۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۴
کد خبر ۳۵۳۷۱
تاریخ انتشار: ۱۳:۰۰ - ۱۸-۱۱-۱۳۸۶
کد ۳۵۳۷۱
انتشار: ۱۳:۰۰ - ۱۸-۱۱-۱۳۸۶

ازدواج شوم دختر جوان با يك عكس

در فرودگاه وقتى شهرام را ديدم مات و مبهوت ماندم. چهره او با عكسى كه زمان خواستگارى ديده بودم كاملاً متفاوت بود. او چندين سال بزرگتر از سن واقعى اش به نظر مى رسيد. همراه هم به آپارتمانش رفتيم. چند روز بعد متوجه شدم شهرام در يك فروشگاه پوشاك فروشندگى مى كند.

رؤياى زندگى با يك تاجر سرشناس در اروپا، زندگى عروس خانم را به تباهى كشاند. زن جوان پس از سه ماه زندگى مشترك در خارج از كشور وقتى دريافت شوهرش مبتلا به بيمارى روانى است به دادگاه خانواده تهران مراجعه كرد و دادخواست طلاق داد.

به گزارش ایران، نوعروس در حالى كه با چهره اى برافروخته در حضور قاضى صداقتى رئيس شعبه ۲۶۲ دادگاه خانواده تهران ايستاده بود گفت: از كودكى آرزوى زندگى در خارج را داشتم. بنابراين منتظر موقعيت مناسبى بودم تا اين كه چند ماه قبل در جريان يك ميهمانى با خانواده اى آشنا شديم. آنها مدتى بعد با مادرم تماس گرفته و از من براى پسرشان كه از سال ها قبل در سوئد زندگى مى كند خواستگارى كردند. چند روز بعد هم قرار خواستگارى تعيين شد، اما در روز خواستگارى از داماد خبرى نبود. به همين خاطر مادر و پدر شوهرم با يك سبد پر از گل هاى رز سفيد به خانه ما آمدند. بعد هم عكس پسرشان را به من و خانواده ام نشان دادند. شهرام جوان برازنده اى به نظر مى رسيد. مادرش هم با آب و تاب از خانه ويلايى، تحصيلات و درآمد عالى پسرشان تعريف مى كرد. او به مادرم گفت: شهرام تاجر سرشناسى است كه براى ازدواج با يك دختر ايرانى نجيب، اصيل و كدبانو برنامه ريزى كرده است. به نظر ما سارا خانم مى تواند عروس خوبى براى ما باشد. اما همان شب پدرم با پدر و مادر خواستگار غيابى بشدت مخالفت كرد. سرانجام مادرم كه از آرزوى ديرينه ام خبر داشت پدرم را متقاعد كرد تا اجازه دهد دختر يكى يكدانه اش به آرزوى ديرينه اش برسد. چرا كه پدر معتقد بود داماد بايد حضورى خواستگارى كند تا درباره اش تصميم گرفته شود. سرانجام چند روز بعد پدرم به خاطر پافشارى هاى من جواب مثبت را به خانواده خواستگارم داد.

بعد هم مادر شهرام ترتيب يك ارتباط تلفنى را داد. كم كم ارتباط تلفنى مان بيشتر شد و از طريق اينترنت عكس هايمان را رد و بدل مى كرديم. شهرام هر شب با من تماس مى گرفت و با آب و تاب از شرايط زندگى اش در سوئد حرف مى زد تا اين كه بالاخره از طريق سفارت به پدرش وكالت داد تا خطبه عقد جارى شود.

من هم در يك روز سرد پائيزى در دفترخانه اى بدون اين كه شوهرم را ديده باشم سر سفره عقد نشستم. در ميان هلهله و شادى جمع، مادرشوهرم اعلام كرد «سارا» دو ماه ديگر براى زندگى عازم سوئد خواهد شد و پس از بازگشت آنها به ايران جشن باشكوهى برگزار مى كنيم. بدين ترتيب در يك شب سرد با خوشحالى و به شوق دست يافتن به زندگى ايده آل و رؤيايى ام سوار هواپيما شدم. در فرودگاه وقتى شهرام را ديدم مات و مبهوت ماندم. چهره او با عكسى كه زمان خواستگارى ديده بودم كاملاً متفاوت بود. او چندين سال بزرگتر از سن واقعى اش به نظر مى رسيد. همراه هم به آپارتمانش رفتيم. چند روز بعد متوجه شدم شهرام در يك فروشگاه پوشاك فروشندگى مى كند.

با اطلاع از اين موضوع و ديدن آپارتمان كوچك اجاره اى اش بشدت افسرده و ناراحت شدم. چرا كه همه چيز برخلاف تصورم بود. به همين خاطر احساس كردم خوشبختى ام به سراب تبديل شده است. شوهرم از صبح تا شب كار مى كرد. من هم از شدت تنهايى دلتنگ بودم. در همان ايام سعى كردم زبان سوئدى ياد بگيرم. اما انگيزه اى نداشتم. تماشاى فيلم و قدم زدن در شهر هم جذابيتى برايم نداشت. در مدتى كوتاه از زندگى سراسر دروغ و فريبكارى همسرم خسته و دلزده شدم.

نمى توانستم با كسى ارتباط برقرار كنم كه فريبم داده است تا اين كه متوجه رفتارهاى غيرعادى و عجيب همسرم شدم. او دچار بيمارى روحى و روانى بود كه به همين خاطر مدت ها نيز در يكى از مراكز درمانى بسترى شده بود. شهرام هر روز قرص هاى ضدافسردگى مصرف مى كرد. با مشاهده اين وضعيت احساس كردم در زندگى شكست خورده ام. من با آرزوى يافتن خوشبختى رؤيايى به خارج از كشور رفته بودم اما در آنجا با سراب رو به رو شدم و رؤياى خوشبختى در خارج برايم جهنمى عذاب آور شد.

ديگر تحمل آن وضعيت نابسامان را نداشتم تا اين كه پس از سه ماه به ايران بازگشتم. تلفنى با همسرم صحبت كردم و از او خواستم به ايران بازگردد. اما او حاضر نشد، بنابراين از شوهرم خواستم توافقى از هم جدا شويم كه او هم پذيرفت.

قاضى پرونده پس از شنيدن اظهارات نوعروس رسيدگى به پرونده را به جلسه ديگرى موكول كرد تا پس از انجام بررسى هاى دقيق در اين باره رأى دهد.
 
ارسال به دوستان
وبگردی