۲۸ فروردين ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۲۱:۴۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۲۳۶۴۷
تاریخ انتشار: ۱۸:۰۸ - ۲۸-۰۴-۱۳۹۱
کد ۲۲۳۶۴۷
انتشار: ۱۸:۰۸ - ۲۸-۰۴-۱۳۹۱

ترک خشکی

در آن تابستانى كه تصميم گرفتم شنا ياد بگيرم ٩ ساله بودم. نمى دانم تصميم من بود يا مادرم اما به هرحال در تابستان ٩ سالگى ام تبديل به يك شناگر كوچك با يك مدال طلاى قلابى شدم. براى كسى كه در گذشته با تيوپ در استخر و آب های آزاد ظاهر مى شد و در قسمت هاى كم عمق دريا روى ٢ پا راه مى رفت و با دست هايش اداى كرال در مى آورد، شناور شدن روى آب و غرق نشدن كار سختى بود. روزهاى اول كه كارمان را از بخش كم عمق شروع كرديم و سعى كرديم اداى سگ و لاك پشتى خيس را در آوريم، تصميم گرفتم بى خيال شنا ياد گرفتن شوم و در اوج از اين ورزش كناره گيرى كنم.

وقتى مى گويم "در اوج" منظورم اين است كه ديگر مى توانستم به سهولت زانوهايم را بغل كنم و لاك پشت وار زير آب بروم٬ حباب بیرون بدهم و بدون كمك هيچ دشمنى خفه شوم. بله، در روزهاى اول آموزش در امر راحت غرق شدن خبره شده بودم. خب، از آنهايى نبودم كه وقتى چند بار يك استخر آب در دماغ و حلقشان فرو مى رود، باز بخواهند به اين كار ادامه دهند و قهرمان شوند. ضمن آنكه يكبار هم بعد از شيرجه اى ديدنى در قسمت كم عمق، كله ام به شدت با كف استخر مماس شده بود.

فكر كردم شايد بايد خودم را در ديگر رشته هاى ورزشى بيازمايم. تيراندازى، كشتى، صخره نوردى. كسى چه مى داند شايد من براى كشتى گيرى به دنيا آمده بودم! بعد از اينكه چند بار تا مرز خفگى پيش رفتم، فكر كردم شنا بلد نبودن آنقدرها هم موضوع مهمى نيست. دست كم تا وقتى در خشكى زندگى مى كردم كه چنين بود.

روزى كه توانستم مثل يك تكه چوب جدا شده از كشتى روى آب دراز بكشم و صورتم خشك بماند، روز باشكوهى بود. فهميدم روزهاى سخت خفگى به پايان رسيده و ديگر مى توانم بعد از غرق شدن كشتى، تا خود ساحل جزيره اى گمشده شنا كنم. روز آخر دوره آموزش، مسابقه اى برگزار شد. با سوت داور توى آب شيرجه زديم و طول استخر را شنا كرديم. وقتى در پايان مسير سرم را بلند كردم فهميدم برنده شدم. من اولين نفرى بودم كه با مایوی زرد سرش را از زير آب بيرون آورد و با آن مدال طلاى قلابى به خانه برگشت. ديگر مى توانستم خشكى را براى هميشه ترك كنم.

منبع : وبلاگ آنالی در سرزمین شگفت انگیزها
ارسال به دوستان
وبگردی