عصر ایران؛ روح الله صالحی- مادربزرگ همیشه کنار سماور ذغالی روسی می نشست و هم آن جا برای اهل خانه استکانی به آب می داد.
اتاقی با یک هشتی کوچک که به پستوی تاریک ختم می شد و همیشه چیزی برای بچه های ریز فامیل داشت که بخورند وجیک نزنند. از مویز گرفته تا گردوی تازه و بکر، می آموختیم که هرکس از در بیاید حبیب خداست حتی می آموختیم زیر جلکی بخندیم مبادا آسایش نیم روز همسایه خراب شود.
نمی دانم این آدم ها هستند که می روند و روح اشیا و رفتار ها و عطر ها و... را با خود می برند یا این آدم ها هستند که تیشه بر می دارند تا تک درخت های ناب و دلپذیر فرهنگ این دیار را قطع کنند.
ما به شدت در حال از بین بردن معانی حس ها و حتی اشیاء هستیم. تا همین چند وقت پیش سر از پا نمی شناختیم که تیم ملی کشورمان به جام جهانی فوتبال صعود کرده است اما حالا به دور و اطراف مان که نگاه می کنی، زشتی و پلشتی می بینیم و کم کم اسم جام جهانی برای ما مترادف پلیدی می شود به همه داشته های مان... رنگ و بو می دهیم.
فرش زربافت به تیم حریف می بخشیم که بدانند ما از دل گلستان برخاسته ایم و سراپا شور شوند از فرهنگی که غناییش دل و هوش می برد.
نشانی و لینک صفحه شخصی داور بازی ایران دست به دست می شود و زیرش می نویسند: «این رو داشته باشید برای بعد از بازی، شاید نیاز بود از خجالتش دربیام»
با طبل و سنج و دمام جلوی هتل محل استراحت تیم پرتغال هیاهو راه می اندازیم که حال گرفته باشیم.
می توان تا چند ساعت نشست و از این رفتارها برون مرزی مان نوشت و کیف کنیم که ببین چه قدرتی داریم که مدافع تیم مراکش که سه امتیاز به ما هبه کرد را وادار کنیم صفحه شخصی اش را ببندد.
هرچه قدر سرمربی تیم می خواهد با تمرینات وشووی حسین اجاقی یا فیلم هایا اسپیلبرگ روحیه مبارزه را به تیم منتقل کند ما نیاز داریم چند کتاب را به اجبار هم که شده بخوانیم.
باید رام شدن را از مسافر کوچولو دوسنت اگزوپری و بی شعوری خاویر کرمنت را بیاموزیم که تبر به دست راه نیفتیم.
هنوز ما بعد این همه سال می گوییم سماور ننه دایی، انگار عضوی از خانواده باشد و انگار رام هشتی و رف و مهتابی خانه شده باشیم نرم و رام می گذریم.
این را باید بیاموزیم که دست از سر معانی چیزهایی که نمی دانیم برداریم که رنگ و لعاب تقدس گرفته اند به نظر شما امروز مترادف نام ایرانی چیست؟ ما را با چه صفتی بیرون از این مرز جغرافیایی یاد می کنند؟ نظر جهان گردان غربی را ابتدای کتاب جامعه شناسی خودمانی را بخوانیم.
این همه می گوییم این نباشید بعد دقیقا این می شویم مشکل از نقابی است که صبح تا شب توی خیابان و محل کار می زنیم و آخرش می گوییم: «آخیش، حالا بریم سروقت کی؟»
آدم ها ادامه خودشان را به اشیا و حس ها و رفتارها و ... تزریق می کنند و نگرانی هم چنان برقرار است که ما را آنی بدانند که تاب شنیدنش را نداریم و رگ غیرت مان بیرون بزند.
ما نهایت بتوانیم یک هفته بیشتر توی جام جهانی حرف های رکیک نثار تیم ها کنیم بعدش چه؟ با تصویری که از ما در تاریخ جام جهانی مانده چه کنیم.
ما هنوز فرق مبارزه ورزشی با مبارزه گلادیاتوری را نمی دانیم و دندان تیز کردن را، بله، آموخته ایم
این همه دم از فرهنگ اصیل ایرانی می زنیم و میگیم بهترین مردم دنیا هستیم ولی در عمل رفتارهایی می کنیم که نشانه ای از فرهنگ در اونها نمیشه پیدا کرد!!!