عصر ایران؛ کاوه معین فر - چند روز پیش با دوستی عراقی تلفنی حرف می زدم، از اوضاع و احوالشان پرسیدم و فضای انتخاباتی که تمام اتفاقات را تحت الشعاع خود قرار داده است، دوستم با خنده گفت حکایت ما شده حکایت "ماجد العراقی" و بعد تعریف کرد:
روزی "ماجد" نامی بود که یک تاکسی (تویوتا کورولا) قدیمی و داغون داشت، با کار بر روی آن خرجی خودش، سه بچه، زن و مادر پیرش را در می آورد. زندگی بخور و نمیری داشت.
یک روز صبح که از خواب بیدار شد دید تاکسی جلوی در نیست و دزد آنرا برده است. برای گذران زندگی مجبور به کارهای مختلفی شد از کارگری، ظرفشوری و میوهفروشی گرفته تا نگهبانی، چایی فروشی و ... عاقبت در هتلی دربان شد و بعد از یکسال آرامش به زندگی خودش و خانوادهاش برگشت.
4 سال بعد از دزدیده شدن تاکسی شبی تلفن ماجد زنگ خورد و صدای پشت خط گفت من 4 سال قبل بسیار زندگی بدی داشتم و ناچار شدم تاکسی شما را بدزدم، ولی الان الحمدلله وضع زندگیم خیلی خوب شده و دوست دارم برای رها شدن از عذاب وجدانم کاری بکنم، شما فردا بیا تا هر ماشینی که دوست داری برات بخرم، ماجد گفت مردک دزد میدونی چه بلایی سر من آوردی؟ من اصلا نمی خوام قیافهتو ببینم، شاید نتونم خودمو کنترل کنم و بلایی سرت بیارم که بچه هام یتیم بشن و ...
عاقبت دزد با اصرار و عجز و لابه دل ماجد را نرم کرد و با هم قرار گذشتند، مرد دزد با لباسی آراسته حاضر شد و بعد از معذرت خواهی کامل و مفصل، به بهترین نمایشگاه ماشین شهر رفتند و ماشینهای مدل بالای صفر کیلومتر را دیدند، ماجد بین 2 ماشین تردید داشت و عاقبت یکی از آنها را انتخاب کرد و قرارداد تنظیم شد و ماشین را به اسم ماجد زدند.
قبل از پرداخت پول مرد دزد به ماجد گفت دوست داری با هر 2 ماشین یک دوری بزنی تا از هر لحاظ از انتخابت مطمئن شی؟ دوست ندارم دلت پیش اون ماشین دیگر هم گیر کرده باشه، ماجد خوشحال شد و همراه با مرد نمایشگاهی هر 2 ماشین را امتحان کردند و باز همان انتخاب اولش را تائید کرد.
مرد دزد گفت من هم بدم نمیاد یک دوری بزنم وقتی سوار ماشین شد گازش را گرفت و رفت که رفت و دیگر برنگشت، ماجد ماند با مرد نمایشگاهی و قرارداد و پولی که باید بدهد.
دوست عراقیم می گفت ما مثل ماجد هستیم و این سیاست مدارها هر 4 سال بر می گردن و با وعده وعید فراوان به سراغمان می آیند و هر بار یک دزدی بزرگتری از ما می کنند.