۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۳:۳۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۶۳۶۶۲
تاریخ انتشار: ۰۶:۴۲ - ۱۱-۱۱-۱۳۸۷
کد ۶۳۶۶۲
انتشار: ۰۶:۴۲ - ۱۱-۱۱-۱۳۸۷

مكالمه‌بي‌سيم شهيدباقري - رحيم‌صفوي

در مرحله اول عمليات فتح‌المبين، قرارگاه نصر با موفقيت كامل به اهداف خود رسيد و در مرحله دوم عمليات، با اصرار و تاكيد باقري تصرف ارتفاعات رادار (ابوصلبي‌خات) از محور قرارگاه نصر انجام پذيرفت كه پس از موفقيت و استقرار نيروهاي خودي، دليل اصرار حسن باقري كشف شد.
 
هشام فخري، فرمانده سپاه چهارم عراق وقتي فهميد قرارگاه نصر سايت‌هاي موشكي را تصرف كرده است، دست گذاشت روي پيشاني‌اش و با ناراحتي گفت: اين جوان سرانجام كار دست ما مي‌دهد.

به گزارش خبرگزاري فارس، پيش از شروع عمليات فتح المبين، حسن باقري با تجزيه و تحليل اطلاعات واصله، تمام واحدهاي اطلاعاتي را در راستاي اهداف اين عمليات توجيه و وظايف هر يك را مشخص كرد و با توجه به وسعت منطقه عمليات، چهار قرارگاه براي كنترل و هدايت عمليات مشخص شد.

جناح شمالي منطقه، حساسترين محور عمليات بود؛ به دليل اين اهميت و حساسيت، باقري به عنوان فرمانده قرارگاه نصر (قرارگاه مشترك ارتش و سپاه) در اين جناح انتخاب شد. ضمن اينكه در قرارگاه مركزي كربلا نيز در كنار فرماندهي كل عمليات (محسن رضايي) به عنوان مشاور عمليات و مسئول اطلاعات، فعاليت بسيار مؤثري داشت.

در مرحله اول عمليات فتح‌المبين، قرارگاه نصر با موفقيت كامل به اهداف خود رسيد و در مرحله دوم عمليات، با اصرار و تاكيد باقري تصرف ارتفاعات رادار (ابوصلبي‌خات) از محور قرارگاه نصر انجام پذيرفت كه پس از موفقيت و استقرار نيروهاي خودي، دليل اصرار حسن باقري كشف شد.

يك افسر ارتش عراق كه به اسارت ايراني‌ها درآمد، در اعترافاتش مي‌گويد: پس از عمليات فتح‌المبين، هشام فخري، فرمانده سپاه چهارم عراق وقتي فهميد قرارگاه نصر سايت‌هاي موشكي را تصرف كرده است، دست گذاشت روي پيشاني‌اش و با ناراحتي گفت: اين جوان بالاخره كار دست ما مي‌دهد.

متن زير مكالمه بي‌سيم شهيد حسن باقري و سيد رحيم صفوي در عمليات فتح‌المبين است كه در آن شهيد باقري اصرار به رفتن به خط مقدم دارد ولي با ممانعت رحيم صفوي مواجه مي‌شود.

باقري: خيلي خوب حالا خودم مي خوام پاشم برم ببينم چي ميشه.

صفوي: نه. لازم نيست كه خودت بري اون جلوها

باقري: نميشه. حالا اينجا غير از اينكه از پشت بيسيم حرف مي‌زنم كه كاري انجام نميديم كه. ما همين جوري هم اعصابمون بيشتر داره خرد ميشه هم هيچ كاري هم انجام نمي‌ديم.

صفوي: توجه كن. چون عزيز كه اونجاست.

باقري: عزيز بياد اينجا بشينه من برم اونجا.

صفوي: حسين هم اونجاست. رضا حبيب‌اللهي هم اونجاست.

باقري: خيلي خوب ميدونم. الان هم كه ما اونجا بريم با همين دو تا دستگاهي كه داريم با شما صحبت مي‌كنيم، صحبت مي‌كنيم ديگه. ايني كه مي‌خوايم اينجا بشينيم صحبت كنيم ميريم اونجا. اينجا برادرمون سعدي هستش.

صفوي: فكر نمي كنم با بودن اونا ديگه طوري باشه كه خودت هم بري.

باقري: حالا بريم ببينيم چي كار ميشه كرد.

صفوي: مگه عزيز اونجا نيست؟

باقري: چرا عزيز رفته منم مي‌خوام برم.

صفوي: خوب آخه اينكه درست نيست.

باقري: آخه چيكاربكنيم پس؟ بدبختي نيست آخه اين ور؟

صفوي: ماشاالله! ماشاالله! آقاي حسن آقا! تماس بگير ببين خرازي را پيداش مي‌كني. بزار اينكار را خرازي انجام بده و زاهدي و احمد را با خرازي هماهنگشون بكنيم.

ارسال به دوستان
وبگردی