زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت میکنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه میچسبانی به من
هنوز باورم نمیشود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی مینشینم
که سالها چشم دیدنش را نداشتهام.
____________________________
زمستان که می آید …
می شود دهان جاده ها را بست با زنجیر!
با زنجیر بست تا نگوید به کسی
تقویم چشم های تو، بهار ندارد!
اما…
فصل های زرد عمر من
بی تو، باران دارد
بی امان… تا دلت بخواهد!
تا دلت بخواهد سرمای تنم
آغوش بی کسی هایم را خاطره می سازد!
____________________________
زمستان
گرمترین فصل سال است
وقتی درخت ها
لباس هایشان را
در می آورند
و تو
برای اولین بار
دستم را
می گیری.
____________________________
شال و کلاه را
برای خودت بافتی
خیالت را
برای من
____________________________
وقتی برای اولین بار
دستم را مﯽﮔﯿﺮی
دلم برای دستانم میسوزد
چه زمستانهای سختی را گذراندند
وقتی نبودی…
____________________________
زندگی را ورق بزن
هر فصلش را خوب بخوان
با بهار برقص
با تابستان بچرخ
در پاییزش عاشقانه قدم بزن
با زمستانش بنشین و
چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش…
زندگی را باید زندگی کرد، آنطور که دلت می گوید.
مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری!
____________________________
وقتی میآمدی دلم میخواست
بهار شده باشد
یا پاییز یا زمستان یا..
هرچی!
وقتی میآمدی
دلم میخواست
بیایی.
____________________________
تن تو
چون یک فنجان شیر قهوه است
خوش رنگ و خوش عطر
و در آغوش گرفتن تو مطبوع است
چون نوشیدن شیر قهوه
در ساعت پنج عصر یک روز سرد زمستان
____________________________
باور کن
اگر نیایی،
همین اتفاق ساده پاییز به باغ نمی رسد
برگ ها در بهار پیر می شوند
تمام سردی سفید زمستان را باد با خود می برد
و دیگر باید برف را با خاطره نوشت
____________________________
مرد اگر بودم
نبودنت را غروب های زمستان
در قهوه خانه ی دوری
سیگار می کشیدم