گفتوگوی فارینپالسی با نویسنده معروف آمریکایی درباره سیاستهای اوباما؛
فارین پالسی
ترجمه مریم جعفری
عصرایران - "باراک اوباما" رئیس جمهوری آمریکا، ضدونقیض است؛ این باوری است که "دیوید سنگر" نویسنده و تحلیلگر آمریکایی در کتاب اخیر خود به آن پرداخته است.
این کتاب که به نام "جنگهای پنهان اوباما و استفاده از قدرت آمریکا" منتشر شده است، نگاهی به سیاستخارجی اوباما در چند سال حضورش در کاخ سفید دارد.
به گفته تحلیلگران، در این کتاب ابهامات زیادی درباره سیاستخارجی اوباما عنوان شده است که خواننده را در مقابل پرسشهای بی شماری قرار میدهد.
اکثر خوانندگان این کتاب معتقدند که پس از مطالعه تمام آن دیگر نمیتوانند به درستی درباره اوباما و سیاستهایش قضاوت کنند.
در این کتاب آمده است که چند روز پیش از تفویض قدرت به اوباما در سال ۲۰۰۹، "جورج بوش" رئیسجمهوری سابق آمریکا، از اوباما خواست بیسروصدا با او در کاخ سفید دیدار کند.
در این دیدار، جورج بوش بر چند نکته حیاتی تاکید بسیار کرد: ادامه استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین در پاکستان، مبارزه علیه القاعده و حمله سایبری به تاسیسات ایران.
سایت "فارینپالسی" در گفتوگویی با نویسنده این کتاب که سرمقالهنویس روزنامه آمريكايي "نیویورکتایمز" نيز است، سیاستهای اخیر اوباما را به چالش کشیده است.
چرا کتاب شما، کتاب متفاوتی است؟
زمانی که باراک اوباما به کاخ سفید راه یافت، بسیاری از لیبرالها و دیگر هواداران او معتقدند بودند که اوباما به سیاستهای زمان جورج بوش پایان میدهد و کمتر به این مسئله میاندیشیدند که استفاده از تکنیکهای "قدرت سخت" در دوران اوباما ضروری به نظر خواهد رسید.
بنابراین آنان زماني که اوباما در سیاست خارجی خود از همین تکنیک استفاده کرد، بسیار متعجب شدند. در همان زمان، بسیاری از محافظهکاران معتقد بودند که او ضعیفتر و سادهتر از آن است که "سیاست همکاری" را در پیش بگیرد. آنان نیز زمانی که دیدند اوباما برخی از اولویتهای بوش را در تصمیمات خود قرار داده است، بسیار شگفت زده شدند.
زمانی که در حال نوشتن این کتاب بودم، تنها موضوعی که توجه من را به خود جلب کرد آن بود که چقدر روشهای اوباما با آنچه ما در کمپین ۲۰۰۸ جمهوریخواهان میشنیدیم، یکسان است.
بنابراین ، کتاب حاضر درباره شگفتیها نوشته شد. در این کتاب تلاش کردم که تفکر جدی و مناسبی را از دکترین اوباما ارائه دهم ، حتی اگر خود او اكنون از تمامی آنان فاصله گرفته باشد. من میخواهم بفهمم که آیا این دکترین فضایی برای اجرا دارد و زمانی که خلاصهای از این دکترین را ارائه کردم، این مسئله به دو قسمت تبدیل شد. يعني زمانی که تهدیدی مستقیما ایالات متحده را هدف قرار میدهد، اوباما تمایل دارد تا از فشارها و نیروهای یکجانبه استفاده کند؛ حتی اگر در این مسیر حاکمیت مطلق این کشور نقض و یا متحدان واشنگتن عصبی شوند. اما وقتی که تهدیدهای بینالمللی مستقیما آمریکا را مورد هدف قرار نمیدهد، مانند اتفاقها در لیبی و سوریه، اوباما ترجیح میدهد که ژستی بگیرد که خواهان رهبری این حوادث نیست. در حقیقت او میخواهد از دیگر نیروها برای هدایت بحرانها بهره ببرد.
طبق کتاب شما، دکترین اوباما میراثی از زمان بوش است. به نظر شما بوش و تیم او تا چه حد در شخصیتپردازی این دکترین نقش دارند؟ آنان نقش مهم و موثری را در این میان بازی میکنند. من معتقدم که نیمه دوم دوران ریاستجمهوری بوش شباهت زیادی به اقداماتی دارد که اوباما در دو سال اخیر انجام داده است. از سوی دیگر، باید بگویم که اوباما در تلاش هست که در برخی موارد مانند افغانستان و پاکستان تجدیدنظر کند و نگاهی واقعیتر به این دو مسئله داشته باشد؛ هر چند که در دور دوم بوش نیز شایعه هایی مبنی بر تغییر سیاستها در افغانستان شنیده میشد.
* اکنون نیز تضادهایی وجود دارد. دولت اوباما تلاش میکند واکنشهای متفاوتی به سیاستهای دوران بوش نشان دهد مانند آنچه در عراق شاهد آن بودیم. اما پرسش کنونی آن است که اوباما چگونه با مقامهای پاکستان تعامل میکند؟ سیاستهای اوباما در مقابل اسلامآباد واکنشها و نقدهای زیادی را به دنبال داشته است. یکی از این موارد اعلام آمادگی واشنگتن بر گسترش روابط با اسلامآباد پس از حمله به پناهگاه "اسامه بنلادن" رهبر سابق القاعده، است. البته این مسئله محقق نشد و رابطه این دو کشور بدتر از گذشته شد.
یکی از پرچالشترین مواردی که در کتاب شما مطرح شد استفاده دولت آمریکا از حملات سایبری بود. به نظر شما آیا شخص رئیسجمهوری و تیم او به تنهایی در اتاقهای کاخسفید این تصمیم را گرفتهاند؟ نکته قابل توجه آن است که آمریکا استفاده از حملات سایبری را مانند دیگر اقدامات دفاعی در ارتش این کشور میداند و قوانین یکسانی را مدنظر قرار میدهد.
اما مطمئنا دیگر کشورها مانند چین و روسیه نمیتوانند نگاه یکسانی به این مسئله داشته باشند. چرا که از هکرهای جوان در باقی کشورها مطمئن نیستم. پس اکنون این پرسش مطرح میشود که وقتی کشوری از حملات سایبری استفاده میکند، آیا این اجازه را به باقی کشورها میدهد که از همین تجهیزات بهره ببرند؟ مثلا آمریکا به دولت ایران این حق را میدهد که به سیستمهای کشورش از طریق ویروسهای کامپیوتری حمله کند؟ فکر میکنم اوباما نیز در زمان اتخاذ این تصمیم این سؤال را از خودش پرسیده است و پاسخ آن نیز بدون شک پاسخ مثبتی نبوده است.
پس به نظر شما اوباما بیش از روسایجمهوری سابق آمریکا از زمان جنگ جهانی دوم، در حال نقض حاکمیت بینالمللی است؟ برخی از مقامهای ارشد آمریکا به من گفتهاند که جهان وارد مرحله جدیدی شده است. آیا این روایت مناسبی است؟
شما معتقدید که جایگزینی برای روشهای پیشین وجود دارد. اما من معتقدم که آمریکاییها دیگر توان و تحمل پذیرش سیاستهای تهاجمی سابق را ندارند.
اما اکنون ما دوباره با سیاستهای تهاجمی سابق روبه رو هستیم. بله، این مسئله درست است. به عنوان مثال اين سیاست در قبال سوریه و ایران اتخاذ شده است. اما این امیدواری وجود دارد که در شرایط کنونی نتیجه بهتری حاصل شود؛ نتیجهای که به جنگ آشکار یا پنهان ختم نشود. سیاستهایی که اکنون در جریان است استراتژیهایی هستند که میتوان به نتیجهبخش بودن آنان دل بست. این سیاستها ضرری به استراتژیهای بلندمدت آمریکا و محیط پیرامون آن وارد نمیکند.
اکنون افغانستان و پاکستان بسیار خطرناک هستند. چه امیدی وجود دارد که این سیاستها در این کشورها موثر باشد. با توجه به رویدادهای اخیر اكنون میتوان نشانههایی را دید که این دو کشور اکنون کمتر از گذشته برای آمریکا خطرساز هستند. در دولت اوباما این شرایط به وجود آمد که به قلب القاعده رسوخ کنیم. پیش از این حتی کسی تصورش را هم نمیکرد که بنلادن از بین برود. هر چند که معتقدم هنوز راهحل مناسبی برای بسیاری از مشکلات ارائه نشده است.
اگر بخواهیم روشهای اوباما و بوش را مقایسه کنیم، آنان روش متفاوتی داشتهاند اما هر دوی آنان اشتباهات یکسانی را مرتکب شدهاند. آیا این خطاها به دلیل استراتژیهای کلی واشنگتن است یا روسایجمهوری نیز در این میان تاثیرگذار هستند؟ نمیتوان این نکته را در نظر نگرفت که سیاست مبارزه با تروریسم در آمریکا غیر قابل تغییر است. اوباما و بوش تقریبا سیاستهای یکسانی داشتهاند اما روش و استراتژی اوباما در قبال افغانستان متفاوت بوده است.
در دورانی که اوباما وارد کاخسفید شد، تقریبا یکصد هزار نیروی آمریکایی در کابل وجود داشت اما او سیاست کاهش نیروها را در پیش گرفت و افغانستان را در برابر آیندهای مبهم قرار داد.
پس میتوان گفت که هرچند واشنگتن دارای استراتژیهای کلی است که نمایندگان در کنگره و سنا درباره آن تصمیم میگیرند اما نگاه شخص رئیسجمهوری را نیز نمیتوان نادیده گرفت. حال نگاه اوباما به مسائل همواره با تردید همراه بوده است و این دلیل تمامی تضادها در رفتار شخص اول کاخسفید است.