۳۱ فروردين ۱۴۰۳
به روز شده در: ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۷:۴۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۰۳۹۶۲
تاریخ انتشار: ۱۴:۴۹ - ۲۰-۱۲-۱۳۸۸
کد ۱۰۳۹۶۲
انتشار: ۱۴:۴۹ - ۲۰-۱۲-۱۳۸۸

عبد صالح خدا

علي اكبر الهي خراساني

آيت الله حاج ميرزاجواد آقا تهراني عالمي وارسته مجاهدي خودساخته عارفي به خداپيوسته فقيهي مفسر مفسري فيلسوف زاهدي انديشمند و دانشمندي پرهيزكار بود كه در علم و عمل و زهد و تقوي اسوه بود و سرمشق و حجت ديگران . او به سال 1283 شمسي در خانواده اي اصيل و مذهبي در تهران متولد شد . پدرش مرحوم حاج محمدتقي و برادرش مرحوم حاج آقا رضا شاهپوري (حاج طرخاني ) از تجار متدين متعهد و مورد اعتماد بازاريان بودند. مرحوم حاج آقا رضا به انتخاب مرحوم آيت الله العظمي بروجردي تا آخر عمر در سمت سرپرستي مسجد اعظم قم تلاشي مخلصانه و موفق داشت .

مرحوم ميرزا پس از تحصيل دوره ابتدايي و اخذ گواهي سيكل از مدرسه ثروت تهران براي فراگيري علوم ديني راهي قم شد و پس از چند سال سكونت در آن شهر و گذراندن مقدمات و بخشي از سطوح به نجف اشرف رفت . در توقف دو ساله خود در نجف از محضر اساتيدي همچون آيت الله حاج شيخ مرتضي طالقاني و مرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ محمدتقي آملي (صاحب دررالفوائد تعليقه بر شرح منظومه سبزواري ) بهره هاي علمي و اخلاقي فراواني برد. به ياد دارم كه در درس شرح منظومه از مرحوم آملي مكرر نقل قول مي كرد و مي فرمود : « ايشان عالمي وارسته و دائم الذكر و استاد فلسفه من بودند در نجف ... » .

با اين كه تصميم داشت در نجف بماند و به ادامه تحصيل بپردازد از والده مكرمه اش نامه اي دريافت كرد كه وي را به مراجعت به تهران فرا مي خواند لذا علي رغم تمايل شخصي به اقامت در نجف از آنجا كه به گفته خود « تحصيل را واجب و اطاعت امر مادر را اوجب » مي دانست به تهران برگشت و پس از گذشت سه روز از مراسم ساده ازدواجي كه قبلا تداركش را ديده بودند رهسپار مشهد مقدس شد و اين حدود سال 1312 شمسي بود .

در مشهد پس از پايان تحصيل سطح در محضر مرحوم آيت الله حاج شيخ هاشم قزويني در حوزه درس خارج فقه و اصول و معارف مرحوم آيت الله العظمي ميرزامهدي غروي اصفهاني حاضر مي شود و تا پايان عمر استاد (19 ذي الحجه 1365 ق ) نزديك ده سال از محضر وي مباني اصولي مرحوم آيت الله ميرزاي ناييني و فقه و معارف اهل البيت عليهم السلام را فرا مي گيرد. ساليان ملازمت با مرحوم آيت الله آقا ميرزامهدي دوران شكل گيري شخصيت علمي و اخلاقي او بود. مكتب استاد چنان در او رسوخ كرده بود كه تا پايان عمر در تبيين و ترويج مباني و خط مشي اعتقادي او كوشش داشت و در كتابها و درسهاي خود همواره به تفسير و تبيين معارف براساس آرا و انديشه هاي استاد پرداخت .

مرحوم ميرزا پس از نيل به مدارج عاليه علوم متعارف حوزه و كسب كمالات معنوي و اخلاقي به تدريس و تاليف پرداخت و در انتخاب موضوع درس همواره به نياز جامعه و مصلحت مسلمين و طلاب عنايت داشت سالياني دراز خارج فقه و اصول درس مي گفت و معارف را براساس آموخته هاي مكتب مرحوم ميرزاي غروي تدريس مي كرد و به درخواست طلاب يكي دو دوره به تدريس شرح منظومه سبزواري پرداخت . و سپس به تفسير قرآن همت گماشت و دليل آن را تنها اقتضاي مصلحت مي شمرد. محل تدريس ايشان غالبا مدرس فوقاني مدرسه ميرزاجعفر بود و پس از بسته شدن مدرسه در مسجد حاج ملاحيدر درس مي گفت . در ايراد مطالب بسيار مراقب بود كه از احترام بزرگان علمي و ديني كاسته نشود و اهانت به آنان را گناهي كبيره مي شمرد.

در تاليف نيز تابع وظيفه ديني و مسئوليت شرعي و اجتماعي بود و از چاپ هيچ كدام از آثار خود بهره مادي نبرد. آنچه در چاپ كتاب هزينه كرده بود دقيقا محاسبه مي كرد و قيمت كتاب را براساس آن تعيين مي نمود و براي خود هيچ منظور نمي فرمود. نام و عنوان خود را بر روي جلد نمي نوشت بلكه به عبارت « تاليف (ج ـ زارع ) يا (ج ) يا (جواد) و اين اواخر (جواد تهراني ) » اكتفا مي كرد. وقتي از ايشان سئوال شد نام فاميلي شما كه زارع نيست چرا بر روي جلد كتابتان نوشته ايد : تاليف : (ج ـ زارع ) فرمود : معني لغوي زارع را قصد كردم چه « الدنيا مزرعه الاخره » و ما در اين دنيا زارع هستيم . آري مرحوم ميرزا دنياي ناپايدار را ـ در پرتو احاديث ـ كشتزاري مي ديد و خويشتن را برزيگري كه نيك مي كارد تا نيك بدرود. آثار چاپ شده وي كه برخي از آنها بارها به چاپ مجدد رسيده است بدين شرح است :

1 ـ بررسي در پيرامون اسلام (رد بر كسروي )
2 ـ فلسفه بشري و اسلامي (در بيان و رد مباني فلسفه كمونيسم )
3 ـ بهايي چه مي گويد (در رد فرقه ضاله بهائيت )
4 ـ عارف و صوفي چه مي گويند (در بيان مبادي و اصول تصوف و عرفان و رد آن )
5 ـ ميزان المطالب (2 ـ1 ) (شامل مباحث كلامي براساس قرآن و عترت )
6 ـ آيين زندگي و درسهاي اخلاق اسلامي (در بيان اخلاق اسلامي براساس آيات و روايات )

مرحوم ميرزا در مسائل اجتماعي و قضا حوائج مومنين و رفع مشكلات و گرفتاريهاي برادران ديني سعي بليغ و اهتمام جدي داشت . آنچه را از وي براي حل مشكل و يا رفع گرفتاري مي خواستند با گشاده رويي در حد توان مي پذيرفت و در انجام آن ذره اي كوتاهي نمي كرد حتي اگر لازم بود كه توصيه نمايد يا تلفن بزند يا نامه اي بنويسد ابدا دريغ نداشت بدين جهت خانه او همواره مامن خسته دلان و پناه دردمندان و درماندگان بود.

تدريس و تاليف و اشتغالات علمي هرگز او را از توجه به مسئووليتهاي اجتماعي باز نداشت و در توصيه به شاگردان و دوستان همواره رعايت تقوي و برآوردن نياز مردم را يادآوري مي كرد.

اولين خيريه درماني مشهد به نام درمانگاه خيريه بينوايان با اشاره و مساعدت ايشان و جمعي از دوستان پزشك وي در سال 1334 تاسيس و راه اندازي شد و خود هر هفته يك شب در جلسه هيات مديره آن شركت مي جست و براي آنان درس تفسير مي گفت .

مرحوم ميرزا وجوهات شرعيه را قبول نمي كرد ولي به قدر توان و قدرت خود به نيازمندان پاسخ مي داد و اگر وسعش نمي رسيد آنان را به دوستان و آشنايان خود معرفي مي فرمود.
تاسيس نخستين صندوق قرض الحسنه ايران كه در سال 1342 در مشهد آغاز به كار كرد با تاييد و مساعدت ايشان صورت گرفت اين موسسه هم اكنون به صورت مجموعه اي شامل صندوق قرض الحسنه فروشگاه تعاوني و كتابخانه جهت ارائه خدمات رفاهي و فرهنگي به طلاب و روحانيون حوزه علميه مشهد و ديگر اقشار مردم فعاليت چشمگير و موفقي دارد.

مرحوم ميرزا كه پرورده مكتب انسان ساز اسلام و خود مجسمه اي از اسلام و تشيع بود وظيفه و تكليف الهي خود را هم در فراگيري و تدريس علوم ديني جستجو مي كرد و هم در حضور در جامعه و تلاش در رساندن مفاهيم والا و چند بعدي اسلام به زواياي مختلف اجتماع تا بدين حد كه به هنگام جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل روزي در درس تفسير گريست و فرمود : « كاش در صحراي سينا بودم و كفش سربازهاي مصري را جفت مي كردم » . او كه به لزوم دگرگوني در اركان فرهنگي و سياسي ايران باور داشت در طول مبارزات اسلامي ملت ايران عليه رژيم ستمشاهي از پيشگامان نهضت بود. اطلاعيه هاي انقلابي او به همراه ساير آيات عظام در مشهد و حضور مستمر او در مراسم راهپيمايي و اعتراضات و تحصنها از خاطرات فراموش نشدني روزهاي اوج انقلاب در مشهد است .

پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز پيوسته از بارزترين چهره هاي حامي انقلاب بود و چندين بار براي ديدار حضرت امام خميني (قدس سره ) در فرصتهاي مختلف به صورت انفرادي يا با هياتهايي از علما و روحانيون به قم و تهران رفت .

از جمله در سال 1358 كه امام خميني رضوان الله تعالي عليه براي مدتي به قم مراجعه كرده بودند مرحوم ميرزا به همراه جمعي از علما مدرسين و طلاب حوزه علميه مشهد براي ديدار با امام رهسپار قم شدند. نگارنده كه با طلاب در حياط بيروني به انتظار ديدار و سخنراني امام نشسته بود خوب به ياد دارد كه امام در معيت برخي از علما مشهد از اندروني وارد حياط بيروني شده و در اتاقي كه براي سخنراني در نظر گرفته شده بود مستقر شدند. مرحوم ميرزا در ميان علماي حاضر در اتاق با قامت خميده ايستاده و به عصاي خود تكيه داده بود نظر امام به ايشان جلب شد و دستور دادند صندلي آوردند و از مرحوم ميرزا خواستند كه روي صندلي بنشينند ايشان به امام تعارف كردند و بالاخره با اصرار امام مرحوم ميرزا روي صندلي نشست و امام ايستاده مشغول سخنراني شدند. و اين خود نمونه اي از توجه و عنايت خاص امام نسبت به مرحوم ميرزا بود.

تاييدها و پشتيبانيهاي مكرر مرحوم ميرزا از مواضع نظام جمهوري اسلامي در زمينه هاي مختلف و بويژه حضور چندباره او در جبهه هاي جنگ در آشكار نمودن حقانيت انقلاب سهم بسزايي داشت . چهار بار به جبهه رفت و با رزمندگان اسلام در عمليات شركت جست تيراندازي وي در صحنه نبرد و زدن خمپاره توسط ايشان را همراهان ايشان و رزمندگاني كه در محل بودند از ياد نمي برند. انس و محبت او با جوانان مخلص بسيجي چنان تاثيري در آن جوانان مي نهاد كه عزم آنان را در ادامه نبرد دو چندان مي كرد. به جواني بسيجي كه اصرار داشت همراه مرحوم ميرزا عكس بگيرد فرمود : « مشروط به اين كه در قيامت از جواد شفاعت كني » . روزي كه در محضرشان بودم بقچه اي به من نشان دادند و فرمودند : « در اين بسته كفن من است هر وقت به جبهه مي روم آن را با خود مي برم و بارها به دوستان گفته ام در جبهه هر كجا كه شهيد شوم يا بميرم همان جا با همين كفن مرا دفن كنيد و حق نداريد جنازه مرا به مشهد يا جايي ديگر انتقال دهيد » .

با اين كه از امامت در نماز جماعت پرهيز داشت و بارها به برخي از شاگردانش و حتي بعضي از طلاب اقتدا مي كرد اما فقط در جبهه بود كه امامت در نماز را پذيرفت و خود دليل آن را چنين بيان مي كرد :

« من ديدم اين جوانها جانشان را در طبق اخلاص گذاشته و آماده جانبازي هستند چون از من طلبه ناچيز خواستند كه برايشان نماز جماعت بخوانم شرم كردم كه تقاضاي اين عزيزان را رد كنم » .

پس از ارتحال حضرت امام خميني قدس سره الشريف و انتخاب حضرت آيت الله خامنه اي مدظله العالي از سوي مجلس خبرگان به رهبري انقلاب اسلامي به همراه جمعي از علماي مشهد اطلاعيه اي را در پشتيباني و حمايت كامل از رهبري حضرت آيت الله خامنه اي و لزوم پيروزي از دستورات معظم له امضا كرد.

در وصيتنامه مرحوم ميرزا كه آن را در تاريخهاي مختلف بارها با خط خود تاييد يا اصلاح كرده است چنين آمده :

« جسدم را در قبرستان عمومي خارج شهر يا محل مباحي خارج شهرـ هر كجا باشد ـ دفن كنند... علي اي حال جسد مرا بزودي و بدون سر و صدا و اطلاع دادن به اشخاص و مردم بايد در بيابان يا قبرستان عمومي مردم دفن نمايند و به عنوان هفته وچهلم و سال مجلسي برپا نكنند. هركس خواست براي من خودش در هر موقع طلب مغفرت مي نمايد. و به اين رقم تنها من راضي و خرسند هستم . ان شاالله تعالي ـ جواد.

فرزندان من هر موقع خواستند براي من خيراتي بدهند مختصر نماز و روزه اي بگيرند نيز خوشحال خواهم بود ان شاالله تعالي . و آنان را وصيت مي كنم تنها به تقوي و اطاعت خداوند متعال در همه حالات از زندگيشان . والسلام علي من تبع الهدي . برج 58 6 ـ جواد . »
از حضرت علي (ع ) آموخته بود كه عاشق مرگ باشد و از آن هرگز نهراسد لذا از نزديكانش خواسته بود كه براي بهبودش دعا كنند. حتي در اوج بيماري كه به ارتحالش انجاميد اظهار مي كرد كه دردي ندارد آنچه سراپاي وجودش را فرا گرفته غم است غم و اندوه آخرت و قيامت .
مرحوم ميرزا بارها به مفاد (موتوا قبل ان تموتوا) عمل كرده و حتي بارها روح ملكوتيش از بدن خاكي و تعلقات مادي به پرواز درآمده بود. و فقط يك بار آن هم تنها براي اثبات وجود روح مستقل در كتاب فلسفه بشري و اسلامي خود (صفحه 33 ) بدين گونه به آن اشاره كرده است :

« نويسنده شخصا از كساني هستم كه روحم را ـ يعني خودم را ـ يك نوبت در مقابل بدنم وجدان و مشاهده نمودم مانند مشاهده خودم را اكنون در مقابل لباسم كه خارج از بدنم در مقابل چشمانم گذاشته و مشاهده مي نمايم . و در آن حال به وجود واقعي مرگي كه جدايي روح از بدن باشد چنان ايمان آوردم كه اكنون ايمان به وجود شمس در عالم دارم (اگر نگويم كه مطلب قويتر و روشنتر از اين بود) » .

بيماري كبد كه مدتي او را بستري كرده بود . بالاخره در سحرگاه سه شنبه دوم آبان ماه 1368 شمسي (برابر با 23 ربيع الاول 1410 قمري ) او را از پا درآورد . روح سترگش كه در قفس تنگ كالبدش حبس شده بود گويا با شنيدن ترنم ملكوتي « قيل ادخل الجنه قال يا ليت قومي يعلمون بما غفرلي ربي و جعلني من المكرمين » كه فرزندش بر بالين پدر مي خواند چنان آسوده و سبكبال به پرواز درآمد كه به نگاهي پنهان شد. و بدين سان كوزه سفالين بدن را به صحرا افكند و روي به عين الحيات « من شرب منها شربه لم يظما ابدا » آورد. ميرزا سبكحال زيست پس سبكبال خفت .

جمهوری اسلامی
ارسال به دوستان
وبگردی