عصر ایران؛ مهرداد خدیر- همۀ ما پیرامون خود افرادی را میشناسیم که تا اتفاقی می افتد آیۀ یأس میخوانند و نومیدی تزریق میکنند و میگویند: «دیگه کارمون تومه ...».
مشهورترین نماد این واکنش و رفتار شخصیت «گلام» در داستان «گالیور» است که انیمیشن آن برای دو نسل قبل آشنا و خاطرهانگیز است هر چند برخی «فلرتیشیا» را بیشتر به خاطر سپردهاند تا گلام!
نکتۀ جالب اما این است که از یک سو اظهار نومیدی میشنویم و از جانب دیگر برخی ذوق میکنند و میگویند تمام شد!
وقتی هم دولت وارد عمل میشود و کاری انجام میدهد ناگهان تمام قد مدافع اقتصاد آزاد میشوند و از خود آدام اسمیت هم پیشی میگیرند و میگویند دولت که نباید در اقتصاد دخالت کند. وقتی هم میپرسیم: پس چطور کنترل کند؟ پاسخ میدهند اقتصاد باید درست شود.
درست است که هر کاری باید به صورت ریشه ای حل شود اما آیا صدور حکم کلی یا اظهار ناامیدی مشکلات را حل می کند؟
برخی ازما مردم جالبی هستیم. از یک طرف انتظار داریم دولت، سوسیالیستی باشد و در همۀ امور دخالت کند و از سوی دیگر وقتی خرید وفروش اسکناس را ممنوع اعلام می کند صداها درمی آید دولت که نباید در این گونه ساز و کارها دخالت کند.
از یک طرف شیفتگی خود را به دولتهای رفاه و دولت های سوسیال دموکراسی اسکاندیناوی و سیستم هایی چون فنلاند و دانمارک و نروژ ابراز می کنیم و انصافا هم انسانی ترین زیست و حتی معنوی ترین نوع زندگی در این کشورها جریان دارد و از جانب دیگردوست نداریم مالیات بپردازیم.
تا هواپیمایی سقوط می کند می گوییم چرا وزیر راه استعفا نمی کند و مطالبۀ استعفا چنان است که یک برنامۀ « دورهمی» به این موضوع اختصاص می یابد ولی تا شهردار تهران استعفا می کند انتقاد می شود چرا استعفا داد؟
مگر از خود روحانی انتقاد نمی شود که اگر نمی توانی کار کنی بگو و کنار برو. خوب شهردار تهران نیز همین کار را کرده است.
گلۀ این نوشته از نقد و حتی نفی نیست. نقد کنیم. نفی کنیم. اما بی عملی را ترویج نکنیم. هر عملی بهتر از بی عملی و تماشاست. هر حرکتی بهتر از رخوت است. حتی می گویند بیگاری بهتر از بیکاری است. این که بگوییم راه حل در محدود کردن بانک های خارج از ارادۀ دولت است یک بحث است و این که بگوییم اصلا نمی شود، فایده ندارد، من می دونم نمی شه... یک بحث دیگر.
هر چه میگوییم و هر حرفی داریم مطرح کنیم اما «گلام» یا «آبلوموف» نباشیم.
زندگی یعنی «مسأله و حل مسأله». گلام را البته همه می شناسیم: شخصیت مجموعۀ « گالیور» با آن عبارت مشهور: من می دونم نمی شه... من می دونم کارمون تمومه و اعلام بی فایده بودن هر تلاشی.
آبلوموف را اما احتمالا کمتر می شناسید. او قهرمان داستان «گنچاروف» است. نماد بی عملی یا به باور برخی تنبلی. روی کاناپه لم بدهد و مدام از این و آن انتقاد کند و تز بدهد.
این خاطره را جای دیگر هم نوشته ام. اواسط دهۀ 60 در جلسۀ تفسیر قرآن خانمی نزد مهندس بازرگان رفت و گفت: پس چی شد آقای مهندس؟ مرحوم بازرگان پرسید: چی، چی شد؟ خانم گفت: وعدۀ آزادی آقای مهندس.
بازرگان باز در مقام سؤال پرسید: رسیدید یا نه؟ اگر رسیدید که هیچ اما اگر هدف تان آزادی بود و نرسیدید خوب باز تلاش کنید تا برسید. این قدر تلاش کنید تا برسید. دست نکشید.
این جمله، بسیار راهبردی است. یعنی رفتن مهم تر از رسیدن است. ناگهان در یک نقطه نباید متوقف شد.
این که تصور کنیم دستی از غیب می آید و کارها را بسامان می کند انرژی ما را تلف می کند. به تعبیر شفیعی کدکنی: ز برون کسی نیاید... طلسم ها را خودمان باید بشکنیم.
شاید بگویید چگونه می توان امیدوار بود وقتی از در و دیوار نشانه های یأس می بارد و تا دل می بندیم اتفاق دیگری می افتد؟ بین خودمان باشد! به این نویسنده نیز گاهی این احساس دست می دهد اما همین که دربارۀ همان موضوع و مصداق صحبت کنیم باز بهتر از آن است که گلام یا آبلوموف باشیم.
آبلوموف ها عملی انجام نمی دهند و بدتر این که به بی عملی شان می بالند. کم نمی شنویم که کارمندی به کار نکردن خود افتخار می کند و می گوید هیچ کاری انجام نمی دهم.
این گفتار به بهانۀ ماجرای دلار نوشته شده است. من و شما اگر دلار در خانه پنهان نکرده ایم واقعا چرا باید نگران باشیم و غصه مخفی کنندگان را بخوریم و اگر دلار پنهان کرده ایم آیا انتظار داریم دولت دست روی دست بگذارد و تماشا کند؟
دوستی دارم که سال ها پیش می گفت دلار 5 هزار تومان می شود و این روزها با ذوق می گوید دیدی شد؟ می پرسم خوب، حالا چرا این قدر ذوق می کنی؟ مگر چند دلار داری و چقدر گیرت آمده؟ پاسخ می دهد: هیچ! خودم که ندارم. اما از این که پیش بینی ام محقق شده خوش حالم. می پرسم: همین؟ می گوید: نه! چون همه چیز فرومی پاشد! پاسخ می دهم: اگر تشنۀ فروپاشیدن همه چیز هستی پس چرا انتظار بهبود و اصلاح داری؟ پاسخی نداد. پاسخی ندارد.
رؤیایی تر این بود که سرمایه گذاران خارجی می آمدند و دلار آنها به بازار تزریق می شد و قیمت پایین می آمد و چمدان ها را می بستیم و به گشت و گذار دور دنیا می رفتیم. خوب، نشده است. عزا بگیریم؟ زندگی نکنیم؟ هیچ کاری انجام ندهند؟ غصه بخوریم که یک عده دلار خریده اند و ضرر می کنند؟ قدرت خرید مردم مهم است یا منافع قلیلی که طبقۀ جدید و نوظهوری تشکیل داده اند؟
تلویزیون داخلی را اگر این روزها نگاه کنید می بینید تمام همت خود را گذاشته تا باور کنیم تلگرام چقدر چیز بدی است. اما با این همه به خرج مان نمی رود. چون خودمان را به تبلیغات رسمی نسپرده ایم.
جان کلام این است که با همۀ موانع همیشه امروز بهتر از فرداست. هر عملی بهتر از بی عملی است. گذشته به خاطر ابهام راز آلود و زیبا به نظر می رسد و برخی حسرت می خورند و گرنه امروز، مهم است و امروز را باید دریافت و به فردا باید نگاه داشت. به تعبیر سهراب، پشت سر خستگی تاریخ است....
پس، انتقاد و مطالبه آری! پشیمانی و پریشانی اما نه. گلام و آبلوموف هم نشویم!
چون همیشه ساز نا امیدی در همه موارد زده می شود.
چرا به مردم فعالیتهای ریاست جمهور و دولت را نمی گویید!
چرا ملت را همیشه نا امید می کنید
مگر ایران دیگری هم هست که بخواهید ما را به آنجا ببرید!
به نظر من نسبت به تلاش ملت و مسئولین ایران بهترین کشوری است که داریم
کوشش بیهوده به از خفتگی.
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
کسانی که از زمین و زمان طلبکارند و نسخه برای همه چیز مینویسند و خود به درد جرز لای دیووار هم نمیخورند
عصر ایران بنویس دوباره ازین مطالب بنویس که من امیدوار بشم هنوز ادم های شرافتمند تو این مملکت وجود دارند و به زندگی امیدوار باشم دمت گرم نویسنده