۳۱ فروردين ۱۴۰۳
به روز شده در: ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - ۲۲:۴۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۶۴۴۲۴۸
تاریخ انتشار: ۰۸:۵۳ - ۲۱-۰۹-۱۳۹۷
کد ۶۴۴۲۴۸
انتشار: ۰۸:۵۳ - ۲۱-۰۹-۱۳۹۷
به مناسبت 21 آذر روز آزادسازی آذربایجان

مقاومت روحانیت شهرستان میانه در غائله پیشه وری/ نوشتاری از حجه الاسلام عبدالرحیم اباذری

مقاومت روحانیت شهرستان میانه در غائله پیشه وری

بعد از شهریور 1320 که رضا خان از کشور فرار کرد و جنگ جهانی دوم رخ داد، قوای نظامی متفقین (آمریکا، انگلیس و شوروی)
از جنوب و شمال، سرزمین ایران را به اشغال خود در آوردند و این تجاوزگری 4 سال به طول انجامید.

طبق پیمان متفقین ، قوای نظامی آنها بایستی بعد از پایان جنگ از ایران خارج می شدند ، اما چون ارتش سرخ شوروی از همان اول به قصد ماندن در آذربایجان آمده بود در طول این 4 سال دولت روسیه، ایادی خود را تحت عنوان «مهاجر» به سرزمین آذربایجان گسیل داشت و در مراکز حساس مستقر نمود تا در غیاب آنها به ماموریت خود اقدام کنند.
از اینجا بود که همزمان با خروج تاخیری قوای نظامی روسیه، حکومت فرقه دمکرات آذربایجان به سرکردگی آقایان جعفر پیشه وری و غلام یحیی دانشیان به نیابت از دولت روسیه تشکیل شد و اعلام خود مختاری کرد واین اشغالگری یک سال دیگر ادامه پیدا کرد.
21 آذر 1325شمسی برابر 18 محرم 1366 قمری ، روز آزادسازی سرزمین آذربایجان از اشغال 5 ساله روسیه شوروی و ایادی وابسته به آن کشور است که در پی روشنگری علما و مقاومت مردم محقق شد. این حادثه تاریخی را از نگاه مختلف می توان مورد دقت و بررسی قرار داد چنان که تاکنون چند مقاله ای از نگارنده در این خصوص از منظر متفاوت نوشته و منتشر شده است.

                                                       جعفر پیشه وری و غلام یحیی دانشیان
مقاومت روحانیت شهرستان میانه در غائله پیشه وری
در این فرصت به نقش علمای شهرستان میانه در روشنگری مردم و مقابله با این غائله و تجاوز تاریخی و ترویج مسلک کمونیستی مرور می کنیم:

در این مقطع سرنوشت ساز به طور کلی روحانیت آذربایجان نقش سرنوشت سازی در جلوگیری از تجزیه آذربایجان از ایران داشتند که باید در جای خود به آن پرداخت ، اما مبارزات روحانيون شهرستان ميانه بر ضد اشغالگران كمونيستى در دو محور اساسى ادامه داشت. يكى در بخش‏ها و روستاهاى اطراف و ديگرى در خود شهرمیانه انجام مى‏ پذيرفت که شرح و تفصیل آن به ترتیب زیر می آید:

1 - محور شهرى
اين محور خود به جبهه‏ هاى آتشين مختلف و در عين حال هماهنگ و يك صدا تقسيم مى ‏شد، يك جبهه حوزه علميه شهر زير نظر و اشراف مؤسس حوزه میانه آيت‏اللّه‏ آقاميرزا ابومحمدحجتى انجام مى ‏گرفت . ایشان نماینده حضرات آيات عظام: سید ابوالحسن اصفهانی در نجف و سيدصدرالدين صدر، سيدمحمدتقى خوانسارى و سيدمحمد حجت كوه‏ كمره ‏اى در قم بود و از رهنمودها و توصيه ‏هاى آنان در جهت انجام وظيفه و اداى تكليف كمك مى‏ گرفت. در مقابل، آنان نيز با سفارشات شفاهى و ارسال دستخط‏هايى تحت عنوان « اذن در امور حسبيه» پشتيباني هاى همه جانبه خويش را در آن مقطع حساس از مبارزات و استقامت هاى علما، اساتيد، طلاب و مردم غيور ميانه ابراز مى‏ داشتند و البته صدور چنين اجازه نامه‏ هايى در آن مقطع بحرانى بسيار دلگرم كننده بود و در جهت انسجام و استحكام بخشيدن به تشكيلات روحانيت شهرستان نقش اساسى را ايفا مى‏ كرد و در واقع جنبه سياسى و تشكيلاتى آن بيش از جنبه‏ هاى ديگر خود نمايى مى‏ نمود.

هنگامى كه بمباران هوايى ميانه در سال 1320، توسط بمب ‏افكن هاى روسى انجام گرفت بعضی از مردم به روستاهاى اطراف پناه بردند و آيت ‏اللّه‏ آقاميرزا ابومحمد حجتى نيز با اساتيد و شاگردان، حوزه علميه را به روستاى پورسخلو انتقال داد تا طلبه ها از تعرض متجاسران محفوظ بمانند که آیت الله احمدی میانجی در خاطرات خود به این موضوع اشاره کرده است: در مدتی که آنها در روستا بودند پدرم مرحوم آخوند ملا حسینعلی از آنها پذیرایی می کرد ، ولى آنها پس از مدتی به شهر برگشتند و مردم را در برابر تبلیغات مسموم كمونيستها روشنگرى كردند. زبان گوياى اين جبهه، يكى از اساتيد مرحوم حجت ‏الاسلام و المسلين حاج ميرزا مهدى جديدى بود. اين روحانى مبارز با سخنراني هاى بسيار گيراى خود به افشای هویت پشت پرده اشغالگران مى ‏پرداخت و مردم را از هدف و ماهيت آنان آگاه مى ‏نمود كه البته در كنار وى طلاب جوان و پرشور نيز در جهت روشنگرى اذهان مردم به طور پراكنده به فعاليت هاى ضدكمونيستى اقدام مى‏ كردند. يكى از اين طلاب، آقا ميرزا على احمدى ميانجى بود كه آن روزها در فرصتهاى مناسب با سخنراني هاى خويش مردم را به وظيفه شرعى و سياسى خود آشنا مى‏ ساخت. او اگر چه اين ايام در شهر قم به سر مى ‏برد ولى در ماه ذيحجه 1365، به همراه دوستش آقا شيخ حسين ربانى نقابى- كه وى نيز در آن زمان طلبه جوان و پرشورى بود- به وسيله قطار به شهر ميانه برمى ‏گردند، تا ماه محرم و صفر را در كنار مردم اين شهر باشند و اين در حالى اتفاق مى ‏افتاد كه سردمداران حزب دمكرات حدود يك سال بود شهر ميانه را تصرف كرده و فعاليتهاى ضددينى و سركوب مردم را به اوج رسانده بودند. آن دو طلبه جوان به شهر وارد شده و پس از دیدار و مشورت با آيت ‏اللّه‏ حاج شيخ لطفعلى زنوزى آيت ‏اللّه‏ ميرزا ابومحمد حجتى و ساير اساتيد و علماى شهر ، آن گاه آقا شيخ حسين ربانى عازم زادگاه خود، روستاى نقاب مى‏شود از سوى ديگر آقا ميرزاعلى احمدى نيز چند روزى در شهر ميانه به منبر مى‏ رود ، بعد شهر ميانه را به جانب زادگاه خويش منطقه اوچ تپه ، روستای پورسخلو ترك مى‏ گويد و در آنجا به جبهه اوچ تپه كه رهبرى آن را پدرش آخوند ملاحسينعلى احمدى بر عهده داشت، مى‏ پيوندد.

در جبهه دوم اين شهر عالم مجاهد، آيت ‏اللّه‏ حاج شيخ هادى نيرى حضور دشمن شكن داشت و يك تنه سنگر بزرگى بر ضد مسلك و مرام توده‏ ايها و دموكراتها گشوده بود. اين جبهه سابقه ديرينه داشت. آيت ‏اللّه‏ نيرى پيش از آن كه روس ها و توده ‏ايها به شهر ميانه بيايند و آن را تصرف كنند همواره با ايادى و عوامل آنان به بحث و گفت‏وگو مى‏ نشست به همين خاطر نام اين عالم مبارز از خيلى وقت پيش در ميان افراد حزب توده بر سر زبانها افتاده و آنها به طور جدى از فعاليت هاى وى در هراس و اضطراب به سر مى‏ بردند. در يكى از روزها قبل از اشغال شهر ميانه یکی از ایادی حزب توده كه از ماجراى هجوم و تصرف شهر در آینده نزدیک به طور كامل اطلاع داشت، در ميان بازار جلوى مغازه چاروق دوزی خود- هنگام بحث با همسايگان- ايستاده و با صداى بلند و به صورت تمسخرآميز اظهار داشته بود:
«... كم مانده كه قرآن و مفاتيح حاج شيخ هادى را زير بغلش بگذاريم و او را از ايستگاه راه‏ آهن، سوار قطار كرده و به سمت شهر قم روانه ‏اش سازيم، تا هم خود راحت بشود و هم مردم ميانه را به حال خود واگذارد...»

پس از تصرف شهر ميانه، خانه محقر اين عالم مبارز به ستاد مبارزه با مسلك ضدخدائى كمونيستها تبديل گشت و هر روز علاوه بر فعاليت هاى فرهنگى، سياسى، مردم با ايمان در آنجا حضور مى‏ يافتند و براى نابودى اشغالگران و رفع غائله، مجلس دعا و ختم قرآن برپا مى ‏داشتند كه اين مجالس براى توده مردم بسيار اميد و نشاط آور بود و نسبت به سردمداران اشغالگر هم خيلى شكننده تلقی می شد. چنانكه پس از مدتى چند تن از علاقه‏ مندان وى نسبت به جان آيت‏ اللّه‏ نيرى احساس خطر كردند و با اصرار فراوان او را به طور موقت به شهر قم انتقال دادند. ولى او اندكى بعد دوباره به شهر ميانه بازگشت و به فعاليتهاى مذهبى و سياسى خود همچنان ادامه داد.

جبهه سومى كه درگوشه ديگرى از شهر ميانه واقع در محله قبه نه‏نه قامت ايمان و استقامت برافراشته بود، رهبرى آن را آيت ‏اللّه‏ حاج ميرحسين حججى برعهده داشت. وى نيز از جانب آيت ‏اللّه‏ العظمى سيدابوالحسن اصفهانى اجازه ‏نامه و نمایندگی داشت به امور مذهبى و سياسى مردم و منطقه رسيدگى مى ‏کرد ؛ اين عالم فداكار به رغم اصرار دوستان و بستگان، چه در بمباران هوايى و چه در غائله حزب توده، هرگز حاضر نشد لحظه ‏اى شهر و منزل خود را ترك گويد و از آنجا خارج شود و يا حداقل منزلش را تغيير دهد، بلكه همچنان در خانه و سنگر محقر خود محكم و استوار باقى ماند. از طرفى چون سردمداران حزب دمكرات از حضور اين عالم سلحشور در شهر و عدم خروج وى از ميانه، اطلاع پيدا مى ‏كنند به همراه تنى چند از سران به منزلش آمده و از وى درخواست ملاقات مى‏ كنند. در اين هنگام كه چند تن از دوستان و همسايگان در آن منزل حاضر بودند، آيت ‏اللّه‏ حاج ميرحسين حججى به آنها اجازه ورود مى ‏دهد، ولى قبل از شروع بحث، به يكى از نزديكان سفارش مى ‏كند تا هر چه زودتر ريش سفيدان و معتمدين محل را هم خبر كنند تا آنها نيز در اين جلسه حضور داشته باشند. به هر حال بحث و گفت‏ وگو با حضور آنها
آغاز مى ‏گردد. يكى از اعضا ابتدا با طرح مقدمه ‏اى از وى مى ‏خواهد با آنها همكارى داشته باشد كه اين پيشنهاد بلافاصله از جانب ايشان رد مى ‏شود. بعد از وى درخواست مى‏ كند حداقل در باره اين ماجرا بى‏ طرف بماند و موضع‏گيرى نداشته باشد كه اين پيشنهاد نيز مورد قبول واقع نگشته و به شدت رد مى ‏گردد. آنها وقتى برخورد آيت ‏اللّه‏ حججى را اين چنين محكم و استوار مى‏بينند، ديگر حرفى براى گفتن پيدا نمى ‏كنند.
آن گاه اين عالم نستوه رشته سخن را به دست گرفته و از باب نصيحت و خيرخواهى در بخشى از سخنان خود به آنها چنين مى‏گويد:
«... مردم اين خطه مسلمان هستند و هرگز گول تبليغات فريبنده شما را نخواهند خورد. پس بهتر است هر چه زودتر مردم اين ديار را به حال خود واگذاريد و منطقه را ترك كنيد...»
لحن سخنان آقا در اين جلسه به قدرى قاطع و حماسى بود كه بعد از رفتن آنان، برخى از دوستان و نزديكان به پايش مى‏ افتند و خواهش مى ‏كنند تا مقدارى كوتاه بيايد و جان خود را اين قدر بى‏ محابا به خطر نياندازد ولى او در جواب احساس مسؤوليت و انجام وظيفه را مطرح كرده و آن دو را بر همه چيز مقدم مى‏ شمارد.
وقتی مرجع بزرگ شیعیان جهان حضرت آيت‏ اللّه‏ العظمى حاج سيدابوالحسن اصفهانى كه در تاريخ نهم ذيحجه 1365 و 13 آبان 1325 در مقطع بسيار بحرانى رحلت کرد. آقای حججی با اين كه درست هفتاد سال داشت و فقط با تكيه بر عصا مى ‏توانست قدم بردارد بلافاصله با پاى پياده خود را به بازار شهر مى‏ رساند و در جلوى مغازه مرحوم آقاى حاج ميرصدرالدين ميرصمدى ايستاده و خبر رحلت مرجع تقليد شيعيان جهان را به مردم اعلام مى ‏كند. آنگاه از تجار مى ‏خواهد محل كسب و كار خود را تعطيل كرده و در مسجد جامع تجمع نمايند تا مجلس بزرگداشت به همين مناسبت برگزار شود. مجلس با همت آيت‏ اللّه‏ حججى و با حضور ساير روحانيون و طبقات مختلف مردم با شكوه خاصى انجام مى‏پذيرد و به پيشنهاد اين روحانى فداكار تا چهلم ادامه پيدا مى‏ كند كه اين ابتكار عمل بيش از پيش سردمداران حكومت به اصطلاح خودمختار آذربايجان را به خشم واداشت. در جلسه‏ اى يكى از آنها خطاب به حاضران گفته بود كه فعاليت هاى اخير وى در باره برگزاری مراسم ختم، همه زحمات و تبلیغات يك ساله ما را تحت‏ الشعاع قرار داده است. اين بود كه نام وى در ليست سياه قرار مى ‏گيرد ولى به خاطر نفوذ و محبوبيتى كه اين عالم گرانقدر در دل مردم داشت، بايستى در نحوه دستگيرى او دقت لازم را مراعات مى‏ كردند، از اين رو، وقتى وى در يازدهم محرم 1366 برابر 16 آذر 1325 به خاطر شركت در مراسم عزادارى سالار شهيدان عازم زادگاه خود، روستاى گوندوغدى از توابع نزديك ميانه بود، م ى‏شود و بعدازظهر همان روز هم مى‏خواست برگردد، سردمداران حزب دمكرات از فرصت استفاده كرده تصميم مى‏ گيرند هنگام برگشت از آنجا در ميان راه به طور مخفيانه دستگير كرده و از همانجا او را به سمت روستاى ورزقان محل بازداشتگاه و زندان حكومت اشغالگران، انتقال دهند. آنها با يك كالسكه و چند نفر مسلح از راه جاده شوسه به سمت روستاى گوندوغدى حركت كرده و در ميان راه تا غروب به انتظار مى‏ نشينند ولى هيچ خبرى از وى مشاهده نمى ‏كنند زيرا آيت ‏اللّه‏ حججى هنگام برگشت ناخودآگاه از راه ديگر به سوى ميانه آمده بود، به اين ترتيب تيرشان به سنگ مى‏ خورد و ديگر فرصت چنين خيانتى را هرگز پيدا نمى‏ كنند. چون درست فرداى آن روز اساس حكومت خودمختار به هم مى ‏ريزد و سردمداران آن ، شهر ميانه را ترك كرده و پا به فرار مى‏ گذارند.

2 - محور بخشى و روستایی
در اين محور نيز اگر درست تحقيق و بررسى بشود جبهه‏ هاى متعددى مى ‏توانند وجود داشته باشند. يكى از مهمترين آنها، جبهه روستاى اشلق است كه به سرپرستى عالم جهادگر آيت ‏اللّه‏ حاج ميرزا حسن انصارى اشلقی اداره مى‏شد. وى علاوه بر زادگاه خود ساير قريه ‏هاى اطراف را هم در جهت ستيز با افكار و عقايد انحرافى كمونيستها، روشنگرى مى ‏كرد و لحظه‏ اى در اين راه آرام نمى‏ گرفت. در سايه تلاشهاى بى ‏وقفه اين روحانى دردمند روستاى اشلق ناگهان به يك مركز توفنده بر ضد اشغالگران تبديل گشت. چنان كه صحنه افتخارآميز اهالى اين روستا در برابر افزون طلبى‏ هاى غلام يحيى دانشيان و همراهش كه منجر به كتك خوردن و در نهايت بسترى شدن آن دو در بيمارستان راه ‏آهن میانه گرديد.
جبهه پرتحرك ديگرى نيز در روستاهى تَرك واقع در 29 كيلومترى شمال ميانه، قرار داشت. اين جبهه به ابتكار خردمندانه عالم توانا و مجتهد فرزانه، آيت‏اللّه‏ حاج شيخ محمدباقر ملكى راه ‏اندازى شده بود و با سبك خاصى اداره مى‏ گشت. ایشان از طرف حضرات آیات سید ابوالحسن اصفهانی ، میرزا مهدی غروی اصفهانی و میرزا فتاح شهیدی اجازه اجتهاد و امور حسبیه و نمایندگی داشت.
اين فقيه مجاهد همواره عَلَم مبارزه با اشغالگران بى ‏دين را در منطقه به دوش داشت و پرده از چهره خائنانه آنان كنار مى‏ زد. او در يك جبهه با كمونيستها درگير بود و همزمان در جبهه ديگر فرصت سوءاستفاده را از دست خان هاى ظالم مى ‏ربود. وقتى از طرف جمعيت خيريه دعوت به همكارى گرديد، چون اين همكارى را به نوعى در جهت تقويت خان هاى منطقه تشخيص مى‏ داد لذا به هيچ وجه با اين جمعيت كنار نيامد و به آن نپيوست و بلكه خود به صورت مستقل و يك تنه با سردمداران حكومت خودمختار ستيز آغازيد و البته مردم با ايمان منطقه نيز به خاطر اعتماد قلبى كه به ايشان داشتند، پشت سر وى قامت برمى ‏افراشتند و جان بر كف آماده فداكارى مى ‏شدند.
بنابر اين نقش اين عالم بزرگ در روشنگرى اذهان مردم منطقه و مقاومت آنها در برابر اشغالگران، بسيار عميق، ارزنده و غيرقابل انكار است. او با الهام از رهنمودهاى استاد بزرگوارش مرحوم آيت ‏اللّه‏ العظمى ميرزا مهدى غروى اصفهانى كه طى نامه‏ اى در اين ايام، وى را به صبر و پايدارى و نشر فرهنگ اهلبيت و ترويج ياد و نام امام زمان(عج) در ميان مردم دعوت كرده بود، به رهبرى و هدايت مردم اين منطقه همت گماشت.

در اين ميان جبهه ديگرى نيز در منطقه اوچ تپه وجود داشت. اين جبهه با درايت و مديريت آخوند ملاحسينعلى احمدى اداره مى‏شد. در اين جبهه مردم اوچ تپه سراپا گوش به فرمان اين شخصيت مذهبى بودند كه در سايه رهبري هاى شجاعانه وى، افكار و عقايد انحرافى توده‏ ايها هرگز نتوانست در اين منطقه نفوذ قابل توجهى داشته باشد چنان كه در طول اين غائله خطرناك، از اين ناحيه فقط يكى دو نفر لباس به اصطلاح فدائى به تن كرده و به عضويت حزب دمكرات در آمده بودند. نفوذ معنوى آخوند ملاحسينعلى در منطقه اوچ تپه به قدرى وسيع و عميق بود كه سردمداران حكومت خودمختار را به هراس و اضطراب وا داشته بود و خان ها و اراذل و اوباش نيز به خاطر حضور قاطعانه او در آنجا نمى ‏توانستند پاى خود را گليم خويش بيرون بگذارند.

نکته های پایانی

1 – متاسفانه واقعیت و حقیقت این غائله در میان نسل حاضر ، حتی جوانان مذهبی و انقلابی آذربایجان به صورت وارونه و تحریف شده مطرح می شود به گونه ای که سردمداران فرقه دمکرات در کنار شخصیت هایی مانند : میرزا کوچک خان جنگلی ، شیخ محمد خیابانی و...قرار داده شده و آنها را قهرمان ملی و مدافع حقوق مردم ترک و آذری زبان معرفی می کنند ؛ در حالی که اهل اطلاع همه می دانند تشکیلات فرقه دمکرات آذربایجان و حزب توده ، ساخته و پرداخته دولت روسیه شوروی بود و آقایان  سید جعفر پیشه وری و غلام یحیی دانشیان عامل و دست نشانده و نوکر چشم و گوش بسته آن دولت متجاوز به شمار می آمدند.

البته در این میان حساب افرادی مانند مرحوم عباسعلی پنبه ای باید جدا بررسی شود ، اینها انسان های شریفی بودند و تنها به قصد دلسوزی و خدمت به مردم محروم منطقه ، اشتباها وارد این معرکه شدند. به همین خاطر وقتی حکومت دمکرات از هم پاشیده شد ، پیشه وری و غلام یحیی پا به فرار گذاشتند و به آغوش بیگانگان و اربابانشان پناه بردند اما پنبه ای در ایران ماند و جوابگوی عملکردش شد. در مورد مرحوم پنبه ای و خدماتش مقاله ی نوشتم در آینده نه چندان دور منتشر خواهم کرد.

2 - بعضی افراد نا آگاه و یا آگاه و زیرک ، مبارزه روحانیت علیه فرقه دمکرات و حزب توده را در آن مقطع تاریخی به معنای حمایت از رژیم شاه و شریک جرم و ظلم شاه و خوانین منطقه معرفی می کنند و با این ترفند می خواهند چهره و نقش روحانیت را در فروپاشی این غائله مخدوش جلوه دهند؛ اولا : درآن زمان محمد رضا شاه 4 سال بود به سلطنت رسیده و چهره واقعی اش هنوز آشکار نشده بود. ثانیا: اگر هم از شاه حمایت می شد ، این حمایت موضوعیت نداشت بلکه به خاطر دفاع از سرزمین ایران و آذربایجان و عدم تجزیه آذربایجان از پیکره ایران بود. ثالثا: برفرض در یک مورد جزئی اشتراک داشتن و همراه شدن ، دلیل بر اشتراک در کل نمی شود، همان طوری که وقتی حضرت امام انقلاب را در سال 57 به اوج رساندند ، تمام ایادی حزب توده در شهرستان ها در تظاهرات حضور داشته و در همه عرصه ها با امام و مردم همراهی می کردند؛ چون فقط در سرنگونی رژیم شاه با امام اشتراک پیدا کرده بودند ؛ اما بعد از پیروزی دیدیم که راه خود را جدا کردند و رفتند و سر از کودتا علیه نظام در آوردند.

3 – متاسفانه بعضی ها در دفاع از فرقه متجاسر دمکرات هنوز هم توپ شان پر است و می گویند اینها در یک سال حکومت خود ، دانشگاه تبریز را تاسیس کردند؛ ولی متوجه نیستند که وقتی روسیه شوروی می خواست به قول خودشان « آذربایجان جنوبی» را به آذربایجان شمالی و کشور خود اضافه بکند و قراردادهای ننگین گلستان و ترکمنچای را تکمیل نماید ، طبیعی است که برای جلب رضایت مردم و نخبگان ، ده ها مراکز آموزشی ، دانشگاه و حتی مسجد و مصلی هم بسازد. تعجب از این آقایان است که به چه چیزی هایی دلخوش کردند و خویشتن را مغز متفکر می دانند؟!

4 – بعضی از همین توده ای های محلی که به شدت تحت تاثیر افکار کمونیستی قرار گرفته بودند بعد از فروپاشی حکومت فرقه دمکرات آذربایجان ، همچنان آن حکومت را مدینه فاضله و حکومت موعود خود می پنداشتند، همچنان که ما شیعیان منتظر ظهور حضرت حجت (عج) و تشکیل حکومت موعود ایشان هستیم ( البته بلا تشبیه) آنها نیز هر روز صبح که از خواب بیدار می شدند سر به کوه و بیابان می گذاشتند و می گفتند همین الان است که قوای روس و فدائیان پیشه وری و غلام یحیی ظاهر بشوند... آنها یک عمر با این آرمان و آرزو زندگی کردند ، حتی تا همین اواخر قبل از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی این برنامه ها را داشتند ولی راه به جایی نبردند.

از فرصت استفاده می کنم و به مسئولین دلسوز نظام جمهوری اسلامی هشدار می دهم اگر دیر بجنبند و نظام اسلامی در سایه ضعف مدیریت آنان ، متهم به نا کار آمدی بشود ، دوباره سر و کله توده ای های محلی و غیر محلی پیدا خواهد شد؛ البته خدای ناکرده اگر ناکارآمدی حاکم شود به خودی خود در فرو پاشی کفایت می کند دیگر نیازی به سر و کله آنها نیست. چنانکه علامه طباطبایی و شهید مطهری در رد نظام و مسلک کمونیستی کتاب ارزشمند « روش رئالیسم» نوشتند و از نظر علمی بسیار هم موثر بود ولی آنچه که باعث فروپاشی نظام کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی شد ، ناکارآمدی آن نظام بود و بس. مجموعه آیات قرآن ، احادیث ، سیره معصومین و توصیه های اخلاقی و سایر معارف اسلامی و فرهنگی که بسیار هم غنی هستند در صورتی مفید و موثر خواهند بود که مدیران و مسئولان نظام اسلامی به آنها درست عمل بکنند و نظام اسلامی را کارآمد نمایند. والسلام.

ارسال به دوستان
وبگردی