بگذار دستهایم به دستهایت تکیه کنند
و به یادمان بیاورند
همه آن دوستداشتنها را
یادمان بیاید
آن برج میلاد لعنتی را از اتاقک نگهبانی
یا آن زود تمام شدنهای عصر چهارشنبه را
همبرگرهای دوبل
و بستنی انارهای ستارخان را
وقتی
ثانیهشمار در مسابقات دوی ماراتن بود
و روزشمار تونل توحید برایمان سمبل شده بود
از پیچ گیشا که به پایین میخزیدیم
چمران نظارهگر دستهایمان بود
که روی هوا میچرخیدند
و دلتنگیهایی که
پشت دیوار بلند پرندک به انتظار میایستادند
بیا به یاد بیاوریم
و رد شویم از تمام اتوبانهایی که
ردی از ما ندارند
(برای ما...)
منبع:
وبلاگ خاتون