۱۰ فروردين ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۶:۱۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۷۵۸۵۱۳
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۸ - ۱۰-۰۹-۱۳۹۹
کد ۷۵۸۵۱۳
انتشار: ۱۰:۰۸ - ۱۰-۰۹-۱۳۹۹
همۀ کتاب‌های راهنمای فرزندپروری که خوانده بودم مسخره و سطحی بودند، مگر چند مورد آخر

پدرها اغلب حوصلۀ بچه‌داری ندارند. آنچه از دوران کودکیِ فرزند به یادشان می‌ماند عموماً چرت‌های بریده‌بریدۀ شبانه و کمبود وقت و پول است.

به گزارش عصرایران به نقل از ترجمان علوم انسانی،کارل سدرستروم در گاردین نوشت:

آن‌ها دربارۀ پدربودن چندان صحبت نمی‌کنند و آن را جدا از دیگر تجربه‌های زندگی خود می‌فهمند. حتی بیشترشان احساس نمی‌کنند در پدری‌کردن برای فرزند باید از الگویی خاص سرمشق بگیرند. اما مادرها تجربۀ متفاوتی در فرزندپروی دارند. کارل سدرستروم، پس از بررسی چندین و چند کتاب خاطرۀ پدران و مادران، به نتیجۀ جالبی رسیده: برای اینکه پدر بهتری باشید، باید حرف مادران را خوب بفهمید.

 کتابی که قرار است زندگی‌تان را تغییر دهد چه شکلی است؟ صفحاتش چه حسی دارند؟ چه بویی دارد؟ قطعاً مثل کتاب‌های فرزندپروری‌ای نیست که من بیش از دو سال پیش شروع به خواندنشان کردم. بهار ۲۰۱۸ بود و من مرخصی فرزندپروری گرفته بودم. هوا فوق‌العاده بود و زندگی مشترکم در حال فروپاشی. اما این کتاب‌ها قرار بود زندگی‌ام را تغییر دهند. فقط اینکه این تغییر به آن شکلی که فکر می‌کردم نبود.

اگر فکر می‌کنید بعد از تولد بچه کمی دیر است که بخواهم دربارۀ پدر بهتری بودن کتاب بخوانم، پس بهتر است این را نگویم که دختری هم دارم که در آن زمان نُه‌ساله بود.

حسابی عقب بودم و باید خودم را می‌رساندم؛ به بیان دقیق‌تر، دَه سال عقب بودم. این مسیر دشوار را با همان اعتمادبه‌نفسی آغاز کردم که انگار سراغ خرید ماشین ظرفشویی رفته‌ام، یعنی کلیدواژه‌های مرتبط را در اینترنت جست‌وجو می‌کردم: پدر، بابا، پدرانگی. به مجموعه‌ای از جستارهای شخصی به قلم مایکل شیبن برخوردم که باباها۱ نام داشت و نقدهای خوبی درباره‌اش نوشته بودند. کتاب را یک لقمۀ خام کردم و انصافاً کتاب بدی هم نبود. تکه‌هایی در آن بود که خیلی راحت با آن ارتباط برقرار می‌کردم، مثلاً آنجا که شیبن می‌گوید اگر می‌خواهید پدری ستودنی باشید، کافی است هنگام ایستادن در صف فروشگاه بچه‌تان را به آغوش بگیرید.

همان لحظه‌ای که این کتاب را زمین گذاشتم، دریافتم که شیبن کتاب دیگری به نام مردانگی برای آماتورها۲ هم نوشته است. این کتاب را هم دانلود کردم و مثل فردی تنها و میگسار در میخانه، سر کیسه را شل کرده بودم و همین‌طور سفارش می‌دادم.

طی شش ماه، ده کتاب مختلف «خاطرات پدرانه» خواندم. بعضی از نویسندگان مورداحترامم همچون مایکل لوئیس (نویسندۀ بازی خانگی۳) و آدام گوپنیک (نویسندۀ از دروازۀ کودکان۴) در فهرست بودند. نویسندگان دیگری هم بودند که در حد اسم می‌شناختمشان، کسانی همچون درو مگری (نویسندۀ ممکن است کسی آسیب ببیند۵) و نیل پولاک (نویسندۀ آلترنادَد۶) و نویسندۀ ذهن‌آگاه‌تری مثل استیون مارچ که در کتاب تخت نامرتب۷ می‌گوید وقتی زنش کار پیدا کرد و خودش پدری خانه‌نشین شد، احساساتی دوگانه داشت. بعضی از نام‌ها هم کلاً برایم تازگی داشتند: جیم گافیگانِ کمدین (نویسندۀ بابا چاقه۸)، کریستین دانلن (نویسندۀ امپراطوری درونی۹) و جان پرایس استاد دانشگاه (نویسندۀ بابالنگ‌دراز۱۰).

بعضی از این کتاب‌ها را در پاسخ به نگرانی‌های خاص نوشته بودند. مثلاً دغدغۀ پرایس این بود که بچه‌های حیوان‌دوستش خانه‌اش را به منطقۀ «شکار ممنوع» تبدیل کرده بودند و عنکبوت‌های سمی‌شان (که رویشان اسم می‌گذاشتند و به خانه دعوتشان می‌کردند) پرایس را نیش می‌زدند.

پولاک دلواپس این بود که وقتی پدر شود، امتیازات گذشته را از دست بدهد و دیگر او را فردی سرزنده به شمار نیاورند. دانلن نیز همان زمان که فهمید قرار است پدر شود، از بیماری ام‌اس خودش هم اطلاع یافت.

اما کلی‌ترین مشکلات: پول، نداشتن زمان کافی برای وقت‌گذرانی با بچه‌ها، یا نداشتن زمان کافی برای کار. شب‌های بلند و بی‌خواب و چرت‌های بریده‌بریده. ترس از اینکه خودشان هم ممکن است مثل پدر بی‌محبتشان ظالم و سرد شوند. شیبن می‌نویسد: «پدرم به‌ندرت مرا بغل می‌کرد یا می‌بوسید. از سن سه‌چهار سالگی به بعد، یادم نیست دستم را گرفته باشد».

لحن شوخ و سربه‌هوای این کتاب‌ها در ابتدا برایم جالب بود. مثلاً لوئیس می‌نویسد یک شب که داشت دوش می‌گرفت، دخترش [ناگهان و بدون اجازه] به داخل حمام دوید و فریاد زد. این جمله هم در عنوان و هم در بخش زیادی از محتوای کتاب گافیگان، یعنی بابا چاقه انعکاس می‌یابد. شوخی‌های این کتاب‌ها خیلی زود خسته‌کننده و تکراری شدند.

چطور ممکن بود سه تا از کتاب‌های فهرستم حاوی خاطراتی از استخر باشند و دوتاشان بگویند بچه‌هایشان ناغافل داخل استخر خرابکاری کرده‌اند؟ حتی جدی‌ترینشان که امپراطوری درونی از دانلن بود هم خاطراتی دربارۀ خرابکاری بچه‌ها داشت: «اولین باری که خواستم پوشک بچه را عوض کنم مثل سریال تلویزیونی طنزی بود که دربارۀ خنثا‌کردن بمب باشد».

گاهی این حکایت‌ها از مرز خسته‌کنندگی می‌گذرد و واقعاً آزارنده می‌شود. لوئیس می‌نویسد وقتی زنش درحال زایمان بود، هدف اصلی‌اش «این بود که مست نباشم». مگری پا از این هم فراتر می‌گذارد و می‌نویسد: «مست کردم و زنم را با ماشین بردم.

چندین دفعه هم کمی مشروب خورده بودم و بچه‌هایم را با ماشین رساندم که واقعاً بی‌مسئولیتی بود، اما وقتی اعصابم را خرد می‌کردند، اخلاقم را نرم می‌کرد».

از میان تمام حکایت‌هایی که بدنۀ این کتاب‌ها را تشکیل می‌دهد، یکی‌شان حرف‌های بیشتری برای گفتن داشت. گوپنیک می‌گوید با مشاور صحبت کرده و از او پرسیده آیا باید بچه‌دار شوند یا نه. مشاور گفته بله، چون بچه‌ها اشتباهات زبانی بامزه‌ای می‌کنند، اشتباهاتی «که حکایت می‌سازند و والدین می‌توانند در جمع از این حکایت‌ها استفاده کنند».

وقتی تمام کتاب‌های فهرستم را تمام کردم، تازه متوجه شدم که همه‌شان پدرهایی سفیدپوست و دگرجنس‌گرا و از طبقۀ متوسط بودند که تا حدی بلندپروازی فکری یا فرهنگی داشتند. کوشیدم این نمونه‌گزینی شرم‌آور را برای خودم توجیه کنم و برای این کار، به خودم یادآوری کردم که اصلاً هدف خواندن این قبیل کتاب‌ها یافتن پدرانی است که مثل خودم باشند و حرف دلم را بفهمند.

•••

آنچه در دورۀ مرخصی فرزندپروری باعث شد کتاب‌خواندن را ادامه دهم این بود که برای اولین بار در عمرم با مردانی آشنا شده بودم که می‌توانستم با آن‌ها گفت‌وگوهای معناداری دربارۀ تجربۀ پدرانگی داشته باشم.

دو نفر از این پدرها، با وجود سن کمشان، سه فرزند داشتند و زمان زیادی را به مرخصی فرزندپروری گذرانده بودند. آن‌ها به نوعی از خودباوری رسیده بودند که تنها پس از ۱۰هزار ساعت تمرین به دست می‌آید؛ همیشه هم پتو و پوشک و شیرخشک در دست داشتند.

اما طرز صحبتشان دربارۀ فرزندپروری بود که عمیق‌ترین اثر را روی من گذاشت. شخصی و آسیب‌پذیر و تندوتیز بود و معمولاً با پرسش‌های سیاسی و فلسفی مرتبط بود، آن‌هم بدون اینکه متظاهرانه باشد. مردانی باسواد و دارای دامنۀ وسیعی از علایق بودند، اما وقتی ازشان پرسیدم آیا کتابی دربارۀ پدرانگی خوانده‌اند، با سر گفتند نه.

من همچنان کتاب می‌خواندم چون رفته‌رفته دنیای جدیدی جلوی چشمم گشوده می‌شد، دنیایی که، در آن، زبان پدرانگی امکان‌پذیر به نظر می‌رسید؛ برای همین بود که مشتاقانه در کتاب‌ها به‌دنبال این زبان می‌گشتم.

اما هرچه می‌خواندم آب در هاون کوبیدن بود.

•••

پاییز آن سالی که دختر کوچک‌ترم به مهدکودک رفت، تصمیم گرفتم به ژانر دیگری رو بیاورم: خاطرات مادرانگی. وقتی فهرستی از ده کتاب دیگر آماده می‌کردم تا بخوانم، نمی‌دانستم چه توقعاتی داشته باشم. آیا در دلم مخفیانه این امید را می‌پروراندم که صدای دلگرمی‌بخشی را که در کتاب‌ها می‌جستم، بین نویسندگان زن بیابم؟

این گزینه دور از ذهن بود. چطور ممکن بود با آن «تنگناهراسی شدیدی» ارتباط برقرار کنم که ریچل کاسک در کتاب حاصل یک عمر۱۱ می‌نویسد. این خاطره مربوط به دوران بارداری‌اش است که یک روز صبح بیدار می‌شود و «کوه روبه‌رشد شکم» خود را مشاهده می‌کند.

یا آن احساس «پستان‌دارانه» که کاترین چو در دوزخ۱۲ دربارۀ زمانی می‌نویسد که پس از زایمان در بیمارستان «مدام به من دست و سیخونک می‌زدند و می‌گفتند با نوزاد تماس پوست‌با‌پوست داشته باشم». یا «احساس گناهی» که الیف شافاک در کتاب شیر سیاه۱۳می‌نویسد، احساسی که پس از سقوط در افسردگی بعد از زایمان تجربه می‌کند و مادربزرگش به او می‌گوید «با هر اشکی که یک تازه‌مادر می‌ریزد، شیرش ترش می‌شود».

در ابتدا با خواندن این خاطرات حس می‌کردم دنبال عضویت در باشگاهی هستم که هیچ‌گاه مرا به‌عنوان عضو نخواهد پذیرفت. اما شاید هم بخشی از جذابیتش به همین دلیل بود. شاید دوست داشتم به من یادآوری شود که منِ پدر هیچ‌وقت نمی‌توانم بعضی چیزها را بفهمم. آدرین ریچ در کتاب زادۀ زن۱۴پدرانگی را با مادرانگی مقایسه می‌کند و آن را چیزی «فرعی و فرّار» می‌داند، حال‌آنکه مادرانگی «مستلزم نوعی حضور ماندگار» است.

اما بعد فهمیدم که زنان نویسندۀ این کتاب‌ها نیز خود را به اندازۀ من از باشگاه مادرانگی مطرود می‌دانسته‌اند. همه‌شان از این کشف دلزده بودند که در سایۀ معمای اساطیری «مادر ایدئال» زندگی می‌کنند.

به بیان دبورا لوی در کتاب چیزهایی که نمی‌خواهم بدانم۱۵، «این را کامل نفهمیده بودم که مادر ایدئال، مطابق با تصورات و سیاست‌های نظام اجتماعی، پنداری بیش نیست. دنیا این پندار را بیشتر از خود مادر دوست داشت». به نظر می‌رسید مادران زیر فشار الگوهای ایدئال بی‌شمار در هم می‌شکنند، حال‌آنکه پدران دقیقاً با مشکل عکس این مواجه‌اند و هیچ الگویی ندارند. به بیان شیبن، «نکتۀ مهم پدربودن این است که استاندارد پیشینیان به‌طور اسفباری پایین است».

برای اولین بار، توصیفاتی دربارۀ مراقبت از بچه یافتم که مستقیماً به من مربوط بود. ده سال به عقب برگشتم، به زمانی که اولین مرخصی فرزندپروری‌ام را گرفته بودم. به یاد آن روزها و هفته‌ها و ماه‌های بلند و تنها و یکنواختی افتادم که تفاوتی با یکدیگر نداشتند. ساعات دیرگذر و خسته‌کننده‌ای که همراه والدین دیگر در شهربازی می‌گذراندم، والدینی که تمایلی قلبی برای صحبت‌کردن با آن‌ها نداشتم. یادم هست دخترم را روی تاب می‌گذاشتم و تایمر گوشی‌ام را کار می‌انداختم.

در کودکی هم وقتی داخل وان حمام می‌رفتم همین کار را می‌کردم تا هرچه بیشتر زیر آب بمانم. کاسک می‌نویسد مراقبت از بچه‌ها «عزت‌نفس و عضویتتان را در دنیای بزرگسالان می‌فرساید». جنی آفیل نیز در قسمت گمانه‌زنی۱۶ این تجربه را دقیق‌تر بیان می‌کند: «روزها در کنار نوزادم دیر می‌گذشت، اما نقطۀ مثبتی در آن‌ها دیده نمی‌شد. مراقبت از او مستلزم تکرار یک سری کارها بود که به‌شکل عجیبی هم فوری به نظر می‌رسید و هم ملال‌آور. این کارها روز را به اجزای کوچکی تقسیم می‌کردند».

مسئله فقط این نبود که طرز صحبت کتاب‌های مادرانه دربارۀ فرزندپروری به تجربۀ خودم نزدیک‌تر بود؛ نکتۀ مهم این بود که این کتاب‌ها مرا مجهز به زبانی تازه کردند. برخلاف قصه‌های تک‌افتاده و جسته‌گریخته‌ای که در خاطرات پدرانگی خوانده بودم، زنانی که دربارۀ مادرانگی می‌نوشتند خیلی بیشتر با تجربۀ افراد دیگر، چه در زمان حال و چه گذشته، همسو بودند.

تقریباً تمام زنان حاضر در فهرست کتاب‌هایم روایت شخصی خودشان را با داستان‌های زنان دیگر می‌آمیختند، چه مارگریت دوراس و چه سیمون دوبوار یا آدرین ریچ. درضمن آن‌ها همگی سفیدپوست و دگرجنس‌گرا نبودند. در کتاب مادر یک فعل است۱۷، سارا نات، استاد تاریخ، داستان خود را در کنار زنان گذشته روایت می‌کند. مگی نلسون، در آرگونی‌ها۱۸، شعر و سیاست و فلسفه را در هم می‌آمیزد تا داستان بارداری خود را، که شریک زندگی مردی تراجنسیتی بود، تعریف کند. چو نیز دست روی قصه‌های عامیانۀ کُره می‌گذارد تا به تجربۀ روان‌نژندی و دوران بستری در بیمارستان روانی و گسستگی از بچه‌اش رنگ و بویی تازه دهد. آنا پروشینسکایا، در زن صرفاً زن است تا اینکه مادر شود۱۹، رو به هنر می‌آورد. کاسک و دبورا لوی هم که از ادبیات استفاده می‌کنند.

حالا تازه می‌فهمیدم چرا با خواندن خاطرات پدران، تا این حد سرد و ناراضی بودم؛ آن کتاب‌ها هیچ‌وقت چیزی فراتر از دنیای خانۀ خودشان نمی‌گفتند؛ هیچ‌وقت داستان خود را با دیگر پدران، تاریخ، فلسفه، هنر یا قصه‌های عامیانه وارد دیالوگ نمی‌کردند.

کاملاً واضح بود که نویسندگان زن از سنتی که در آن می‌نویسند به‌خوبی آگاهند. یک نام بود که در تمام خاطرات به چشم می‌خورد: ریچ، نویسندۀ اثر نام‌آور زادۀ زن (۱۹۷۷) که مادرانگی را به‌‎مثابۀ تجربه‌ای شخصی و نهادی اجتماعی بررسی می‌کند. کاسک «از او الهام» گرفت؛ لوی می‌نویسد ریچ «همه‌چیز را دقیقاً آن‌طور که هست می‌گوید»؛ پروشینسکایا انتظاراتش را چنان بالا توصیف می‌کند که وقتی نسخۀ دست‌دومی از این کتاب به صندوق پستی‌اش رسید، می‌ترسید «آن را بخواند». اثر ریچ کاری اصیل و نو بود. می‌توان او را مادر خاطرات مادرانه نامید. و وقتی سرانجام سراغ این کتاب رفتم، فهمیدم دلیل این‌همه ستایش چیست. این اثر نیرو و سرزندگی شاعر را با تحلیل نظام‌مند جامعه‌شناس خشک پیوند می‌دهد.

اما یافتن پدر خاطرات پدرانه تا این حد آسان نبود. کتاب پدرانگی۲۰ پس از انتشار در سال ۱۹۸۶ به زود‌فروش‌ترین کتاب دنیا تبدیل شد و در همان چهار ماه اول، دو میلیون نسخه فروخت. روی جلد این کتاب، تصویر مشهورترین پدر آمریکا، بیل کازبی، بود. مهم نبود که این کتاب را کس دیگری به جای نویسندۀ روی جلد نوشته باشد؛ مهم این بود که تمام مؤلفه‌هایی که در خاطرات پدرانگی یافته بودم، اینجا، در این کتاب قطور جمع بودند.

هم جوک‌های «بانمک» دربارۀ همسری که بر اثر مراقبت از بچه‌ها دارد دیوانه می‌شود، هم جوک‌هایی که می‌گفتند پدرها هیچ‌وقت تنها نمی‌مانند («این پدر اگر می‌خواهد کمی در حمام خلوت کند، تنها یک چاره دارد: اینکه در پمپ‌بنزین صورتش را اصلاح کند») و هم تأملات فرضاً جدی دربارۀ مسئولیت‌های همراه با پدرانگی («مرد باید این احساس را از خود دور کند که آبستن‌کردن زنش او را مرد می‌کند و صرف لحاق دلیلی برای شادی و غرور است»).

تا به امروز هنوز هم از خودم می‌پرسم آیا پدرانی که خاطراتشان را به تأسی از کهن‌الگوی پدرانگی نوشتند از خاستگاه آن آگاه هستند یا نه.

•••

یک سال پس از زمانی که شروع به خواندن کتاب‌های فرزندپروری کردم، خاطرات پدرانگی به‌کل از زندگی‌ام رخت بر بسته بودند. اما کتاب‌های مربوط به مادرانگی در ذهنم ماندگار شدند. در این کتاب‌ها بود که صدای مورد نظرم را یافتم، صدایی که از اولین روز آشنایی‌ام با پدران دیگر به دنبالش بودم. یک روز که هر چهار نفرمان در زیرزمین رستورانی دیدار کرده بودیم، سعی کردم این را برایشان توضیح دهم. تازه از همسرم جدا شده بودم و حالا بچه‌ها نیمی از وقت را با من و نیم دیگر را با همسر سابقم می‌گذراندند.

توضیح دادم که آنچه در خاطرات مادرانه دیده‌ام دنبالۀ طبیعی گفت‌وگوهایمان است: تجربیات جدایی از خود، بی‌حوصلگی و تنهایی که همه از نگهداری بچه‌های کم‌سن‌وسال حاصل می‌شود. جنگ بر سر معنا و کرامت و هویت. احساس اینکه دوست و شریک‌زندگی و کارمند و پدر و مادر بی‌ارزشی هستیم. توضیح دادم که این کتاب‌ها به من کمک کرده‌اند ترس از اینکه پدر بدی باشم را صورت‌بندی کنم، این نگرانی‌ها را بپذیرم و همراه با دیگران بکوشم بر آن‌ها چیره شوم. می‌ترسیدم پدری تنها باشم. اما با تعجب دریافتم که تا کنون هیچ‌گاه چنین به بچه‌هایم نزدیک نبوده‌ام. به آن پدران توضیح دادم که گرچه این زنان دربارۀ نوعی از زندگی می‌نویسند که خیلی اوقات سرشار از حس تنهایی و خستگی است، ولی این کار را کنار هم انجام می‌دهند، یعنی به شکلی که داستان‌هایشان کنار هم می‌نشیند، به شکلی که می‌توانند به یکدیگر کمک کنند.

توضیح دادم که من هم با آن‌ها همین احساس را تجربه کرده بودم.

موضوعاتی نظیر «اهمال‌کاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتی‌ها» و نظایر آن پرداخته‌ایم.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را کارل سدرستروم نوشته و در تاریخ ۹ نوامبر ۲۰۲۰ با عنوان «I was sick of blokey books by dads» در وب‌سایت گاردین منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۰ آذر ۱۳۹۹ با عنوان «خاطرات مادرها چگونه از من پدر بهتری ساخت؟» و ترجمۀ علیرضا شفیعی‌نسب منتشر کرده است.
•• کارل سدرستروم (Carl Cederström) دانشیار تحقیقات سازمانی در دانشگاه استکهلم است. فانتزی شادی (The Happiness Fantasy) و سندروم خوشبختی (The Wellness Syndrome) دو اثر برجستۀ سدرستروم‌اند. او در نوشتن کتاب‌ها عمدتاً با آندره اسپایسر همکاری می‌کند. می‌توانید مروری بر کتاب سندورم خوشبختی را در این یادداشت بخوانید.


[۱] Pops
[۲] Manhood for Amateurs
[۳] Home Game
[۴] Through the Children’s Gate
[۵] Somebody Could Get Hurt
[۶] Alternadad
[۷] The Unmade Bed
[۸] Dad is Fat
[۹] The Inward Empire
[۱۰] Daddy Long Legs
[۱۱] A Life’s Work
[۱۲] Inferno
[۱۳] Black Milk
[۱۴] Of Woman Born
[۱۵] Things I Don’t Want to Know
[۱۶] Dept. of Speculation
[۱۷] Mother Is a Verb
[۱۸] Argonauts
[۱۹] A Woman is a Woman Until She Is a Mother
[۲۰] Fatherhood

 

برچسب ها: مادر ، کتاب
ارسال به دوستان
کره شمالی هرگونه نشست با ژاپن را رد کرد/توکیو در امور ما دخالت نکند نتایج یک تحقیق: ایستادن یا خوابیدن برای سلامت قلب بهتر از نشستن است ترافیک ۳ کیلومتری در محدوده مرزن آباد جاده کندوان این میوه سرشار از پتاسیم یک تقویت‌ کننده‌ی مغز است / حافظه قوی و ذهن فعال با این میوه کوچک آیا سربازی اجباری طلبه های یهودی دولت نتانیاهو را به سقوط می کشاند؟ رکورد قیمت حواله خودروهای جانبازان در ۱۴۰۳؛ ۱۳ میلیارد بده مرسدس ۲۲ میلیاردی بگیر! دادستان دلفان: هیچ‌گونه مورد جنایی در محل کشف جسد دکتر بخشی یافت نشده‌است/ شواهدی مبنی‌بر خودکشی این پزشک وجود دارد. بایدن: کشور‌های عربی آماده هستند اسرائیل را به رسمیت بشناسند چرا صبح‌ها لاغرتر از بقیه ساعت‌های روز هستیم؟ شرور قمه کش در نور دستگیر شد توقیف موتورسیکلت میلیاردی قاچاق در هرمزگان تردد نوروزی بیش از ۴۱ میلیون خودرو در تهران جدال مجازی تراکتور و سپاهان! در نهایت زمین بلعیده خواهد شد؟ با پدر پزشکی هسته‌ای جهان آشنا شوید
وبگردی