۰۹ فروردين ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۹ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۸:۰۶
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۶۲۶۲۸
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۷ - ۰۱-۱۱-۱۳۸۷
کد ۶۲۶۲۸
انتشار: ۱۰:۰۷ - ۰۱-۱۱-۱۳۸۷
روزنامه‌هاي صبح امروز ايران در سرمقاله‌هاي خود به مهمترني مسائل روز كشور و جهان پرداخته‌اند كه برخي از آنها در زير مي‌آيد.



رسالت

«تصميم خاتمي» عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي رسالت به قلم صالح اسكندري است كه در آن مي‌خوانيد:

-1انتخابات به عنوان متداول ترين و مهم ترين صورت مشاركت سياسي در ايران، بزنگاه رقابت جدي رجال سياسي و مذهبي است. متاسفانه بيش از يك قرن است كه در ايران حزب داريم اما تحزب و انتخابات حزبي نداريم. واقعيت اين است كه ‌در انتخابات مختلف اين رجال سياسي هستند كه اسب تراواي احزاب  مي شوند و پس از ورود به دژ قدرت سربازان حزبي را پياده و به تصرف سنگرها و نگهباني از قلعه ها وا مي دارند. اين مدل با توزيع آمرانه و مستقيم ارزشهاي شخصيت محور از شدت و حدت عناصر برنامه محور فرو مي كاهد و تحزب را كم رنگ مي كند. در اين الگوي نابالغ، ويژگي هاي شخصيتي رجال سياسي و روانشناسي سياسي نمايندگان جريانات و گروهها، به عنوان تصميم گيران اصلي سپهر سياست نقش بسزايي را در صورت بندي  معادله راي بازي مي كند. در اين پارادايم تصميم گيري هاي شخصي مهمترين ويژگي رهبران سياسي است و  تصميم گيري در هسته سياست قرار دارد.

در سه دهه گذشته پس از پيروزي انقلاب اسلامي در فرهنگ سياسي ايران تلاش هاي زيادي براي گذار از شخصيت محوري به برنامه محوري در انتخابات مختلف صورت گرفته اما هنوز اين مهم به معناي واقعي كلمه محقق نشده است.

-2كمتر از 5 ماه تا انتخابات رياست جمهوري دهم فرصت باقي است و سيد محمد خاتمي نامزد احتمالي سازمان مجاهدين و حزب مشاركت هنوز تصميم نهايي خود را براي شركت در انتخابات نگرفته است. “بازي زودهنگام انتخابات و كمپينهاي انتخاباتي خاتمي”، “خاتمي يا خاتميسم”، “انتخابات، خاتمي و ديگر هيچ”، “آمدن يا نيامدن خاتمي” و در اين اواخر بازي دوگانه “من يا ميرحسين” برونداد پروژه ترديد هاي خاتمي در چند ماه گذشته بوده است. قدرت تصميم گيري براي رجال سياسي يك ويژگي مهم است و ترديدهاي واهي يا هدفمند افكار عمومي را مشوش مي كند. از طرفي به لحاظ تاكتيك هاي تبليغاتي نيز تجربه ترديدهاي آقاي هاشمي و قصه آمدن يا نيامدن ايشان در انتخابات نهم رياست جمهوري نشان داد كه اين دست اقدامات تاكتيكي نه تنها تاثيري در افزايش محبوبيت نامزدهاي انتخاباتي ندارد بلكه حتي در برخي اوقات به دليل عدم صراحت با مردم و احساس فقدان التزام به رعايت تقواي سياسي در افكار عمومي  باعث ريزش در پايگاه اجنماعي فرد مي شود. شيب نزولي محبوبيت آقاي خاتمي در نظرسنجي ها طي چند ماه گذشته كه متعاقب آن ترديدهاي ايشان هم بيشتر شده است نشان دهنده اهميت صداقت با مردم در نوع تبليغات انتخاباتي است.

-3 غربي ها مي گويند رهبران سياسي اسير برايند تصميم گيري هاي خود هستند و سياست چيزي جز مجموعه‌اي از تصميم گيري ها نيست. اما به نظر مي رسد فرايند تصميم گيري طولاني آقاي خاتمي بيش از آنكه از يك الگوي عقلاني پيروي كند از آبشخور نظريه تصميم گيري براي راضي كردن خود Satisfying Decision Making Theory سرچشمه مي گيرد. در اين الگو تصميم گيرنده تنها خودش را راضي مي كند كه تا حد امكان تمامي شقوق و گزينه ها را بررسي كرده است و اولويت ها را به خوبي تشخيص داده است.

به اذعان اغلب دوم خردادي ها خاتمي هيچ گاه نتوانسته نقش يك “سر” را براي كالبد در حال احتضار اصلاحات بازي كند و اساسا به لحاظ روانشناسي سياسي فاقد ويژگي شخصيتي لازم است. وي در مثلث كروبي، خاتمي و موسوي هموار خود را در راس ديده و مي بيند و هرچند به پايگاه اجتماعي سنتي مير حسين موسوي نيز واقف است اما حاضر نيست از برج عاج پايين بيايد.
به هر حال به نظر مي رسد خاتمي طي روزهاي آينده ناگزير از تصميم گيري نهايي است. تصميم گيري اي كه براي بسياري از رفقاي دوم خردادي اش ناخوشايند است و وي بايد چاره اي براي فرجام پروژه آمدن يا نيامدن خود بينديشد.

آفتاب يزد

«حرف‌هاي قشنگ كارهاي...!؟» عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي آفتاب يزد است كه در آن مي خوانيد؛ هـشـتـمين ماه از رياست دكتر علي لاريجاني بر مجلس هشتم در حالي سپري مي‌شود كه او در طول دوره رياست خود، بارها بر استقلال مجلس و كوتاه نيامدن اين قوه مهم از پيگيري حقوق اساسي مردم سـخـن گـفـتـه اسـت. روز گذشته مصاحبه يك خبرگزاري اصولگرا با لاريجاني منتشر شد كه بخشي از آن به جايگاه مجلس و رسالت قوه مقننه در دفاع از حـقـوق مردم اختصاص داشت. لاريجاني شعار تعامل دولت و مجلس كه در دو سه سال اخير رنگ و بوي كليشه‌اي پيدا كرده است را مورد اشاره قـرار داده و گفته است: «مجلسي‌ها مي‌خواهند حقوق مردم را استيفا كنند. نمي‌توانيم از حقوق مردم بگذريم و آن را فداي رابطه خوب با دولت كنيم.»

او پيش از اين نيز به مناسبت‌هاي مختلفبه مردم اطمينان داده بود كه مجلس در برابر لوايح و اقداماتي كه فشار بر مردم را افزايش مي‌دهد خواهد ايستاد. اما به نظر مي‌رسد پيگيري اين اراده، بازتاب مناسبي در جامعه نداشته و بعيد است كه بسياري از مـردم اكـنـون نـسـبـت بـه عـملـي شـدن شـعـار رئيس‌مجلس، قانع شده باشند. مهم‌ترين نمونه در اين خصوص، ايستادگي پر سر و صداي هيئت رئيسه در برابر تلاش عده‌اي از نمايندگان براي استيضاح وزيـران بوده است. حتي در آخرين مورد، اين موضوع به چالش جدي يك نماينده اصلاح‌طلب با رئيس مجلس تبديل شد. اين نماينده كه از تصميم لاريجـانـي بـراي كنـار گـذاشتـن استيضـاح وزير كشاورزي قانع نشده بود، مدعي شد تعداد نمايندگاني كه همچنان خواهان ‌‌استيضاح هستند از نصاب قانوني بيشتر است. نماينده اصلاح‌طلب، براي اثبات سخن خود تلاش كرد نام كساني كه بر امضاي اوليه خود پابرجا مانده‌اند را از تريبون مجلس قرائت كند امـا لاريــجــانـي بـا دسـتـور قـطع ميكروفن او، عملا «اسـتـنـبـاط» خـود از پـس‌گـيـري امـضـاها رابـر مـسـتـنـدسـازي نماينده مجلس ترجيح داد. رئيس مجلس در توجيه تصميم خويش، به شرايط خاص كشور و منطقه اشاره كرد. ‌

البته در طول‌سال‌هاي گذشته، هميشه اين نكته مورد توجه برخي منتقدان بوده است كه اصولا در هيچ زماني، كشور يا منطقه به صورت كلي، خالي از چالش و بحران نبوده و نيست. به عبارت ديـگر، مــوكــول كــردن اقـدامـات قـانـونـي و ضـروري به عـدم وجـود هـرگونه بحران يا چالش، مي‌تواند حاشيه‌اي امـن بـراي بعضـي از مـديـران بسازد تا به بهانه «حساسيت شرايط» از رسانه‌اي شدن ضعف‌ها يا توضيح‌خواهي رسانه‌ها و نمايندگان مردم خلاصي يابند. اما امروزه، هيچ‌كس حق ندارد با توسل به واژه تكـراري «حساسيت شرايط» تعطيلي روش‌هاي نظارتي - حتي سخت‌گيرانه‌ترين آنها- را خواستار شود زيرا متوليان دولتي، هيچ‌گونه حساسيتي براي شرايط قـائـل نيستند. استفاده حداكثري رئيس دولت از حق خود براي عزل وزيران حتي در آستانه سال آخر ‌فـعـالـيـت دولـت نهم، پافشاري رئيس‌جمهور و همكاران او بر پيگيري برخي اجزاي طرح تحول اقتصادي علي‌رغم هشدار كارشناسان و نمايندگان مجلس، «سكينه قلبي» دولتي‌ها در تنظيم و تقديم بـودجه به مجلس، عدم تعجيل رئيس‌جمهور و همكاران او در ارائه گزارش عملكرد برنامه چهارم، تـكـرار برخي مواضع غيرمهرورزانه سران دولتنسبت به رقبا و منتقدان و ... نشان مي‌دهد كه از نظر دولت نهم هيچ‌گونه شرايط ويژه سياسي و اقتصادي در كشور وجود ندارد. پس چه ضرورتي دارد كه رئيـس‌مجلس و همكاران او، با تعطيلي وظايف نظارتي، مردم را نسبت به پيگيري حقوق خود توسط مجلس نااميد و برخي از مديران را از وجود برخي منافذ براي فرار از پاسخگويي مطمئن سازند؟

امروز حوزه انتقاد از عملكرد دولت و اعتراض به برخي آماردهي‌هاي دولتي، به درون كابينه كشيده شده است. برخي نهادهاي حكومتي هم اعتراضاتي بـه روش‌هـاي مورد عمل دولت دارند كه طيف انتقادات، از قوه قضائيه تا شهرداري تهران، گسترده شده است. در اين شرايط، تنها راه رفع نگراني مردم و تشخيص آنكه «چه كسي درست مي‌گويد و كدام دستگاه، كوتاهي كرده است» تنها يك راه دارد. اين راه اجراي واقعي حرف زيبايي است كه در 8 ماه گذشته، بيش از 8 بار توسط لاريجاني مورد تاكيد قرار گرفته است: «فدا نكردن حقوق مردم به خاطر رابطه خوب با دولت.» اما اگر قرار باشد كه يك روز براي حفظ وحدت اصولگرايان و روز ديگر به خاطر شـرايط حسـاس داخلي و خارجي، نظارت موثر تعطيل شود در آن صورت در ماه‌هاي آينده و حتي سال‌هاي بعد، دستگاه‌هاي دولتي راه خود را مي‌روند و بر صحت آمارهاي خود پافشاري خواهند كرد. منتقدان دولت هم حرف‌هاي قشنگ خود را تكرار مــي‌نمــاينــد بــدون آنكـه اين سخنان قشنگ،به اقدامات زيبا منجر شود! در اين ميان، آنچه كه واقعا فدا مي‌شود حقوق مردم خواهد بود. آيارئيس مجلس و همكاران او حاضرند اين »فدا شدن« در كارنامه آنها ثبت شود؟

كيهان

«سيطره بر دروازه ها» عنوان يادداشت روز روزنامه‌ي كيهان به قلم سعدالله زارعي است كه در آن مي‌خوانيد؛ 3300 سورتي پرواز هواپيماها 4500 سورتي پرواز بالگردها، 330.000  گلوله که از شناورهاي توپدار شليک شد، 7 هزار تانک و زرهپوش و... اعزام 20 هزار نيروي ذخيره ارتش، اعزام دو تيپ ويژه چريکي «جفئاتي» و «گولاني»، جلب حمايت ويژه از آمريکا، فرانسه، عربستان، مصر، سازمان ملل و تشکيلات خودگردان، استفاده فراوان از سلاح هاي ممنوعه و کشتار جمعي، هدف قرار دادن کودکان و زنان، انهدام 25 مسجد، 50 مدرسه و 3 مرکز نگهداري زنان و کودکان بي سرپرست، تخريب -بين 20 تا 100 درصد- حداقل 160 هزار واحد مسکوني، به شهادت رساندن حدود 700 زن و کودک و 520 انسان غير نظامي ديگر، زخمي کردن حدود 5500 نفرغير نظامي، پذيرش هزاران موج اعتراضي از سوي مردم همه کشورهاي دنيا و... براي اين بود تا به قول تزيپي ليوني «در يک اقدام جهاني مقاومت ريشه کن شود»! يا به قول باراک «استخوان حماس در هم شکسته شده و مقاومت از ميان برداشته شود» !و يا به قول اولمرت «امنيت شهروندان جنوبي اسرائيل اعاده گردد»!

رژيم صهيونيستي يک هدف اساسي در مرحله آغاز جنگ داشت و يک هدف اساسي در حين جنگ که البته اين دو هدف به همديگر ارتباط داشتند. هدف اساسي مثلث باراک، ليوني و اولمرت قبل از آغاز  جنگ اين بود که جنبش هاي مقاومت و گردان هاي آن - عزالدين قسام وابسته به حماس، قدس وابسته به جهاد، الاقصي وابسته به شاخه مبارز فتح، ابوعلي مصطفي وابسته به جبهه خلق براي آزادي فلسطين و... - را يا از ميان بردارد و يا خنثي نمايد.  در اثناي جنگ و زماني که مشخص شد از ميان برداشتن مقاومت فلسطيني از توانايي اسرائيل خارج مي باشد، روزنامه فرانسوي «فيگارو» به نقل از مقامات ارشد دولت اولمرت نوشت: «اسرائيل نمي خواهد حماس را از بين ببرد بلکه مي خواهد آن را خنثي کند.» در حين جنگ تلاش  ارتش رژيم صهيونيستي روي تصرف «بيت لاحيا» در شمال باريکه غزه متمرکز شد و تحليل گران نظامي اين رژيم هدف از آن را خنثي کردن منطقه اي که رزمندگان مقاومت در فاصله سالهاي 2004 تا پايان 2008 از آنجا به سوي شهرک هاي عسقلان و سديروت شليک مي کرده اند، اعلام نمودند.

جنگ 22 روزه در ساعت 2 صبح روز 29 دي ماه- به وقت ايران- با قرائت بيانيه کابينه نظامي رژيم تل آويو توسط ايهوداولمرت به پايان رسيد ولي پيش از آن - به گواهي تداوم و افزايش شليک موشک ها- نه حماس و ساير گروههاي مقاومت خنثي شده بودند و نه حتي يک خانه از بيت لاحيا به تصرف ارتش رژيم صهيونيستي درآمده بود. دقيقاً به همين دلايل بود که اولمرت در بيانيه خود روي پيگيري سياسي خود و ساير اعضاي کابينه- که در حال کنار رفتن هستند- براي تحقق هدف اسرائيل از راه انداختن جنگ تأکيد کرد. ساعاتي پس از آن «جلعاد» معاون وزير دفاع و ليوني وزير خارجه راهي قاهره و واشنگتن شدند تا اهداف سياسي اسرائيل را پيگيري کنند. سفر ليوني و طرح موضوع استقرار نيروهاي مهندسي نظامي آمريکا در «رفح جنوبي»- متعلق به مصر- و کنترل صحراي سينا از سوي آمريکا، مقامات مصري را به واکنش شديد واداشت و محصول سفر ليوني به آمريکا توافق دو وزير در حال کنار رفتن از پست هاي خود روي جلد کتابي بود که برگ هاي آن بايد بعداً نگاشته شود.

در واقع فرايند سياسي که اسرائيل براي آرام سازي شهروندان غاصب خود  مطرح مي کند و براي جا افتادن آن در روز صدور بيانيه پايان جنگ توسط اولمرت، کنفرانس شرم الشيخ برگزار شده است، بيش از عمليات رواني نيست. مقامات مصر البته بر سر پيماني که با تل آويو بسته اند باقي مي مانند و مي توان مخالفت آنان با استقرار مهندسي نظامي آمريکا در رفح جنوبي را نوعي چانه زني براي دريافت قيمت بالاتر ارزيابي کرد ولي در عين حال مانور اسرائيل روي توانايي مصر براي «تحميل شرايط تل آويو به مقاومت» صرفاً ارزش تبليغاتي دارد. مشکل رژيم تل آويو فقط مقاومت فلسطين است و نه اين يا آن دولت. بنابراين بايد توجه داشت که رژيم صهيونيستي به «برجسته سازي» مانور کنفرانس ها، مسافرت هاي ديپلماتيک، بيانيه ها و قطعنامه ها احتياج مبرم دارد. اين رژيم دوست دارد سخنان موافق و مخالف اين اقدامات فضاي سياسي منطقه را پرکند تا عده اي باور کنند که اسرائيل دارد به نتايجي دست مي يابد که از طريق جنگ نتوانست به آن  دست پيدا کند آن وقت در انتها، جنگ 22 روزه توجيه پذير و منطقي مي شود.

رژيم صهيونيستي  دوست دارد مجموعه جنگ و پس از جنگ يک پروژه «اسرائيلي- آمريکايي»  ديده شود تا ناکامي  سنگين و بي مانند اين رژيم به چشم نيايد و اين همه در حالي است که براساس حقايق ميدان جنگ و خبرهاي آشکار آن، اداره جنگ از روز نهم آن از کنترل ارتش اسرائيل  خارج شده و وزير کارآزموده جنگ اسرائيل در اين روز خواستار توقف عمليات نظامي بوده است. رخدادهاي پس از روز دهم بخوبي از برتري مقاومت و تسلط دستگاه رهبري آن در جنگ خبر مي دهد.  اعضاي کابينه امنيتي رژيم صهيونيستي در روز چهارشنبه 18 دي ماه (دوازدهمين روز جنگ) بطور دستجمعي به توقف عمليات نظامي عليه غزه رأي دادند و اين در حالي بود که تلاش دو روز نيروي زميني آن ها براي نفوذ در «بيت لاحيا» به شکست کامل انجاميده بود بنابراين نبايد ترديد کرد که صدور قطعنامه 1860  در ساعات پاياني  روز پنجشنبه  19دي ماه- به وقت نيويورک- و ساعت 6 صبح روز جمعه 20 دي ماه- به وقت تهران- و نيز اظهارات وزيرخارجه آمريکا مبني بر لزوم برقراري آتش بس پس از آن انجام شد که نظاميان اسرائيل به بن بست کامل رسيده بودند.

رژيم صهيونيستي در طول دوره عمليات زميني- شامگاه روز 14 دي ماه تا شامگاه روز 20 دي ماه- تلاش فراواني داشت تا از هفت محور، مناطق مسکوني و ساختمانها را تهديد کند و حداقل بر بخشي از آن ها مسلط شود. اين هفت محور شامل دو محور از کناره دريا- مشرف به شهر غزه و منطقه مياني  نتاريا- دو محور بيت حانون و بيت لاحيا- در شمال باريکه- يک محور در حي الشجاعيه- مشرف به شمال غربي شهر غزه، محور بيت لاحيا و محور خان يونس بود. براساس اخباري که در لابلاي عبارات رسانه هاي رژيم صهيونيستي نيز وجود دارد، ارتش اسرائيل در طول 7 روز عمليات زميني تنها توانست يک روستاي  کوچک در محور «نتاريا»- که حداکثر 50 واحد مسکوني داشت و سکنه آن اين روستا را ترک کرده و به خان يونس رفته بودند- را به تصرف درآورد. رژيم صهيونيستي در اين دوره به واسطه ناکامي در عمليات زميني روي دو موضوع، يکي از کار انداختن جاده مواصلاتي صلاح الدين که شمال باريکه را به مصر متصل مي کند، و نيز قطع ارتباط زميني خان يونس و رفح با شهر غزه و بيت حانون از طريق نفوذ در منطقه مياني نتاريا- که فاقد موانع طبيعي و ساختمان بود- تبليغات مي کرد.

رژيم صهيونيستي از روز شنبه 21 تا روز 28 دي ماه جنگ را کاملاً  خارج از پيش بيني  قبلي دنبال کرد. هدف اسرائيل در اين مرحله اين بود که از طريق تشديد عمليات هوايي و کشتار مردم، حماس را وادار کند تا «آتش بس دائمي» - يعني پايان دادن به مقاومت- را بپذيرد و نيز به مصر امکان دهد تا با روکش و پوششي  خيرخواهانه - براي نجات مردم غزه!- حماس را براي پذيرش آتش بس دائمي تحت فشار قرار دهد. بر همين اساس اسرائيل در اين مرحله موضوع نفوذ به مناطق مسکوني- که در مرحله سوم عمليات،  به بن بست رسيده بود- را کنار گذاشت و از هر سه نيروي زميني، دريايي و هوايي خود بعنوان ابزار کشتار استفاده کرد. در اين مرحله حجم کشتار مردم بالا رفت و از متوسط 55 شهيد در هر روز به حدود 85 شهيد در روز رسيد.

رژيم صهيونيستي مرحله چهارم عمليات را نيز با ناکامي به پايان رساند و اولمرت رسماً پايان جنگ 22 روزه را اعلام کرد. حماس آتش بس دائمي را تا آخر نپذيرفت و اسرائيلي ها تضمين واقعي براي موضوع قاچاق سلاح به دست نياوردند و براي شهروندان غاصب رژيم تل آويو همه چيز  در هاله اي از ابهام قرار دارد.

مقاومت در طول دوره 22 روزه، چهار پايگاه مهم موشکي- از 5 پايگاه  موشکي- را بارها هدف موشک ها قرار داد. فرانس 24 به نقل از رژيم صهيونيستي قبل از  جنگ گفته بود حمله به شهرک «اشدود» خط قرمز اسرائيل است و گمان کرده بود فلسطيني ها قدرت عبور از آن را ندارند اما در طول 22 روز جنگ و روز پس از آن، مقاومت بيش از 30 شهر و شهرک و حتي شهر مهم بئرالسبع- مرکز استان نقب-  را پشت سرگذاشت و اين سوال را فراروي اسرائيلي ها قرار داد: «آيا «ديمونا»- مرکز اتمي- و «تل آويو»- مرکز سياسي- در معرض موشک هاي حماس قرار دارد؟ و  براي نظاميان رژيم صهيونيستي  از اين ها مهمتر تصوير دختر مجروح 8-9 ساله اي است که در اوج بمباران در حالي که خواهر يک ساله زخمي اش را نوازش مي کند، به دوربين لبخند مي زند و مي گويد: «حسبناالله و نعم الوکيل نعم المولي و نعم النصير» الله اکبر

اعتماد ملي

«اتحاديه‌اي ديرهنگام» عنوان سرمقاله روزنامه‌ي اعتماد ملي است كه در آن مي‌خوانيد؛ نشست سران اتحاديه عرب در كويت به مثابه نوشداروي پس از مرگ سهراب تلقي مي‌شود. سران عرب كه با سكوت يا تسامح خويش دست اسرائيل را در حمله ددمنشانه به مناطق مسكوني غزه و قتل‌عام مردم بي‌دفاع فلسطين باز گذاشته بودند، تنها زماني دور هم جمع شدند كه مطمئن بودند اين اجلا‌س هيچ هزينه‌اي براي آنها به همراه نخواهد داشت. سران مصر، عربستان و اردن كه بيشترين انگشت اتهامات سازشكاري متوجه آنها بود، حال كه به بركت مقاومت دليرانه حماس و مقاومت اسلا‌مي، اسرائيل با خفت و بدون به‌دست‌آوردن هيچ دستاوردي مجبور به عقب‌نشيني از غزه شد، تلا‌ش كردند خود را همراه مومنان مجاهد نشان دهند.

آنها به خوبي درك كرده‌اند هزينه سكوت و عدم همراهي با مقاومت در داخل سرزمين‌هايشان چقدر هزينه‌ساز و دردسرآفرين خواهد بود. اما اين خود يك پيروزي براي مقاومت است؛ اينكه سران دولت‌هاي عربي مجبور شده‌اند خود را از مدافعان و همراهان آنها نشان دهند. سران عرب بسيار زودتر مي‌توانستند اين اجلا‌س را برگزار كنند. واقعا مشخص نيست چرا اتحاديه عرب تلا‌ش كرد تا اجلا‌س قطر كه بيشتر اجلا‌سي با حضور سران كشورهاي اسلا‌مي بود با قوت برگزار نشود؟

چرا آنها اجلا‌س كويت را در روزي برگزار كردند كه مي‌دانستند بيش از 24 ساعت است كه جنگ در فلسطين به مرحله آتش‌بس رسيده است؟
عربي كردن بحران فلسطين چه دستاوردي در طول ساليان گذشته براي اعراب داشته است؟ تمام موفقيت‌هاي مقاومت و پيروزي‌هاي درخشان فرزندان لبناني و فلسطيني زماني به دست آمد كه مقاومت از شكل عربي به سوي يك جنبش اسلا‌مي سوق يافت. دستاوردهاي مقاومت اسلا‌مي با مقاومت اعراب تحت لواي ايدئولوژي‌هاي چپ و ملي‌گرايي ناصري قابل مقايسه نيست.

با اين همه، دست‌ودل‌بازي‌هاي برخي از سران عرب براي بازسازي غزه، گرچه اقدامي مثبت و در عين حال ديرهنگام ارزيابي مي‌شود، چيزي از مكافاتي كه افكار عمومي جهان اسلا‌م و جامعه بشريت در برابر سكوت نابحق‌شان در مقابل ظلم رژيم صهيونيستي انتظار مي‌كشند، نمي‌كاهد.

اما اين حقيقت را نيز نبايد فراموش كرد كه سران مصر و عربستان سعودي به درستي از شكاف ميان كشورهاي عربي سخن رانده‌اند؛ شكافي كه بخش عمده آن به سياست‌هاي نادرست و دولت‌هاي عربي در كنار ديگر دولت‌هاي ناهماهنگ با فرهنگ مقاومت بروز كرده است. با اين همه همواره بايد از ترميم اختلا‌فات و شكاف‌ها استقبال كرد و اميدوار به وحدت بيشتر و افزون‌تر جوامع اسلا‌مي در حوزه‌هاي مختلف باشيم اما به نظر مي‌رسد اين اجلا‌س ديرهنگام و البته براي ارائه عذرتقصير به پيشگاه ملل اسلا‌مي برگزار شده است؛ اجلا‌سي كه حداقل تاثير آن همراهي ادبيات رسمي اتحاديه عرب با فرهنگ مقاومت اسلا‌مي است.

جمهوري اسلامي

«درس هائي از غزه» عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي جمهوري اسلامي است كه در آن مي‌خوانيد؛برگزاري اجلاس شرم الشيخ به ميزباني حسني مبارك رئيس رژيم مصر و شركت چند تن از سران كشورهاي اروپائي و عربي اقدامي بود كه به دستور آمريكا و با هدف خلع سلاح مقاومت فلسطين و نجات رژيم صهيونيستي و رژيم مصر از بن بستي كه در جنگ 22 روزه غزه گرفتار آن شده اند تدارك ديده شده بود.

قبل از اين اجلاس امضاي قرارداد امنيتي ميان كاندوليزا رايس و تزيپي ليوني وزراي خارجه آمريكا و رژيم صهيونيستي نيز با همين هدف صورت گرفته بود. اين هر دو اقدام از يك هفته قبل از اعلام آتش بس يكجانبه توسط رژيم صهيونيستي برنامه ريزي شده بود تا بعد از آنكه جنگ غزه پايان مي يابد سران مصر و اسرائيل در برابر فشارهاي روزافزون قابل پيش بيني در اثر شكست ارتش صهيونيستي و پيروزي حماس از سپر امنيتي برخوردار باشند. حسني مبارك از خشم افكار عمومي جهان عرب و مصر مي ترسد و سران رژيم صهيونيستي از قدرت گرفتن بيشتر حماس كه در جنگ 22 روزه نشان داد زنده است و همچون حزب الله لبنان يك تهديد جدي براي موجوديت رژيم غاصب و جنايتكار صهيونيستي محسوب مي شود.

علت اصلي احساس نگراني سران رژيم صهيونيستي و حسني مبارك رئيس رژيم مصر اينست كه موج خشم و انزجار جهاني عليه نسل كشي در غزه از يكسو و ناكامي مطلق ارتش فوق مدرن اسرائيل در اين جنگ نابرابر ابعاد غيرقابل پيش بيني و گسترده اي به اين رويداد عظيم و منحصر به فرد بخشيده است . بي ترديد آنچه در جنگ 22 روزه در غزه گذشت بايستي در كانون بررسي دقيق و گسترده اي قرار گيرد تا تمامي علل و عوامل موثر در شكل گيري اين پديده به درستي مورد شناسائي واقع شوند.

ارتش صهيونيستي در تبليغات نيم قرن اخير همواره بعنوان چهارمين ارتش مجهز آماده رزم و « كاملا عملياتي » با قدرت واكنش سريع در برابر حوادث غيرمنتظره معرفي شده است . همين ارتش در خلال جنگ 6 روزه در سال 1347 با هجوم از 3 جبهه توانست بخش هاي قابل توجهي از سرزمين هاي استراتژيك 3 كشور عربي را فقط در مدت 6 روز به اشغال در آورد . ولي اينبار در يك جنگ نابرابر در پشت دروازه هاي غزه « درجا » زد و مرتبا بر تلفاتش افزوده شد. اگرچه صهيونيست ها با توسل به سانسور خبري مانع از انتشار دقيق اخبار مربوط به تلفات خود شده اند لكن حتي با استناد به گزارش هاي سانسور شده هم ابعاد تلفات نظاميان اسرائيل در غزه چندين برابر جنگهاي گذشته جز جنگ 33 روزه با حزب الله لبنان بوده است.

تفاوتهاي فراواني در مقايسه جنگ 6 روزه 1347 با حوادث غزه وجود دارد . آمريكا و غرب اين بار با وقاحتي آشكارتر به ارتش رژيم صهيونيستي براي جنايت و كشتار در غزه چراغ سبز دادند. ايجاد پل هوائي براي انتقال جنگ افزارهاي فوق مدرن و بمب هاي فسفري از آمريكا به انگليس و سپس به اسرائيل ابعاد جديدي به اين جنگ داد. حتي اوباما كه مدعي لزوم « تغيير » در سياست خاورميانه اي آمريكاست تا امروز يعني روز شروع كار خود به اسرائيل مهلت داده و اعلام كرده بود كه نسبت به مسائل غزه بي تفاوت خواهد بود . تفاوت ديگر در موضع گيري اعراب اينست كه در جنگ 6 روزه تمامي جهان عرب در ظاهر قضايا در جبهه مخالف اسرائيل قرار داشتند ولي اين بار مصر اردن عربستان و حتي تشكيلات باصطلاح خودگردان فلسطين در جبهه اشغالگران بودند و باسكوت ننگ آور خود به صهيونيستها فرصت دادند هر جنايت ممكن را مرتكب شوند . اين 3 كشور هنوز كوچكترين واكنشي نسبت به ادعاي رهبران رژيم صهيونيستي مبني بر همدستي با رژيم صهيونيستي و درخواست حمله به غزه به ابتكار آنها نشان نداده اند و باسكوت خود اين ننگ بزرگ را پذيرفته اند.

سكوت خبري غرب نسبت به جنايات رژيم صهيونيستي تازگي نداشته ولي همراهي جبهه خائن عربي با اشغالگران بسيار شرم آور است . اخبار و گزارش هائي وجود دارند كه هماهنگي اطلاعاتي عربستان مصر و اردن با آمريكا و رژيم صهيونيستي در طول دوران قبل از شروع جنگ در غزه و در طول روزهاي جنگ را مورد تاييد قرار مي دهند.

با اينهمه از نكات عبرت انگيز تاريخ معاصر اينكه چنين جبهه به ظاهر نيرومندي عليرغم گستردگي و امكاناتي كه دارد نتوانست كوچكترين هدفي را محقق سازد و در برابر اراده ملت فلسطين و نيروهاي مقاومت اسلامي به زانو درآمد و زمين گير شد. ايكاش همين طيف مقاوم و سرفراز در نخستين سالهاي پيدايش رژيم اشغالگر صهيونيستي در صحنه بودند و مانع باز شدن اين پرونده شرم آور و نكبت بار مي شدند. البته از حق نبايد گذشت كه درآن دوره هم گروههاي مقاومت اسلامي به رهبري شهيدان گرانقدري همچون « عزالدين قسام » پرچم مبارزات ضداشغالگري را دردست داشتند ولي همين اعراب خائن به آنها پيغام دادند كه مقاومت بي فايده است و اعليحضرت « عبدالعزيز » پادشاه سعودي با تشكيل رژيم اشغالگر صهيونيستي موافقت فرموده اند! واقعيت اينست كه در تمامي 4 جنگ اعراب و اسرائيل همين جبهه خائن بود كه مانع تداوم پايداري و مقاومت شده و اصرارش به كوتاه آمدن بيشتر از طرف مقابل بوده است . تاريخ و تجربه هاي معاصر نشان داده كه ارتش صهيونيستي در يك جنگ دراز مدت و « فرسايشي » قادر به ادامه جنگ نيست و ناچار به توقف عمليات و جنايات خود خواهد شد.

از جمع بندي اين واقعيت هاي تاريخي با در اختيار داشتن چشم انداز جنگ 22 روزه در غزه مي توان نتيجه گرفت كه جبهه اعراب و فلسطيني ها ضعيف نيست و پيروزيهاي گذشته اسرائيل هم فقط ناشي از قدرت نظامي دشمن صهيونيستي نبوده بلكه اين خيانت و سستي جبهه اعراب خائن است كه همواره سرنوشت جنگ را به دشمن واگذار كرده است . افتخار بزرگ مجاهدان فلسطيني در مقطع كنوني اينست كه از همان ابتدا از ارتجاع عرب قطع اميد كردند و به خداي خود متوسل شدند و اراده كردند كه با مقاومت جانانه و مثال زدني خود پوزه دشمنان صهيونيستي را در غزه به خاك بمالند.

مقاومت مردم غزه درس بزرگي براي همه ملت هاي عرب است كما اينكه درس بزرگتري نيز به سران رژيم صهيونيستي داده است . آنها از اين پس قبل از تصميم گيري در « اطاقهاي جنگ اسرائيل » به خفت و خواري خود در جنگ 33 روزه عليه حزب الله لبنان و شكست بزرگ ارتش فوق مدرن خود در جنگ نابرابر غزه خواهند انديشيد و به راحتي دست به تكرار اين تجربه ها نخواهند زد.
اكنون ملت هاي عرب و همه مردم آزاده جهان بايد خواستار محاكمه سران رژيم صهيونيستي به عنوان جنايتكاران جنگي شوند و البته حسني مبارك نيز بايد در كنار آنها به جرم همدستي آشكار با جنايتكاران جنگي محاكمه شود.

ابتكار

« فردوسي پورهايي که حامي ندارند» عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي ابتكار به قلم فضل الله ياري است كه در آن مي‌خوانيد؛اين روزها  بحث انتقادات دو جانبه مسئولان تربيت بدني و فدراسيون فوتبال از يک طرف و سازمان صدا و سيما از سوي ديگر در جامعه رسانه اي کشور به يک درگيري تمام عيار تبديل شده است. به نظر مي رسيد که انتقادات شديد سخنگوي تربيت بدني در برنامه چند هفته پيش نسبت به فردوسي پور و برنامه نود به همين جا ختم شود. اما عليرغم سکوت فردوسي پور و صدا و سيما مسئولان تربيت بدني بيکار ننشستند و با نوشتن نامه و دادن اطلاعيه و انجام مصاحبه مطبوعاتي بر شدت حملات خود به برنامه نود افزودند و البته به اين نيز بسنده نکردند و در مصاحبه هاي مطبوعاتي و راديو و تلويزيوني بعد از مسابقات فوتبال مانع از حضور گزارشگران برنامه مذکور شدند. يک طرف اين رويارويي جديد يک سازمان دولتي است و در طرف ديگر يک برنامه تلويزيوني و مجري جوان آن ايستاده اند که در طي نزديک به يک دهه فعاليت خود سبکي جديد در به چالش کشيدن معضلات يک بخش (فوتبال) را در برنامه هاي تلويزيوني پديد آورد، آن چنانکه برخي هنوز عنوان «پديده» را به اين برنامه ده ساله مي دهند. به اعتقاد بسياري از کارشناسان همين سازمان تربيت بدني، برنامه نود در مدت پخش خود به دليل توجه به حوادثي فوتبال و انتقاد از معضلات اين حوزه ورزشي از اشتباهات داوري گرفته تا نبودن سرويس هاي بهداشتي مناسب و رفتار زشت برخي تماشا گران، خطاهاي فوتباليست ها و مسئولين تيم ها و ... آنها را در کانون توجهات قرار داده و از اين طريق به رفع برخي از اين موارد پرداخته است. بسياري از کارشناسان تاثير مثبت برنامه نود را بر فوتبال ايران انکار ناپذير مي دانند. اکنون با الهام از اين نبرد رسانه اي به چند نکته اشاره مي شود.

1) عادل فردوسي پور و برنامه نود با چالشي مواجه شده اند که بارها مطبوعات ما با آن روبرو بوده اند. داستاني که در يک طرف ماجرا روزنامه نگاري جستجوگر ايستاده است و در طرف ديگر دستگاه و سازماني دولتي که از انتقادات روزنامه ها و روزنامه نگاران به حوزه مربوط به خود برآشفته  است. انبوه شکايات از روزنامه  نگاران، توقيف برخي روزنامه ها و حرکت محافظه کارانه روزنامه نگاري ايراني نتيجه اين رويارويي بوده است. اما آنچه که ماجراي فردوسي پور را از روزنامه نگاري جدا مي کند، حضور يک حامي قدرتمند دولتي  همانند صدا و سيما در پشت سر تهيه کنندگان برنامه نود مي باشد. چيزي که روزنامه نگاري کنوني ما از آن محروم است. در خبرهاي چند روز گذشته آمده بود که عليرغم تاکيد رئيس جمهوري مبني بر توقف شکايت سازمان هاي دولتي از روزنامه ها، هنوز سازمان هاي دولتي زيادي وجود دارد که بر پيگيري شکايت خود از روزنامه ها ادامه اصرار دارند.

2) عادل فردوسي پور و برنامه نود نشان داده اند که با حمايت از روزنامه نگاري منتقد مي توان معضلات بسياري حوزه ها را زير تيغ جراحي منتقدين برده و از اين بيماران سيستم اداري، سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و ... رفع بيماري کرد. چيزي که بسياري از جهانيان به آن پي برده اند. اگر نهاد، دستگاه و يا سازماني بخواهد از درون به فعاليت ها و سياست هاي خود نگاه کند، چيزي جز عملکرد مناسب، راندمان بالا، سياست هاي موفق و نکات مثبت ديگر نخواهد ديد و بدون ترديد هنگام اعلام اين همه موفقيت(!) واکنشي جز پوزخند از مخاطبان عايدش نخواهد شد. اما کنکاش روزنامه نگاري منتقد و جستجوگر و البته متخصص در حوزه هاي مختلف، اگر چه چالش هايي جدي براي سازمان ها و دستگاه ها خواهد بود، اما بدون ترديد به پالايش و سلامت آن ها از معايب و دردهاي پنهان خواهد انجاميد.

3) عادل فرودسي پور و برنامه نود و حمايت سازمان صدا و سيما از اين نوع برنامه سازي مي تواند الگويي باشد که در تمام بخش هاي ديگر کشور رواج پيدا کند. حمايت از منتقديني که در سلامت آنها ترديدي نيست و در چهارچوب قانون (بدون هيچ اتهامي از نوع براندازي) مي توانند علاوه بر انگشت گذاشتن بر مشکلات ساختاري براي حل آنها نيز پيشنهاداتي ارائه دهند.

4) عادل فردوسي پور و برنامه نود و مجادله اخير با سازمان تربيت بدني مي تواند با دور انديشي هر دو طرف به تمريني براي سعد صدر و انتقاد پذيري (که ناياب سياست، جامعه و فرهنگ  ماست) بدل شود. مسئولين سازمان تربيت بدني و همه سازمان هاي ديگر و فراتر از آن کليت نظام سياسي ما مي تواند با درک کامل اين نکته که برنامه هايي اين چنيني که به مدد مخاطبان انبوه خود زنده اند، مي توانند به ميزان الحراره اي براي سنجش وضعيت آن سازمان در جامعه بدل شوند.

 بدون ترديد مخاطبان يک برنامه تلويزيوني و يا يک روزنامه وزن آن را در ميان مردم مشخص مي کند. همان مردمي که در مرحله شعار سرور و ولي نعمت همه ما محسوب مي شوند. پس مي توان با احترام به نظر انبوه مخاطباني که اين رسانه ها دارند از آنها براي بهبود وضعيت خود استفاده کرد.

5) عادل فردوسي پور و برنامه نود، نياز امروز جامعه ما در زمينه روزنامه نگاري چالشگر در حوزه‌هاي سياست، فرهنگ، اجتماع، اقتصاد و ... است. مي توان با تربيت اين نوع از منتقدين و حمايت از آنها (يا لااقل تحمل آنها) به اين مهم دست يافت.

قدس

«مستأجر جديد كاخ سفيد» عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌‌ي قدس به قلم غلامرضا قلندريان است كه در آن مي‌خوانيد؛امروز در ايالات متحده در عرصه بروكراسي رخداد مهمي در حال وقوع است؛ سرنوشت چهار سال آينده آمريكا در گرو سياستهاي چهل و چهارمين مستاجر كاخ سفيد رقم خواهد خورد.

جابجايي قدرت در بستر آموزه هاي سياسي و استراتژيك آمريكا مؤيد اين واقعيت است كه سازو كارها دگرگون مي شوند، ولي راهبردها همچنان با رويكردي ثابت تداوم مي يابند.

بر اساس تبليغات و تحليلهاي موجود، عده اي اين باور را تقويت نمودند كه شعار تغيير نامزد دمكرات مي تواند در زمينه سياست خارجي تحول ايجاد كند. طبيعي است كه اين دگرگوني بايد واكنشهاي متمايز اوباما را به عنوان نامزد برگزيده حزب رقيب، نسبت به پروسه هاي سياسي در پي داشته باشد، هرچند واقعيتها خلاف اين ادعا را تاكنون به اثبات رسانده است.

پر واضح است، اظهارات آلترناتيو بوش پس از پيروزي، بويژه چينش مهره ها در ساختار ديپلماسي و امنيتي آمريكا، انتظار هرگونه تغيير را با ابهامهاي عديده مواجه نموده است.

جهت گيريهاي رئيس جمهور جديد ماهيتاً با ماجراجويي جرج بوش تفاوت چنداني نخواهد داشت. اگر به برخي موضعگيريهاي نامزد پيروز تأملي اجمالي شود، خروجي نظرهاي وي تأييد ادعاهاي اسلاف اوست. فردي كه از گزينه عراق به عنوان دستاويز حمله ناكام جمهوريخواهان ياد مي نمود و بازگشت نيروهاي آمريكايي را راهكار خروج از اين بن بست نمي دانست، پس از پيروزي با لحني ديپلماتيك موضوع مذكور را در هاله اي از انگاره هاي رئاليستي آناليز نمود، به گونه اي كه برخي تحليلگران در خصوص فراخواني نيروها از عراق شعار وي را نوعي سوژه تبليغاتي عنوان نمودند.

مي توان راز سكوت توأم با حمايت سكاندار نظام سلطه را در اظهارهايش در بدو پيروزي كشف نمود. وي با لحني معصومانه وضعيت مناقشات موجود در سرزمينهاي اشغالي را بدين شكل تبيين كرد: «هيچ ملتي مظلوم تر و ستمديده تر از مردم فلسطين روي كره زمين نيست، به اين دليل كه اسرائيل را به رسميت نمي شناسد.» اين عبارت اوباما ترجمان ديگري از اظهارات روزهاي اخير مقامهاي تل آويو و برخي سران عربي است كه پايان بخشيدن به حمله اسرائيل غاصب را منوط به عدم پرتاب موشك از سوي جنبش حماس عنوان مي نمودند.

به منظور تبيين بيشتر ادعاهاي فوق مي توان به سكوت معنادار اوباما در حمله اسرائيل به غزه اشاره كرد. در حالي كه تلاش ملتها و برخي دولتها يافتن راه حلي براي پايان بخشيدن به جنگ بود؛ مهمترين دغدغه سكاندار كاخ سفيد يافتن سگي براي دخترش بود، چنان كه در اين زمينه اظهار داشت: «پيدا كردن يك سگ متناسب با علايق دخترم مشكل تر از جستجو براي يافتن وزير بازرگاني است.»

اوباما نبايد فراموش كند كه دكترين هاي هژمون محور بوش دستاوردي جز بن بست و شكست براي آمريكا به ارمغان نياوردند و حتي سقوط اقتصادي آمريكا، ايدئولوگها و نظريه پردازاني را كه به عنوان عقبه تئوريك آمريكا عمل مي كردند؛ به عقب نشيني از ايده هاي خويش وادار نمود.

از سوي ديگر، او نمي تواند اين واقعيت را كتمان كند كه جنبشهاي اسلامي و جريانهاي ايدئولوژيك در جهان اسلام بر خلاف باور تيم نئومحافظه كار آمريكا، عملاً قدرت و توانمنديهايشان را به منصه ظهور رسانده و يكجانبه گرايي ماجراجويانه آمريكا را در سايه اراده هاي پولادين خويش دفن نموده اند.

اذعان به اين موضوع كه جنبش مقاومت حماس با امكانات محدود و همراهي بخشي از ظرفيتهاي جهان اسلام با جبهه استكبار، اسرائيل غاصب را از دستيابي به هدفهايش محروم نمود، سخني به گزاف و ادعايي آرماني نيست.

مداخله جويي واشنگتن با بهره گيري از عناصر منطقه اي و شكستهاي باور نكردني جنگ 33 روزه و جنگ 22 روزه رژيم صهيونيستي از دو گروه فاقد حامي، با وجود نداشتن موازنه نظامي و سياسي، محاسبات و برآوردهاي استراتژيك آكادمي سياسي و نظامي تل آويو و واشنگتن را درهم ريخت، به نحوي كه شكل گيري كميته دوم وينوگراد را نبايد دور از انتظار دانست.

بررسي عملكرد مقامهاي جمهوريخواه آمريكا در دوران 8 ساله جرج بوش، مبين اين واقعيت است كه كاخ سفيد با برخي از بازيگران مستقل و فارغ از دايره وجودي منافع آمريكا با اتهام تروريسم برخورد نمود و با تروريستهاي واقعي با وجود شفافيت در عملكرد، نه تنها برخوردي نكرد، بلكه آنها را مورد حمايت قرار داد.

امروز اسرائيل غاصب مظهر تروريسم دولتي و مورد حمايت گسترده دولتمردان واشنگتن در ابعاد گسترده است. در واقع، مي توان اين شيوه مبارزاتي نظام سلطه را ساز و كار تحديد مخالفان با بهره گيري از ادبيات سياسي و ديپلماتيك معرفي نمود.

مبارزه با تروريسم در حالي از سوي واشنگتن مطرح مي گردد كه پديده مذكور نه تنها از بين نرفته، بلكه روز به روز فربه تر گرديده و قراين، بزرگنمايي سوژه مذكور را اهرمي براي جمهوريخواهان معرفي مي نمايد كه از آن در دور دوم رقابتهاي انتخاباتي بوش، براي شكست رقيب استفاده نمودند.جرج بوش در آستانه دور دوم انتخاباتش اعلام نمود القاعده، آمريكا را به حمله تهديد نموده است و توانست با امنيتي كردن فضاي جامعه آمريكا، كاستيهاي ميدان مبارزه انتخاباتي را مرتفع و رقيب دمكرات را مغلوب نمايد.حاصل تمامي سياستهاي خارجي بوش، تا كنون بيشتر به شتاب گرفتن افول هژموني ايالات متحده در نظام جهاني منجر شده  است.

بر خلاف انتظار تحليلگران آمريكايي، ساختار سياسي و اقتصادي جهان، منظومه قدرت پيش بيني آنها را شكل نداد، بلكه تكثر قدرت، تعدد مراكز منطقه اي و تئوريهاي انتزاعي مراكز علمي- تحقيقاتي واشنگتن را با شكست روبه رو نمود، به نحوي كه اكنون در كنار قدرت رو به افول آمريكا، بازيگران مدعي كه بعضاً با همگرايي منطقه اي، زمينه ظهور بلوكهاي جديد عرصه بازيگري را، خارج از چرخه سنتي قدرت، نويد مي دهد.

بدين ترتيب، رئيس جمهور جديد آمريكا بايد با كنار زدن نقاب اوهام و سياستهاي ماكياولي و حذف طرحهاي هژمون محور آمريكا، بستر تعامل منطقي با بازيگران عرصه بين المللي را فراهم نمايد و با اتخاذ مشي عقلاني و با رويكرد مناسبات موج سوم، آغازگر روندي متمايز از جمهوريخواهان باشد.

صداي عدالت

«اختلاف در اهداف برنامه چهارم با عملکرد دولت» عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي صداي عدالت به قلم آزاده محسني است كه در آن مي‌خوانيد؛ مرور کارنامه اجراي برنامه چهارم توسعه ، به عنوان اولين برش از چشم انداز1404نشان از آن دارد که دولت مجري، موفقيتي کمتر از 50درصد در اجراي اين برنامه کسب کرده است.‏

مقايسه شاخص هاي هدف گذاري شده در برنامه چهارم توسعه وآنچه که دولت نهم به عنوان عملکرد، تحقق بخشيده نشان از عملکرد منفي اين دولت در خصوص اجراي قانوني دارد که سياست هاي کلي آن از سوي مقامات ارشد نظام ابلاغ وتصويب نهايي آن از سو ي مجلس اصولگراي هفتم انجام شده است. ‏

پس ازآنكه دولت نهم ، در مقام تصدي گري امور اجرايي کشور، قرار گرفت کمترين اهتمام لازم را در اجراي اين قانون مهم کشور به عمل آورد وبه کرات در مقام انتقاد از آن بر آمد. انتقادهاي دولت نهم نسبت به برنامه چهارم غالبا از سه منظر مباني،سياسي و اقتصادي صورت گرفته است. به زعم مسوولان دولت نهم، برنامه چهارم توسعه،به لحاظ مباني مبتني بر نگرش هاي سرمايه داري وغرب گرايانه است که در نهايت به توزيع ناعادلانه ثروت منجر مي شود. اولين بار محمود احمدي نژاد موضع صريح خود را در خصوص برنامه چهام توسعه ،در جمع همايش اساتيد بسيجي در مشهد در سال 86 عنوان کردوبا بيان اينکه برنامه چهارم توسعه ،مبتني بر نگرش هاي غربي است،از اساتيد بسيجي خواست که در تدوين برنامه پنجم توسعه،مبتني بر الگوهاي اسلامي - ايراني به دولت کمک کنند.‏

اما انتقاد از منظر سياسي از برنامه چهارم به مواضع اين قانون در خصوص روابط بين المللي بر مي گردد. اين برنامه معتقد است بايد بستر هاي لازم براي تعامل فعال با اقتصاد جهاني فراهم شود. مسوولان دولت نهم از جمله پرويز داوودي، معاون اول رييس جمهوري مواضع اين قانون رامنفعلانه مي داند که در برابر غرب از در سازش در مي آيد. ‏

سومين منظر انتقادي دولت نهم در خصوص شاخص هاي اقتصادي اين برنامه است به طوري که آن را بسيار آرماني مي داند وبارها از سوي مسوولين دولت از جمله رييس جمهور ووزير کار عنوان شده که تحقق اين شاخص ها با توجه به منابع موجود کشور غير ممکن است. اما کارشناسان اعتقاد دارند، با توجه به درامدها ي سرشار وبي سابقه نفتي بالغ بر 267ميليارد دلار که در دولت نهم نصيب کشور شدشاخص هاي پيش بيني شده براي رشد اقتصادي وسرمايه گذاري نه تنها آرمانگرايانه نيست بلکه کمتر از ظرفيت هاي کشور هدف گذاري شده است. رييس اسبق سازمان مديريت معتقد است،با توجه به درآمدهاي نفتي، رشد اقتصادي بالاي 10درصد نيز به راحتي براي کشور امکان پذير بود.‏

نکته اساسي آن است که در اجراي برنامه چهارم توسعه،دولت رفتاري متناقض را در پيش گرفت.بدين شکل که تلاش کرد تا روي شاخص هاي اجتماعي از جمله نرخ بيکاري سرمايه گذاري کندوباحمايت از بنگاههاي کوچک وزود بازده،سعي کرد تا به اهداف اجتماعي موردنظر دست پيدا کندغافل از اينکه کاهش نرخ بيکاري تنها در سايه تحقق شاخص هاي رشد اقتصادي سرمايه گذاري و بهره وري ممكن است. اين غفلت عملا باعث شد تا از يك سو کشور فرصت طلايي را که براي رشد در اختيار داشت، به راحتي از دست بدهد واز سوي ديگر چسبندگي بودجه جاري کشور به دلارهاي نفتي چنان بالا گرفته که کارشناسان را نسبت به پيامدهاي منفي سياسي -اجتماعي کاهش درآمدهاي نفتي ودر نتيجه کسري بودجه وکاهش رفاه اجتماعي در سالهاي آينده نگران کرده و پيش بيني مي شود حتي حفظ شرايط موجود كشور نيز به سختي ممكن باشد.‏دولت نهم طي چهار سال برنامه چهارم (84تا87)بيش از 193ميليارد دلار،درآمدهاي نفتي را در کشورصرف هزينه هاي جاري کرده ودر عين حال هرساله دچار کسري بودجه نيز بوده است.اين رقم به معناي آن است که به طور ميانگين دولت سالانه بيش از 3/48ميليارد دلار درآمد نفتي وگازي کشور را صرف گذران امور جاري کرده وچنانچه درآمد نفتي کشور به زير اين رقم کاهش يابد،کشور با بحران كسري منابع مواجه خواهد شد.بديهي است که پيش بيني قيمت نفت براي سالهاي آتي نشان مي دهد،درآمد نفتي کشور بسيار کمتر از اين ميزان است به طوري که اگر قيمت نفت خام ايران،در مرز 40دلار باشد،درآمدايران از اين محل به زحمت به 35ميليارد دلاربالغ خواهد شد.بر اين اساس کسري بودجه دولت در سال آتي رقمي بيش از 30هزار ميليارد تومان برآورد مي شود . ‏

نكته اساسي آن است كه دولت نهم بارها برنامه چهارم توسعه را مورد انتقاد قرار داد وعملا به اجراي آن اهتمام نورزيد،اما هيچگاه در مقام اصلاح يا ارايه جايگزيني براي آن برنيامد. اينگونه رفتار را در خصوص اصول علمي اقتصاد نيز همزمان در پيش گرفت ودر خصوص اتخاذ برخي سياست هاي پولي ومالي ، نظريات مربوطه را کليات خواند با اين حال هيچ جايگزيني براي انها پيشنهاد نکرد.طبعا در بستر چنين رفتارهايي اهداف مورد نظر چشم انداز که در برش 5ساله اول لحاظ شده بود،محقق نمي شود ونمودار تورم ،سير صعودي خود رااز مرز 5/25 درصددر چهارمين سال از برنامه پنج ساله چهارم وآخرين سال تصدي گري دولت نهم،گذرانده است در حالي كه بنا بر اهداف برنامه چهارم عدد تورم در سال 87 بايد در مرز9/9 درصد قرار مي گرفت .‏مسعود نيلي،صاحب نظر حوزه اقتصادي، زماني که دولت نهم اولين بودجه به شدت انبساطي که توسط فرهاد رهبر رياست سابق سازمان مديريت وبرنامه ريزي سابق تدوين شده بود را به مجلس ارايه کرد،گفت: "چوب بودجه هر دولتي را ادب خواهد کرد."اما بايد اعتراف کرد که چوب بودجه عملا نتوانست،سد راهي براي دولت نهم ايجاد كند، چرا که درآمد سرشار نفتي از يک سو وبرداشت هاي خارج از بودجه از حساب ذخيره ارزي از سوي ديگر ، عملا براي قانون بودجه سالانه كه در واقع سنگ بناي تحقق اهداف چشم انداز و برنامه هاي توسعه است اعتبار چنداني باقي نگذاشت.مبزان برداشت ها از حساب ذخيره ارزي و تخلفات بودجه اي در دولت نهم در اثبات اين مدعاست.‏

‏ ‏نکته اساسي آن است که اساسا قوانين بودجه سنواتي،در واقع در راستاي برنامه پنج ساله توسعه تدوين مي شود. حال اگر دولت نه به بودجه سنواتي ونه به برنامه پنج ساله پايبند باشد،نتيجه کاملا قابل پيش بيني است ومقايسه شاخص هاي هدف در برنامه چهارم وعملکرد دولت نهم ،اين نکته را به خوبي نشان مي دهد.(جدول زير) در يک نگاه گذرا ،دولت نهم بيش از 5/267ميليارد دلار درآمد داشته است که از اين ميزان حدود 240ميليارد دلار را خرج کرده است(به گفته رييس جمهور36ميليارد دلار در حساب ذخيره باقي است اما 10ميليارد دلار از دولت قبل در حساب وجود داشت) براي بدست آوردن اين ميزان درآمد مي بايست به طور معمول بيش از دو هزار و670ميليارد دلار سرمايه گذاري مي شداما مجموع سرمايه گذاري کشور در سال جاري به زحمت از مرز 17هزار ميليارد تومان گذشته است. ‏
‏ اين شرايط طبعا بايد مسوولان نظام را نسبت به تحقق اهداف چشم انداز نگران کند و کاردولت هاي مجري را براي اجراي برنامه هاي توسعه بعدي سخت خواهد كرد.‏
‏ ‏  
آفرينش

«مقاومت زنده  است» عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي آفرينش به قلم دکترمحمدمهدي مظاهري است كه در آن مي خوانيد؛ ناتواني وضعف ارتش رژيم صهيونيستي در رسيدن به اهداف راهبردي خود درنوار غزه از يک سو و بروز شکاف عميق کابينه اين رژيم در پيگيري سياست هاي تجاوزکارانه همزمان با خروش ميليوني مردم سراسر دنيا در مخالفت با کشتار زنان و کودکان فلسطيني ازديگرسو، بالاخره شرايط را براي آتش بس يک جانبه فراهم ساخت. بي ترديد رژيم صهيونيستي به رغم بکارگيري تمام توانمندي هاي نظامي خويش و پيگيري سياست « زمينه سوخته» که همراه با نقض قوانين وکنوانسيون هاي بين المللي همراه بوده به هيچ کدام از اهداف راهبردي خويش نرسيده است. چرا که حماس وجهاد اسلامي همچنان با اهتزاز پرچم مقاومت درغزه و اصرار برخواست قانوني خويش مبني بر لزوم برداشتن حصر چندين ماهه نوار غزه و خروج بي قيد وشرط نيروهاي صهيونيستي از منطقه ثابت نمودند که به « آرمان فلسطين» همچنان پايبند هستند.

از سوي ديگر با تداوم بسيج افکار عمومي در سراسر جهان ضد سياست هاي جنايتکارانه و بسته شدن سفارتخانه اين رژيم در چندين کشور و همزماني آن با صدور قطعنامه جديد در مجمع عمومي سازمان ملل ( لزوم آتش بس فوري و خروج اشغالگران از غزه)  وديگر مجامع بين المللي شرايط سختي را براي اين رژيم رقم زد.اربابان جامعه بين المللي و حاميان اسرائيل به خوبي آگاهند که اين رژيم درسراشيبي سقوط سياسي قرار گرفته است.

عدم مشروعيت وترس از بقا به دليل افزايش مخالفت هاي مردمي در سراسر دنيا عليه اين رژيم باعث گرديده است که مناديان حقوق بشر و دموکراسي سکوتي مرگباري را دربرابر تجاوزات رژيم اشغالگر قدس به مردم بي دفاع و مظلوم فلسطين اتخاد کنند وبا سانسور شديد خبري و وارونه نشان دادن حقايق جنگ تا حد امکان مردم خويش را درخواب غفلت نگه دارند. برغم اين تلاش ها به نظر مي رسد که رژيم اشغالگر قدس درفاز نظامي با شکست روبرو گشته و مقاومت همچنان زنده واستوار است. ازاين رو پس از ديداري که ليوني نخست وزير رژيم صهيونيستي با رايس (وزيرامورخارجه آمريکا) وقول مجدد  سران کاخ سفيد مبني بر تضمين امنيت و موجوديت نامشروع اين رژيم وهمچنين مساعدتي که درارتباط کنترلي منطقه براي عدم دسترسي مقاومت به سلاح صورت گرفته است، قاهره نيز که عملا بدليل اتخاذ سياست هاي سازشکارانه  وجانبداري از رژيم صهيونيستي تحت فشار افکار عمومي مردم مسلمان منطقه قرار دارد، ازاين رو با بي پروايي کامل به اين مخالفت ها بار ديگر تلاش مي کند ضمن ارتقاي منزلت سياسي در سطح منطقه به زعم خود با دعوت از ابومازن براي شرکت در کنفرانس مذکور زمينه را براي تسلط کامل تشکيلات خود گردان برسراسر سرزمين هاي فلسطيني فراهم نمايد.

اين امر هوشياري دولت قانوني هنيه و مردم مسلمان منطقه را مي طلبد. امروزه  ديگر برهمگان روشن است که سياست آمريکا و رژيم صهيونيستي دو روي يک سکه است وهدف نهايي تحميل خواسته نامشروع و خشکاندن ريشه هاي مقاومت در سرزمين هاي اشغالي مي باشد. صلح مورد نظر اين رژيم تشکيل حکومت خودگردان در محدوده خاص جغرافيايي که فاقد  استقلال واراده سياسي است ودراين صلح جايي براي بازگشت آوارگان فلسطين به سرزمين آبا» واجدادي آنان پيش بيني نشده است. ازاين روي تا زمانيکه اشغال و اشغالگر در منطقه حضور دارد مقاومت نيز است.

نيروهاي مقاومت در جنگ اخيرا با تجربه اندوزي فراوان ثابت نمودند که توان شکست طرح هاي جنگ طلبانه وسازشکارانه رژيم صهيونيستي و حاميان آن را درمنطقه دارند. به نظر مي رسد پايداري مردم مظلوم فلسطين و خون هاي پاک فرزندان آن با آبياري درخت مقدس مقاومت به بار نشسته و تجربه جنگ33 روزه   حزب اله لبنان بار ديگر براي اشغالگران تکرار شده است.

دنياي اقتصاد

«لزوم تبديل برنامه‌هاي پنج ساله به برنامه‌هاي چهار ساله» عنوان سرمقاله‌ي روزنامه‌ي دنياي اقتصاد به قلم حجت قندي است كه در آن مي‌خوانيد؛در ايران و از بعد از انقلاب تا کنون چهار برنامه توسعه داشته‌ايم. به نظر مي‌رسد که برنامه‌هاي اول و سوم، خصوصا برنامه سوم، برنامه‌هاي نسبتا موفقتري بوده‌اند.

برنامه دوم و چهارم عملا فقط در کتاب آمده‌اند و دولت‌ها و مجلس‌ها اهميتي به اجراي آنها نداده‌اند. در اين مختصر سعي در ارايه مدلي جهت سنجش توانايي برنامه‌ها و محتواي آنها نداريم. بلکه قصد بر آن است تا نشان داده شود که بيش از محتواي برنامه‌ها، اين سال‌هاي اجرايي شدن آن‌ها است که در چگونگي اجراي اين چهار برنامه موثر بوده‌اند.

اينکه دولت‌هاي جناب آقاي‌هاشمي‌و آقاي خاتمي‌حداقل سعي کردند که برنامه اول و سوم را اجرا کنند و برنامه‌هاي دوم و چهارم به طور کامل کنار گذاشته شدند، علاوه بر دلايل ديگر، ممکن است به اين دليل باشد که برنامه‌هاي اول و سوم در سال‌هاي اوليه به ترتيب در دوره‌هاي رياست جمهوري جناب آقاي رفسنجاني و آقاي خاتمي‌مطرح و با نظر مستقيم اين دولت‌ها نوشته و اجرا شدند. به همين دليل اين دو دولت مخالفت چنداني با اجرا و يا ادامه اجراي برنامه‌ها نکردند. در حالي که برنامه چهارم بر عکس آن دو برنامه در سال‌هاي آخر دوره جناب آقاي خاتمي‌طرح و تصويب شد. به نظر مي‌رسد با لحاظ کردن ملاحظات بالا، طبيعي بود که آقاي احمدي‌نژاد اجراي برنامه را معلق نگه دارد و اصلا به آن اهميت ندهد. بر اين مبنا، احتمالا هر رييس جمهور ديگري به جاي ايشان مي‌آمد، همين اتفاق مي‌افتاد. بالاخره يک رييس جمهور به مردم در هنگام راي گرفتن وعده‌هايي مي‌دهد که به احتمال زياد با برنامه‌اي که به تصويب رييس جمهور قبل رسيده تفاوت دارد و رييس جمهور به خود حق مي‌دهد که بيشتر متعهد به وعده خود باشد تا برنامه طرح شده توسط رييس جمهور قبلي.شايد يکي از دلايلي که دولت نهم از بي برنامگي کامل رنج مي‌برد، آن باشد که دولت در صدد انکار برنامه چهارم بود و نمي‌توانست نيروهاي کارشناس را براي تنظيم برنامه ديگر مورد استفاده قرار دهد.

انکار برنامه‌هاي پيشين توسط دولت فعلي و قبلي و عدم به کار گيري نيروهايي که توان برنامه ريزي صحيح داشته‌اند، در دولت قبلي منجر به برنامه بحث‌برانگيز ساماندهي اقتصادي شد که خوشبختانه با آغاز برنامه سوم فراموش شد و در دولت فعلي هم منجر به برنامه ناپخته طرح تحول اقتصادي گرديده است که وعده‌ها و اجراي ناموفق آن به اعتبار دولت (به معني عام آن) به شدت آسيب خواهد زد.اگر اين تحليل درست باشد، آنگاه بهتر خواهد بود که به جاي برنامه‌هاي پنج ساله، برنامه‌هاي چهار ساله ريخته شوند.

زمان تصويب برنامه در دولت و مجلس هم بايد متقارن با سال اول رياست جمهوري رييس جمهور تازه منتخب باشد. اولين بودجه رييس جمهور جديد هم بايد در راستاي برنامه چهارساله خودش تنظيم شود. در اين صورت رييس جمهور انگيزه بيشتري در اجراي برنامه‌اي خواهد داشت که خود در طرح آن مشارکت داشته است.

سرمايه

«تورم در کمين فقرا» عنوان يادداشت روز روزنامه‌ي سرمايه به قلم سعيد مدني است كه در آن مي‌خوانيد؛ پولدارها پولدارتر و فقيرها فقيرتر مي شوند. اين جمله معروفي است که درباره تورم و آثار آن گفته شده است.

اين مساله که پديده تورم در دولت فعلي امري عادي و جاري محسوب شده اکنون ديگر با اگر و اماي حاميان دولت روبه رو نمي شود، زيرا گزارش هاي بانک مرکزي به طور مکرر اين ادعا را تاييد مي کند. براساس آخرين گزارش ها نرخ تورم به بالاي 25 درصد رسيده است و شاخص قيمت ها در مقايسه با زمان مشابه در سال گذشته افزايش يافته است و هنوز ايران در رديف کشورهاي با بالاترين نرخ تورم است. با چنين تصويري از عملکرد اقتصادي دولت اين ادعاي وزير رفاه که تعداد افراد زيرخط فقر شديد با تعريف درآمد معادل يک دلار در روز، کاهش يافته و به حدود 49 هزار نفر در شهرها و 130 هزار نفر در روستاها رسيده را بايد در رديف دستاوردهاي نوين اقتصادي قرار داد زيرا معناي اين ادعا اين است که اولاً فقراي ايراني در اين شتاب فزاينده رشد قيمت ها توانسته اند از زيرخط فقر رها شوند و گرسنه نمانند. اين درحالي است که براساس گزارش اخير سازمان بهشت زهرا طي 21 ماه، 48 نفر در تهران در اثر سوءتغذيه و گرسنگي فوت کرده اند. ثانياً در حالي که قيمت مواد غذايي (براساس گزارش هاي رسمي بانک مرکزي جمهوري اسلامي ايران) در طول يک سال اخير دائماً افزايش داشته، سفره فقراي ايراني غني تر شده و آنها توانسته اند به رغم کاهش ارزش پول شان، سفره اي با کالري بيشتر تدارک ببينند.

گفته شده تورم، موجب گسترش و تعميق نابرابري ها، فساد مالي، تضعيف بخش هاي مولد اقتصاد ملي و گسترش فعاليت هاي واسطه اي مي شود. گذشته از مسائل اقتصادي براي تورم، آثار اخلاقي ويژه اي مطرح شده که يکي از آنها ناديده گرفتن و پايمال کردن حقوق فقراست. معيار قرار دادن درآمد حداقل يک دلار در روز براي هر فرد به ادعاي وزير رفاه نه با قانون اساسي و نه شاخص هاي علمي فقر و نابرابري همخواني ندارد زيرا با احتساب دريافت حداقل دو هزار کالري در روز براي هر فرد، مطابق گزارش بانک مرکزي، دهک اول و بخشي از دهک دوم جامعه چنين درآمدي ندارند. از اين گذشته با در نظر گرفتن خط فقر معادل 2179 کالري در سال 1385 هر فرد شهري براي تامين مايحتاج خود نياز به حداقل 56 هزار تومان در ماه داشته است که با در نظر گرفتن نرخ تورم طي سال هاي 86 و 87، اين رقم به بيش از 90 هزار تومان براي هر فرد افزايش مي يابد. بنابراين برخلاف آنچه وزير رفاه ادعا کرده طي سه تا چهار سال اخير تعداد فقراي ايراني افزايش يافته و اقدامات عاجل براي رفع فقر و کاهش تعداد گرسنگان هنوز يکي از ضرورت هاي مبرم جامعه ايران بايد محسوب شود.
 
ارسال به دوستان
وبگردی