اگر مثل من، از شروع مکالمه میترسید. همیشه ممکن است یک احمق از خودتان بسازید یا حتی بدتر، کسی با شما مانند احمقها برخورد کند.
چیزی که شما را آزار و عذاب میدهد این است که شما در گفتگو مهارت ندارید. شما در مورد آنچه که فرد مقابل در مورد شما فکر میکند بیش از حد فکر میکنید. ذهن خود را مقصر میدانید که به اندازه کافی سریع فکر نمیکند. آرزو میکنید که زمین شما را کامل ببلعد.
آیا این یک مشکل افراد درون گرا است؟ آیا برون گراها نیز مشکلات مشابهی دارند؟ آیا من اینگونه متولد شدهام؟ آیا ذهن من همیشه وقتی بیشتر از همه به آن احتیاج دارم باید من را از کار بیندازد؟ اینها برخی از سؤالاتی است که همیشه وقتی که من نیاز به شروع گفتگو داشتم ذهن من را آزار میداده است.
لازم نیست از شروع یا ادامه گفتگو ترس داشته باشید. بر خلاف تصور عمومی، هیچ کس به عنوان یک سخنران بزرگ به دنیا نیامده است.
این چیزی است که ما میآموزیم و در آن عالی میشویم. شما باید در مکالمه مهارت داشته باشید و برای این کار لازم است که دوستان خوبی داشته باشید، با مردم ارتباط برقرار کنید، به یک شغل یا حتی همسر برسید.
من زمانی از مکالمه بیزار بودم، اما به آن عادت کردهام. این چیزی است که مدتی طول کشید تا یاد بگیرم و به آن مسلط شوم و میخواهم به شما کمک کنم تا یک سخنران بزرگ شوید.
برگردیم به گذشته، من قبلاً یک هنرمند واژه گفتاری بودم. شما احتمالاً با این فکر که "من بهترین نبودم" میخندید، اما در جلسات میکروفن باز با کمک کمی از "داروی سرفه پدربزرگ" ظاهرمی شدم.
من با شعرهای خوب و تمیز خود به صحنه میرفتم و فقط یک توده بزرگ را در گلو احساس میکردم که مانع کلمات میشد. من به جمعیت نگاه میکردم و به دلایلی عجیب، همه همیشه خمیازه میکشیدند.
من همیشه در ذهنم این سؤال بود که مخاطب درباره من چه فکری میکند. آیا آنها میدانند زیپم باز است؟ آنها فکر میکنند من احمقم، آیا آنها ... این افکار باعث میشد من بهترین نتیجه را نگیرم. من با عجله آنچه را که نوشته بودم میخواندم و شب تا دیروقت بیدار میماندم.
فکر میکردم برای این کار مناسب نیستم و کمتر یک هنرمند واژه گفتار تلقی میشوم. با این حال برگزارکنندگان همیشه با من تماس میگرفتند و به من مکانی اختصاص میدادند.
من یکبار با یک برگزار کننده نشسته بودم و از او پرسیدم که چرا آنها هنوز فکر میکنند من مناسب هستم. او به من چیزی گفت که چشمان را باز کرد.
او گفت:
"به خودت سخت نگیر، مخاطبان تو را دوست دارند. شما باید خودتان را باور کنید ."
من شوکه شدم چگونه حتی ممکن بود؟
وی افزود:
"به نظر میرسد شما خیلی زیاد به فکر مردم دربارهی خود، فکر میکنید و آنها را دست بالا میگیرید. آنها شعرهای خوب میخواهند و این چیزی است که شما به آنها میدهید"
خیلی زود فهمیدم که همه اینها در حالی است که مانعی برای خودم هستم. این اثر Spotlight بود که روی من سنگینی میکرد. حتی اگر کمی ترس دارید، خوب است بدانید که ذهن شما آن را از آنچه که هست بزرگتر میکند. تصدیق اینکه ذهن میتواند موارد را از تناسب خارج کند، میتواند بسیار آرام بخش باشد.
آیا تا به حال با شخصی صحبت کردهاید که همه چیز را در مورد هر چیزی میداند؟ خب، این داستان زندگی من بوده است. به نظر میرسد که من همیشه با افراد آگاه از همه چیز مکالمه میکنم.
آیا حلقه دوستان من از نوابغ تشکیل شده است؟ نه، فقط مردم عادی. حال چگونه است که آنها اینقدر در مکالمه مهارت دارند؟ چگونه آنها میتوانند با هر موضوعی که به آنها داده میشود ارتباط برقرار کنند؟ آنها همه چیز را نمیدانند اما دانش کاملی از چیزهایی که به آنها علاقه دارند، دارند.
من چیزهای زیادی دارم که به آنها علاقهمندم و میتوانم درباره آنها صحبت کنم. برخی از این موارد بدون فکرکردن عبارتاند از:
زبانهای برنامهنویسی، پادکست، طراحی گرافیک، بستهبندی سیم، شمعسازی، دستکاری عکس، عکاسی
اینها فقط مواردی است که من به آنها علاقهمندم و کمی اطلاعات کافی در مورد آنها دارم. من دریافتهام که حتی وقتی وارد مکالمهای میشوم که از آن اطلاعی ندارم، کنجکاو میشوم و سؤال میکنم. این مکالمه را ادامه میدهد و من میتوانم یک یا دو چیز را یاد بگیرم.
The Iceberg Effect(مثال اثر کوه یخ)
میخواهم کوه یخ را به تصویر بکشی. کوه یخ شامل دو جز، رأس و قسمت غوطهور است. رأس فقط یک قطعه کوچک است که آنچه در زیر آن قرار دارد را جبران میکند.
این رأس است که میبینیم، در حالی که قسمت زیر ممکن است بزرگتر از آن باشد. در یک تنظیم اجتماعی، نوک کوه یخ آن شخصی است که با مکالمه و نظر دادن مشکلی ندارد.
قسمت زیر سطح کسی است که، به پادکستها گوش میدهد و مقالات جالب را میخواند. اما چه کسی بیشترین شناخت را دارد؟
خوب است که به چیزی علاقه داشته باشیم اما اگر علاقه متنوع شود راه بهتری است. از این طریق میتوانید فرد جالبی باشید زیرا ارتباط بیشتری با مردم برقرار خواهید کرد. امروز سعی کنید چیز جدیدی یاد بگیرید. ولی آن را برای خود نگه ندارید. آن را با دنیا به اشتراک بگذارید و از اینکه چقدر یک سخنران بزرگ میشوید شگفت زده خواهید شد.
تا به حال این ضربالمثل را شنیدهاید:" این چیزی نیست که شما میگویید، بلکه نحوه گفتن آن است."
خب یک واقعیت بزرگ در مورد این تمایلات وجود دارد. اگر بتوانید به زیر سطح کلماتی که مردم میگویند وارد شوید و آنها را در سطح همدلانه لمس کنید، خود را جدا خواهید کرد.
دانستن احساسات پشت سخنان کسی به شما کمک میکند تا مطابق با آن پاسخ دهید. این به شما سرنخی از حال و هوای آنها میدهد. با این دانش میتوانید در همان طول موج خلق و خو باشید. برخی از نشانههای احساسی که ممکن است هنگام مکالمه دریافت کنید عبارتاند از: آیا آنها هیجانزده هستند؟ آیا آنها غمگین هستند؟ آیا آنها بیتفاوت هستند؟
وقتی با یک جمله همدلانه به یک نشانه احساسی پاسخ میدهید، بهسرعت با هرکسی رابطه برقرار میکنید. بیایید به یک مثال نگاه کنیم: "فردا کار خواهم کرد."
تصور کنید این گفته توسط این دو نفر گفته شده است:
جملهها یکسان هستند، اما احساسی که توسط این دو فرد منتقل میشود متفاوت است. پاسخ به این دو نفر بدین شکل خواهد بود: به شخص اول: " حتماً بعد از چند ماه که به کار خود برمیگردید باید احساس خوبی داشته باشید، هان؟ به شخص دوم: "شما باید تعدادی ایمیل داشته باشید تا به آنها پاسخ دهید، هان؟
بنابراین نکته مهم در اینجا این است که یک شنونده مشتاق باشید. برای اینکه حتی کمترین ارتباط غیرکلامی و کلامی را انتخاب کرده و از آن به عنوان نشانه استفاده کنیم. بنابر دلیلی، دو گوش و یک دهان داریم. درست حدس زدید بیشتر از صحبت کردن به ما گوش دهید.
من علاقه زیادی به اخبار ندارم، آنها را ناامید کننده میدانم. پدرم همیشه به من میگوید که اخبار را تماشا کن زیرا ممکن است روزی این خبر مرا از آخرالزمان نجات دهد. من احساسات او را همیشه خنده دار میدانم، اما حقیقت این است که خبر میتواند در یک مکالمه نجات دهنده شما باشد.
زیبایی دنیایی که امروز در آن زندگی میکنیم این واقعیت است که منابع زیادی برای جمع آوری موضوعات گفتگو وجود دارد. میتوانید وبلاگها را در رسانههای متوسط ، Google، YouTube، Quora، پادکستها و غیره بررسی کنید.
همیشه عادت خوبی است که قبل از بیرون رفتن چند مقاله را بررسی کنید. از نظر متخصصان این اساس و پایهای برای شروع مکالمات میشود. قاعده کلی این است که موضوعات را سبک نگه دارید و با داستانهای غم انگیز افتضاح پیشرو نباشید.
همیشه یک دست خط کوچک برای شروع مکالمه در نظر داشته باشید.
چیزی شبیه: "من این مطلب را در عصر ایران دیدم که در مورد.. ... صحبت میکرد “
با این کار میتوانید نحوه دریافت داستان خود را بسنجید. دفعه بعدی که بیرون میروید، مطمئن شوید که پادکست را میخوانید یا به آن گوش میدهید. نیازی نیست که طرفدار اخبار باشید، مطلع باشید، بیدار بمانید، چه کسی میداند؟ ممکن است خود را از یک فاجعه در گفتگو نجات دهید.
برخلاف من که طرفدار فوتبال نیستم، بیشتر دوستانم هستند. آنها در 99٪ مواقع در مورد ورزش صحبت میکنند و من بیشتر اوقات لال میشدم. من تبدیل به یک شنونده مشتاق شدم و چند اصطلاح ورزشی را به همراه مکالمه آنها انتخاب کردم.
با گذشت زمان فهمیدم که حتی میتوانم در مورد فوتبال مکالمهای را شروع کنم، خیلی شگفت آور نیست. بنابراین چگونه این همه برای کسی که چیزی از فوتبال نمیداند ممکن است؟
شما نیازی به تخصص در یک موضوع ندارید، فقط باید راه خود را در مورد موضوع پیدا کنید.
اگر به عنوان مثال: خود را در یک مکالمه در مورد فوتبال مییابید، میتوانید موضوعاتی از جمله: " جام جهانی، بوندس لیگا، لیگ قهرمانان، تیمهای محلی "حتی میتوانید با پرسیدن سوالاتی مانند سوالات زیر یک درجه مکالمه عمیقتر با شخصی که با او مکالمه دارید داشته باشید:
" آیا شما برای تیم محلی بازی میکنید؟ موقعیت مورد علاقه شما در فوتبال چیست؟ مسابقات بعدی جام جهانی چه زمانی برگزار میشود؟جام جهانی بعد کجا برگزار میشود؟ "
مردم عاشق صحبت کردن در مورد خود هستند، در سمت خوب آنها قرار بگیرید. از آنها سوالات شخصی که از گفتگو در مورد آن لذت خواهند برد بپرسید، چیزی مثل:
"من در مورد فوتبال اطلاعات کمی دارم، بیشتر از همه چه چیزی را دوست دارید؟"
این نه تنها یک زغال سنگ را در آنها برای صحبت در مورد فوتبال مشتعل میکند، بلکه باعث میشود احساس خوبی نسبت به خود داشته باشند.
بهترین قسمت در مورد روش سخنگوی توسعه یافته این است که این یک برد دوطرفه است. یک پیروزی برای شما زیرا بدون سکوتهای ناخوشایند میتوانید مکالمه جذاب بسیار خوبی داشته باشید. یک پیروزی برای آنها زیرا احساس میکنند بر مکالمه تسلط دارند.
نکته اساسی در اینجا این است که از ویرایش خودتان خودداری کنید. لازم نیست در یک مکالمه کامل باشید اگر احساس میکنید این برای مکالمه به اندازه کافی خوب است، جلوی زبان خود را نگیرید و صحبت کنید.
چرا وقتی بیشتر از همه به ذهن نیاز دارید، ذهنتان خالی میشود؟ این یک چالش برای اکثر مردم است و راه حل ممکن است یک راه حل سریع باشد، تردید نکنید.
تفکر بیش از حد مغز ما را تصرف میکند، ما ضربه محکم و ناگهانی میخوریم، افکار خود را ویرایش میکنیم. ما اهمیت خود را به حداقل میرسانیم و خود را در ذهن خود گیر میاندازیم. این مسئله دیوانگیست، درست است؟
ما خودمان را بی اعتبار میکنیم و حتی خودمان را بد دهان میکنیم. در پایان چیزهایی مانند " چرا من اینقدر گنگ هستم؟" میگوییم.
دست از تفکر بیش از حد بردارید و اقدام کنید. هنگامی که ما بیش از حد فکر نمیکنیم، بیشتر میآموزیم و سریعتر رشد میکنیم، به دو روش زیر میتوان این مورد را در برنامه قرار داد:
وقتی شخصی جدید به گروهی پیوست، خود را سریعاً به او معرفی کنید. کنجکاو باشید که آن ها چه کسانی هستند. این کار را میتوانید با پرسیدن سوالاتی مانند: "کجا بزرگ شدی؟" انجام دهید.
سکوت بخشی طبیعی از مکالمه است، هیچ آسیبی به مکالمه وارد نمیکند. تلاش زیاد برای پر کردن خلاهای مکالمه ممکن است باعث ایجاد اضطراب شود.
لحظات سکوت در مکالمه به شما کمک میکنند تا با شخص مقابل ارتباط برقرار کنید. سکوت باعث میشود گفتگو معنای بیشتری پیدا کند. به شما زمان میدهد تا فکر کنید و فکرخود را مرتب کنید. بسیار ممکن است شخصی که با او مکالمه دارید نیز به استراحت نیاز داشته باشد. سکوت باعث طراوت و نشاط می شود، نیازی نیست که همیشه صحبت کنید.
همیشه هنگام ملاقات با افراد جدید احساس اضطراب وجود دارد. در این حالت احتمال فکر نکردن یا نداشتن حرف برای گفتن زیاد است.
احتمالاً میخواهید مکالمه را تمام کنید و سریع فرار کنید. این کار را نکنید. با کمی بیشتر ماندن، به ذهن خود یاد میدهید که اتفاق بدی رخ نمیدهد. شما آرامش بیشتری پیدا میکنید و ذهن شما به شما اجازه میدهد تا اطلاعات را پردازش کرده و مکالمهای ایجاد کنید.
یک ترفند خنده دار وجود دارد که من برای حفظ آرامش خود هر زمان که مجبور شدم با شخص جدیدی ملاقات کنم استفاده می کنم. من یک پرتقال میخورم و پوست آن را میفشارم. زیرا اکثر مردم با پرسیدن این سوال از من شروع میکنند: "شما باید پرتقال را دوست داشته باشید، ها؟" اگرچه باید امیدوار باشید که به پرتقال حساسیت نداشته باشید.
بخشی جدایی ناپذیر از هر دوستی این است که بتوانید در میان سکوت در کنار یکدیگر راحت باشید. ممکن است احساس کنید که مسئول هستید که همیشه حرفی برای گفتن داشته باشید. شخصی که با او مکالمه دارید احتمالاً فکر میکند این مسئولیت او نیز هست.
بزرگترین تصور غلط در مورد مکالمات این است که مردم همیشه میخواهند در مورد خودشان صحبت کنند. آنها همچنین میخواهند شما را، علایق، چیزهایی که دوست دارید و چیزهایی که دوست ندارید، ذائقه شما، همه چیز را به طور کامل بشناسند.
باید با شخص مقابل تعادل برقرار کنید. اگر آنها توضیحات عمیقی در مورد چیزی ارائه میدهند، شما هم یک توضیح عمیق ارائه دهید. اگر آنها اطلاعات کمی میدهند، از اطلاعات خود نیز فراتر نروید.
نقاط مشترک را پیدا کنید. به این ترتیب میتوانید چیزهایی راجع به خودتان پیوند داده و آشکار کنید.
آیا میدانید 70-80٪ ارتباطات غیرکلامی است؟ ما همیشه در حال برقراری ارتباط هستیم حتی وقتی چیزی نگوییم. اگر چیزی وجود دارد که ما قادر به جعل آن نیستیم، این زبان بدن ما است.
آیا تا به حال توجه کردهاید که افرادی که لبخند بیشتری میزنند محبوبتر از کسانی هستند که لبخند نمیزنند؟ ناخودآگاه آنها گرمتر و دعوت کننده هستند. هنگام مکالمه میتوانیم برخی از این نشانهها را بررسی کرده و بررسی کنیم که مکالمات ما چقدر خوب پیش میروند.
ممکن است متوجه شوید کسی به سمت شما متمایل شده است و این نشانه علاقه او به صحبت شما است. اگر آنها از شما رو برگرداندند، ممکن است به این معنی باشد که با شما توافق ندارند.
همیشه اگر کسی با شما موافق نباشد، چیز بدی نیست، این نشان میدهد که او انسان است. مشاهده نشانههای ارتباطی غیرکلامی میتواند به شما کمک کند مکالمه را در مسیر درست هدایت کنید.
متاسفم که نا امیدتان میکنم، حقیقت این است که شما نمیتوانید برای همیشه صحبت کنید. مکالمه باید در مقطعی به پایان برسد. شما همیشه مجبور نیستید در بسیاری از سطوح با کسی ارتباط برقرار کنید.
هنگام مکالمه با کسی چیزهای چشمگیر دیگری وجود دارد. این به روحیهای که دارند، احساس شما و محیطی که در آن قرار دارید بستگی دارد.
طول عمر مکالمه نباید شما را نگران کند. برای داشتن مکالمه کوتاه نباید احساس شکست کنید. هر چقدر مکالمه بیشتری داشته باشید، یک گفتگوگر بهتری میشوید.
نکته کلیدی که باید به خاطر بسپارید این است که بابت بحث کوچک در یک گفتگو، خودت را سرزنش نکن.
در نتیجه، هیچ کس کامل متولد نمیشود، همه ما نقصهایی داریم. ما به دنیا نیامدهایم که چگونه مکالمهها را برانگیزانیم یا چگونه آنها را ادامه دهیم. اینها مهارتهایی است که ما همزمان با رشد یاد میگیریم و درآنها پیشرفت میکنیم.
بزرگترین مانع موفقیت مکالمه ما این است که به خود ایمان نداریم. با اجازه دادن به ذهنمان که بهترین نتیجه را از ما بگیرد، متلاشی میشویم. ما بیش از حد فکر میکنیم و در نهایت زبانمان را لال میکنیم.
ما هرگز نمیتوانیم تصور کنیم که موضوعات ما برای گفتگو تمام شود. ما بسیار متنوع هستیم و در کل تجربههای مختلفی داریم. دنیا کمی بهتر از گذشته است و امروزه یادگیری چیز جدید، آسان است.
هر وقت مکالمهای داشتید، به بهترین وجه از آن استفاده کنید. در کنفرانسها و سمینارها شرکت کنید، به مهمانیها بروید. گاهی در آینه با خود صحبت کنید، این امر به شما در ایجاد اعتماد به نفس کمک میکند.
و اگر یک چیز وجود دارد که عدم دانستن آن در شما استرس ایجاد می کند، دانستن آن را از خود دریغ نکنید. یاد بگیریدکه اقدامی انجام دهید، گفتگوها را شروع کرده و ادامه دهید. به این ترتیب خواهید دید که با هر مکالمه جدید عالی میشوید.
از بیان خود نترسید و صحبت کنید، هر آنچه در ذهن شماست را بگویید. تنها چیزی که میتواند شما را در هنگام ابراز وجود خراب کند، تلاش بسیار زیاد برای تحت تأثیر قرار دادن شخص مورد نظر است. شما در روش خاص خود بی نظیر هستید.
کسی یک بار به من گفت:
"شما نمیتوانید همه را راضی کنید، شما بریانی نیستید."
فهمیدم که حق با اوست. همانطور که بریانی یک غذای خوشمزه بین المللی است، برخی از مردم حتی نمیتوانند دیدن آن را تحمل کنند.
شهر رم یک روزه ساخته نشد. هرچقدر که باشکوه به نظر میرسد، ساختن آن سالها طول کشید و بسیار سخت بود. مهارت جدیدی را بیاموزید، علایق جدیدی کسب کنید و هربار یک مکالمه داشته باشید.
ما امیدواریم دانشی که با شما به اشتراک گذاشتهایم به شما در داشتن یک مکالمه عالی کمک زیادی کند. از شروع مکالمه نترسید و در حالی که در آن هستید، آن را با دنیا به اشتراک بگذارید.