۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۸:۱۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۹۶۸۶
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۶ - ۱۶-۰۸-۱۳۸۸
کد ۸۹۶۸۶
انتشار: ۱۰:۰۶ - ۱۶-۰۸-۱۳۸۸

گزيده سرمقاله‌ روزنامه‌هاي صبح

روزنامه‌هاي صبح امروز ايران در سرمقاله‌هاي خود به مهمترين مسائل روز كشور و جهان پرداخته‌اندكه برخي آنها در زير مي‌آيد.


كيهان: افغانستان، چاله ها و چشم اندازها

«افغانستان ، چاله ها و چشم اندازها» عنوان يادداشت روز روزنامه‌ي كيهان به قلم سعدالله زارعي است كه در آن مي‌خوانيد؛تحولات افغانستان وارد مرحله حساسي شده است. اعلام يكجانبه پيروزي حامد كرزاي و استقبال فوري و يكپارچه سران كشورهاي غربي، از نوعي «همدستي» و هماهنگي خبر مي دهد. از سوي ديگر ناديده گرفتن قانون اساسي افغانستان و زير پا گذاشتن قوانين جاري اين كشور و نيز ناديده گرفتن نظرات و آراء شهرونداني كه به كانديدايي غير از كرزاي راي داده اند براي آينده افغانستان بسيار خطرناك مي باشد.

مردم افغانستان نياز مبرم به «حكومت قانون» دارند و براي رسيدن به حكومت قانون نزديك چهار دهه انواع رنج ها را تحمل كرده اند. آنان اينك محصول 40 سال تلاش خود را در تاراج دست هايي مي بينند كه از خارج و داخل به هم رسيده اند. بدون اغراق مي توان گفت قانون اساسي افغانستان مهمترين پايگاه دفاعي مردم اين كشور در برابر متجاوزان خارجي و هرج و مرج طلبان داخلي است. و وقتي ناديده گرفته مي شود سايه اي از وحشت و نگراني جاي آن را مي گيرد.

براساس ماده 61 از فصل سوم قانون اساسي افغانستان، رئيس جمهور الزاماً بايد بيش از 51 درصد آراء رأي دهندگان را در انتخاباتي «آزاد، عمومي، مستقيم و سري» به دست آورد. كمااينكه قانون انتخابات اين كشور نيز بر همين مضمون تأكيد مي كند. براساس قانون اساسي افغانستان در شرايط فوت يكي از كانديداها، حتماً بايد انتخابات مجدد برگزار شود به همين دليل كميسيون انتخابات اين كشور اجازه نداشت با كناره گيري عبداله از كانديداتوري دور دوم، كانديدايي كه براساس اعلام نيمه شهريور ماه همين كميسيون، تنها موفق به كسب 47 درصد آراء گرديده، را به عنوان نامزد برنده معرفي نمايد. اقدام كميسيون انتخابات از يك سو شائبه دخالت آنان به نفع كرزاي را پررنگ تر كرد و از سوي ديگر زمينه ساز بروز حاد مخالفت هاي مردمي عليه حكومت فعلي گرديد.

آنچه امروز اين كشور را تهديد مي كند، «بازگشت به نقطه صفر» است. افغانستان از 15 مهر 1380 كه توسط آمريكا و انگليس به تصرف درآمد با بحران بزرگ «اشغال» مواجه مي باشد. در اين ميان ساز و كارهاي داخلي و قانون اساسي در افغانستان يكي از اصلي ترين راههاي تلاش مردم براي پايان دادن به اشغال كشورشان مي باشد. كمااينكه مردم عراق توانستند با تكيه بر قانون اساسي خود و نهادهاي برآمده از آن، آمريكا را وادار به پذيرش خروج از اين كشور تا پايان سال 2011 نمايند. با اين وصف طبيعي است كه آمريكايي ها براي از ميان برداشتن چنين امكاني در افغانستان دست به كار شوند و مباني حقوقي و سازوكارهاي ناشي از آن را ويران نمايند. بازگرداندن افغانستان به نقطه صفر اين امكان را به اشغالگران مي دهد كه خود را از شر بسياري از نتايج اشتباهات بزرگ خود (نظير پذيرش ساز و كار انتخابات) برهانند و برنامه جديدي مبتني بر اشغال دائمي افغانستان و ضعيف نگاه داشتن دولت مركزي به اجرا بگذارند از اين رو مي بينيم كه سران كشورهاي تشكيل دهنده ايساف توامان از لزوم افزايش نيروي نظامي ناتو در افغانستان خبر مي دهند و در همان حال حامد كرزاي كه آراء اكثريت را بدست نياورده به عنوان رئيس جمهور پذيرفته مي شود.

انتخابات در افغانستان همزمان توسط طالبان و سران عضو ايساف تحريم شده است اما طالبان با صراحت شركت در انتخابات را جرم و گناه مي خواند و غربي ها از عدم برگزاري دور دوم انتخابات استقبال كردند در واقع طالبان و غرب به يك اندازه با پا گرفتن نظم و قانون در افغانستان مخالفند چرا كه «حكومت قانون» به اين دو اجازه يكه تازي و توسل به اقدامات خودسرانه نمي دهد.

قرار بود انتخابات افغانستان در پايان پنجمين سال رياست جمهوري حامد كرزاي- در روز اول خرداد- برگزار شود اما دولت كابل به بهانه عدم وجود امنيت كافي و نامناسب بودن شرايط اقليمي از برگزاري انتخابات در موعد قانوني طفره رفت و عملا دادگاه عالي و كميسيون انتخابات را وادار به تمديد سه ماهه رياست جمهوري خود گردانيد. انتخابات سرانجام به جاي 18 مهر- كه درخواست دولت بود- در 29 مرداد ماه برگزار گرديد. حامد كرزاي و دكتر عبداله عبداله از ميان 35 كانديداي انتخابات، آراء بيشتري را به دست آورده بودند. اين در حالي بود كه تنها 9/5 ميليون نفر از 17 ميليون واجد شرايط رأي به پاي صندوق ها رفته بودند و انتخابات تنها با مشاركت كمتر از 35 درصد شهروندان رقم خورده بود و كرزاي توانسته بود حدود 000/773/2 رأي شهروندان را به دست آورد. براساس نتايج، انتخابات بايد به دور دوم مي رفت اما حامد كرزاي كه به سختي به رأي كميسيون انتخابات مبني بر ابطال آراء 358 صندوق- عمدتا مربوط به مناطق پشتونشين- را قبول كرده بود از هرگونه تغييري در مسئولين ايالت هايي كه مرتكب تقلب شده بودند، سر باز زد و مراجعه پي در پي شخصيت هاي شمال و مركز افغانستان را بي پاسخ گذاشت و در نهايت خود را برنده دور اول انتخابات اعلام كرد در مورد كناره گيري دكتر عبداله از شركت در دور دوم رقابت ها و تصميم كميسيون انتخابات و پذيرش سريع رأي اين كميسيون از سوي كشورهاي غرب و ارسال سريع پيامهاي تبريك به حامد كرزاي نكات قابل تأملي وجود دارد.

1- كناره گيري عبداله پس از چند دور گفت وگو بين شخصيت هاي شمال با رئيس جمهور و نيز پس از چند بار اولتيماتوم از سوي او صورت گرفت و اين كناره گيري به سرعت از سوي كشورهاي آمريكا، انگليس، فرانسه و-كاي ايده- نماينده دبيركل سازمان ملل در امور افغانستان و نيز بان كي مون مورد استقبال قرار گرفت يعني آنان به جاي آنكه نگران شوند، شادماني كردند.

اين موضوع نشان داد كه عدم انعطاف كرزاي از پشتوانه خارجي برخوردار بوده است و اين موضوع مي تواند وضعيت افغانستان را از اين كه هست بدتر كند چرا كه اگر روي كار آمدن كرزاي در دور دوم حاصل توافق خارجي باشد به اين معناست كه علاوه بر سرزمين اينك حاكميت افغانستان نيز به تصرف ناتو درآمده و اين حيله افغاني ها را در مواجهه با اشغالگران و متجاوزان تضعيف مي نمايد. بر اين اساس مي توان به «عبداله» نيز نمره منفي داد چرا كه او در عملي شدن اين توافق احتمالي -ناخواسته- نقش ايفا كرده است.

2- زمينه سازي كشورهاي غربي براي پذيرش حامد كرزاي- عليرغم شكست در انتخابات- و سپس قبول بي چون و چراي رأي كميسيون انتخابات بار ديگر بر اين نكته تاكيد كرد كه آمريكا و ساير كشورهاي تشكيل دهنده ايساف وجود يك رئيس جمهور فاقد پايگاه و مشروعيت داخلي- و در نتيجه يك رئيس جمهور ضعيف- كه نه محصول رأي مردم و نه محصول توافق طوايف است را بر يك دولت با اقتدار و مشروع ترجيح مي دهند چرا كه سيطره بر چنين دولتي بسيار آسان خواهد بود. نيروهاي متجاوز ايساف طي 4 سال گذشته اگر چه هر جنايتي را با دست باز مرتكب شده اند اما همواره از سوي نهادهاي افغاني مورد سؤال بوده اند و اين دشواري هايي را براي آنان پديد آورده بود. بر اين اساس اگر در پشت اعلاميه كميسيون انتخابات بين كرزاي و دولت هاي تشكيل دهنده ايساف توافقي صورت گرفته باشد، به معناي آن است كه راه ناتو در افغانستان در 4 سال آينده هموارتر شده است.

3- عدم توجه به شكايت دكتر عبداله و اعلام يك طرفه پيروزي كانديداي پشتون مي تواند گسست تازه اي را در ميان نيروها و احزاب افغانستان پديد آورد و حتي ميان جنوب و شرق افغانستان با مركز و شمال اين كشور مشكلاتي امنيتي پديد آورد. اگر تاجيك ها، هزاره ها، شيعيان و ازبك ها، اعلام غيرقانوني رياست جمهوري كرزاي را به معناي كنار زدن آن ها از حكومت و مقدمه اخراج آنان از دولت و مجلس آينده تلقي كنند، آن وقت احتمال وقوع درگيري هاي تازه و صف بندي هاي جديد سياسي و امنيتي در اين كشور قوي خواهد بود. از چنين شرايطي دو گروه استقبال خواهند كرد؛ طالبان تندرو و اشغالگران غربي- اين موضوعي است كه سبب بروز نگراني هايي مي شود، تغيير صف بندي سياسي و امنيتي در افغانستان و بي اثر كردن رأي مردم مي تواند روي حوزه هاي ديگري نظير عراق هم تأثير بگذارد و دامنه تهديد را از افغانستان به ساير كشورهاي خاورميانه تسري دهد.

4- مي توان پيش بيني كرد كه آمريكا، انگليس و فرانسه به مناقشه دروني حكومت افغانستان دامن خواهند زد. شبكه تلويزيوني CNN بلافاصله پس از كناره گيري دكتر عبداله تلاش كرد تا وانمود كند شمال انتخابات را تحريم كرده و روزنامه نيويورك تايمز از حتمي بودن بروز تشنج سياسي در افغانستان پس از كناره گيري عبداله خبر داد. استقبال اين كشورها از كناره گيري عبداله و پذيرش فوري رأي كميسيون انتخابات، نيروهاي شمال را تحريك مي كند همين الان درباره باقي ماندن ژنرال فهيم (معاون اول رئيس جمهور)، خليلي (معاون دوم رئيس جمهور)، صبغت الله مجددي (رئيس مجلس سنا)، اسماعيل خان (وزير آب و برق) و... كه در انتخابات 92 مرداد از كرزاي حمايت كرده بودند، در كنار كرزاي ترديد جدي به وجود آمده است. اما نيروهاي شمال بايد به جاي افتادن در چاله نزاعهاي طايفه اي و بازي در ميدان اشغالگران گفت وگوي داخلي بين خود را فعال نمايند. آنان اينك به جاي عصبانيت بايد راه ائتلاف دوباره در جبهه شمال از يك سو و ائتلاف مجدد با دولت را از سوي ديگر پيدا كنند وگرنه اشغالگران غربي ملت افغانستان را در شرايطي قرار مي دهند كه سيطره همه جانبه و دائمي آنان را بپذيرند و هيهات كه مردم مبارزي كه زماني با حداقل امكانات، ابرقدرت شرق را وادار به فرار از كشور خود نمودند، به خواري پذيرش طرح هاي كفار غربي گرفتار شوند.

اعتماد: مصداق هاي تاريخي تفرقه و اختلاف

«مصداق هاي تاريخي تفرقه و اختلاف»عنوان يادداشت روز روزنامه‌ي اعتماد به قلم بهروز بهزادي است كه در آن مي‌خوانيد؛آنچه تحت عنوان امثال و حکم در زبان فارسي آمده است، گنجينه گرانبهايي است که جوانان ما نبايد آن را از ياد ببرند و پيران نيز بايد عمر خود را صرف آموختن آنها به جوانان کنند. برخي از اين مثل ها آنچنان ساده اما پرمغز و محتوا است که از گذشته حتي در مکتبخانه ها و مدارس به کودکان و نوجوانان آموخته مي شده است تا هنگامي که وارد بازار کار مي شدند يا مسووليت بخش هاي مختلف جامعه را به گردن مي گرفتند، از آنها در جهت بالندگي جامعه بهره بگيرند. اين مثل ها را که نمونه برجسته آن حکايات سعدي دانشمند تواناي ايران زمين است، مي توان در کتاب هاي اکثر شعرا و نويسندگان قرن هاي گذشته يافت و جوانان را به بهره گيري از آن تشويق کرد. چند نمونه از اين مثل ها که در کتب درسي مدارس آمده بود از همان جمله اند.

براي مثال مي توان به پدري اشاره کرد که در بستر بيماري به عنوان وصيت از فرزندان خويش خواسته بود هر يک تکه چوبي را بياورند و دانه دانه آنها را شکسته بود و به کنجي انداخته بود، آنگاه مشابه همين چوب ها را دسته کرده بود که اين دسته را هيچ کس نتوانسته بود بشکند و از فرزندانش خواسته بود هميشه متحد باشند تا آسيبي نبينند و اگر متفرق شوند مثل آن چوب هاي خشک دانه دانه مي شکنند. آنچه مي تواند در يک خانواده اتفاق بيفتد در يک جامعه و کشور نيز در سطحي وسيع تر قابل اتفاق افتادن است و تاريخ نيز در مقاطع مختلف بر آن گواهي مي دهد.

گواهي تاريخ حاکي است که ملت ها هميشه با اتحاد و اتفاق به پيروزي رسيده اند و در سايه افتراق و اختلاف شکست هاي بزرگي را متحمل شده اند که برخي از مثل ها حکايت همين رويکرد است. حوادث ماه هاي اخير کشور هميشه مرا به ياد همان دهقان و فرزندانش و چوب هايي که دانه دانه شکسته مي شدند و با هم محکم و استوار مي ماندند، مي اندازد و چند بار خواسته ام اشاراتي از همين زاويه به هموطنانم و حتي مسئولان داشته باشم ولي به اين بهانه که کو گوش هاي شنوا منصرف شده ام. با اين حال حوادث چند روز پيش کشور يعني روز سيزدهم آبان عزمم را جزم کرد که در اين باره حتماً يادداشت کوتاهي در باب مزاياي اتحاد و اتفاق يک جامعه بنويسم و درباره زيان هاي اختلاف بين مردم زنهار دهم. شايد يکي از دلايل مهم انصراف هميشگي من از نوشتن مطلب در اين زمينه، سادگي بحث و وقوف همگان بر آن بوده است ولي اينکه چرا ما اين موضوع بسيار ساده و بديهي را فراموش کرده ايم اين بار مهم ترين انگيزه من در نگارش شد.

بدون ترديد همه ما، من که اين يادداشت را مي نويسم و شما که آن را مي خوانيد، رويدادهاي روز سيزدهم آبان را از نزديک يا از طريق رسانه ها ديده ايم و حرف و حديث هاي آن را شنيده ايم. بدون آنکه وارد بحث محتوايي و ارزشي آن شوم، مي خواهم بر اين نکته تاکيد کنم که دو ديدگاه در روز سيزدهم آبان ماه برابر ما قرار داشت. ديدگاه هايي که از قبل از انتخابات رياست جمهوري خودي نشان دادند در روز انتخابات و بعد از آن روبه روي هم قرار گرفتند تا آنجا که اختلاف شديد اصولگرايان و اصلاح طلبان نام گرفت و ماجراهاي تجمع ها و تعرض هاي خياباني و بخشي از بازداشت ها که بحث هاي آن به مجلس نيز کشيده شد، ناشي از همين دو ديدگاه متقابل بود. ديدگاه هايي که با چاشني خشونت همراه است و شماري از بلندپايگان کشور حتي در زمينه اصلاح آن داروي اتحاد و اتفاق را توصيه کرده اند. بحثي که ناشي از روحيه يي براي ايجاد وحدت در جامعه است و نه تنها نبايد آن را ناديده گرفت بلکه براي عملي شدن از هيچ کوششي نبايد فروگذاري کرد چرا که تجربه تاريخي نشان مي دهد ملت ها در برابر تفرقه آسيب پذير بوده اند و در سايه اتحاد به توسعه و پيشرفت رسيده اند و حتي بر مشکلات بزرگ و دشمنان تا دندان مسلح به پيروزي رسيده اند.

1 - البته مصداق هاي تاريخي در اين زمينه فراوان است که يکي از آنها بررسي تاريخي و اجتماعي شکست مسلمانان در اندلس يعني اسپانياي امروزي است. تمامي کتاب هاي تاريخي متفقاً اين شکست را ناشي از تفرقه و البته فسادي مي دانند که ناشي از همين تفرقه در دستگاه حکومتي مسلمانان در آن ديار حاکم شد و اسلام پس از هشت قرن ناچار شد کتاب بزرگ حکومت افتخارآميز بر اروپا را ببندد و فتوحات بزرگ مسلمانان را در شبه جزيره ايبري و حتي بخش هايي از فرانسه امروز تبديل به شکست کند؛ فتوحاتي که تحول و پيشرفت را در قاره اروپا سبب شده بود و باعث شده بود اروپايي که گرفتار رکود علمي قرون وسطي بود به سوي علم و ادب و صنعت رو کند تا جايي که خرابه هاي قرطبه پايتخت حکومت اسلامي اندلس و نوشته هايي که از آن زمان بر جاي مانده است، هنوز نمودار تمدني بزرگ و باشکوه از اسلام است و البته همه اينها يک پرسش را در ذهن آدمي مطرح مي کند؛ پرسشي که نگارنده در نخستين سفر به اسپانيا با آن روبه رو شد؛ چرا اندلس از اوج قدرت و شکوه به ذلت رسيد و تن به شکستي تلخ آنچنان که در تاريخ ها آمده است، داد. پرسشي که پاسخ آن به روشني در تمامي کتب تاريخي آمده است و اختلاف و تفرقه مسلمانان در اندلس است؛ اختلافي که يکي از نمونه هاي آن را در صفحه 45 «تاريخ فتوحات اسلامي در اروپا» نوشته شکيب ارسلان و ترجمه علي دواني به روشني مي توان دريافت، آنجا که حتي وقتي کسي براي صلح و آشتي قدم پيش مي گذارد در آتش اين دشمني و تفرقه خاکستر مي شود. در يکي از اين آشوب ها، روزي دانشمند بزرگي در مسجد جامع شهر قرطبه، همين که ضمن اشاره به اين گونه اختلافات گفت؛ «خدايا ميان ما صلح برقرار کن» بي درنگ کشته شد و ديگري در همان مسجد به محض اينکه گفت؛ «خدا صلح را دوست دارد و به آن امر کرده است» در دم به قتل رسيد. متاسفانه اين اختلاف ها به جايي رسيد که گروه هاي مسلمان مخالف هم براي پيروزي بر يکديگر از دشمن صليبي کمک مي خواستند؛ دشمني که قصد نابودي همه آنها را داشت و در نهايت بر مسلمانان پيروز شد و حکومت اندلس پايان يافت. براي ادامه بحث خوانندگان اين يادداشت را به تاريخ هاي مختلف اندلس که به وسيله مورخين مسلمان نوشته شده است، جلب مي کنم.

2- مصداق دوم را مي توان در فروپاشي امپراتوري عثماني يافت. گرچه تاريخ فرو پاشيدن اين امپراتوري را که پنج قرن و نيم بر بخش هاي بزرگي از خاورميانه و غرب آسيا و اروپا تسلط داشت در افزايش جمعيت و بي تناسبي آن در اراضي امپراتوري، فشار شديد غرب اروپا، گشايش راه دريايي تجارت شرق و غرب و جنگ هاي بسيار اين امپراتوري با غرب يعني اروپاييان و شرق يعني ايران مي دانند ولي هيچ يک ترديد نکرده اند که اختلافات دروني سال هاي پاياني يکي از انگيزه هاي مهم در هم پاشي اين امپراتوري بوده است؛ اختلافاتي که فساد و ساختار سياسي نيز همپاي آن رشد مي کرده است.

اختلافات حکومتي در امپراتوري عثماني پس از سقوط سلطان عبدالحميد ثاني و روي کار آمدن سلطان رشاد شدت زيادي گرفت. اين دوران همزمان با جنگ جهاني اول بود. رشاد 65ساله تا زماني که به قدرت رسيد در دربار عثماني تحت نظر بود و در 9 سال سلطنت او نيز نيروهاي مختلف حکومتي اختلافات داخل را به اوج رساندند، به گونه يي که شيرازه امور از هم پاشيد. در همين زمان ايتاليا طرابلس غربي را تصرف کرد و شورش در کشورهاي بالکان آغاز شد. عراق و حجاز و سوريه از دست رفت و دشمن تا ارض روم و طرابوزان نفوذ کرد. بعد از رشاد برادرش وحيدالدين با نام سلطان محمد ششم به عنوان سي وششمين و آخرين سلطان عثماني به سلطنت رسيد و اين دوران همزمان با ورود متفقين به پايتخت امپراتوري بزرگ عثماني بود؛ يعني فروپاشي کامل. گرچه علل زيادي درباره اين فروپاشي مي توان گفت ولي تفرقه و اختلافات عميق اين سال ها پرونده اين امپراتوري را به سرعت بست.

کتاب هاي زيادي درباره اختلافات و تفرقه حکومت عثماني در سال هاي واپسين اين امپراتوري نوشته شده است که خوانندگان عزيز را به خواندن آنها نيز توصيه مي کنم. در کنار اين دو مصداق بزرگ از نتايج منفي و زيان هاي بزرگ تفرقه و اختلاف در تاريخ که به عنوان درس هاي بزرگ تاريخي از آنها ياد مي شود، مي توان به بسياري ديگر از مشکلات کشورها و ملت ها که ناشي از تفرقه بوده است و بر بسياري از پيشرفت ها که ناشي از اتحاد و اتفاق ملت ها بوده است، اشاره کرد و خوانندگان را به خواندن مقولات تاريخي در اين زمينه حواله داد تا باشد که بتوانيم اندکي روشن تر و بازتر درباره مصداق هاي تاريخي و مثبت اتحاد و منفي تفرقه به بررسي بنشينيم و براي پيشرفت و توسعه و توانمندي کشورمان ضمن تشويق همگان بر اتحاد از آنان بخواهيم از تفرقه و اختلاف بپرهيزند.
 
رسالت: انتقاد از رهبري

«انتقاد از رهبري» عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم محمد کاظم انبارلويي است كه در آن مي‌خوانيد؛ حوزه نقد و انتقاد حوزه حساس و دقيقي است. کساني که وارد اين حوزه مي شوند هدفشان کشف حقيقت و ادراک واقعيت هاي خارج از ذهن خودشان است. حوزه نقد و انتقاد عرصه حضور و هنرنمايي عقل عملي و عقل نظري است.

کسي که در اين حوزه وارد مي شود بايد آداب نقد را مراعات کرده و حق نقد را ادا کند. کسي که در اين حوزه وارد مي شود بايد بداند نقد چيست، انتقاد کدام است، مورد نقد چه مي باشد؛ فردي که مورد نقد است چه ويژگي ها، جايگاه و خصوصيات و توانايي هايي دارد. راه را کجا اشتباه رفته و راه صحيح کدام است.

ما در نقد رهبري به سراغ کسي مي رويم که بنابر اعتقادات ناب شيعي براي او “ولايت” قائل هستيم. ولايت او از يک سو ريشه در اصول دين ما و در امتداد نبوت و امامت قرار دارد.
“انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنو الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزکوه و هم راکعون”(1)
 “اطيعوالله و اطيعو الرسول و اولي الامر منکم”(2)
از سوي ديگر ولايت او ريشه در فروع دارد. به اين معنا که نماز و روزه و حج، خمس و زکات و جهاد ما بدون ولايت در محضر حق پذيرفته نيست (3). ولايت رکن رکين فروع دين است. ما در نقد رهبري به سراغ کسي مي رويم که فقيه است. يعني فهم او از دين بهترين فهم است. او يک اسلام شناس واقعي است.

ما در نقد رهبري به سراغ کسي مي رويم که صلاحيت مديريت جامعه اسلامي را دارد و به علم و تدبير او در مديريت جامعه اسلامي اذعان داريم. او مجري، حافظ و مبين قرآن کريم است. او کسي است که شعاع عملش همدوش شعاع تفقه در دين است و مي تواند مسائل جديد و مستحدثه را حل کند و آن را بر اصول و فروع دين تطبيق دهد.

ما در نقد رهبري به سراغ کسي مي رويم که او را عادل مي دانيم. مفهوم اين سخن آن است که او را علاوه بر عقل نظري در حوزه عقل عملي درک کرديم و مي دانيم هم علم دين را درست فهميده و هم اين علم را در محدوده حيات خود و در جامعه اسلامي مي خواهد درست اجرا کند. او به ميل و هوس کاري را انجام نمي دهد. مطيع هواي نفس خود نيست. واجبي را ترک نمي کند و گناهي را مرتکب نمي شود اگر فتوا مي دهد خود اولين کس به عمل به آن است. ما در نقد رهبري به سراغ کسي مي رويم که بر اساس نص اصل109  قانون اساسي صلاحيت علمي براي افتاء دارد، عدالت و تقواي لازم را براي رهبري امت دارد، بينش صحيح سياسي و اجتماعي، تدبر، شجاعت، مديريت و قدرت کافي براي رهبري دارد. ما از طريق انتخاب توسط عده اي “خبره” به چنين فردي رسيده ايم و در اين راه دقت عقلي و منطقي داشته  ايم. اما همه اينها باعث نمي شود کرکره نقد را پايين بکشيم و بگوييم؛ هر چه اومي گويد و انجام مي دهد درست است. چنين چيزي را نه او گفته و نه در آموزه هاي ديني به آن تفوه شده است. او مامور به مشورت است.وشاورهم في الامر... (4)
با اين مقدمه در گونه شناسي منتقدين رهبري به موارد زير بر مي خوريم.
1- دسته اول کساني هستند که با عنايت به ويژگي ها و جايگاه ولايت فقيه در مقام سوال از يک قول يا تقرير يا فعل رهبري بر مي آيند.
مفهوم اين فقره آن است که واقعا کسي پاسخ يک سوال در مورد قول يا فعل رهبري را نمي داند و مي رود سوال مي کند و پس از توضيح به علم مي رسد و آرام مي گيرد. در اينجا چيستي و چرايي يک فعل رهبري مورد سوال است. طبيعي است وقتي ناقد يا سائل به پاسخ مي رسد آرام مي گيرد و در اطاعت و پيروي خود راسخ تر مي شود. رهبري معظم انقلاب در ديدارهاي چهره به چهره با نخبگان و مردم بارها به روشنگري پرداخته اند و به سوالات مشخص و منتقدانه آنان پاسخ داده اند. دسته اي ديگر حرمت جايگاه رهبري را پاس مي دارند با ادب مي روند و در قالب عرضه دين مسائل خود را عرضه مي دارند. وقتي پاسخ مي گيرند به سکينه روحي و فکري مي رسند.
س&~#@&رمانايي و پويايي مفهوم ولايت به معناي “حب”، “دوستي”، “نصرت”، “ياري” و “متابعت و پيروي و سرپرستي” در جامعه ما همين هوشمندي رهبري در کشف سوالات و ابهامات و پاسخگويي دقيق به آن است.

2- دسته دوم کساني هستند که سوال ندارند، بلکه اعتراض به قول يا فعل رهبري در فلان موضوع اجتماعي يا سياسي دارند. مفهوم اين فقره آن است که ناقد محترم خود در خصوص امري يک داوري عقلي يا نظري دارد و داوري رهبري را اعتراضا قبول ندارد.
رهبري نظام خود را از شنيدن اين نوع اعتراضات محروم نکرده است. شرايط نرم افزاري و سخت افزاري ارتباطات هم طوري نيست که نقدها در اندازه اعتراض به گوش ايشان نرسيده باشد. تا آنجا که حقير اطلاع دارم ايشان صبورانه آن را گوش داده اند و در حد وسع به آن پاسخ گفته اند. واکنش ها در اين وادي دو نوع بوده است. يکي آنکه ناقد يا معترض پس از شنيدن توضيحات رهبري شرمنده شده است و به اين ادراک رسيده که خيلي از فاکتورهايي که بايد در نظر مي گرفته، يا فراموش کرده يا مورد غفلت قرار داده و رهبري مطالبي را هم مي دانسته که او از آن خبر نداشته است. در اينجا به نداي انصاف و وجدان درون خود پاسخ مثبت مي دهد و حق را مي پذيرد و وقتي از محضر رهبري بيرون مي آيد دست به روشنگري مي زند. شق ديگر اين فقره آن بوده است که طرف براي قانع شدن نرفته بلکه براي متقاعد کردن رجوع کرده است. انصاف و وجدان خود را تعطيل مي کند. حتي در مقام معترض ساکت باقي نمي ماند، مي آيد بيرون بيانيه صادر مي کند و به معارضه و مخالفت و لشکرکشي و نهايتا محاربه مي پردازد.

3- در گونه شناسي معترضين به ولايت فقيه به تقسيم بندي هاي جالبي مي رسيم.
الف- کساني که به ظاهر خود را معتقد به ولايت فقيه نشان مي دهند در حالي که به ولايت خودشان معتقدند يا به ولايت کسي غير از ولايت فقيه؛
کسي که به ولايت خودش معتقد باشد به وادي “خودپرستي” سقوط مي کند و وقتي آدم با اين جماعت روبرو مي شود بوي عفونت خودپرستي را به راحتي مي تواند استشمام کند. جالب اينجاست که همين آدم وقتي ديد نتوانسته است ولي فقيه را به صراط خود بياورد مرتب افرادي را مي فرستد تا همان اعتراضات را با قرائت هاي گوناگون به او تفهيم کنند.

ب- عده اي هستند که به درد خودپرستي دچار نيستند بلکه مشکل “ديگر پرستي” دارند. اخبار، اطلاعات و تحليل هاي خود را از کساني مي گيرند که آنها آدم هاي صالح نيستند. اخبار و تحليل مسموم به خورد طرف مي دهند. جهل و غفلت اين عده باعث شده است از حقيقت و واقعيات جامعه دور باشند. گاهي در بحث با يک نخبه مي بيني او گرفتار فرزند يا داماد يا رفيق خود است. وقتي مي روي با او بحث مي کني و ادله عقلي مي آوري قانع مي شود اما يک تبصره به نتيجه بحث مي بندد و آن اينکه اگر راست مي گويي تو دختر يا پسر مرا هم قانع کن. يا مي گويد اگر راست مي گويي بيا با اين داماد ما بحث کن. وقتي مي روي با پسر و داماد آقا بحث مي کني مي بيني از اين شاخه به آن شاخه مي پرد و اصلا معيار حق و باطل دستش نيست. بعد يک سري اخبار دروغ و تحليل هاي نادرست را به عنوان واقعيات انکار ناپذير مي خواهد به انسان القاء کند. دروغ بودن يک خبر را اثبات مي کني! مي گويد در مورد آن خبر چه مي گويي؟ آن را دليل مي آوري مي پرد روي مطلب ديگر. انسان را به يک دالان تو در تو مي برد که نه خودش از آن رهايي دارد و نه اجازه مي دهد طرف بحث، خود از آن رهايي يابد.

4- به طور مشخص در اين انتخابات گروه ها، شخصيت ها و افرادي در خصوص انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري و عملکرد رئيس دولت نهم ديدگاه انتقادي خاصي داشتند ملاقات هاي اينها با رهبري به منظور اثرگذاري روي نظر رهبري براي جلب حمايت از کانديد مورد نظر خودشان بود. رهبري معظم انقلاب ضمن پاسخگويي دقيق به آنها بر بي طرفي خود اصرار داشتند. آنها اين موضع را کافي نمي دانستند مي خواستند طوري مقام معظم رهبري موضع بگيرد که اگر اثبات آنها نباشد تلويحا و تصريحا نفي رقيب باشد. رهبري به اين امر رضايت ندادند.متاسفانه اينها رفتند کار را به اردوکشي خياباني و فحاشي و هتاکي و راديکاليزه کردن فضاي رقابت آن هم يک هفته قبل از برگزاري انتخابات کشاندند. چيزي که در هيچ يک از انتخابات ها طي30  سال گذشته نظير نداشت. آنها به همين هم بسنده نکردند.

قبل از اعلام نتايج و پس از اعلام نتايج بر جنگ خياباني تاکيد کردند. متاسفانه در اردوکشي خياباني طرف آنها “رقيب انتخاباتي” نبود بلکه خود رهبري را هدف قرار دادند و به سرعت به وادي “بغي” رسيدند. با آنکه مي دانند بيراهه رفته اند و دشمن از آنها سوء استفاده کرده است حاضر نيستند بر گردند. کساني که مي گفتند اطاعت از رهبري واجب است و آنهايي که در اثبات ولايت فقيه از خدا و قرآن و روايات کوهي از مطالب به خورد جامعه مي دادند، در عمل حتي حاضر نشدند نظر خودشان را در کنار نظر رهبري به کوره راي ملت ببرند و هر چه مردم گفتند آن را ملاک و ميزان بدانند. وقتي فهميدند مردم نقد آنها را قبول ندارند به صورت نظام و مردم چنگ زدند، خون بي گناهان را به ناحق ريختند و راه شورش  و آشوب پيشه کردند. به جاي انتقاد به فحاشي روي آوردند و زنده باد و مرده باد راه انداختند.
واقعا بايد به مظلوميت مردم و رهبري گريست و از شر فتنه اين جماعت به خدا پناه برد. جماعتي که نه تنها به رهبري اعلان جنگ مي دهد بلکه از آرمان هاي امام و انقلاب تبري مي جويد، طبيعي است که آمريکا در فصل سربازگيري روي آنها حساب باز کند و در پادگان نظامي خود پشت سر منافقين، سلطنت طلب ها و مارکسيست ها مشق “نظام جمع” توي خيابان ها را به آنها ياد دهد.

پي نوشتها:
1- سوره مائده آيه55
2- سوره نساء آيه59
3- اصول کافي،ج2  کتاب ايمان و کفر- باب دعائم الاسلام
4- سوره آل عمران آيه159

ابتكار: رئيس جمهور اوباما يکساله شد

«رئيس جمهور اوباما يکساله شد»عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي ابتكار است كه در آن مي‌خوانيد؛ يک سال از انتخاب باراک اوباما براي رياست جمهوري امريکا مي گذرد. مردي که با شعار تغيير بر سر کار آمد و توانست با پيشنهادها و شعارهايش خيل عظيمي از مردم امريکا را با خود همراه کند. مردم امريکا به اوباما بسيار اميد بسته بودند. خوش شانسي اوباما در اين بود که انتخابات رياست جمهوري امريکا با بحران اقتصاد جهاني آغاز شده بود و اين موضوع به ضرر جمهوريخواهان تمام شد و وي توانست با شعارهاي اقتصادي جذاب آراي مردم امريکا را با خود همراه کند. همين همراهي بود که باعث شد او شگفتي ساز انتخابات امريکا شود. اوباما نخستين سياه پوستي بود که پا به کاخ سفيد مي گذاشت.

مجله اشپيگل در برابر اين رخداد بزرگ سياسي نوشت، در دنياي غرب فقط و فقط در ايالات متحده اين امکان وجود دارد که يک سياه پوستي با سابقه اوباما که هم پدرش مسلمان بود و هم  تبارش آفريقايي بتواند در راس امور کشورش قرار گيرد. و گرنه چنين اتفاقي محال است در اروپا روي دهد. اکنون يک سال از آغاز به کار اين شگفتي ساز سياسي امريکا مي گذرد.

گزارش ها نشان مي دهد که در اين يک سال اوباما نه تنها اميدي برنيانگيخته بلکه بسياري از اميدها را به نااميدي تبديل کرده است. موسسه گالوپ گزارش داد که محبوبيت اوباما در ماه گذشته ميلادي در مقايسه به ديگر روساي جمهور امريکا به پايين ترين ميزان خود در 50 سال اخير رسيده است. در تاييد اين حرف مي توان به آخرين انتخابات ايالتي در امريکا اشاره کرد که طي آن نامزدهاي جمهوريخواه در ايالت هاي ويرجينيا و نيوجرسي موفق شدند رقباي دموکرات خود را شکست دهند. در ويرجينيا مک  دونل نامزد جمهوريخواه ايالت ويرجينياي امريکا در انتخابات ايالتي براي تعيين فرماندار اين منطقه توانست کري ديدز رقيب دموکرات خود را شکست دهد.

در ايالت شرقي نيوجرسي امريکا که سابقه طولاني در پيروزي حزب دموکرات دارد نيز کريس کريستي نامزد جمهوريخواه توانست بر جان کورزين فرماندار کنوني و دموکرات اين منطقه پيروز شود. ايالت نيوجرسي يکي از ايالت هايي بود که در انتخابات رياست جمهوري بيشترين راي را به اوباما داده بود. در نيويورک نيز مايکل بلومبرگ شهردار مستقل نيويورک که بيشتر به جمهوريخواهان گرايش دارد نيز براي سومين بار پياپي توانست پيروز انتخابات شود. در اين انتخابات بلومبرگ که يکي از سرمايه گذاران مطرح امريکا به حساب مي آيد توانست 50 درصد آراي انتخابات را به خود اختصاص دهد.

اوباما محبوب سياه پوست ها
درست است که اوباما نااميدي هاي بسياري نزد مردم امريکا به وجود آورده به گونه اي که بسياري از اين که به او راي داده اند اکنون پشيمانند و اين موضوع حتي باعث نگراني دموکرات ها براي آينده سياسي شان شده; اما با اين حال او هنوز محبوب دل سياه پوست ها است. سياهان امريکا مغرورند که سرانجام يک سياه پوست به بالاترين پست اجرايي کشورشان رسيده است. به گزارش دويچه وله، نولان رولينز از مسئولان يک سازمان حقوق بشري در ايالت نيواورلئان امريکا، در اين باره مي گويد: «وقتي از خيابان هاي نيواورلئان رد مي شوم، مي بينم که جوانان اين ايالت تي شرت هايي با عکس اوباما به تن کرده اند. اين پديده اي تازه است. آنها نه تنها عکس اوباما را بر تي شرت هاي خود دارند، بلکه پرچم امريکا را نيز با علاقه بر آن افزوده اند.» آندره پري رئيس دانشگاه نيواورلئان نيز معتقد است که احتياجي نيست اوباما اقدامي براي منافع سياهان اين کشور انجام دهد چرا که هر اقدامي که او به نفع قشرهاي محروم جامعه انجام مي دهد در حقيقت قدمي است به نفع سياهان امريکا.

رئيس دانشگاه نيواورلئان همچنين مي گويد: «سياهان از اصلاحاتي که اوباما براي آموزش به راه انداخته سود مي برند. علاوه بر آن اصلاحاتي که در سيستم بهداشت کشور در جريان است نيز به سود آنها تمام خواهد شد. احتياجي نيست که اوباما بر تابلويي بزرگ بنويسد که اين اقدامات به نفع سياهان است، همه اين نکته را مي دانند. سياهان علاقمندند که اين اصلاحات ادامه يابد و شرايط زندگي آنها را بهبود بخشد.» اما خود باراک اوباما رئيس جمهوري امريکا هيچگاه مسئله رنگ پوست خود را مطرح نمي کند. او حتي در دوراني که براي پست رياست جمهوري مبارزه مي کرد، مسئله نژادي را چندان اهميت نداد.

اوباما در جواب پرسش يک خبرنگار که از او پرسيد، آيا رنگ پوستش تاثيري در پست رياست جمهوري اش دارد؟ پاسخ داد: «ما خوشحاليم که از دوران دردناک جدايي نژادي فاصله بسيار گرفته ايم و ديگر رنگ پوست مشکلي در کشورمان محسوب نمي شود. در حال حاضر امريکايي ها مي خواهند بدانند که کي شرايط اقتصادي رو به بهبود مي رود؟ آيا ما مي توانيم موقعيت هاي شغلي جديدي در اختيار شهروندان قرار دهيم؟ آيا مي توانيم از کشورمان عليه هجوم بيگانه دفاع کنيم؟ در حال حاضر اينها موضوع هاي اصلي کشور ما هستند.»

اگرچه اوباما خود را رئيس جمهور همه مردم امريکا مي داند، اما سياست او براي افزايش حقوق اقليت هاي قومي در سرزمين اش بسياري را نگران کرده است. افراد بسيار هستند که اوباما را از سياست هاي نزديکي به خواست سياهان برحذر مي دارند. منتقدان بر اين نظرند که اقليت ها در امريکا 10 درصد مردم کشور را تشکيل مي دهند و سياست رئيس جمهوري که به همه مردم تعلق دارد، نمي تواند فقط براي خواست 10 درصد از مردم باشد.
 
جمهوري اسلامي:باج اوباما به صهيونيست ها

«باج اوباما به صهيونيست ها»عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي جمهوري اسلامي است كه در آن مي‌خوانيد؛دوره گردي هيلاري كلينتون وزير خارجه آمريكا به منظور تامين اهداف مشترك با رژيم صهيونيستي اين روزها به صحنه هاي حقارت باري تبديل شده كه طي آن واشنگتن از مواضع گذشته اش درخصوص ضرورت توقف شهرك سازي هاي صهيونيستي هم عقب نشيني كرده است . پيش از اين دولت اوباما سعي داشت صهيونيستها را متقاعد كند كه بايد از شهرك سازي ها صرفنظر و آنرا متوقف كنند ولي ديدارها و چانه زني هاي كلينتون به عقب نشيني وي و تجديدنظر در مواضع واشنگتن منجر شده است.

وزير خارجه آمريكا در پايان مذاكراتش با بنيامين نتانياهو نخست وزير رژيم صهيونيستي توقف شهرك سازي ها بعنوان پيش نياز مذاكرات صلح را رد كرد و پس از ديدار با ابومازن هم ادعا كرد توقف شهرك سازي ها هرگز پيش شرط از سرگيري مذاكرات نبوده است . كلينتون سعي كرد جانبداري از صهيونيستها را توجيه كند و اظهار داشت مذاكرات بايد بدون هيچگونه پيش شرطي آغاز شود. نتانياهو نيز باتلاش براي سرپوش گذاشتن بر عملكرد خود و توجيه كارشكني هاي رژيم صهيونيستي گفت : اين فلسطيني ها هستند كه براي از سرگيري مذاكرات شروط تازه اي گذاشته اند. اسرائيل شهركهاي جديد را احداث نمي كند و فلسطيني ها هم بايد يهودي بودن آنرا به رسميت بشناسند.

اين چرخش سياسي واشنگتن و كرنش در برابر صهيونيستهااگرچه شرم آور است ولي بانگرشي به عملكرد هميشگي آمريكا تحت هيچ شرايطي تازگي ندارد و همواره رفتار سياسي آمريكا در حمايت بي حد و مرز از صهيونيستها تجلي يافته است . اين نكته از آن جهت اهميت دارد كه دولت اوباما در نخستين ماه هاي به قدرت رسيدن وانمود مي كرد كه گويا خواستار اصلاح مواضع تل آويو است و براي تحقق اين امر حاضر است صهيونيستها را تحت فشار قرار دهد. هيلاري كلينتون هم بارها خواستار تجديدنظر تل آويو در قبال شهرك سازي هاو توقف هرگونه عمليات در اين زمينه بود. كار بجائي رسيد كه نتانياهو پس از پايان يك جلسه هيئت دولت رژيم صهيونيستي با لحني قلدرمآبانه تصريح كرد : اسرائيلي ها هر جا بخواهند خانه هاي خود را مي سازند و حاضر نيستند از كسي در اين مورد اجازه بگيرند. وي حتي با اشاره مستقيم به دولت اوباما خاطرنشان ساخت اميدوارم اين جمله ها در آمريكا به خوبي شنيده شوند و ديگر كسي به ما دستور ندهد.

اكنون كلينتون در پايان مذاكراتش با صهيونيستها و جناح خائن ابومازن دقيقا به تكرار مواضع تل آويو پرداخته و هشدارهاي قبلي خود را ناديده گرفته است . اين يك سرافكندگي بزرگ سياسي براي اوباما و دولتش محسوب مي شود كه قادر به اتخاذ مواضع روشن مستمر و قاطعي در قبال اسرائيل نبوده اند و در برابر تشرهاي رژيم صهيونيستي واداربه عقب نشيني شده اند. اكنون بايد ديد دربارهاي عرب و اتحاديه عرب در قبال اين پديده چگونه موضع گيري خواهند كرد آيا آنها نيز عقب نشيني كرده و اين موضوع مهم و حياتي را به حال خود رها كرده و ناديده مي گيرند يا با اتخاذ يك موضع مشخص و قاطع در حمايت از منافع ملت مظلوم فلسطين به تكليف خود عمل مي نمايند.

عمروموسي دبيركل اتحاديه عرب صريحا خواستار توقف شهرك سازي ها شده بودو آنرا شرط اصلي براي جلب اعتماد اعراب ارزيابي مي كرد. علاوه بر اين اتحاديه اروپا نيز درخصوص توقف شهرك سازي مواضع نسبتا روشني اتخاذ كرده بود و قويا از طرح موضوع و ضرورت توقف شهرك سازي ها سخن به ميان مي آورد.

بدين ترتيب اظهارات وزيرخارجه آمريكا مبني بر جدا ساختن موضوع شهرك سازي هااز مذاكرات صلح را بايد از نشانه هاي ضعف ديپلماسي خاورميانه اي آمريكا در دوران اوباما تلقي كنيم و به اين جمع بندي روشن برسيم كه آمريكاي اوباما ما هم در موضعي نيست كه بتواند گرهي از مشكلات اعراب و اسرائيل و حتي فلسطيني ها و اسرائيل بگشايد. حتي اگر دولتهاي عرب در قبال اين موضع جديد واشنگتن سكوت و مماشات كنند در اين نكته نمي توان ترديد كرد كه آنها از اوباما و مجموعه جديد كاخ سفيد به شدت نااميد خواهند شد و در اين مورد احساس سرخوردگي مي كنند كه بيهوده به اوباما اميد بسته بودند.

اتحاديه اروپا هم در اين زمينه در برابر آزمايش بزرگي قرار گرفته است . اكنون ماهها است كه اروپا مواضع نسبتا واقع بينانه اي در قبال صهيونيستها اتخاذ كرده و عليه جنايات جنگي و سياست هاي ضدانساني تل آويو واكنش هاي قاطع و روشني از خود بروز داده است .

وزير خارجه سوئد سفر خود به فلسطين اشغالي را لغو كرد و حاضر نشد گزارشات مربوط به فروش اعضاي بدن اسراي فلسطيني توسط رژيم صهيونيستي را محكوم يا تكذيب كند. حقوق دانان برخي كشورهاي اروپائي اظهارنامه ها و شكاياتي عليه جنايات جنگي رژيم صهيونيستي و فهرستي از جنايتكاران جنگي صهيونيست تهيه كرده اند تا در فرصت مناسبي عليه آنها اقامه دعوي كنند. هم اكنون برخي مقامات صهيونيستي از ورود به كشورهاي اروپائي منع شده اند و اين احتمال وجود دارد كه هر لحظه در معرض تعقيب محاكمه و مجازات قرار گيرند. در چنين شرايطي اتحاديه اروپا مواضع خود را در قبال ضرورت توقف شهرك سازي ها اعلام داشته و به صهيونيستها خاطرنشان ساخته است كه آواره ساختن حدود 60 هزار نفر از فلسطيني ها در بيت المقدس و تخريب خانه ها و املاك آنها را نمي پذيرد.

طبعا سئوال جدي اينست كه اتحاديه اروپا از اين پس در قبال اين مسئله چه موضعي خواهد گرفت آيا با آمريكا همصدا شده و در مواضع خود تجديدنظر مي كند يا آنكه سعي خواهد كرد مواضع روشن منطقي و نسبتا قابل قبولي در قبال اين فجايع ضدانساني اتخاذ كند مواضع اروپا و اتحاديه عرب هرچه باشد در يك نكته ترديدي نيست و آن اينكه واشنگتن يكبار ديگر با حمايت از صهيونيستها نشان داد كه جابجائي ها در كاخ سفيد تاثيري در مواضع ضدانساني آمريكا ندارد و اوباما هم به صهيونيست ها باج مي دهد.

دنياي اقتصاد:بهترين تصميم براي لايحه يارانه‌ها؛ نظر دولت، اصرار مجلس يا هيچكدام؟

«بهترين تصميم براي لايحه يارانه‌ها؛ نظر دولت، اصرار مجلس يا هيچكدام؟؟»عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي دنياي اقتصاد به قلم علي ميرزاخاني است كه در آن مي‌خوانيد؛تصميم دولت براي استرداد لايحه «هدفمند كردن يارانه‌ها» فارغ از علتي كه مقامات دولتي بر آن انگشت مي‌گذارند، قابل درك است.

اصولا اين يك قاعده اثبات شده است كه احتمال اجراي تصميمات بزرگي كه اجماع عالمان و نخبگان حوزه مربوط به آن تصميمات، همه ابعاد آن تصميمات را نمي‌پوشاند، با نزديك شدن به مرحله عمل رنگ مي‌بازد و لايحه يارانه‌ها نيز قطعا از اين قاعده مستثنا نيست. اجماع نخبگان نيز زماني حاصل مي‌شود كه تصميمات مربوطه روي بستري از مباني علمي، كارشناسي دقيق و مشاركت طيف‌هاي فكري غالب اتخاذ شده باشد و غيبت هريك از اين عناصر مي‌تواند موانع بزرگي را با نزديك شدن به مرحله عمل براي تصميم‌سازان، قابل رويت كند كه در مرحله ايده اوليه قادر به رويت آن موانع نبودند. اندازه‌گيري اين عناصر برخلاف تصور موجود، ارتباطي به مدت زمان طولاني اتخاذ تصميم، ساعت كار صرف شده روي آن، موافقت نخبگان با ايده اوليه و معيارهاي ساده‌لوحانه‌اي از اين دست ندارد و تكيه بر اين عناصر جز آنكه همه را از پيچيدگي‌هاي اجراي يك تصميم بزرگ غافل كند، نتيجه‌اي نخواهد شد. شبيه‌سازي ساده‌انگارانه اين «تصميم متفاوت» با «سهميه‌بندي بنزين» نيز كه در بستري از همراهي وسيع نخبگان و اقناع عمومي انجام شد، مشكلي را حل نمي‌كند و تجربيات فراوان، گواه درستي اين گزاره جامعه‌شناختي معروف است كه: «اهميت همراهي نخبگان در موقعي كه با تصميمي موافق هستند، مشخص نمي‌شود، بلكه زماني مشخص مي‌شود كه با تصميمي موافق نباشند يا اينكه در بدترين حالت با آن مخالفت جدي داشته باشند». بنابراين، حتي اگر تلاش كنيم فاكتور «همراهي نخبگان» را از اجراي موفق «سهميه‌بندي بنزين» خط بزنيم تا «قدرت مجريان» را بزرگنمايي كنيم، واقعيت ماجرا تغييري نمي‌كند.

پاسخ به اين پرسش‌ها كه آيا لايحه هدفمندكردن يارانه‌ها روي پايه‌هاي مباني علمي دقيق بنا شده است يا اينكه آيا اكنون موقع مناسبي براي اجراي اين تصميم با توجه به فاكتورهاي جغرافياي زماني موجود هست يا نه، نيازمند مرور سريعي روي موضوعات زير است.

سال 84 كه براساس برنامه چهارم قرار بود يارانه حامل‌هاي انرژي طي پنج سال هدفمند شود، وضعيت اقتصادي كشور بسيار متفاوت از امروز بود؛ چرا كه ارز به تازگي تك‌نرخي شده و داراي قيمت واقعي بود، چشم‌انداز درآمدهاي نفتي و حساب ذخيره ارزي در بهترين حالت بود، صادرات غيرنفتي رو به جهش بود، اكثر بازارها به ويژه بازار بسيار مهم پول در حالت تعادل بود و غيره. اما امروز همه اين گزاره‌ها در وضعيتي كاملا متضاد است.

به عبارت ديگر، از يك سو، ارز به دليل وضعيت تورمي شديد سال‌هاي اخير و تثبيت نرخ اسمي آن از وضعيت تعادلي فاصله زيادي گرفته است و از سوي ديگر، چشم‌انداز درآمدهاي نفتي در حالتي است كه شايد تنها پاسخگوي بودجه‌هاي سالانه باشد و صادرات غيرنفتي نيز در وضعيت نزولي است و بالاخره از همه مهم‌تر اينكه بازار پول وضعيت نامتعادل بي‌سابقه‌اي را تجربه مي‌كند كه عدم دسترسي فعالان اقتصادي به نقدينگي و افزايش شديد مطالبات معوق بانكي، تنها گوشه‌اي از اين وضعيت را منعكس مي‌كند. به عبارت دقيق‌تر، فضاي كسب‌وكار كشور كه حتي در وضعيت نسبتا مساعد سال‌هاي بين 80 تا 84 تعريفي نداشت، هم‌اكنون به دليل نرخ ارز غيرواقعي و عدم تعادل در بازار پول، فشار مضاعفي را بر فعالان اقتصادي تحميل مي‌‌كند كه حذف مزيت كاذب انرژي در شرايط فعلي، وضعيت توليد داخلي را به شدت بغرنج خواهد كرد. به همين دليل، اين يك سوال بسيار مهم است كه در شرايط فعلي، آيا اصلاحات در بازارهاي ارز و پول اولويت بالاتري دارد كه نبود عزم براي آن به قدرت رقابت‌پذيري توليد داخلي لطمه شديدي زده است يا اصلاحات در بازار حامل‌هاي انرژي؟ پاسخ عاميانه به اين پرسش مي‌تواند توليدكنندگان داخلي را براي هميشه به نفع واردكنندگان از صحنه اقتصاد ايران حذف كند.ملاحظات غيراقتصادي اصلاحاتي از اين نوع، مساله مهم ديگري است كه در جغرافياي زماني اجرا بايد در نظر گرفته شود. حداكثر بودن سرمايه اجتماعي كه در ساده‌ترين تعريف «ميزان اعتماد عمومي به تصميمات دولتمردان» را اندازه‌ مي‌گيرد، يكي از شروط بسيار مهم است.

مساله ديگر آن است كه مباني علمي اعلام شده براي اصلاحات يارانه‌اي با مباني اعلام شده دولت در ساير حوزه‌هاي اقتصادي به شدت داراي تناقض است.شايد براي كساني كه در حوزه اجرا مشغول فعاليت هستند، درك پيامدهاي اين تناقض به سادگي ميسر نباشد، اما اين همان فاكتور مهمي است كه علاوه بر اينكه همراهي نخبگان را دچار خدشه مي‌سازد، ماشين اقتصاد را نيز پس از استارت، دچار سرگيجه عجيبي مي‌كند كه امكان حركت در يك مسير مشخص كاملا منتفي مي‌شود.

به نظر مي‌رسد دولت بايد دو موضوع كاملا متفاوت «اصلاحات اقتصادي» و «كمك به محرومان» را در دو بسته كاملا متفاوت اجرا كند و آنها را به هم گره نزند، چراكه گره زدن اين دو به يكديگر نه تنها مشكلي از محرومان را حل نمي‌كند، بلكه چه‌بسا تعداد آنان را نيز زيادتر و از سوي ديگر، اصلاحات را نيز با بن‌بست مواجه كند.

در مساله كمك به محرومان نيز بايد گروه «مشمولان واجب‌الحمايه» اعم از معلولان، سالمندان، ايتام، بي‌سرپرستان، از كارافتادگان و غيره را از گروه افراد «داراي توان كار» جدا كرد. وظيفه دولت، حمايت از گروه اول و تامين زندگي آبرومندانه براي آنان است، اما براي گروه دوم كه ظاهرا اكثريت گروه هدف دولت را تشكيل مي‌دهد، توزيع پول، نامناسب‌ترين راهكار ممكن به شمار مي‌رود كه نه مبناي كارشناسي و علمي دارد و نه مبناي شرعي؛ چرا كه موارد مصرف بيت‌المال كاملا مشخص است و نمي‌توان به گروهي خاص جز مشمولان، امتيازي ويژه از آن برداشت كرد. تنها راهكار قابل‌قبول براي حمايت از گروه دوم، ايجاد رونق اقتصادي است كه به دنبال خود افزايش فرصت‌هاي شغلي براي بيكاران و نيز بهبود دستمزدهاي همه شاغلان را به همراه خواهد آورد، ضمن اينكه درآمدهاي مالياتي دولت را براي بهبود دستمزدها در بخش دولتي نيز ارتقا خواهد داد.

در خصوص اصلاحات اقتصادي نيز چنانچه دوست نداريم مسيري از يافته‌هاي علمي پيدا كنيم، تجربه تركيه مي‌تواند بسيار راهگشا باشد. اين كشور كه تا همين اواخر شاهد وضعيت كاملا مشابهي با ايران در بازارهاي ارز، پول و كالاهاي يارانه‌اي خود بود، با اصلاحاتي مبتني بر اصول علمي توانست اقتصادي با استانداردهاي بسيار بالا را پي‌ريزي كند كه هم‌اكنون نيز داراي شكوفايي مثال‌زدني است.

با همه اين تفاصيل، به نظر مي‌رسد شروط جديد دولت براي اجراي اين لايحه، عللي بسيار فراتر از گره خوردن آن به بودجه سالانه داشته باشد. اما در هر صورت با توجه به شاكله غيراجرايي فعلي كه نه با ايجاد صندوق ويژه قابل حل است و نه با اصلاحات جزيي ديگر، شايد بهترين راه‌حل همان راهكار استرداد لايحه آن هم نه به بهانه كارشكني مجلس، بلكه با هدف كارشناسي دقيق‌تر موضوع باشد. در اين فاصله نيز براي معطل نماندن اصلاحات، اعمال تبعيض‌هاي قيمتي در حوزه انرژي به نفع اقشار كم‌مصرف كه هم اكنون حتي براي بنزين و گازوئيل نيز امكان‌پذير است، راهكاري قابل قبول به شمار مي‌آيد كه هم با مباني دولت سازگاري دارد و هم هدف اصلاح الگوي مصرف را تحقق مي‌بخشد، ضمن اينكه ناسازگاري بسيار كمتري با مباني عدالت نيز دارد.

حيات نو: غفلت از مطالبات جمعي

«غفلت از مطالبات جمعي»عنوان يادداشت روز روزنامه‌ي حيات نو به قلم ناصرالدين قاضى‌زاده است كه در آن مي‌خوانيد؛سناريوى تسويه و حذف اصلاح‌طلبان از عرصه رقابت سياسى و معادلات قدرت با دو شيوه به دست گرفتن افکار عمومى توسط شيوه‌هاى اطلاع‌رسانى غلط و تهديد چندجانبه رهبران اصلاح‌طلب کماکان دنبال مى‌شود. در حالى که از نظر کارشناسان اطلاع‌رسانى موضع‌گيرى آشکار صدا و سيما در معادلات جناحى هويت ملى آن را مخدوش و کارکرد آن را زير سوال برده است.

اين رسانه براى جهت دادن به مخاطبان خود عليه اصلاح‌طلبان در واپسين برنامه 30/20 در 14/8/88 مصاحبه‌اى با دکتر مرندي، نماينده محترم مردم تهران پخش کرد که محل واکاوى و نقادى بيشتر است. دکتر مرندى در اين مصاحبه اعلام کرد، روز 13 آبان، هنگامى که قصد داشت به سمت محل مراسم برود، از سوى طرفداران جنبش سبز مورد حمله واقع شد و شيشه اتومبيل او را شکسته و تعدادى از مردم تهران به ايشان اهانت کرده‌اند.

دکتر مرندى با انتساب دادن اين رفتار ضداخلاقى و عقلانى به طرفداران اصلاحات خواستار آن شد که رهبران جنبش سبز و اصلاح‌طلب از اين رفتارها تبرى بجويند!

هرچند هجوم و اهانت به آقاى مرندى و هر شهروند ديگر اقدامى مذموم و افراطى‌گرى محکوم به شکست است، اما واکاوى و کالبدشکافى رسانه‌اى سخنان دکتر مرندى از اين جهت اهميت مى‌يابد که بعضا شيوه‌هاى ظريف‌تر و جديدترى بر مديريت صدا و سيما حاکم شده، به طورى که صدا و سيما پس از آنکه در اعتمادسازى افکار عمومى با ناکامى روبه‌رو شد، قصد دارد با انگاره سازى‌هاى مدرن‌تري، آب از دست رفته را جمع کند و به شکل حرفه‌اى‌ترى سياست جناحى و اطلاع‌رسانى ناصواب خود را ترميم کند و ودر قد و قامت رسانه ملى ظاهر شود.

اما از منظر محتوايي، اشکال عمده‌اى که بر سخنان دکتر مرندى وارد مى‌شود آن است که ايشان از کجا علم قطعى حاصل کرده‌اند که خشونت‌طلبان مهاجم هم سنخ اصلاحات و جنبش سبز بودند؟ دکتر مرندى به استناد سخنان خودشان نتوانستند در مراسم 13 آبان حضور داشته باشند اما نگارنده اين سطور که از ساعت 10 تا 15 شاهد و ناظر متن و حاشيه مراسم بودم، شهادت مى‌دهم که در مراسم 13 آبان امسال انواع و اقسام طيف‌هاى خلق‌الساعه و سازماندهى شده مانند جنبش سبز علوى و... در مراسم طراحى شده بود، حال چه استبعادى وجود دارد که اين افراد توسط نيروهاى لباس شخصى سازماندهى نشده‌اند؟
آقاى دکتر انصاف دهيد! هنگامى که سناريوسازان مخالف عقلانيت انتقادى به منظور تخريب اصلاح‌طلبان از هرگونه پوشش رسانه‌اى عليه اتهامات اثبات نشده دريغ نمى‌کنند و قصد داشتند برخلاف قانون و نظر رهبرى اصلاح‌طلبان را ملکوک سازند، چگونه نمى‌توانند با استخدام نيروهاى هدايت شده عليه شما و منافع عمومى عمل کنند؟ آقاى دکتر آيا تخريب برخى اموال عمومى توسط نيروهاى لباس شخصى و هجوم وحشيانه به کوى دانشگاه و... که رسيدگى به آن همواره از سوى دستگاه‌هاى مربوطه، پشت گوش انداخته مى‌شود را از ياد برده‌ايد يا آنکه مشغله زياد شما را دچار نسيان و تغافل سياسى کرده است.

نگارنده به اتهام آنکه اصلاح‌طلب هستم، به ضرس قاطع نمى‌توانم بگويم که افراد مهاجم به شما از افراد سرخورده‌اند که نمى‌توانند اعتراض خود را به شکل مدنى بروز دهند، يا آنکه بخشى از سناريوسازى عليه اصلاح‌طلبان، ولى بر اين قاعده جامعه‌شناسانه اعتقاد واثق دارم که سياست و اتخاذ روش‌هاى تهديد و سانسور و... برآيندى جز اعتراضات راديکال و غيرمدنى ندارد و صدالبته اين خواسته سناريوسازان برخى جريانات است.

آقاى دکتر! انصاف دهيد کدام يک از بيانيه‌هاى ميرحسين، خاتمى و کروبى بر طبل جنگ و خشونت‌ورزى مى‌کوبد و بر تندروى دلالت دارد که آنقدر شتاب‌زده داورى کرده‌ايد. رهبران اصلاحات نيک مى‌دانند که وارد شدن به ميدان افراطى‌گرى خواسته سناريوسازان در رسانه‌هاى خشونت‌طلب است. آيا بيانيه‌هاى 14 گانه ميرحسين با مقالات و يادداشت‌هاى تعدادى از رسانه‌هاى نفرت پراکن قابل مقايسه است که ميرحسين را به افراطى‌گرى متهم مى‌کنيد؟

جان کلام و پيام شما در مصاحبه با برنامه 30/20 آن بود که ميرحسين، خاتمى و کروبى از اين افراد- بخشى از تهرانيانى که شما نماينده آنان هستيد- تبرى جويند! و مرزبندى خود را از آنان مشخص سازند. واقعا جاى تعجب است! مگر ميرحسين يا خاتمى چه سمتى دارند که در مقابل برخى کنش‌هاى هيجانى مردم پاسخگو باشند؟ مگر شرايط کنونى محصول مديريت نابخردانه برخى خشونت‌طلبان نيست. اگر پاسخ شما منفى است، پس چه کسانى از قبل و پس از انتخابات پروژه تسويه‌حساب با اصلاحات را مديريت مى‌کنند؟ فضاى شهرها را فضاى غيرعادى مى‌کنند و در نمايشگاه مطبوعات مثل آوردگاه صف مى‌کشند و...

آقاى دکتر انصاف داشته باشيد کدام يک از مسئولان مستقيم و آقايانى که شما بهتر مى‌شناسيد، از هجوم لباس شخصى‌هايى که على‌الظاهر مورد تائيد رسمى هيچ مرجع قانونى و حکومتى نيست را محکوم کرده و يا از اقدام مجرمانه آنان تبرى جسته‌اند. به راستى کسى بايد از مردم عذرخواهى کند و نسبت به عملکرد برخى «نيروهاى خودسر» تبرى بجويد که شرايط عقلانيت انتقادى و مشارکت حداکثرى را به بى‌اعتمادى سوق مى‌دهد وگرنه اصلاح‌طلبان همواره با شيوه‌هاى قانونى «حلقه وصلى بر گسست مسئولان و مردم» بوده‌اند و از هرگونه خشونت‌طلبى از سال 76 تاکنون مبرا بوده‌اند و فاصله خود را با آن حفظ کرده‌اند.

آقاى دکتر به وجدان و فطرت الهى‌تان شما را قسم مى‌دهم! آيا ميرحسين موسوى که از غليان احساسات به شدت پرهيز مى‌کند و آن را ترفند و دام گسترده برخى افراطيان مى‌داند، بايد عذرخواهى کند يا کسانى که به طور آشکار و پنهان خشونت‌طلبان را در قالب نيروهاى سياسى شخصى و... سازماندهي، برنامه‌ريزى و پشتيبانى مى‌کنند، بايد از کرده خود نادم شوند و تبرى جويند. آقاى دکتر اگر واقعا جنابعالى در مقام استدلالى با موکلان خود ارتباط برقرار مى‌کرديد يا دولت به مطالبات مردم رسيدگى مى‌کرد کار به آنجا نمى‌رسيد که از آنان تبرى بجويند و يا ديگران را به اين کار دعوت کنيد؟

مردم سالاري: روان پريشي اجتماعي و حذف گفتمان هاي مستقل

«روان پريشي اجتماعي و حذف گفتمان هاي مستقل»عنوان يادداشت روز روزنامه‌ي مردم سالاري به قلم ميرزابابا مطهري نژاد است كه در آن مي‌خوانيد؛صحبت از چيستي يک مسئله اجتماعي است که منجر به جراحت رواني جامعه شده است و بر اساس تحقيقات به عمل آمده در يک موسسه علمي، ميزان مراجعات مردم به روانپزشک را تا 60 درصد در سال 1387 افزايش داده است. نفس اين موضوع صرف نظر از اينکه درست است يا نادرست، درصد اعلام شده کم است يا زياد، بايد همانند يک زلزله بالاي 7 ريشتر، مديران جامعه و دست اندرکاران يک دولت را تکان بدهد و به اظهارنظر و به يافتن راه حل و سمينارها و سمپوزيوم ها و گردهمايي ها بکشاند.

اگوست کنت، جامعه شناس و نظريه پرداز شهير اجتماعي همانند بسياري از جامعه شناسان ديگر معتقد است که واقعيت اجتماعي دو سويه دارد، يک سويه آن، سويه خاکستري واقعيت است که سرد و سنگي است و به سختي مي توان در آن ايفاي نقش کرد، اما سوي دوم آن گرم و رنگارنگ، تودرتو و مواج است و به راحتي نقش مي پذيرد و پديده ها و رويدادهاي روز بر آن تاثير مي گذارد که اگوست کنت چهره اول واقعيت اجتماعي را  "استاتيک" و چهره دوم را " ديناميک" اجتماعي مي نامد. اين دو چهره در جامعه ما بعد از جنگ تحميلي، تبديل به دو گفتمان شده است. گفتمان دوم، در دولت اصلاحات به گفتمان غالب تبديل شد و اميدواري هاي فراواني را در طبقه تحصيل کرده و روشنفکرو بويژه در نسل جوان به وجود آورد ، به طوري که  احساس کرد در جامعه ديده مي شود و ديده خواهد شد، اما ورود نهادهاي نظامي به سياست  و ناتوانايي مالي و تدارکاتي احزاب ديگر در رقابت با اين پديده،  و تغييرات ساختاري، لايه هاي ساده اجتماعي را درنورديد و به سرعت در کمتر از چند سال به لايه هاي پيچيده جامعه يعني لايه حالات ذهني و اعمال رواني جمعي شوک وارد کرد و نوعي روان پريشي جمعي را به جامعه تحميل کرد و آنچه که امروز با نام افزايش چشمگير رجوع  به روانپزشک مي ناميم، تنها جلوه اي از اين تاثير ناصواب است که متاسفانه مورد توجه قرار نمي گيرد و بايد منتظر جلوه هاي ناصواب بزرگتر از آن بود.اگر به صورت عالمانه، رويدادها و نابهنجاري هاي اجتماعي مثل بالا رفتن آمار تصادفات، سرقت ها، قتل ها ي عمد و فرار از خانه، مهاجرت و... مورد بررسي قرار گيرند، تاثير نوعي خاص از ساختار اجتماعي بر اين ناهنجاري ها را به اثبات خواهند رساند.

غالب پژوهشگران اجتماعي، زيست مايه خود را از گفتمان بر مي گيرند و کشف ساختارهاي پنهان از خلال ساختارهاي پيدا، کنار زدن لايه هاي سطحي براي رسيدن به لايه هاي عمقي و برکندن پوسته از هسته در دستور کارشان قرار مي گيرد. در توضيح نگرش فوق لازم است اشاره کنم انديشمندان و نظريه پردازان اجتماعي همواره تاکيد دارند در بررسي رويدادهاي اجتماعي با فرا روي از لايه هاي زيرين به سوي لايه هاي زبرين فرو روند. ژرژگورويچ از جمله اساتيدي است که پيوسته جامعه شناسان را دعوت مي نمود که از لايه هاي زيرين مرفولوژيک درگذرند و به لايه ارزشها و اعمال رواني روي آورند. او  به جامعه شناسان توصيه مي کرد براي رفتن از لايه هاي ساده به لايه هاي پيچيده اجتماعي مسير زير را  دنبال کنند.

1.لايه مرفولوژيک و اکولوژيک
2.سازمانهاي اجتماعي
3.الگوهاي اجتماعي
4.رفتارهاي منظم ولي بيرون از سازمان ها
5.نقش هاي اجتماعي
6.گرايش هاي جمعي
7.رمزهاي اجتماعي
8.رفتارهاي جمعي و نوآور
9.تصورات و ارزشهاي جمعي
10.حالات ذهني و اعمال رواني جمعي
(گورويچ 1349، ص 110)
راهبرد حذف و از ميان برداشتن يک تفکر، ديده نشدن قشرهاي عظيمي از جامعه، به رسميت نشناختن نيروهاي اجتماعي وسيع، بي اهميت و ناچيز شمردن جريانهاي اجتماعي و... همه و همه به حالات ذهني و اعمال رواني در جامعه منتج شده اند، که جلوه هايي از اين اعمال رواني در مراجعه به روانپزشک قابل مشاهده است و جلوه هاي پنهان ديگري هم دارد که حتما بايد منتظر آنها بود. همه اين موارد، تصورات و ارزش هاي جمعي و حالات ذهني و اعمال رواني جمعي را موجب و به لايه هايي در عمق جامعه مي پيوندد و...

جامعه شناسان و نظريه پردازان ما آنقدر از واقعيت هاي اجتماعي و تحليل آنها طفره رفتند که امروز ماهيتشان به راحتي زير سوال مي رود. سخن از اين نيست که بايد نظريه هاي جامعه شناسي بومي توليد شود يا نشود که قطعا بايد توليد شود، سخن از اين است که اين نظريه ها در تحليل واقعيت هاي اجتماعي،توانمندي خود را نشان نمي دهند و به راحتي مورد سوال واقع مي شوند.

خلاصه کلام اين که نگارنده يکي از عوامل تاثير گذار در افزايش روان پريشي هاي گسترده اجتماعي را سرکوب گفتمان هاي طبيعي و مستقل و غيروابسته جامعه مي داند که از لايه هاي ساده به لايه هاي پيچيده اجتماعي راه يافته اند.

جوان: سبزها با اوباما؟

«سبزها با اوباما؟»عنوان يادداشت روز روزنامه‌ي جوان به قلم جعفر تکبيري است كه در آن مي‌خوانيد؛سياست‌هاي باراک اوباما در حمايت از جريان‌هاي برانداز داخلي، باعث شده است که جريان آشوب‌طلب حساب زيادي بر روي حمايت‌هاي رئيس جمهوري آمريکا باز کند.

جريان فتنه در حالي روز 13 آبان را پشت سر گذاشت که ستاد هماهنگي اين جريان، از مدت‌ها قبل سردادن شعار «اوباما يا با اونا يا با ما!»‌را در دستور کار خود قرار داده بودند تا شايد با فرياد زدن نام رئيس جمهور کشوري که در طول30 سال گذشته، دشمني خود با مردم و دولتمردان جمهوري اسلامي ايران را بارها به اثبات رسانده،‌ دست ياري به سمت سردمداران کاخ سفيد دراز کنند. اين در حالي است که رهبر معظم انقلاب در ديدار اخير خود با دانش‌آموزان و دانشجويان با نکوهش سياست‌هاي دوگانه رئيس جمهور دولت آمريکا فرمودند: «هر گاه آمريکايي‌ها لبخند ظاهري زده‌اند، پس از دقت و بررسي مشخص شده،‌خنجري نيز در پشت خود مخفي کرده‌اند.» اما جريان فتنه سبز که مدت‌هاست با رفتارهاي گوناگون، جدايي خود از نظام و انقلاب را به اثبات رسانده‌اند، بدون توجه به توصيه‌هاي بزرگان نظام سعي در ربودن گوي سبقت سرسپردگي در مقابل آمريکا، از ديگر جريان‌هاي التقاطي و معاند نظام دارند.

در طرف مقابل نيز، باراک اوباما با اتخاذ سياستي دوگانه در قبال جمهوري اسلامي در حالي با چکش تغيير به ميخ ايجاد روابط با ايران مي‌کوبد که در برهه‌هاي مختلف از جمله بيانيه اخير خود که به مناسبت سالروز تسخير لانه جاسوسي اين کشور در تهران صادر شد، آشکارا به حمايت از جريان فتنه پرداخته و حتي دستگاه‌هاي مختلف سياسي و جاسوسي اين دولت، آموزش اغتشاشگران وقايع اخير را به عهده گرفته بودند. همچنين رسانه‌هاي تحت پوشش اين دولت نيز پيش از انتخابات رياست جمهوري تا به امروز کار تحريک و اطلاع‌رساني براي اغتشاشگران را به عهده گرفته تا در همه جهات دولت آمريکا براي جريان سبز سنگ تمام بگذارد.

بنابراين طبيعي است که سرسپردگان سبز با تمام وجود در کف خيابان‌هاي تهران، کانون و مرکز ثقل مبارزه با استکبار جهاني به ويژه آمريکا، بي‌محابا نام باراک اوباما را فرياد بزنند و از وي خواهش کنند که با آنها باقي بماند. البته فتنه‌گران خارجي نشين از جمله محسن مخملباف نماينده رسمي ميرحسين موسوي در خارج کشور هم در اين مدت بيکار ننشستند و درست در روز تسخيرلانه جاسوسي آمريکا با نمادهاي سبز در مقابل سفارت آمريکا در چندين کشور اروپايي تجمع کردند و با اهداي لوح عذرخواهي به نمايندگان اين دولت، رسماً مراتب وابستگي و سرسپردگي اين جريان به آمريکا را به اثبات رساندند. حال سؤال اينجاست که چرا آقاي موسوي اين تحرکات را «حرکت خودجوش مردمي» قلمداد مي‌کند و زمين و زمان را متهم به وارونه نشان دادن حقايق مي‌کند؟

آيا اوباما را فرياد زدن، لوح عذرخواهي به سفارت‌هاي آمريکا بردن و دريافت کمک‌هاي ميليوني توسط اعضاي جريان فتنه، دليل کافي براي هدايت شده بودن اين تحرکات از سوي سردمداران آمريکا نيست؟

حمايت: وقتي داشتن پارتي از نان شب واجب ترمي شود! ‏

«وقتي داشتن پارتي از نان شب واجب ترمي شود!»عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي حمايت به قلم سيد محمد مهدي موسوي است كه در آن مي‌خوانيد؛چندي پيش خبري در رسانه ها منتشر شد مبني بر اين که براساس يك پژوهش ميداني، 75 درصد جامعه آماري مورد نظراعتقاد داشتند بدون داشتن رابطه، پول يا پارتي نمي توانند کاري انجام دهند و اين يعني اين که به طور متوسط از هر چهار ايراني سه نفر معتقدند که كارها در کشورما با پارتي بازي انجام مي‌شود.
حتي اگر قايل به اين باشيم که نتيجه پژوهش اخير و از اين دست پژوهش ها مطابق با واقعيت جامعه ما نبوده و به نوعي نشات گرفته از رويکرد منفي نگرانه در تحليل مسايل اجتماعي باشد، بازهم نمي توانيم منکر شيوع نگران کننده چنين معضلي در سطح جامعه از يک سو و اعتقاد به وجود آن در بين قشر عظيمي از مردم از سوي ديگر باشيم.
اين روزها هر وقت در جمع هاي دوستانه، صحبت از مسائل و مشكلات جامعه مي شود، بحث مربوط به پارتي بازي نيز کم وبيش به ميان مي آيد و همه ما هرچند از ناپسند بودن آن سخن به ميان مي آوريم ،اما خود به اين نكته اذعان داريم كه گويا بدون وجود بند پ(پارتي)، در بسياري از موارد اگر مشكلي برايمان پيش بيايد راه به جايي نمي بريم!
بي شک يكي از مصاديق بي عدالتي در جامعه ما، بي عدالتي در جذب نيروي كار است. امري كه درد ناشي از آن سال هاست كه پيكر اجتماع ما را رنجورو افسرده ساخته است و علي رغم اينكه اين درد به طرق مختلف در بدنه اجتماع انعكاس يافته و مي يابد و جالب اين که راه حل آن نيز ارائه مي شود، باز هم آن طور که بايد و شايد مسئولان مربوطه به اين مسئله توجه جدي نمي كنند!
گويا متوليان جامعه ما عموما وقتي به مشكلات و معضلات حساسيت نشان مي دهند كه آنها تبديل به بحران شده و اثرات تخريبي شان به حداكثر خود رسيده باشد يعني به ميزاني كه ديگر پيكر اجتماع نتواند آن را تحمل كند.
به هرحال هرچند رفع معضل بيكاري خارج از حدود و توانايي هاي دولت است، ولي رفع مشكل بي عدالتي در جذب نيروي كار، امري است كه دولت به راحتي توان رفع آن را دارد.
شايد خود شما بارها از افراد جوياي كار شنيده باشيد که اذعان داشته اند در مملكت ما براي يافتن كار، بيشتر از توانايي هاي شغلي و تحصيلي و مهارت ها و لياقت هاي شخصي بايد پارتي داشت. به بيان ساده تر و گوياتر، درس و مدرك و مهارت هاي شغلي فقط شرايط لازم هستند نه شرط كافي، شرط كافي داشتن قوم و خويش و پارتي در محيط كار مورد نظر است.
واقعا جاي بسي تاسف است وقتي مي بينيم تعداد بسيار زيادي از جوانان، با تلاش هاي شبانه روزي در دوره دبيرستان وارد بهترين محيط هاي علمي كشور مي شوند، ولي پس از پايان فارغ التحصيلي هنگامي كه وارد بازار كار مي شوند مشاهده مي كنند بزرگترين شرط براي داشتن شغل مناسب تحصيل در بهترين دانشگاه هاي مملكت نيست، بلكه پارتي قوي داشتن است چه آن که ناظرند كه شخص ديگري با شرايط علمي بسيار پايين تر فقط به خاطر داشتن آشنا در يكي از بهترين وزراتخانه ها يا نهادها و سازمان هاي دولتي جذب شده و سر آنها در اين ميان بدون كلاه مانده است.
نکته ديگر در اين ميان ،اين است که در سيستم اداري و صنعتي وابسته به دولت، بارها شاهد بوده ايم كه پدري قصد بازنشسته شدن داشته و فرزند خود را جايگزين خود در آن قسمت نموده است و يا در حين اشتغال يك يا چند فرزند خود را وارد محيط كاري خود نموده است و همچنين ديده ايم كه در پاره اي موارد،فرد شاغل علاوه بر همسر و فرزندانش ، بعضي از اقوام و دوستان خود را وارد محيط كاري خود حال چه كارخانه باشد و يا اداره كرده است.
آن چه مهم است اين که چنين روش غيرعقلاني و کاملا ناعادلانه در جذب نيروي انساني پيامدهاي منفي خاص خود را در سطح اجتماع باقي مي گذارد.‏
‏ بايد دانست پارتي بازي به ويژه در بحث مربوط به استخدام جداي از اين که باعث از ميان رفتن حس اعتماد عمومي جامعه به نظام اداري حاکم مي شود، فضايي را فراهم مي کند که افزايش فساد اداري، ايجاد رقابت منفي در بين کارکنان، اختلال در خدمت رساني، ايجاد جو بي خيالي و بدبيني و ... از جمله ويژگي هاي آن است و شکل گيري و گسترش اين فضاي ناعادلانه، براي يک جامعه پويا و رو به پيشرفت ،به سان سم مهلکي است .
پيامد مهم ديگر،ايجاد ياس و نااميدي در توده جوانان مستعد و جوياي كار است، بدين علت كه وقتي آنها مشاهده مي كنند شرايط مورد نياز جذب در ادارات دولتي را دارند ولي بستر و زمينه ها به صورتي است كه امكان آن براي آنها ميسر نيست، ناخودآگاه در آنها اين حس به وجود مي آيد كه آنچه در جامعه ما حرف اول را مي زند پارتي است نه تخصص و علم و اطلاعات، مدرك، اخلاق و ساير مشخصات مورد نظر براي احراز آن رشته شغلي و طبعا اين روحيه به افراد خانواده آنان نيز تسري مي كند و در كل اين ديدگاه اين نظر را موجب مي شود كه عدالت در جامعه كم رنگ است.
از سويي ،هنگامي كه يك فرد نخبه با تحصيلات مناسب مي بيند در جامعه يا كار به اندازه كافي نيست و يا اگر هم هست توزيع آن عادلانه نمي باشد و به قول معروف، مال از ما بهتران است و از سويي امكان يافتن فرصت هاي شغلي در خارج از كشور خيلي بيشتر از داخل مي باشد طبعا به خارج از كشور مهاجرت مي كند.‏
نکته حايز اهميت در اين خصوص آن که با توجه به سلامت اخلاقي بسياري از مديران درجه يک کشور در بدنه اجرايي خصوصا در دولت کنوني که انصافا سلامت آن ها مورد قبول دوست و دشمن است،مديران بايد براي مقابله با افرادي که به هر علت و وسيله حقوق ديگران را پايمال مي کنند ،عزم خود را استوار کرده و مجاري قانوني را براي مجازات متخلفان، دنبال کنند وبه طور جدي به مقابله با معضل شوم پارتي بازي در کشور بپردازند.
البته از آن جا که متاسفانه به خاطر گرفتاريهاي مختلف ، پاره اي از اوقات هر کسي فقط به فکر خود و حل مشکلات خود است و از اين حيث ايثار و تعاون و همدلي کم کم به دست فراموشي سپرده مي شود، لذا براي جلوگيري از گسترش اين آفات خطرناک بايد قبل از هر چيز به اخلاق و مديريت اخلاق محور بازگشت.‏

گسترش: فرصت‌ها، مرز نمي‌شناسند

«فرصت‌ها، مرز نمي‌شناسند»عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي گسترش است كه در آن مي‌خوانيد؛آمريکاي لاتين با توليد ناخالص داخلي حدود ?/? تريليون دلار و حجم صادرات و واردات 423 و 368 ميليارد دلاري بازار بزرگي است که به هيچ روي قابل چشم‌پوشي نيست. کشورهايي که با نام آمريکاي لاتين از آنها ياد مي‌شود با برخورداري از منابع عظيم نفت و گاز و ظرفيت‌هاي بالاي معدني، صنعتي و کشاورزي، فرصت‌هاي تجاري و سرمايه‌گذاري خوبي را مي‌توانند براي متعاملان خود فراهم آورند. در اين زمينه ايران علاوه بر داشتن توان تخصصي بالا در حوزه خدمات فني و مهندسي و نيز تامين نفت خام کشورهاي تابع هدف، از بعد گرايش‌هاي سياسي مي‌تواند شريک قابل اعتمادي براي حوزه آمريکاي لاتين باشد.

احداث سايت‌هاي مختلف خودروسازي، توليد تراکتور، اکتشافات معدني و ... از طرف ايران در حوزه آمريکاي لاتين نشان از توان بالاي کشور در نفوذ به منطقه‌اي دارد که روزي از آن به حياط خلوت آمريکا تعبير مي‌شد. محرابيان به عنوان وزير صنايع و معادن ايران تاکنون بارها به کشورهاي آمريکاي لاتين سفر کرده و در کنار تقويت همبستگي سياسي آنان با ايران که هنگام جنگ 22روزه منجر به اخراج سفير اسرائيل از ونزوئلا شد، توانسته است فرصت‌هاي اقتصادي خوبي براي کشور بيافريند؛ در اين رابطه ذکر چند نکته خالي از فايده نيست: محرابيان در عموم سفرهاي خود به خارج از کشور توانسته است قابليت‌هاي صنعتي کشور را معرفي نمايد و درعين حال زمينه را براي صادرات خدمات فني و مهندسي جوانان کشور فراهم کند.

اين رويکرد بايد به عنوان تجربه‌اي پايه‌اي در دستور کار ساير دولتمردان قرار گيرد تا در فضاي سياسي جهان، دستاوردهاي اقتصادي را فراموش نکنند. 2) برخي به گمان خود سرمايه‌گذاري ايران در حوزه آمريکاي لاتين را براساس «هزينه - فايده» فاقد دستاورد مي‌دانند، درحالي‌که رويکرد کلي در عالم سرمايه‌گذاري مبني بر خلق فرصت‌هاي جديد خلاف اين رويکرد را نشان مي‌دهد. کشورهاي پيشرفته صنعتي نيز اکنون در هر نقطه‌اي از دنيا که امکان سرمايه‌گذاري سودآور هست، حضور دارند. 3) اقتصاد بين‌الملل و حتي داخلي تابع تحولات سياسي است. اگر بخواهيم اقتصاد باثباتي داشته باشيم بايد اقتصاد و سياست بخش موثري از جهان را به اقتصاد خود گره بزنيم، تا به عنوان متغيري مستقل مورد تهاجم اقتصادي قرار نگيرد.

آمريکاي لاتين و هر گوشه‌اي از دنيا که فرصت‌هاي سرمايه‌گذاري را براي ايران فراهم کنند بايد ترديد را براي حضور کنار گذاشت زيرا فرصت‌ها مرز نمي‌شناسند. بازار بزرگ آمريکاي لاتين مي‌تواند به توليد و تجارت ايران رونق بخشد.
 
ارسال به دوستان
وبگردی