میثم حدادی - دکترای روانشناسی اجتماعی
وقتی از ردیف های صندلی هواپیما به جلو نگاه کردم، هیچ شباهتی به پروازهای قبلی ام در اروپا نداشت. به یاد مترو و بیآر تی تهران می افتادم که واگنهای مردان کاملا پر بود و چند زن هم در قسمت خانمها بودند اما این هواپیمای ماهان بود که از فرودگاه امام خمینی به مقصد شانگهای میرفت.
تصور اولیهام یک تعداد تاجر حرفه ای بود که به انگلیسی بلد بودند و از اقتصاد سررشته داشتند. کنار من یک جوان متولد 1365 بود که یک مغازه 3 در 4 در قشم داشت و 95 درصد از قسمت اکونومی پرواز که ارزانترین قسمت بود؛ همه مردان تا 40 سال بودند که به محض تیک اف هواپیما، بدو بدو برای پیدا کردن جایی برای خواب به قسمت های دیگر سرازیر میشدند.
باید یک فرم اطلاعات ساده مانند هدف از سفر را پر میکردیم که در هنگام ورود به گیت به افسر پلیس میدادیم اما جالب ان بود که اکثریت کلمات انگلیسی ساده داخل فرم را متوجه نمیشدند و چند بار با همدیگر چک میکردند که نکند مشکلی پیش بیایید و در گیت هم کاملا با هم فارسی حرف میزدند. اکثریت هم کاسب های خوب و با انصافی بودند و ارزو میکردند که دلار به همان 3500 بازگردد، میگفتند درست است که وقتی دلار گران میشود ما هم جنس ها را گران میکنیم اما باز هم ضرر میکنیم و مخارجمان خیلی زیاد است.
بهطور متوسط ماهی 10 میلیون درآمد داشتند که مخارجشان بیشتر از 6 تا 7 میلیون بود آنهم با دور زدن گمرک و تعرفه هایی که باید پرداخت میکردند و با رابطه دور میزدند.
چین در مقایسه با کشورهای اروپایی شلوغ تر، کثیف تر و بی نظم تر به نظر میرسید اما این مسافران شانگهای حسرت چین را داشتند. حسرت بی نیازشان، حسرت تجارت آزادانه و بدون سوء ظن ایرانی بودن را.
ایرانی ها در طول زمان و در سالهای سال استبداد، دچار شخصیت پیچیده با حافظه تاریخی مملو از تناقض ها شده اند، از طرفی هنوز به کوروش بزرگ فکر میکنند و خود را با سایر ابرقدرت های دنیا مقایسه میکنند و از طرفی در بستر واقعیت، درک میکنند که هیچکس در کشورهای بزرگ، آنها را بزرگ نمیداند. ایرانی بودن در این روزگار کار سختی ست که فقط و فقط ایرانی ها میتوانند با از پس ان برایند.