۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۹:۳۴
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۶۴۴۶۵
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۱ - ۱۹-۱۱-۱۳۸۷
کد ۶۴۴۶۵
انتشار: ۰۹:۴۱ - ۱۹-۱۱-۱۳۸۷

ازدواج اجباري دختر 15ساله با پيرمرد 87 ساله

هرچند من از زندگي با مردي که 72 سال از من بزرگ تر بود عذاب مي کشيدم ولي به اينکه دو خواهرم راحت زندگي مي کردند دل خوش بودم اما بعد از مدتي وضعيت تغيير کرد.

اعتماد: دختر 15ساله يي که پدرش او را در ازاي 50 هزار تومان و با وعده دريافت دو دانگ از يک خانه به عقد مردي 87 ساله درآورده بود، پس از چند ماه زندگي به خاطر بدرفتاري هاي شوهرش از او شکايت کرد.

اين دختر نوجوان که مريلا نام دارد در حالي که براي شکايت از شوهرش نزد ماموران انتظامي مشهد مراجعه کرده بود به افسر نگهبان کلانتري گفت؛ من به خاطر پر کردن شکم دو خواهر کوچکم با علي اکبر که 72 سال از من بزرگ تر است، ازدواج کردم. اما او مرا کتک مي زند و به من خرجي نمي دهد.

اين زن نوجوان ادامه داد؛ من فرزند دوم خانواده هستم و وقتي دو ساله بودم مادرم به خاطر اينکه پدرم به مواد مخدر اعتياد داشت از او جدا شد. پدرم که درآمدي نداشت و همه فکرش مواد بود سرپرستي مرا به خانواده ديگري واگذار کرد. من هشت سال نزد زن و شوهري جوان زندگي مي کردم اما چون دلم براي دو خواهرم تنگ شده بود دوباره به خانه پدرم برگشتم. من هر بار که دخترهاي هم سن و سالم را با خودم مقايسه مي کردم عذاب مي کشيدم.

مريلا ادامه داد؛ وقتي 13 ساله بودم در شرايطي که فکر مي کردم ديگر بزرگ شده ام با پسري که در همسايگي مان بود، آشنا شدم. او با وعده و وعيد مرا فريب داد. فکر مي کردم وجود علي باعث مي شود دوران سختي ام به پايان برسد ولي او از من سوءاستفاده کرد و گفت حاضر نيست مرا عقد کند. پدرم که از رابطه ام با علي مطلع شده بود قصد داشت از دست او شکايت کند تا اينکه عاقبت علي راضي شد با من ازدواج کند. زندگي با علي فرق چنداني با زندگي در کنار پدرم نداشت. او هم مثل پدرم معتاد بود و دائم مرا کتک مي زد. يک سال اين وضعيت را تحمل کردم اما سرانجام کاسه صبرم لبريز شد و به ناچار از او جدا شدم.

مريلا ادامه داد؛ وضعيت زندگي ما روز به روز بدتر مي شد و پدرم دار و ندارش را فروخت تا هزينه تامين مواد مصرفي اش کند. از طرفي چون چند ماه کرايه خانه نداده بوديم صاحب خانه مان گفت بايد خانه اش را خالي کنيم. او يک هفته مهلت داد آنجا را ترک کنيم. در حالي که مهلت مان رو به اتمام بود علي اکبر پيرمرد 87 ساله يي که همسايه مان بود و از وضعيت زندگي مان خبر داشت با پدرم صحبت کرد و گفت به ما کمک مي کند. آن روز نمي دانستم چه بلايي قرار است به سرم بيايد اما چند روز بعد فهميدم علي اکبر به پدرم 50 هزار تومان پول داده و با وعده اينکه دو دانگ از خانه اش را به نام من مي کند، از من خواستگاري کرده است. درحالي که پدرم هيچ صحبتي با من نکرده و حتي نظرم را هم نپرسيده بود يک روز به زور مرا به يک دفترخانه برد و به عقد علي اکبر 87 ساله درآورد. شوهر پيرم يک اتاق در گوشه خانه اش به پدر و دو خواهرم داد.

ابتدا زندگي مان به خوبي مي گذشت هرچند من از زندگي با مردي که 72 سال از من بزرگ تر بود عذاب مي کشيدم ولي به اينکه دو خواهرم راحت زندگي مي کردند دل خوش بودم اما بعد از مدتي وضعيت تغيير کرد. علي اکبر نه تنها دو دانگ از خانه اش را که قول داده بود به نام من نکرد بلکه به زور مرا به سر کار فرستاد. او ماهانه 35 هزار تومان از حقوقم را به خاطر اينکه به خانواده ام يک اتاق داده به عنوان کرايه خانه از من مي گرفت و خرجي هم به من نمي داد. چند بار با پدرم صحبت کردم اما او بي تفاوت بود. تا اينکه شوهرم گفت بايد پدرم و دو خواهرم خانه اش را ترک کنند.

پدرم که از شنيدن اين حرف ها عصباني شده بود مرا مجبور کرد به کلانتري بيايم و از علي اکبر شکايت کنم. او من و پدرم را فريب داده و به من نفقه نمي دهد و مرتب کتکم مي زند. در پي اظهارات مريلا پرونده يي در اين باره تشکيل شد تا درباره گفته هاي او تحقيق شود.

ارسال به دوستان
وبگردی