۰۹ فروردين ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۵۹۳۹۲۱
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۶ - ۳۰-۱۱-۱۳۹۶
کد ۵۹۳۹۲۱
انتشار: ۱۲:۱۶ - ۳۰-۱۱-۱۳۹۶

تعيين منطقه بحران بين‌المللي، در نقشه جغرافيا، كاري بس آسان است. حدود هفتاد سال است كه خاورميانه اين عنوان را يدك مي‌كشد. سقوط دولت‌ها، جنگ‌هاي داخلي و بين‌كشورها، افراط‌گرايي مذهبي، حضور مخرب قدرت‌هاي جهاني و ده‌ها دليل ديگر منطقه خاورميانه را در آتش مي‌سوزاند.

پس از آنكه جنگ‌هاي جهاني اول (1918-1914) و دوم (1945-1939) به اختلافات شديد مرزي و رقابت نظام‌هاي پادشاهي- استعماري اروپا پايان داد و اروپا را وارد دوران جديد همگرايي قرار داد، تب استعمارگري كهنه اروپا فرو خفت و كشورهاي استعمارزده، پس از پايان جنگ، يكي يكي خود را به استقلال رساندند؛ مثال بارز اين امر را مي‌توان در فروپاشي دولت عثماني و تولد كشورهاي خاورميانه، يا استقلال جواهر سلطنت بريتانيا يعني هندوستان و بعد تولد دو كشور پاكستان شرقي (بنگلادش) و غربي (پاكستان كنوني)، پايان استعمار مصر و اندكي بعد ملي شدن كانال سوئز و حتي در ايران ملي شدن صنعت نفت ديد. اما در همه موارد كشورهاي اروپايي استخواني ميان زخم باقي گذاشته است تا ناامني حاصل از اختلافات منجر به وابستگي دوباره حكومت‌هاي نومولود و البته ايجاد بازاري امن براي صنايع تسليحاتي و ايجاد استعماري غيرمستقيم با حداقل هزينه و همراه با نمايشي مضحك، از رعايت حقوق بشر باشد.

تمام الگوي خاورميانه اينگونه است. نقشه سوريه و لبنان تحت قيموميت فرانسه و فلسطين، اردن و عراق تحت قيموميت بريتانيا كه بدون توجه به سابقه تاريخي و مذهبي صورت گرفته، ‌كشورهايي چندپاره از شيعه و سني و مسيحي و كرد و عرب و مستعرب به وجود آورده كه هر كدام مبدا ذهني خود را در كشوري ديگر مي‌جويند. همه اينها در كنار موجودي به نام صهيونيسم كه با زمينه‌سازي بريتانيا در اراضي فلسطيني ايجاد و بعد قسمت‌هايي از لبنان و اردن و مصر و سوريه را به كام خود كشيد و هنوز حاضر به تحديد حدود خود نيست. در خليج فارس سمپاشي‌هاي بريتانيا در زمان اعلام موجوديت قطر و امارات متحده عربي و بحرين آنان را جهت تعيين حدود مرز در مقابل ايران قرار دادند.

1- بلاي سياه نفت هر چند در ظاهر منابع ثروت خدادادي جلوه مي‌كند، اما همين موضوع، اهميت ژئوپولتيك خاورميانه را در جهان بي‌نظير ساخته و منطقه را به‌شدت امنيتي كرده است. حفظ امنيت ترانزيت انرژي به سوي كشورهاي توسعه‌يافته، آنان را مجبور به دخالت در راستاي منافع خود در منطقه مي‌سازد كه البته اين دخالت‌ها منافع ملي كشورهاي منطقه را نه تنها تامين نمي‌كند، بلكه بر شكافت ميان آنان مي‌افزايد. روي ديگر نفت عدم نياز به درآمدهاي حاصل از جامعه مدني مانند ماليات و به تبع كاهش دخالت و نقش‌آفريني مردم در حكومت است. دولت‌ها نيازي به ماليات مردم ندارند تا در مقابل، به نيازهاي اجتماعي آنها توجه كنند. در اين نگرش، ارتش‌ها پاسدار حكومت‌ها هستند و نه مردمان؛ مانند آنچه در بحرين شاهد آنيم.

2- عدم اتكاي عمده حكومت‌هاي خاورميانه به مردم كشور و به تبع نبود پايگاه مردمي براي حكومت‌هاي خاورميانه. اكثر كشورهاي منطقه به صورت پادشاهي (مانند اردن، ‌عمان وعربستان) و اميرنشين (مانند كويت، قطر و امارات متحده عربي) يا در قالب جمهوري‌هاي صوري موروثي (مانند آذربايجان- اگر آن را داخل در خاورميانه ببينيم-، مصر، ‌ليبي قذافي، عراق صدام و سوريه) اداره مي‌شود. همين عدم اتكا به مردم، اولا وابستگي دولت‌ها به قدرت‌هاي فرامنطقه‌اي براي تامين امنيت خود را سبب مي‌شود كه اين امر رقابت تسحيلاتي منطقه‌اي و بالطبع هزينه‌هاي نظامي كشورها را افزوده و بر نفوذ كشورهاي فرامنطقه‌اي مي‌افزايد و در مقابل از بودجه رفاهي و اجتماعي آنان مي‌كاهد و ثانيا فساد دولتي و عدم شفافيت اقتصادي را ممكن مي‌سازد. نگاهي به مبالغ عجيبي كه در حساب‌هاي بانكي صدام يا قذافي بود يا هم‌اكنون به بهانه مبارزه با فساد، از شاهزادگان سعودي گرفته مي‌شود، شاهد اين مدعاست. دموكراسي‌هاي نوپا (مانند لبنان، عراق امروزي و افغانستان- اگر آن را داخل در خاورميانه ببينيم-) نيز به‌شدت متزلزل و ناپايدارند. طرف ديگر اين وضعيت، حضور قدرتمند فرقه‌گرايي، به جاي فرهنگ دموكراسي و جامعه مدني است؛ از همين رو بهار عربي با شكست مواجه شد. جابه‌جايي مفهوم قوميت‌گرايي به جاي جامعه مدني، دموكراسي نوپا در برخي كشورها را نيز به‌شدت تهديد مي‌كند مانند آنچه در عراق يا لبنان مي‌بينيم.

3- فقر عمده و عقب‌ماندگي صنعتي عمده كشورهاي منطقه، باعث ايجاد زمينه مناسب براي رشد افراط‌گرايي ديني و تفكرات راديكال است كه البته توسط برخي از حكومت‌ها به ويژه عربستان و پاكستان- اگر آن را داخل در خاورميانه بدانيم- تقويت مي‌شود. تروريسم مذهبي شمشير دولبه‌اي است كه بيش از همه خود منطقه و حاميان آن را تهديد كرده و خواهد كرد. همين افراط‌گرايي ريشه نوپاي دموكراسي و جنبش‌هاي مدني را خواهدخشكاند و آن را به سمت افراط مي‌برد مانند آنچه در ليبي شاهد آنيم. در اين ميانه بايد انصاف داد كه ايران لنگر ثبات بوده و اين ثبات ناشي از قدرت فرهنگ عظيم ملي و اتحاد ميهني است. عمق تفكر مدني و نفوذ اصول اوليه دموكراسي در ميان جامعه ايراني اين تفوق را فراهم ساخته است كه ريشه در فرهنگ چند هزار ساله مداراجويي و عدالت‌طلبي ايراني دارد. اين خاورميانه سه آينده در پيش دارد؛ يا آنچنان هزينه نظامي و امنيتي در آن بالا مي‌گيرد كه به سرنوشت شوروي سابق منجر شده و كشورها تجزيه مي‌شوند؛ يا توازن نظامي به نفع يكي از كشورهاي اصلي تاثيرگذار در منطقه (ايران، عربستان، تركيه و مصر) به حدي بالا مي‌رود كه آغازگر جنگي در منطقه خواهد بود و سرنوشت اروپاي قبل از جنگ جهاني دوم را شاهد خواهد بود يا آنكه كشورهاي خاورميانه با همگرايي منطقه‌اي، به جاي خريد امنيت، ‌دست به توليد امنيت زده و قدم در راهي خواهند گذاشت كه آسياي شرقي و اتحاديه اروپا رفته‌اند و امنيت، آسايش و رفاه را براي همه منطقه رقم خواهد زد.

احسان شمس - روزنامه شرق

ارسال به دوستان
وبگردی