۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۴
کد خبر ۶۱۶۵۷۲
تاریخ انتشار: ۱۰:۴۳ - ۰۳-۰۴-۱۳۹۷
کد ۶۱۶۵۷۲
انتشار: ۱۰:۴۳ - ۰۳-۰۴-۱۳۹۷

آرزوی یکی نان شب است و رؤیای دیگری ...

مصطفی داننده

عصر ایران - پیرمرد بازنشسته بود. از وضعیت زندگی شکایت داشت. می‌گفت دخل و خرجش نمی‌خواند. می‌گفت بَرج زندگی‌اش زیاد است. نوه‌ها می‌آیند. یکی از دخترهایش طلاق گرفته و با دختر کوچکش با آنها زندگی می‌کنند.

می‌گفت همیشه دوست داشتم جمعه‌ها دورم پر از آدم باشد. فرزندانم، فامیل و یا حتی اهالی محل. در کنار هم حرفی بزنیم، میوه‌ای بخوریم، شامی نوش جان کنیم و منتظر آمدن روزهای تازه باشیم. حالا اما خدا خدا می‌کنم کسی زنگ در خانه را نزند. با دست خالی چگونه از فرزندانم پذیرایی کنم.

ماه به نیمه نرسیده، کف‌گیر زندگی‌ام به ته دیگ می‌خورد. نمی‌دانم با این قیمت‌ها چه کنم؟ گویا کسی در این شهر خبری از ما ندارد.

پیرمرد راست می‌گفت، گویا کسی از ما خبر ندارد. او بعد از سال‌ها نگران آینده زندگی خود است. زندگی که با هزار سختی آن را ساخته و امروز دوست دارد در زیر چتر تلاش‌های خود در کنار فرزندانش آرام و بدون دغدغه زندگی کند. انتظار عجیبی نیست. در همه جای دنیا بازنشستگی اینگونه تعریف می‌شود؛ دوران آرامش بعد از سال‌ها کار.

پیرمرد نگران است و من جوان نیز نگران. آینده نیز برای من و هم نسلان من مبهم است. خرید خانه، ماشین، تشکیل زندگی، بیشتر شبیه یک آرزوست تا امکان دردسترس.

خبر بالا رفتن قیمت دلار، به عرش رسیدن قیمت سکه، گران شدن کالاهای اساسی و مصرفی، هر روز همچون خنجری زهرآگین به قلب نسلی می‌نشیند که به دنبال ساختن یک زندگی است. 

این پرسش نیز به ذهن آنها چنگ می زند که آنان که در مسند قدرت هستند، از خود نمی‌پرسند حالا که ابر مشکلات بر کشور سایه افکنده است؛ مردم چگونه زندگی می‌کنند؟ کارگر کارخانه‌ای که چند ماه است حقوق نگرفته روزها را چگونه شب می‌کند و شب‌ها را چگونه به صبح می‌ رساند؟

از آرزو حرف زدیم. برای برخی آرزو یعنی نان شب. اگر سفره شام نانی داشته باشد و آبی یعنی ستاره شانس روی خود را نشان داده  و آرزویی محقق شده است.

این روزها خجالت حس بسیاری از پدرهای این سرزمین است. خجالت از فرزند از همسر. خجالت از اینکه نمی‌توانند خواسته‌های آنها را اعجابت کنند.

این روزها میوه‌ها در میوه فروشی‌ها یک جا با نظم و ترتیب کنار هم نشسته‌اند و برای بخشی از مردم نمایشگاهی از رنگ‌ها هستند و اینکه با خود مرور کنند  شکل برخی از میوه‌ها چگونه است.

در همه شهر اما داستان اینگونه نیست. آن سو ترک، پسرکی به واسطه پول‌های پدر، پشت ماشین گران قیمت خود می‌تازد و از ثروت به دست آمده از فروش دلار، ماشین و سکه لذت می‌برد.

اقتصاد سرطان گرفته ایران، برخی‌ها را چنان بالا برده است که حتی از هم نشینی با ابرها هم راضی نیستند و برخی دیگر زیر زمین بالاترین جایی است که در آن زندگی می‌کنند.

باید فکری کرد. این سبک زندگی قاتل امید است. امید پیر مرد به فردا و امید جوان به آینده. این سبک زندگی فقط به کام کسانی است که دلال اند و بر روی خون مردم خانه می‌سازند.

برچسب ها: اقتصاد ، دلار
ارسال به دوستان
وبگردی