رضا جلالي در روزنامه شرق نوشت: زمان مرگ يک عکاس، بهخصوص يک عکاس خبري، لحظه دلگيري است. عکاس چشم همهجابيني است که در نبود ما ميان حوادث و آدمها ايستاده نگاه ميکند، بيهيچ قضاوتي و روايتي بدون حضور آلايندهها، بينشي را پيشروي مخاطب قرار ميدهد. عکاسها شکارچياني تنها هستند به دنبال صيد ميشي در لباس گرگ که نام «واقعيت» را بر خود گذارده، هيچوقت ديده نميشوند و حضورشان در جايي حس نميشود؛ شايد به همين خاطر است که هيچ عکاسي در جهان آنگونه که ديگر اصحاب هنر تبديل به پديدههاي معروفي ميشوند، شناختهشده نيست. هرچند که همه اتفاقهاي جهان معاصر مابعد پيدايش عکاسي و آدمها ماندگاري خود را مديون عکس هستند. شاهرخ حاتمي عکاسي است از اين قسم آدمها، آنکه ميبيند و ثبت ميکند، اما ديده نميشود. انور سادات، بيتلها، کوکوشنل، في داناوي، جمال عبدالناصر، مناخيم بگين، انقلابيون ايران و ...
يکي از متفاوتترين چهرهنگاريها از چهره امام لبخندي است که حاتمي ثبت کرده و روي جلد مجله پاري ماچ به چاپ رسيده يا تصويري ديگر از ايشان در هواپيما که در نور مناسبي عکاسي شده- همهوهمه اشاره به لحظههايي هستند از حضور حاتمي در موقعيتي که ما حضور نداشتيم و او بيواسطه اتفاقها و آدمها را براي ما به تصوير کشيده است. روي جلد مجلههاي معروفي مانند ال، پاري ماچ و لايف در شمارههاي متعددي قاب عکسي از او را به يادگار دارند؛ تصاوير ماندگار بسياري که هيچگاه از حافظه تاريخي جهاني زدوده نخواهند شد. اصراري ندارم که کسي را در شاخهاي از هنر و فرهنگ به لقب پدر و مادر و خواهر مزين کنم، اما حاتمي بيشک يکي از پيشگامان نگاه نوين و جهاني عکاسي خبري در ايران است. مردي که در ياد من بر پهنهاي که عکسهايش ايستاده بر پايههايي ثابت نقش بستهاند آنقدر تنها گام برميدارد تا در نيستي خاطرهاي محو شود و در آينده از ميان چشم شخصيتهايي که در قاب عکسهايش نقش بستهاند ما را نظاره کند. يادش و نگاهش جاودان...