حال تمرین تک‌نوازی موسیقی معاصر است، عاقبت در حالی خانه را ترک می‌کند که یکی از آهنگ‌ها را با سوت می‌زند. تکرارْ عملِ ساده‌ای است که می‌تواند مثل یک عامل جادویی باعث موسیقایی‌شدن بشود. به‌جای طرح پرسش «موسیقی چیست؟» بهتر است بپرسیم: «آنچه به‌عنوان موسیقی می‌شنویم چیست؟» در این حالت نیز بسیاری پاسخ خواهند داد که «وقتی دوباره بشنوم، می‌فهمم چیهّ»


روان‌شناسان دریافته‌اند که انسان چیزهایی را ترجیح می‌دهد که قبلاً تجربه کرده است. از زمانی به این واقعیت پی برده‌ایم که رابرت زایونس در سال ۱۹۶۰ برای نخستین بار «تأثیر نمایش محض» را اثبات کرد. در آزمایش او افراد، پس از دو یا سه بار دیدن یا شنیدن یک چیز –یک مثلث، یک تصویر یا یک آهنگ- بیشتر از آن خوششان آمده بود، حتّی وقتی از مواجۀ قبلی با آن آگاه نبودند. درواقع وقتی افراد چیزی که قبلاً با آن مواجه شده‌اند را -مثلث، تصویر یا آهنگ- راحت‌تر درک می‌کنند، توانایی بهبودیافته‌شان در پردازش آن را به تجربۀ قبلی‌شان نسبت نمی‌دهند، بلکه به‌اشتباه فکر می‌کنند خودِ شیء یا صدا خاصیتی داشته که باعث شده راحت‌تر درکش کنند. به‌جای اینکه فکر کنند «این مثلث را قبلاً دیده‌ام، به‌خاطر همین آن را می‌شناسم»، این‌طور فکر می‌کنند «آره! از این مثلث خوشم می‌آید، باعث می‌شود احساس باهوش بودن بکنم». این تأثیرْ شنیدن موسیقی را نیز در بر می‌گیرد. امّا شواهدی یافت شده که نشان می‌دهند چیزی فراتر از تأثیر نمایش محضْ نقشِ مخصوص تکرار در موسیقی را هدایت می‌کند.
 
برای شروعِ بحث، نمونه‌های بی‌شماری وجود دارند. فرهنگ‌ها در سرتاسر جهان موسیقی‌های تکرارشونده می‌سازند. برونو نتل، قوم‌موسیقی‌شناس در دانشگاه ایلینوی، تکرارشوندگی را یکی از معدود ویژگی‌های جهانی-موسیقایی می‌داند که از مشخصه‌های موسیقی در سرتاسر جهان هستند. محبوب‌ترین آهنگ‌هایی که از رادیوهای آمریکا پخش می‌شود، اغلب دارای یک گروه هم‌سرا هستند که یک ترانه را چندین بار اجرا می‌کنند، و مردم نیز به این ترانه‌های تکرارشده، چندین بار گوش می‌دهند. دیوید هیوران، موسیقی‌شناس در دانشگاه ایالت اوهایو، برآورد کرده است که افراد، در طول بیش از نود درصد از زمانی که به موسیقی گوش می‌دهند، درواقع به قطعه‌هایی گوش می‌دهند که قبلاً هم گوش داده‌اند. شمارندۀ پخش موسیقی در آی‌تونز نشان می‌دهد که هر چندوقت یک‌بار به آهنگ‌های دلخواهمان گوش می‌دهیم. اگر به دفعات کافی به آهنگ‌هایی که از حفظ هستیم گوش نداده باشیم، توی سرمان دوباره و دوباره می‌چرخند. خلاصه اینکه تکرار، چه واقعی و چه ذهنی، یکی از ویژگی‌های بسیار متداول موسیقی است.

درواقع تکرار پیوند بسیار محکمی با موسیقایی‌بودن دارد، به‌ طوری که با به‌کارگیری آن می‌توان موادِ ظاهراً غیرموسیقایی را به آهنگ تبدیل کرد. دیانا دویچ، روان‌شناس در دانشگاه کالیفرنیا سن‌دیگو، برای این ادعا مصداقی قدرتمند کشف کرد: گفتارآوازپنداری، که درواقع یک خطای ادراکی است و این‌گونه رخ می‌دهد که ابتدا یک جمله به‌طور عادی خوانده می‌شود، مثلاً جملۀ «صداها آن‌طور که به گوش شما می‌رسد با صداهایی که واقعاً وجود دارد متفاوت است، و بعضی وقت‌ها آن‌قدر عجیب و غریب‌اند که باورکردنی نیست». سپس یک قسمتِ چند کلمه‌ای از این جمله، چندین بار پشت‌سرهم تکرار می‌شود. در آخر، صدای ضبط‌شدۀ اولیه به‌طور کامل و مانند سخن‌گفتن عادی دوباره پخش می‌شود. وقتی شنونده عبارت تکرارشده را می‌شنود، به‌نظرش گوینده ناگهان می‌زند زیر آواز.

این تغییرِ حالت واقعاً عجیب است. حتماً شما هم تصور می‌کردید گوش‌دادن به کسی که حرف می‌زند با گوش‌دادن به کسی که آواز می‌خواند فرق دارد، و ویژگی‌های محسوسِ صدایی که می‌شنوید این دو حالت را از هم متمایز می‌کند. کاملاً بدیهی است: وقتی کسی حرف می‌زند، من حرف زدن او را می‌شنوم و وقتی آواز می‌خواند، آواز او را. امّا گفتارآوازپنداری نشان می‌دهد که دنبالۀ یکسانی از صداها، هم می‌تواند مثل سخن‌گفتن به‌نظر برسد، هم مثل آهنگ؛ تنها بستگی به این دارد که تکرار شده باشد یا نه. درواقع تکرار می‌تواند در مدار ادراکی شما نوعی تغییر مسیر ایجاد کند که باعث شود بخشی از صدا را به‌صورت موسیقی بشنوید: نه اینکه احساس کنید شبیه موسیقی است، یا به موسیقی اشاره می‌کند، بلکه درحقیقت آن را طوری تجربه کنید که انگار کلمه‌ها به‌شکل آواز خوانده می‌شوند.
 
این خطای ادراکی نشان می‌دهد که موسیقایی شنیدن به چه معناست. «موسیقایی‌شدن» توجه شما را از معنای کلمه‌ها سلب و در عوض به شیوۀ خوانش (الگوهای زیر و بمی صدا) و ضرباهنگ آن‌ها (الگوی طول زمان‌های کوتاه و طولانی) جلب می‌کند، و حتّی شما را دعوت می‌کند که به‌همراه آن زمزمه کنید یا ضرب بگیرید. درواقع بخشی از گوش‌دادن به یک امر موسیقایی به معنای مشارکت‌کردن خلاقانه با آن است.
 
«تکرار» کلید این وجه مشارکتی از موسیقی است. ما در آزمایشگاه مان در دانشگاه آرکانزاس با استفاده از روندوها پژوهش‌هایی انجام دادیم. روندو نوعی قطعه موسیقی تکرارشونده است که در اواخر قرن هجدهم میلادی محبوبیت زیادی داشت. در این پژوهش مشاهده کردیم افرادی که به روندوهای کلاسیک شامل عبارت‌های عیناً تکرارشونده گوش داده بودند، نسبت‌به آن عده که به روندوهایی با ترجیع‌بندهای متنوع‌تر گوش داده بودند، گرایش بیشتری به خواندن یا ضرب‌گرفتن همراه با آن داشتند.
 
آیا بدون تکرار، موسیقی می‌تواند وجود داشته باشد؟

موسیقی یک ابژۀ نهادین و معین نیست و آهنگسازان آزادند هر گرایشی که در موسیقی شکل گرفته باشد را نادیده بگیرند. در طول سدۀ گذشته، تعداد زیادی از آهنگسازان در کارهای خود از تکرار اجتناب کرده‌اند. در پژوهشی که اخیراً در آزمایشگاهِ درک موسیقی انجام دادیم، نمونه‌هایی از این نوع موسیقی با آهنگسازی هنرمندان سرشناس قرن بیستم همچون لوسیانو بِریو و الیوت کارتر را برای شرکت‌کنندگان پخش کردیم. برخی از این نمونه‌ها به‌صورت دیجیتالی تغییر داده شده بودند، امّا شرکت‌کنندگان از این تغییرات اطلاع نداشتند. بخش‌هایی از این قطعه‌های موسیقی، بدون توجه به تأثیر زیبایی‌شناختی آن‌ها انتخاب شدند، بیرون کشیده شدند و دوباره در قطعه‌ها جای گرفتند. این قطعه‌های تغییریافته از این جهت با قطعه‌های اصلی تفاوت داشتند که دارای تکرار بودند.
 
نسخه‌های تغییریافته می‌بایست خیلی ناجور بوده باشند، چون نسخۀ اصلی آن‌ها را تعدادی از برجسته‌ترین آهنگسازان سال‌های اخیر ساخته بودند، و نسخه‌های تغییریافته بدون توجه به تأثیر زیبایی‌شناختیْ سرهم شده بودند. بااین‌حال، در این پژوهش به نظر شنوندگان نسخه‌های تغییریافته لذت‌بخش‌تر و جذاب‌تر بودند. از همه جالب‌تر اینکه شنوندگان احتمال اینکه این نسخه‌ها را یک هنرمند ساخته باشد از اینکه یک کامپیوتر به‌صورت تصادفی آن‌ها را تولید کرده باشد بیشتر دانستند. شنوندگان در این پژوهش دانشجویان دوره کارشناسی بودند که در زمینۀ موسیقی هنری معاصر نه آموزشی دیده بودند و نه تجربه‌ای داشتند.

وقتی یافته‌های این پژوهش را در سال ۲۰۱۱ در نشست سالانۀ جامعۀ تئوری موسیقی و برای مخاطبانی ارائه دادم که دانش بسیار بالایی دربارۀ این رپرتوارها داشتند، برخی از آن‌ها بسیار شگفت‌زده شدند. شگفتی آن‌ها از این بود که دریافتند نسخه‌های تحریف‌شده تا حد زیادی قابل قبول‌اند، حتّی برای آن‌ها که خودشان متخصص بودند و می‌دانستند در حال گوش‌دادن به نسخه‌های تحریف‌شده هستند. مسلّماً افراد موردنظرِ این پژوهشْ کارشناسان هنری با عادت‌های شنیداریِ پرورش‌یافته نیستند، امّا نکته‌ای که آشکار می‌شود این است که شنوندگان موسیقی‌ای که برایشان تازگی دارد را به چه نحو درک می‌کنند. تکرار همچون مُهر تأییدی بر معنادار بودن عمل می‌کند. عبارتی که بار اولی که می‌شنویم به نظرمان بی‌معنی است، وقتی یک بار دیگر به آن گوش می‌دهیم شکلی هدفمند و گویا به خود می‌گیرد.

برچسب ها: موسیقی
ارسال به دوستان
وبگردی