خبرگزاري فارس: عرض كردم متأسفانه آثار پيري در من پيدا شده، چند شب است چشمم درد ميكند، نميتوانم كار كنم. فرمودند ويتامين A زياد بخور. ضمناً فرمودند من هم چند روز است هيچ علاقه به زن ندارم، مثل اين است كه آثار پيري در من هم پيدا ميشود.
-پنجشنبه 24 ژوئيه (2 مرداد1348): ...در ژنو در سفر قبلي چند روز پيش، با والاحضرت شهناز مذاكرات مفصل كردم. معلوم شد خسرو جهانباني را دوست ميدارد. خوشبختانه ترتيب استخلاص خسرو را از حبس نظامي دادهام... از اخبار ديگر اين كه [تيمور] بختيار حالا مشاور مخصوص البكر رييس جمهور عراق است، و كاخي در مجاورت كاخ رييسجمهور به او دادهاند. خاك بر سر، لباس عربي هم ميپوشد.(ص228)
-يكشنبه 12/5/48: ...چون شاه را كسل ديدم، قدري از گرفتاري خودم با زن و بچه در كنار دريا گفتم و اين كه افسوس زيادي از ديدن دخترهاي خوشگل كه به آنها دسترسي نداشتم خوردم. شاه قدري خنديدند. احوالپرسي از بچهها و خانم فرمودند و فرمودند، "اين خانم كي از سر تو دست برميدارد؟ "(ص230)
-دوشنبه 13/5/48: ...باز هم شاهنشاه را كسل ديدم. علت را جويا شدم، فرمودند، "اين افراد خانواده ما همگي خل هستند. "... شب انصاري، سفير سابق ما در واشنگتن كه حالا وزير اقتصاد شده، براي شام مهمان من بود. مطلب عجيبي برايم تعريف كرد. گفت "شاهنشاه امروز به من فرمودند، به روسها حالي كن كه ما يك سياست مستقل ملي داريم، به علاوه من شخصاً... موافق معامله با همسايگان هستم، كه شما بزرگترين و نزديكترين آنها هستيد. " من واقعاً از اين باريكبيني شاهنشاه دچار شگفتي شدم... عصري هم به مجلس جشن سنا، به مناسبت شروع شصت و چهارمين سال مشروطيت رفتم. اگر غلط نكنم مجلس فاتحه! غير از اين هم، هنوز با اين مردم گرفتار از اغراض شخصي- مخصوصاً طبقه فاسد و منفعتجوي بالا، كه خودم هم جزء آنها هستم- كار اين كشور به سامان نميرسد.(صص231-230)
-سهشنبه 14/5/48: خدايا چه شب بدي است، دارم ديوانه ميشوم. امشب شهناز وارد شد. خودم به فرودگاه رفتم و او را برداشته به كاخ سعدآباد بردم. در راه چه قدر صحبت و دلالت و خواهش كردم كه تو را به خدا تا شاهنشاه را زيارت نكردهايد خسرو را نبينيد. ايشان قولي به من دادند. بعد هم مباحث فلسفي صحبت كرديم كه آيا استعمال ال.اس.دي.(L.S.D.) خوب است يا نه؟ عرض كردم، جان من، اين دواي پدرسگ سلولهاي دماغ شما را از بين ميبرد و قابل تحمل نيست. ايشان معتقدند كه مثل سيگار يا قليان است! ياللعجب در تأثير اين پسرپدرسگ، روي اين دختر، به هر صورت منزل آمده، به پدر خسرو، سپهبد جهانباني، تلفن كردم كه اگر ميخواهيد كار خسرو به سامان برسد، نگذاريد امشب پيش والاحضرت برود. بيچاره به من گفت خسرو پيش پرنس علي پسر مرحوم عليرضاست و يك هفته است از پيش ما فرار كرده است... بعد به رييس گارد دستور دادم امشب هيچ كس را به كاخ والاحضرت راه ندهيد، گفت چشم. پس از چند دقيقه اطلاع داد كه خسرو قبل از ورود والاحضرت، وارد كاخ شده است. خدايا چه كنم؟... فوري رييس گارد به من اطلاع داد. آن وقت خودم تلفن كردم. آن قدر خواهش و تمني كردم تا قول دادند خسرو يك ساعت ديگر ميرود. من هم قبول كردم و منتظر شدم. البته بعد از دو ساعت رفت، ولي به هر صورت رفت و من راحت شدم... صبح هم شاهنشاه را خيلي كسل ديدم. از وضع مالي دولت بسيار ناراحت بودند. فرمودند ديشب در شوراي اقتصاد مقدار زيادي مخارج برنامه چهارم را زديم، ولي باز هم [كسري داريم]. عرض كردم... به علاوه بعضي دستگاهها، مثل ذوب آهن و سازمان برنامه و غيره، حقوقات عجيب و غريب ميدهند. در ايران بين پايينترين و بالاترين حقوق صد مرتبه اختلاف است، در صورتي كه در ممالك پيشرفته اين اختلاف خيلي كم و حتي در اسرائيل فقط سه مرتبه است... بعد كه مرخص شدم نخستوزير را ديدم. به او گفتم شاهنشاه ناراحت هستند. جواب عجيبي به من داد. گفت "روزي كه [منصوب شدم، شاهنشاه] فرمودند نخستوزير چنانكسي است كه همة مسئوليتها را بايد برعهده بگيرد. حال آن كه هيچكاري در دستش نيست. من چه كار كنم؟ "(صص233-231)
-چهارشنبه 15/5/48: ...يك نفر پيامي از انگلستان آورده بود، كه خلاصة آن اين است: در ملاقات نيكسون- ويلسون در مورد ايران، اين نظر قاطع است كه اگر غرب بخواهد با شوروي معامله بكند، ايران وجهالمصالحه نخواهد بود. شاهنشاه فرمودند، "گه خوردند، چنين حرفي زدند. مگر ما خودمان مردهايم [كه آنها بتوانند ما را معامله كنند؟] قبل از آن كه چنين كاري بكنند، مگر ما نميتوانيم هزار زد و بند با روس و غيره بكنيم؟ به علاوه قدرت ما طوري است كه آنقدر هم ديگر راحتالحلقوم نيستيم. "... بعد فرمودند، اسرائيل 600 ميليون دلار ساليانه اسلحه ميخرد، حالا به من ايراد ميكنند كه چرا اسلحه ميخري؟ اگر اسلحه نميداشتيم كه همين عراق كوفتي سبيل ما را دود ميداد. كشتيهاي روسي دائماً طياره به عراق ميآورند. فرمودند يك چيز ممكن است اسرائيل را به زانو دربياورد و آن [جنگ فرسايشي] است، اگر اسرائيل ساليانه دو هزار نفر تلفات جنگ بدهد، در طول زمان نميتواند آن را تحمل كند.(صص234-233)
-پنجشنبه 16/5/48: صبح شرفياب شدم. شاهنشاه جريان صحبت خودشان را با والاحضرت شهناز به من فرمودند. خلاصه اين كه به ايشان فرموده بودند، "علاوه بر آن كه رفتار تو روي سلطنت و تعهداتي كه ما نسبت به مردم داريم مؤثر است... "... ايشان هم قول داده[اند] كه گرد زندگي درويشي نگردند و خسرو را هم هدايت كنند. عرض كردم خسرو هم پيش من آمد و چنين قولي داد.(صص235-234)
-جمعه 17/5/48: ...عصري سفير انگليس ديدنم آمد. چهار مطلب ميگفت، يكي اين كه مايكل استوارت، به شيوخ رأسالخيمه و شارجه، براي جزاير تنب و ابوموسي فشار آورده است، كه بايد با ايران كنار بيايند. ديگر اين كه... نسبت به بحرين و فرمول نهايي... دارد پيش ميرود... سوم اين كه شاهنشاه سابقاً فرموده بودند، اگر بعضي سهامداران كنسرسيوم نفت ايران بخواهند سهم خودشان را بفروشند، خوب است به آلمانيها بفروشند. حالا اقبال گفته است خودمان خريداريم. نظر شاهنشاه چيست؟... چهارم، لوله نفت بين خليجفارس و شوروي [براي حمل] نفت اعراب، چون روسها در عراق امتياز مهمي در منطقه و ميله به دست آوردهاند، مشكل است [اين طرح] عملي باشد [و ديگر روسها به آن علاقهاي ندارند.](ص235)
-شنبه 18/5/48: ...راديو بغداد حملات زيادي به ما و مخصوصاً به خانواده سلطنتي ميكند... من يقين دارم متحدين ما نگذاشتند در موصل بيش از اين لولههاي نفت منفجر شود والا كردها كار خودشان را كرده بودند. در اين زمينه دلايل كافي دارم.(ص236)
-يكشنبه 19/5/48: ...عرايض سفير انگليس را گفتم. فرمودند منظورم از [خريد سهام بعضي از اعضاي] كنسرسيوم وسيله شركت ملي نفت ايران اين بود كه اگر محظوري براي آمريكاييها در فروش به آلمانها باشد، آن وقت شركت ملي بخرد... به من فرمودند، [جيمز] برنز (James F.Byrnes) وزير خارجه آمريكا، پس از جنگ دوم پيشنهادي به روسها داده بود، كه ايران به سه منطقه ترك و كردنشين، عربنشين و فارسنشين تقسيم شود... به اين جهت است كه من به بنيه نظامي ايران اهميت ميدهم، و مخصوصاً نميخواهم صددرصد متكي به يك طرف شرق و غرب باشيم... امروز تلگرافي از دوست من رسيد كه در سپتامبر خواهد آمد- يك ماه ديگر. نميدانم به چه مناسبت اين تلگراف مثل سابق مرا خوشحال نكرد... علاقه اين دختر به توقف در پاريس مرا مظنون ميكند و (IIIusion) مرا تبديل به حقيقتبيني ميسازد.(صص238-236)
-شنبه 25/5/48: ...از بيبيسي شنيدم سناتورهاي آمريكايي طرحي به مجلس داده[اند] كه آمريكا به جاي آن كه پليس [جهاني] باشد، بايد كمك كنند يك قوه بينالمللي در اختيار سازمان ملل قرار گيرد و آمريكا به آن پول بدهد. شاه اين مطلب را [پنج] سال پيش در دانشگاه نيويورك فرمودند. به عرضشان رساندم. فرمودند، "عجب! " عرض كردم اين مسائل را بايد مردم بدانند، كه واقعاً چه رهبر روشنبيني دارند.(ص248)
-پنجشنبه 30/5/48: ...امروز خبر رسيد كه مسجد اقصي در بيتالمقدس آتش گرفته است. فوري به نظرم رسيد خوب است شاهنشاه در اين زمينه اعلاميهاي صادر فرمايند. به عرض رساندم، تصويب فرمودند. با دقت اعلاميه تهيه و پيش از نصف شب پخش كرديم.(ص251)
-شنبه1/6/48: صبح شرفياب شدم باز هم خاطر مبارك شاهنشاه را از صدور اعلاميه شگفته يافتم. اظهار رضايت فرمودند. عرض كردم با اين اعلاميه چند كار كرديم. يكي اين كه از اين پيش آمد اظهار تأسف فرموديد كه وظيفه اسلامي ما بود. ديگر اين كه از اعراب پيشدستي فرموديد. سوم اين كه روي دست اعراب بلند شديد و موضوع را جنبه اسلامي داديد نه عربي. چهارم اين كه اعلاميه هم طوري است كه بايد اسرائيليها هم ممنون باشند. نه به آنها بد گفتهايم و موضوع را هم گفتهايم بايد از طريق سازمان ملل حل شود نه از طريق انتقامجويي...(صص253-252)
-چهارشنبه 5/6/48: از اخبار مهم جهان... اعلام جهادي است كه ملك فيصل عليه اسرائيل كرده است براي تمام مردم مسلمان جهان! اتفاقاً امروز نماينده اسرائيل پيش من آمده بود و در اين خصوص صحبت ميكرد. مثل اين كه نگران شدهاند كه مبادا روي افكار عمومي جهان تأثير بد بگذارد.(ص253)
-پنجشنبه 6 و جمعه 7 شهريور: ...ديشب مقداري در مهتاب در ركاب شاهنشاه گردش كردم. مذاكرات مفصل از گذشته و حال و آينده شد. مخصوصاً از اين كه نفوذ آخوندها كم شده هر دو راضي بوديم. فرمودند [آيتالله محمدرضا] گلپايگاني در قم منبر رفته گفته است وضع ما ايرانيان با علماء عراق فرق ندارد. ما هم تحت فشار هستيم... راستي چه مردم حقنشناسي هستند... ولي چارهاي نيست بايد با آنها تا اندازهاي مدارا كرد. فرمودند "صحيح است. آيا هنوز خارجيها در آخوندها نفوذ و به آنها اميد دارند؟ " عرض كردم سياست كهنه انگليس كه اين بود و به نظرم هنوز هم تا اندازهاي مراعات بكنند...(ص254)
-سهشنبه 11/6/48: ...راجع به كودتاي ليبي صحبت شد. عرض كردم من باور نميكنم با اين همه نفتي كه ليبي به غرب ميدهد، آن هم سر لولهاش در مديترانه است، شركتهاي بزرگ نفتي به خود اجازه بدهند كه كودتاي چپي همه چيز آنها را به هم بريزد... فرمودند دلايل تو صحيح است، ولي اينها آنقدر كونگشاد هستند كه تصور نميكنم بتوانند چنين نقشهاي را فعلاً اجرا كنند.(صص256-255)
-چهارشنبه 12/6/48: ...صبح عزري، نماينده غيررسمي اسرائيل (در حقيقت كار سفير را انجام ميدهد)، پيش من آمد. تقاضا داشت [آبا] آبان [وزير خارجه اسرائيل] بيايد در خصوص اوضاع خاورميانه عرايضي بكند. سر شام علياحضرت ملكه پهلوي، مطلب عزري را عرض كردم. فرمودند به شوخي و جدي به او بگو كه ما هرچه به شما بگوييم گوش نميدهيد مذاكره و تبادل نظر چه فايدهاي دارد؟(ص256)
-پنجشنبه 13/6/48: ...[راجع به مخارج سفر آمريكا عرض كردم چه مبلغ از دولت بخواهم. آيا دويست هزار دلار كافي است؟ فرمودند مگر ديوانه شدهاي؟ صد هزار هم زياد است.(ص257)
-شنبه 15/6/48: ...سرشام شاهنشاه فرمودند بانك مركزي گزارش ميدهد 22% رشد اقتصادي در سه ماهه اول سال بالا رفته است. از من تصديق خواستند... عرض كردم تعجب نميكنم [و] باور [هم] نميكنم. اين گزارشات دروغ است. چون در حضور ديگران بود، شاهنشاه خوششان نيامد... بعد از شام شاهنشاه مرا احضار و فرمودند به عزري نماينده اسرائيل بگو وزير خارجه هر وقت ميخواهد بيايد. با اوامر چند روز پيش فرق داشت.(ص257)
-يكشنبه 16/6/48: ...مذاكرات ديروزي كه سفير مراكش در فرودگاه با من كرده بود عرض كردم. او خيلي از كودتاي ليبي وحشت دارد... ميگفت حالا به فكر دفاع افتادهايم و ميفهميم كه شاهنشاه چه قدر بيدار و هشيار بودند كه از اين امر غفلت نفرمودند. چون با اين شخص خيلي دوست هستيم به او گفتم: چند سال قبل كه به امريكا رفتيم، كندي به شاهنشاه گفت چرا اين قدر وسايل دفاعي ميخواهيد؟ ما از شما به موقع دفاع خواهيم كرد. شاهنشاه خنديده، فرمودند در مقابل روسها آن هم اگر منافع حياتي شما به خطر بيفتد شايد از ما دفاع كنيد، اما در مقابل ديگران چه؟(ص258)
-دوشنبه 17-سهشنبه 18- چهارشنبه 19/6/48: در ركاب علياحضرت شهبانو براي خاتمه جشن هنر به شيراز رفتم... جشن هنر تعريفي نداشت. يك گروه فرانسوي با سازهاي ضربي صداهاي عجيب و غريب با آلات عجيب و غريب از قبيل ديگ آشپزي و غيره درميآوردند كه باعث مضحكه اروپايي و ايراني شده بود.(ص259)
-پنجشنبه 20/6/48: ...امروز بعدازظهر [گزارش مذاكره با سفير انگليس را] عرض كردم. فقط فرمودند نماينده ما كه نميتواند بگويد آن چه اوتانت با توافق نماينده انگليس پيدا ميكند مورد قبول ما خواهد بود. مشروط به اين كه قبلاً تصويب ما را نخواهد... در خصوص مسئله بحرين، آخرين مذاكرهاي كه اينجا با سفير انگليس شده است، براي اطلاع جنابعالي مخابره ميشود. دو نقطه نماينده ما به طور شفاهي به اوتانت خواهد گفت اگر شما فرمولي براي به دست آوردن اميال مردم بحرين پيدا كنيد و آن فرمول را اصلاً به ما نگوييد و تصويب قبلي ما را نخواهيد، به طوري كه هيچگونه اطلاعات قبلي از آن حاصل نكنيم، ولي فرمول مورد تصويب شخصي شما (اوتانت) باشد، ما با آن موافق خواهيم بود و در شوراي امنيت هم به تصميم شورا اعتراض نخواهيم كرد. نقطه مراتب به اطلاع جناب آقاي دكتر وكيل رسيد كه اقدام لازم بنمايند فقط خواهشمند است اگر نظري داريد، اعلام فرماييد نقطه راجعبه جزاير تنب و ابوموسي شديداً و قوياً كار را دنبال فرمايند، به هيچوجه نميتوان با فرمولهاي دفعالوقت موافقت كرد و بايد به طور قطع و مسلم و روشن تمام شود. خلعتبري[قائممقام وزير خارجه]... سفير انگليس گفت در خصوص تنب و ابوموسي ما غزل نااميدي نميخوانيم. گزارش صحيح عرض نشده.(صص261-259)
-شنبه 22/6/48: راجع به بمب اتمي چين و هند و اسرائيل صحبت شد... عرض كردم نزديك است اسرائيليها بمب اتمي داشته باشند. فرمودند پس چرا ما نداريم؟ عرض كردم اولاً آن قدر پيشرفت نكردهايم و ثانياً وجدان و صميميت در كار كردن نداريم. با كمال تأسف تصديق فرمودند.(ص262)
-شنبه 5/7/48: ...برنامههاي مختلف آمريكا را هم توضيح دادم و عرض كردم شايد مخارجي هم براي تبليغات لازم است. فرمودند، "ما بايد براي خانمبازي پول بدهيم و براي آنكه كارهاي بزرگمان را مردم دنيا بدانند هم پول بدهيم؟ " اين كار را كه ديگر ميدانند. عرض كردم متأسفانه يك كار بد را ميبينند وبزرگ ميكنند و هزار كار بزرگ را نميبينند...شب در منزل ماندم كار كردم. شاهنشاه فرموده بودند به طور محرمانه از منتشر كننده كتاب فراماسونهاي ايران، اسماعيل رايين، در منزل تحقيقاتي بكنم كه چرا مجدداً هويدا، نخستوزير، كه خود فراماسون است، دستور توقيف او را داده است.(صص264-263)
-يكشنبه 6/7/48: ...سئوال فرمودند مذاكرات رباط را خواندي؟ عرض كردم كه خواندم بسيار خوب بود. اگر اعليحضرت تشريف نداشتند، قطعاً كنفرانس به هم ميخورد. عرض كردم با آن كه نماينده مصر را شديداً مورد حمله قرار داديد، او عكسالعمل مهمي نشان نداد... چون به نظر ميرسد كه روسها و آمريكاييها هم ميخواهند در خاورميانه صلحي برقرار شود و شاهنشاه تنها كسي هستند كه نه دشمني شديد با اعراب و نه با اسرائيليها دارند، براي آن كه واقعاً از كنفرانس اسلامي نتيجه گرفته شود، اعليحضرت مبتكر صلح خاورميانه و هم علمدار آن بشويد. مثل اينكه اسرائيليها و اعراب هم از جدال خسته هستند. شاهنشاه خيلي تعمق فرمودند، ولي فرمودند كار پر دردسر و خطرناكي است. اگر خود آنها بخواهند ممكن است، ولي خودم چيزي به كسي پيشنهاد نميكنم. عرض كردم آنها كه نميتوانند پيشنهادي بدهند، شاهنشاه مطلب را به روسها و آمريكاييها تفهيم بفرماييد كه آنها استدعا بكنند. فرمودند فكر ميكنم... شام با دوستم خوردم. خوش نگذشت. تماماً گريه كرد كه وضع آيندهام نامعلوم است. من گفتم اگر روي زناشويي با من حساب ميكني، بايد [به] صراحت بگويم چنين كاري نميتوانم بكنم.(صص265-264)
-سهشنبه 8/7/48: ...امروز شرفياب شدم. چه قدر لذت بردم و به شاه دعا كردم وقتي اجازه نفرمودند يكي از پادوهاي آمريكايي كه سالها در اين مملكت همه كاره بود، شرفياب شود.(ص266)
-پنجشنبه 10/7/48: ...ناهار شيخ دوبي شرفياب بود، من هم افتخار حضور داشتم. بسيار شيخ روشنبين و خوبي است. من با همه شيوخ ملاقات كردهام، تمام [عقدهاي] هستند. ولي اين شيخ خيلي [متعادل] بود... راجع به مسائل مرزي و نفتي، تمام مسائل را ميگفت صددرصد تسليم شاهنشاه هستم. وقتي شاهنشاه موضوع فني تداخل آبهاي مرزي را عنوان فرمودند كه ممكن است قسمت مشترك (آنجايي كه 12 ميل آبهاي مرزي دو طرف وارد هم ميشود) به وسيله شركت مشترك اداره شود، با خنده گفت، "شاهنشاه هرگز به من ضعيف زور نخواهند گفت، هرچه ميخواهند بكنند، من تسليم هستم. " حتي نسبت به دفاع خارجي خودش ميگفت "آن هم با شاهنشاه است، من ارتش چه ميخواهم بكنم؟ " به علاوه ارتشي كه هر آن ممكن است بلاي جان خودم بشود! من فقط يك قواي پليس لازم دارم و عمران و آبادي و بس. " از شيخ ابوظبي (شيخ زايد) خيلي بد ميگفت كه در تشكيل فدراسيون همكاري ندارد.(صص268-267)
-دوشنبه 14/7/48: ...شهبانو اصولاً [به] دستگاه دربار بدبين هستند. دو دليل دارد: اول اين كه اطرافيان ايشان نميتوانند هيچ موضوعي به من تحميل بكنند، بنابراين دائماً مشغول سمپاشي برعليه من هستند. دوم اين كه شهبانو مرا خيلي به شاهنشاه نزديك ميدانند و همينطور هم هست، بنابراين به من خوشبين نيستند... از اخبار مهم تنزل نرخ ريال ماست، به اندازه يك ريال در دلار. من معني اين كار را نفهميدم. اولاً يك ريال تأثيري در زندگي ندارد، ولي اثر روحي آن زياد است. ثانياً تنزل پول داخلي براي تشويق صادرات است و ما صادرات مهمي جز نفت نداريم. اين عمل براي چيست... دلار 75 ريال بود، حالا 81 ريال شد نرخ طلا هم بالا رفت، بدون هيچ نتيجه براي كشور!(صص272-271)
-سهشنبه 15/7/48: ...صبح قبل از شرفيابي من، علي شيباني مديرعامل ذوبآهن پيش من آمده بود. به من گفت دولت دستور داده است كار ذوب آهن را يك سال عقب بيندازيم، چون براي برنامههاي ما دولت پول ندارد. من به كمك كارشناسان فرانسوي حساب كردهام، ضرر اين كار 1500 ميليون تومان است ولي جرأت نميكنم حرفم را به كسي بزنم.(صص273-272)
-يكشنبه 20/7/48: ...بعدازظهر با والاحضرت شهناز مدتي صحبت كردم كه ميل شاهنشاه اين است، فعلاً بيسروصدا تشريف ببريد و در اروپا عروسي كنيد و همانجا بمانيد قبول كردند.(ص276)
-پنجشنبه 24/7/48 تا شنبه 3/8/48: حالا شرح ماوقع سفر آمريكا [را پس از بازگشت] به كمك حافظه، بعضي يادداشتهاي پراكنده، برنامههايي كه در دست دارم، و نطقهاي شاهنشاه و رييسجمهور مينويسم... برنامه مسافرت خيلي كوتاه بود ولي سفر بسيار خوبي بود. رفتن و برگشتن يك شب از هر طرف در پاريس بوديم. به شاهنشاه خيلي خوش گذشت. من هم در منزل دوستم ماندم... در نيويورك شاهنشاه با صاحبان جرايد مهم آمريكا [نزديك شانزده نفر]، صاحبان صنايع آمريكا و كميته لينن (Linnen) كه قرار است در آوريل سال آينده به ايران براي سرمايهگذاري بيايند، ملاقات فرمودند... ملاقات مهم شاهنشاه كه به نظر من خيلي همه را تحت تأثير قرار داد در شوراي روابط خارجي [نيويورك] بود. در اين كميته صاحبان صنايع، روزنامهنگاران مهم و سياستمداران مهم لاحق و سابق عضويت دارند. اين مهماني وسيله مككلوي كه از دوستان ايران [و] مرد بسيار خوبي است، ترتيب يافته بود... سرشب به من فرمودند مراتبي را كه امروز با نيكسون صحبت كردم، همان مسائلي است كه تو ميداني. يعني در درجه اول تقاضاي پول بيشتر از طريق اضافه استخراج نفت و در اين خصوص رييس جمهور [پيتر] فلانگان (Peter Flanegan) يكي از مشاورين خودش را مأمور كرد كه با اعضاي آمريكايي كنسرسيوم مذاكره كند. ديگر فروش نفت اضافه برداشت (Overlift) ايران در آمريكا (قسمتي از نفت كه ما علاوه بر استخراج كنسرسيوم خودمان [فروش] خواهيم كرد و در عوض خريد اجناس آمريكايي [با] پولي كه ازاين طريق به دست ميآيد ، بعد هم در مورد ترتيب خلبانها كه هم در آمريكا تربيت بشوند (120نفر)... و هم در مورد اعتباري كه با نرخ بهره مناسب آمريكا براي خريد اسلحه در اختيار ما بگذارد. (نرخ بهره حالا بالا رفته و به 8% رسيده است). شام مهمان رييسجمهور در كاخ سفيد بوديم. شام از لحاظ غذا خيلي ساده بود ولي رييس جمهور در تجليل شاهنشاه واقعاً هيچ فروگذار نكرد. منجمله گفت [اعليحضرتا، آنچه در كشور خود كردهايد و آنچه ميكنيد، شاهانه است]... من دست چپ خانم رييسجمهور و قبل از راجرز وزير خارجه نشسته بودم. فرصت پيدا شد بالاخره قدري صحبت كنم. به او گفتم در امر خاورميانه بيجهت فرانسويها و انگليسها را شركت ميدهيد، مطلب بايد بين شما و روسها حل شود... چون ميداند كه من در سابق نخستوزير بودهام (زكي!) خيال ميكرد بايد خيلي به مسائل جهاني آشنا باشم. به هر صورت اين حرفها مرا يادداشت كرد كه باعث تعجب من شد... بعدازظهر باز هم به ملاقاتها گذشت. عده زيادي آمدند و شاه را زيارت كردند كه [هنري] كيسينجر مشاور مخصوص [رييسجمهور] از مهمترين آنها بود و دو ساعت تمام شرفياب بود... شام شاهنشاه تنها بودند. به طوري خسته بودند... صبح روز بعد باز به ملاقات گذشت. ساعت 11 به ملاقات رييسجمهور تشريف بردند و تا ساعت يك بعدازظهر (دو ساعت) با رييسجمهور به تنهايي صحبت فرمودند. از آنجا مستقيماً به زمين هواپيمايي رفتيم و با طيارهاي كه براي شاهنشاه دربست اجاره كرده بوديم، ساعت 10 شب به پاريس وارد شديم. من قبلاً تلگراف كرده بودم كه شام خوبي در سفارت آماده باشد، به اين جهت شاهنشاه در هواپيما شام ميل نكردند. وقتي وارد شديم... شام نداشتند! به حدي من ناراحت شدم كه خواستم سر آقاي سفير را كه اتفاقاً مرد بسيار خوبي است از [تنش] بكنم. به هر صورت يك شام مختصري حاضر شد، ميل فرمودند. ولي... زياد شاهنشاه عصباني نشدند... صبح روز بعد به طرف تهران حركت شد كه روز سوم آبان ماه است.(صص281-276)
-دوشنبه 5/8/48: ...امروز تلگراف خيلي دوستانه از حسنالبكر رييسجمهور عراق رسيد كه شاهنشاه فرمودند شما هم جواب دوستانه بدهيد. عرض كردم با اين همه حملات راديو و تلويزيون بغداد چه معني دارد؟ فرمودند قرار است حملات دو طرف موقوف شود.(ص282)
-چهارشنبه 7/8/48: ...شاهنشاه را سرحال ديدم. فرمودند جاي تعجب است چه طور عراقيها يك دفعه سردوستي آمدهاند. فكر ميكنم فشار روسها باشد. به علاوه از اين كه مصمم هستيم دماغ آنها را دود بدهيم هم مطمئن ميباشند... ضمناً فرمودند نميدانم كار بيچاره اردن و ملك حسين به كجا ميكشد. اگر واقعاً فداييان الفتح كه فلسطيني هستند جان بگيرند، اولين موطن آنها اردن ميشود كه اكنون نيز ششصد هزار نفر فلسطيني در آنجا ميباشند و آنوقت معني كشور مستقل اردن از بين ميرود... امروز شاهنشاه فرمودند روسها پيشنهاد فروش مجدد اسلحه با شرايط خيلي سهل كردهاند.(صص284-283)
-شنبه 10/8/48: ...تلگرافي از آمريكا رسيده بود كه شركت پلانت (Planet) - شركتي كه قرار بود نفت ايران را در آمريكا بفروشد و دلار به ما بدهد كه اسلحه و چيزهاي ديگر بخريم- با وصف آن كه به او اخطار كردهايم به اين وضع به هم خورده است، باز هم اعلان كرده كه اين كار را خواهند كرد. به عرض رساندم. شاهنشاه خيلي عصباني شدند. فرمودند از دكتر فلاح بپرسم علت چيست؟... بعد فرمودند از سفير خودمان در واشنگتن بپرسم كه تكذيب رسمي لازم دارد يا نه؟ يعني او بايد با كاخ سفيد مشورت كند. علت اين كه اين [قرار] به هم خورد اين بود كه شركت پلانت ميخواست به زور شاهنشاه ايران از آمريكا سهميه [واردات نفت] بگيرد. اگر بتوان در 5/12% از مصرف داخلي آمريكا كه اجازه هست نفت از خارج وارد شود، تغييري داد كه ننه صمد هم ميتواند نفت بفروشد. به اين جهت [هم] نيكسون مخالفت كرد و گفت، اگر چنين اجازهاي بدهم متهم به دزدي ميشوم.(صص286-285)
-يكشنبه 11/8/48: ...ديگر اين كه ديپلماسي آمريكا در خاورميانه خيلي ضعيف است و به خصوص براي ملك فيصل كه دوست محكم و قديمي آمريكاست زحمتهاي فراواني توليد كرده است، چون در قبال اسرائيل آمريكا هيچ انعطافي نشان نميدهد و صددرصد پشتيبان اسرائيل معرفي شده است.(ص287)
-دوشنبه 12/8/48: صبح يك ساعت و نيم شرفياب بودم و بيچاره نخستوزير در انتظار! پيش از شرفيابي كه در دفتر كارم در كاخ سفيد سعدآباد نخستوزير را ديدم، خيلي شكايت از وضع سخت بودجه داشت... ميگفت در برنامه چهارم در حدود هشتصد ميليون دلار كسر داريم. ياللعجب! نخستوزير خيلي پكر است و تخمي هم كه بتواند اين مسائل را اصلاح كند ندارد بيچاره!... قرار بود در مجله نيوزويك مصاحبهاي از شاهنشاه درج شده باشد كه نشد فرمودند "چون من گفتم روسها حالا خطري براي ما ندارند و نميخواهند كه براي ما خطرناك باشند، شايد مقامات امنيتي آمريكا از اين جهت نخواستهاند منتشر بشود. "... عرض كردم وضع تبليغات و ارتباطات ما صحيح نيست. فرمودند خودت رسيدگي كن. عرض كردم پس دولت چه كاره است؟ چيزي نفرمودند. ولي به هر حال فرمودند تمام پولهايي كه حالا در آمريكا و اروپا به اين منظور خرج ميشود، موقوف باشد.(صص288-287)
-چهارشنبه 14/8/48: صبح در ركاب شاهنشاه به آبادان آمديم. شاهنشاه كارخانه پتروشيمي را افتتاح فرمودند. اين كارخانه كوچكي است كه ديترجنت و مشتقات كم ديگري ميسازد... همين كارخانه است كه پيشبيني شده بود صد و بيست ميليون دلار خرج دارد و حالا به دويست و پنجاه ميليون دلار رسيده است... شاهنشاه بعدازظهر به اهواز تشريف بردند كه كارخانه نورد را ملاحظه فرمايند. اين كارخانه توسط يك شركت خصوصي (برادران رضايي) ساخته ميشود. پارسال ظرفيت كمتري داشت، امر فرمودند ظرفيت آن را دو برابر كنند، خودم خواهم آمد ببينم، و امسال كه اين كار شده است، تشريف آوردند ملاحظه فرمايند. خدا به شاه عمر بدهد. هيچ چيز را در راه پيشرفت كشور فراموش نميكند. از همين ميل مفرط شاه به پيشرفت است كه گاهي ما سوءاستفاده ميكنيم. امشب فقط من شام در پيشگاه شاه بودم. بسيار خوب بود به ما خوش گذشت. مهمان خصوصي داشتيم. خيلي شوخي كرديم.(ص289)
-جمعه16/8/48: ...عصر تهران برگشتيم. در هواپيما با ارتشبد عظيمي در خصوص مانور صبح صحبت ميكردم. ميگفت عراقيها براي آشيانههاي هواپيماهاي خود زيرزمين جا ساختهاند، در صورتي كه تمام هواپيماهاي ما در همه فرودگاهها بايد روي زمين باشد.(ص290)
-شنبه 17/8/48: ...باز هم در خصوص اين كه اگر پول به دانشگاهها نرسد موضوع انقلاب آموزشي كه اعلام فرمودهايد نقش برآب است، عرض كردم. فرمودند پولي كه براي اين كار قرار بود از سازمان شاهنشاهي براي دولت قرض كنيد چه شد؟ عرض كردم پولهاي خودشان را به كار انداختهاند و موجودي ندارند. فرمودند دولت بدهد. عرض كردم پول ندارد. تازه در اهواز نخستوزير به من ميگفت 4800 ميليون كسر بودجه امسال است (بودجه عمراني و غير عمراني).(صص291-290)
-يكشنبه 18/8/48: صبح شرفياب شدم در خصوص خريداري موشكهاي ريپير از انگلستان كه به اشكالاتي برخورده بود و باز شاهنشاه امر فرموده بودند به من رسيدگي كنم، گزارش دادم. فرمودند سفير انگليس را بخواه و با او مذاكره كن. در خصوص لوله نفت اهواز- اسكندرون چيزي خوانده بودم به اين مضمون كه چون كنسرسيوم با لولهكشي از اهواز به اسكندرون مخالفت كرده است، نخواهد توانست با [كشيدن] لوله نفت مصر [به موازات] كانال سوئز موافقت كند. فرمودند كنسرسيوم مخالفتي ندارد، ولي ما تصور نميكنيم خرج اين لوله كه دو هزار كيلومتر طول دارد [فقط] پانصد ميليون دلار بشود، حال آنكه ما [براي] نهصد كيلومتر لوله گاز تقريباً هشتصد ميليون دلار [خرج] كردهايم. مگر آنكه در اين لوله خيلي كلاه سر ما رفته باشد... عصر سفير انگليس به ديدنم آمد، يعني او را خواسته بودم در مورد اشكالات معامله موشكها صحبت كنم، تا اندازهاي ممكن است رفع اشكال بكنم. معامله خيلي بزرگ، در حدود پنجاه ميليون پوند است... ضمناً راجع به جزاير با او صحبت كردم (تنب و ابوموسي). گفت ما به قولي كه دادهايم پايبند هستيم و شيخ شارجه و راسالخيمه را تشويق ميكنيم، شما هم اصرار به مالكيت آن نداشته باشيد، به اشغال آن به هر صورتي كه باشد، چه با قرارداد چه با اجاره، كار را تمام كنيد. به نظر من حرف منطقي است وگرنه يك كار تازه و كشمكش نويني بين خودمان و اعراب ايجاد ميكنيم.(ص291)
-دوشنبه 19/8/48: صبح شرفياب شدم. مطالب ديشب مذاكره با سفير انگليس را عرض كردم. راجع به جزاير خيلي برآشفتند. فرمودند مال ماست، چه گهي ميخورد؟... راجع به معامله موشكها عرض كردم معامله تجارتي تنها نيست، يك قرارداد سري هم بين دو دولت منعقد شده كه ممكن است آنها اگر از سرّ نگهداري ما ظنين شوند از تحويل موشك خودداري كنند. فرمودند اين هم غلط است، بايد عوض شود... عصري سفير را خواستم و به او گفتم. جواب داد اين سلاح خيلي سرّي است. در اين زمينه دولت من سختگير است زيرا نميداند شما با روسها تا چه اندازه ممكن است در آينده نزديك بشويد.(ص292)
-چهارشنبه 21/8/48: ...صبح ساعت 8 شارژدافر انگليس به جاي سفير به ديدنم آمد. علت اين است كه اين شخص وارد در تنظيم قرارداد خريد اسلحه است. دو سه مطلب مهم گفت. يكي اين كه آن قسمت از قرارداد كه مربوط به تحويل ندادن اسلحه است، خيلي گشاد و بياهميت نوشته شده، يعني يك روي هزار چنين اتفاقي نميتواند بيافتد. ثانياً راجع به ضمانتي كه دولت ايران مطالبه ميكند آنقدر سنگين است كه منطقي نيست، مگر اين كه بخواهيد روي اين اصل ما را از ميدان به در كنيد... سوم اين كه اين موشكها براي مقابله با طياراتي است كه در ارتفاع كم پرواز كنند و چنين طياراتي هرگز نميتوانند با هواي بد پرواز نمايند... چهارم اين كه اسبابهايي هست كه ميشود روي اين موشك سوار كرد.. بعد من شرفياب شدم و مطالب را عرض كردم. شاهنشاه فرمودند تمام مطالب، مخصوصاً قسمت آخر را به ارتش بگو و دستور بده كه از آنها ضمانت بگيرند كه اين اسباب را هم به ما خواهند داد.(ص294)
-يكشنبه 25/8/48: امروز ساعت 11 از مسافرت شيراز و بندرلنگه و جزيره كيش برگشتيم. بسيار سفر خوبي بود، خيلي خوش گذشت. شاهنشاه غفلتاً تصميم اتخاذ فرمودند كه تشريف ببرند... موضوع مسافرت هم سركشي به بنادر جنوب بود، ولي البته هم فال بود هم تماشا... مركز توقف شيراز بود، يعني شبها برميگشتيم كه حال كنيم و روز هم كه فال بود.(ص294)
-پنجشنبه 29/8/48: ...عرض كردم متأسفانه آثار پيري در من پيدا شده، چند شب است چشمم درد ميكند، نميتوانم كار كنم. فرمودند ويتامين A زياد بخور. ضمناً فرمودند من هم چند روز است هيچ علاقه به زن ندارم، مثل اين است كه آثار پيري در من هم پيدا ميشود.(ص297)
-شنبه 1/9/48: ...سفير عربستان سعودي با عجله از من وقت خواست. آمد و گفت، پادشاه عربستان سلام عرض ميكند (البته به شاهنشاه) و ميگويد يمن جنوبي به كمك متخصصين چيني و شوروي با اسلحه مدرن شروع حمله به ما نموده است. فرودگاه مجهز جيزان، در خطر حتمي است. چهار آتشبار ضدهوايي مدرن فوري احتياج داريم و گرنه فرودگاه خراب ميشود. من فوري به شاهنشاه با تلفن عرض كردم و گفتم چنين چيزي ميگويد. اگر ميخواهيد به وعده بگذرد، او را از سر دور كنم وگرنه اجازه فرماييد شرفياب شود. فرمودند فوري بيايد. او را براي شرفيابي فرستادم، از خوشحالي سر از پا نميشناخت... بعد از ظهر پنج ساعت تمام كميسيون شبكه ارتباطي را داشتم، تا بالاخره تمام شد. بالاخره كل كار را با كنسرسيومي كه از پنج شركت بزرگ آلماني و آمريكايي و ژاپني تشكيل شده است، با صد و بيست ميليون دلار خاتمه دادم. چهل ميليون هم كارهاي دولتي آن است، مجموعاً يكصد و شصت ميليون دلار ميشود. ولي كار بزرگي انجام شد كه دولت از انجام آن عاجز مانده بود.(ص298)
-يكشنبه 2/9/48: ...راجع به طرح مشترك تحقيقاتي بين دانشگاه تهران و دانشگاه بيتالمقدس و همكاري با يهوديها مطلبي عرض كردم. فرمودند حالا چند روزي صبر كنيد، ببينيم تكليف بين اعراب و يهوديها چه ميشود.(ص299)
-دوشنبه 3/9/48: ...موضوع والاحضرت شهناز مطرح شد، عجبا كه شاه چه قدر ناراحت ميشوند، از اين انتخابي كه اين دختر براي همسر خود كرده است. همسرش يا بهتر بگويم همسر آينده ايشان، هيپي است و عقايد عجيبي دارد. امروز پس از بحثهاي جالبي كه با شاهنشاه در اين خصوص داشتم، بالاخره يك فرمايش صحيح فرمودند كه من جواب نداشتم. فرمودند من از جهت يك پدر ممكن است دخترم اگر اشتباهي بكند به او ببخشم، ولي از جهت شاهنشاه ايران نميتوانم با انتخاب يك هيپي به دامادي خودم اين عادت درويشي و بيبندوباري را در كشور رواج بدهم.(ص300)
-چهارشنبه 5/9/48: ...پيش والاحضرت شهناز رفتم و مطلب را به ايشان عرض كردم. بچه خيلي ناراحت شد. جهانباني هم بود. قدري خُل است. با هم تصميم فرار در حضور من گرفتند. من عرض كردم اين [هيپيگري] و امثال آن تا وقتي خوب است كه آدم شكم سيري بتواند فراهم بكند، در غير آن صورت، اگر گرسنگي بيايد، انسان عشق را فراموش ميكند! به هر صورت عرايض من به خرج نرفت.(ص302)
-پنجشنبه 6/9/48: صبح شرفياب شدم. كارهاي جاري را عرض كردم. مهمترين آنها گزارش مربوط به ساختمانهاي جديد دانشگاه پهلوي بود و موضوع گرفتن اعتبار براي ساختمان آن در حدود 35 ميليون دلار. سازمان برنامه مخالف است، زيرا ميگويد اين اعتبار باعث ميشود كه ساختمانها را هم اعتباردهنده بسازد درست است كه فرع 5/5 ميگيرد ولي روي قيمتها زياد خواهد كشيد. شاهنشاه امر فرمودند مطالعه بيشتري بكنيد. من در نظر داشتم و دارم كه در حقيقت يك تخت جمشيد تازه، تخت جمشيد علم به يادگار اين دوران سلطنت محمدرضاشاه روي تپهها بسازم، اميدوارم موفق شوم.(ص303)
-جمعه 7/9/48: ...امشب مقالهاي در فينانشال تايمز لندن درآمده كه [سياست تسليحاتي] ما را به باب انتقاد گرفته است. شاهنشاه از اين مقاله عصباني هستند. امشب ميفرمودند به اين پدرسوختهها (منظور انگليسيها) بگو كه اگر ما قوي نبوديم همين عراق كوفتي مزاحم ما ميشد... مطلب ديگري كه فرمودند اين بود كه بسيار خوب، به انگليسيها بگو براي اين كه به اين انتقادات شما پاسخ مثبت داده باشيم، اول خريد اسلحه را از انگلستان موقوف ميكنيم. فردا اوامر شاهنشاه را ابلاغ خواهم كرد. سفير انگليس نيست ولي مقامات [اينتليجنس سرويس] آنها اينجا هستند. يقين دارم به ونگونگ خواهند افتاد.(ص304)
-شنبه 8/9/48: ...در شاهدشت، حضور علياحضرت ملكه پهلوي رفتم. سر شام به معاون مالي من [محمد جعفر] بهبهانيان حمله زياد شد كه دير پول ميدهد و كارها را عقب مياندازد. من شديداً از او دفاع كردم. عرض كردم بيچاره از هيچ قراردادي خبر ندارد، اضافه بر بنيه مالي او هم به او تحميل ميفرماييد، پول هم نميدهيد، بعد هم ميفرماييد چشمت كور بايد پول را بدهي، از كجا بدهد؟ حتي قراردادهاي ده برابر قيمتهاي معمولي بدون اطلاع او بسته ميشود- منظورم قرارداد تعميرات [ويلاي] سنتموريتز بود كه حسبالامر شهبانو بسته شده- بعد هم ميفرماييد پولش را بده. با آن كه شاهنشاه برحسب تمايل شهبانو حمله به بهبهانيان را شروع فرموده بودند، ولي من حس كردم كه از دفاع قوي و جدي من خيلي خرسند شدند. زيرا ويلاي سنتموريتز بلا شده است، ولي چون اراده شهبانو بود كسي حرف نميزند، حتي خود شاهنشاه هم اعتراضي نميفرمايند... اشتباهي كه اغلب زمامداران مشرق وقتي به قدرت ميرسند ميكنند. خيال ميكنند تا دنيا دنياست بايد، چشم مردم كور، آنها را تحمل كنند! اي كاش باز خيال ميكردند كه مردم آنها را بايد تحمل كنند. نه! خيال ميكنند تاج سر مردم هستند و بايد مردم به وجود آنها افتخار كنند. حوصله مردم هم حدي دارد، چنان كه ايوب خان را ديگر پيش از اين نتوانستند تحمل كنند.(صص306-305)
-يكشنبه 9/9/48: ...اردشير زاهدي وزير خارجه براي فردا شب دعوتي به شام از شاهنشاه و پادشاه سابق آلباني كرده بود. عرض كردم مصادف با شب وفات حضرت علي است، شگون ندارد. به علاوه با اين همه سرباز و درجهدار متعصب نادان كار خطرناكي است. فرمودند درست ميگويي، بگو شب [مهماني] را تغيير بدهد. به اردشير گفتم. خيلي ناراحت شد.(ص306)
-دوشنبه 10/9/48: ...[خانم لمبتون] كه در ايران سابقه زياد دارد و كتابي سابقاً درباره زمينداري در ايران نوشته بود، اخيراً كتابي درباره اصلاحات ارضي نوشته كه در آن مقداري از مرحوم ارسنجاني و اميني تعريف كرده است. [عبدالعظيم وليان] وزير اصلاحات ارضي گفته بود به عرض برسانم كه كتاب را تماماً جمعآوري كند و بعداً از لمبتون بخواهد كتاب ديگري بنويسد كه اسم اميني و ارسنجاني در آن نباشد. فرمودند، "گه خورده چنين پيشنهادي كرده است! "... راجع به اضافه برداشت نفت باز ناراحت بودند كه [چرا كنسرسيوم] لااقل وسايل بهرهبرداري را تا 5/5 ميليون بشكه در روز تأمين نميكنند. حالا نميخواهيم كه نفت ببرند، ولي بالاخره اين وسايل را حاضر كنند، شايد ما خودمان توانستيم نفت بفروشيم.(ص307)
-چهارشنبه 12/9/48: ...گزارشي در خصوص افزايش توليد نفت كه بنا به اراده شاهنشاه بايد به 5/5 ميليون بشكه در روز برسد به عرض رساندم. قدري هم كارها و عرايض مختلف و قدري شوخي عرض كردم.(ص309)
-پنجشنبه 13/9/48: ...شب پيش دوستم شام خوردم و البته خوش گذشت. ولي چون حال زكامي داشتم و خسته بودم، ميل داشتم كه امشب از منزل بيرون نروم.(ص310)
-جمعه 14/9/48: صبح با دوستم سواري رفتم هوا مثل بهشت و محيط بهتر از آن بود. سه ساعت روي قله كوهها سوار بوديم، اي كاش سي ساعت بود... از سواري برگشتم و سرنهار رفتم. شاهنشاه فرمودند از فلاح بپرس نتيجه صحبت او با براونل (Brownel) چيست؟ براونل در حكومت آيزنهاور وزير دادگستري (Attorney General) بود و بعد در شركت كوچك نفت پلانت (Planet) مشاور حقوقي شد. چون آدم ذينفوذي بود، شركت پلانت كسب قدرتي كرد و به اين جهت وقتي ما ميخواستيم درصدي از سهميه [نفت وارداتي آمريكا] بگيريم، ميخواستيم به نام پلانت باشد. ولي روي هم رفته دستگاه نيكسون مخالفت كرد، به اين جهت كه ميترسيدند مبادا متهم به سوءاستفاده شوند، زيرا اين شركت آمريكايي بود و گرفتن يك سهميه واردات نفت براي يك شركت آمريكايي منافع خيلي زياد دربر دارد. اين بود كه در سفر اخير آمريكا شاهنشاه تصميم گرفتند يك شركت ايراني در آمريكا ثبت شود و قرارداد با پلانت را لغو كنند كه البته دردسر دارد. به هر صورت فلاح قول داد كه اين كار را بكند و براونل هم به استخدام ما درآيد، پس از آنكه منافع شركت پلانت تا حدي تأمين شود. من گمان نميكنم كه به هر صورت پلانت به اين آسانيها دستبردار باشد. تا ببينيم بعد چه ميشود؟... در سابق واقعاً ديپلماتهاي احمق آمريكايي به خاطر حادثهجويي اختراعات عجيب ميكردند، مثل افسانه هزار فاميل در ايران، با فساد و غيره كه هيچ كدام اصل مهمي نداشت... هزار فاميل يعني اين كه ايران را هزار خانواده قديمي و پولدار و فاسد اداره ميكنند. به هر صورت هم انقلاب عميق شاه به آنها تودهني زده و به اين افسانهها خاتمه داده و هم درگيري آنها در ساير نقاط جهان، آنها را طوري سرسپرده و شكرگزار وضع آرام ما كرده كه اكنون بنده و عبيد ما هستند، و اين مطلب از نطقهاي نيكسون كاملاً پيداست. اللهم اشغل الظالمين بالظالمين. به هر صورت تا انسان روي پاي خودش نايستد و محكم هم نايستد، همه كس به او انگشت ميرساند... مگر اين كه خوشبيني زياد و ولخرجيهايي كه با آن روبهرو هستيم، مجدداً وضع ما را خراب كند.(صص312-310)
-شنبه 15/9/48: ...ظهر آقاي اندرسون سرمايهدار بزرگ آمريكايي مهمان من بود. قرار است در چهل هزار هكتار اراضي زير سد محمدرضاشاه سرمايهگذاري و آباداني كنند. اين شخص سرمايهدار بزرگي است، در آمريكا ده هزار هكتار زمين زير كشت و دويست و پنجاه هزار گاو دارد!(ص312)
-يكشنبه 16/9/48: ...فرمودند آخر هيچكس اين پيشنهاد ما را نداده، كه تمام پول نفت را از آنها جنس خواهيم خريد... فرمودند اندرسون صدهزار هكتار زمين براي سرمايهگذاري ميخواهد. عرض كردم اشتهاي خوبي دارد... آخر شب عرض كردم فردا والاحضرت شهناز قصد دارند تشريف ببرند. همانطوري كه امر فرموديد، به ژنو ميروند. اجازه فرماييد صبح شرفياب شوند، دست مبارك را ببوسند. با كمال اكراه اجازه دادند... خوشبختانه وقتي سرگوشي با شاهنشاه حرف ميزدم شهبانو با سوءظن جلو تشريف آوردند كه ببينند چه ميگوييم. ديدند صحبت از شهناز است!(ص313)
-دوشنبه 17/9/48: صبح بنا به تعيين وقت قبلي وزير اقتصاد هوشنگ انصاري ديدنم آمد... ميگفت وضع مالي وحشتناك است، پول كه نيست، تعهدات كه سنگين است، تمركزي در خصوص تصميمات اقتصاد هم نيست... بانك مركزي قيمت دلار و همچنين نرخ [ارزهاي ديگر] را بالا برد. هيچ معلوم نيست براي چه. مسلم است اين مسائل در قيمت زندگي مردم تأثير ميگذارد. چهار مركز اخذ تصميم اقتصادي داريم: شوراي پول و اعتبار، شوراي عالي سازمان برنامه، هيئت وزيران و بالاخره شوراي اقتصاد كه در پيشگاه شاهنشاه تشكيل ميشود. هيچ هماهنگي بين اينها نيست. نميدانم چه خاكي بر سر بريزم و با چه جرأتي اين مطالب را به عرض برسانم... قبل از من والاحضرت شهناز شرفياب بودند. فكر ميكردم شاهنشاه عصباني باشند، ولي ديدم خوشحال هستند، مثل اين بود كه مذاكرات خوبي با دخترشان داشته بودند. من بسيار خوشحال شدم. من قبلاً عرض كرده بودم كه به نظر ميرسد ديگر دختر كمكم به اين پسر بيعقيده ميشود.(صص314-313)
-سهشنبه 18/9/48: صبح خيلي زود كاردار سفارت انگليس به ديدنم آمد... همچنين از آمدن قريبالوقوع [شيخهاي] رأسالخيمه و شارجه گزارشي داد. ميگفت شيخ راسالخيمه در خصوص قرار تنب سختگيري خواهد كرد و هم چنين بيشتر [از او] شيخ شارجه راجع به جزيره ابوموسي. با آن كه ما به آنها گفتهايم بايد هر طور هست با ايران كنار بيايند، حال اگر شما به همان تصرف اكتفا و موضوع حاكميت را فراموش كنيد، شايد به مصلحت نزديكتر باشد و زودتر بتوانيد اين جزاير را بگيريد. مقداري هم راجعبه موشكهاي زمين به هوا كه از انگلستان ميخواهيم بخريم و قرار آن به تعويق افتاده است، صحبت كرد... ناهار مهمان والاحضرت اشرف بودم با رؤسا و مسئولين و وزراء، كه شايد فكري براي تهيه پول مبارزه با بيسوادي بكنيم، چون گفتهايم كه تا ده سال ديگر (البته سه سال پيش اين حرف را گفتهايم) بيسوادي را در ايران ريشهكن خواهيم كرد، و حالا حساب ميكنيم كه هفت سال ديگر عده بيسوادها دو برابر عده فعلي خواهد بود.(ص315)
-چهارشنبه 19/9/48: ...دستگاههاي ما براي زرق و برق است و بس. خدا نكند پاي امتحان پيش بيايد. من كه اين همه از جنگ ولو با عراق خاك برسر ميترسم، از همين جهت است كه تشكيلات ما عمقي ندارد... فرمودند نميدانم اين مردم كي تربيت خواهند شد و چه طور ميتوان آنها را تربيت كرد. من جسارت كردم و عرض كردم متأسفانه در راه آن هم نيستيم، زيرا اولين قدم در راه تربيت اجتماعي احترام گذاشتن به حقوق ديگر مردم است و ما در جهت اين كه اين اولين قدم را برداريم نيستيم. فرمودند چه طور؟ عرض كردم هيئت حاكمه كه در زير سايه قدرت اعليحضرت مصون از هرگونه انتقادي است. تكليف احزاب و مجلسين هم كه معلوم است. عدهاي از مردم به اين حزب و عدهاي ديگر به آن حزب رفتهاند و كشور را هم بين خودشان تقسيم كردهاند، وكلاي آنها هم ميدانند به جاي فكر آراء. مردم بايد مسئولين حزب را خايهمالي كنند. ديگر مردم چه معني دارند؟ فرماندار و استاندار هم كه حزبي هستند دستور حزب را اجراء ميكنند چه كار دارند به آراء مردم؟ اين است كه وكيل هم كار ندارد به آراء مردم. مردم هم به او كار ندارند، و در نتيجه بين مردم يك نوع [بياعتنايي] (Indifference) به وجود آمده است، و روزبهروز بيشتر ميشود... چرا اجازه نميفرماييد انتخابات واقعاً متكي بر آراء مردم باشد، گور پدر اين حزب يا آن حزب. انتخابات شهردايها آزاد باشد. انتخابات انجمنهاي ايالتي و ولايتي... آزاد انجام بشود. آن دوره شرباليهود كه اينها واقعاً بتوانند به اساس مملكت صدمه بزنند، كه زير سايه شما از بين رفت... شاه با دقت به عرايض من گوش دادند.(صص317-316)
-پنجشنبه 20/9/48: امروز مصادف با عيد فطر و سلام خاص بود. هيئت دولت، هيئت رييسه مجلسين، فرماندهان نيروها و سفراي كشورهاي اسلامي شرفياب شدند... شاهنشاه درست عرايض ديروز مرا تكرار فرمودند و فرمودند بايد مردم در كار كشور ذيربط و ذيمداخله و ذيعلاقه بشوند. بنابراين آزاديهايي كلي و خيلي بيشتر در انتخابات انجمنهاي ولايتي و شهرداري و مجلسين داشته باشند. من از خوشحالي در پوست نميگنجيدم. البته خودم آنچنان آزاديخواهي نيستم! ولي بالاخره فكر ميكنم راه صحيح همين است. به قول چرچيل رييس الوزراء اسبق و معروف زمان جنگ انگليس كه ميگويد: "هيچ سيستم حكومتي را پر نقص و عيبتر از سيستم حكومت دموكراسي نيافته، ولي هيچ حكومتي را بهتر از آن هم نيافته است. "(ص318)
-جمعه 21/9/48: ...بعدازظهر به مراسم سان و رژه ارتش در ميدان مهرآباد رفتيم. شاهنشاه اين دفعه سواره سان ديدند، ولي بيچاره سپهبد [جعفر] شفقت فرمانده ارتش يكم (تهران و شمال) كه ضمناً فرماندهسان و رژه بود، چون افسر پياده است از اسب افتاد و بعد اسب بيصاحب او جلوي اسب شاهنشاه افتاده بود! از آن بدتر آن كه اين جريان را تلويزيون هم پخش ميكرد! اتفاق ديگري كه افتاد، يك افسر از صف رژه جلوي تريبون خارج شد و عريضهاي تقديم شاه ميخواست بكند كه مأمورين امنيتي جلوي او را گرفتند. البته فردا محاكمه و اخراج خواهد شد، ولي مورد تقاضاي او اين بود كه براي تحصيل الكترونيك به آمريكا اعزام شود!(ص319)
-شنبه 22/9/48: صبح شرفياب شدم. اول وقت مقداري راجع به زمين خوردن بيچاره سپهبد شفقت خنديديم. ولي عرض كردم رژه بسيار عالي بود. فرمودند اميدوارم اصل و باطن هم داشته باشد. معلوم ميشود عرايض من بيتأثير نيست!(ص320)
-يكشنبه 23/9/48: ...در خصوص خريد موشكهاي ريپير عرايضي كردم. فرمودند بهتر است به جاي اين همه تضمين كه براي تحويل آنها ميخواهيم از يك شركت بگيريم، دولت انگليس تحويل آنها را تضمين نمايد، همچنين حسن انجام كار را فرمودند.(ص321)
-دوشنبه 24/9/48: ...بعد شرفياب شدم. ابتدا به ساكن شاهنشاه فرمودند، نايبالتوليه آستان قدس (باقر پيرنيا)، مشغول دزدي است. تعجب كردم... شاهنشاه امشب به تالار رودكي تشريف ميبردند. من اجازه خواسته بودم چون دوستم امشب مهماني ميكند، نروم، شاهنشاه اين مطلب را خوب استنباط ميفرمايند. با كمال مرحمت اجازه دادند.(ص322)
-شنبه 29/9/48: ...حاكم رأسالخيمه مهمان وزير خارجه است. موضوع صحبت همان واگذاري [جزاير] تنب به ايران است. البته در اين سفر به جايي نخواهد رسيد، چون خيلي ميترسد كه اعراب به او بتازند، كه زمينهاي عربي را به ايرانيان ميدهد! امان از اين پرويي اعراب، ميراث غصب شده امپراتوري انگليس را مال خودشان ميدانند!(ص328)
-دوشنبه 1/10/48: ...از نيامدن برف خيلي ناراحت بودند. عرض كردم ناراحت نباشيد. خشكسالي و تملق و دروغ جزء بلاهاي مزمن اين كشور است و داريوش هم در دو هزار سال قبل از آن ناليده است... صحبت كنفرانس اعراب شد... فرمودند، دنيايي به شلوغي اعراب هم ديده نشده. عرض كردم اولاً قرآن ميفرمايد: الاعراب اشد كفراً و نفاقاً، ثانياً درد مهم آنها ترس و گله آنها از يكديگر است، و به هر صورت اينها اگر در اطراف ما به هم بريزند و به آنارشي و كمونيزم كشانده شوند، تنها راه سركوبي آنها اتحاديه نظامي، تركيه، ايران و اسرائيل است.(ص330)
-سهشنبه 2/10/48: صبح شرفياب شدم. اول مطلبي كه شاهنشاه فرمودند اظهار عدم رضايت از مذاكرات شيخ رأسالخيمه بود... از چهار بعدازظهر تا حالا ساعت 11. تمام ملاقاتهايي كه صبح شاهنشاه امر فرموده بودند، انجام [دادم] و آخري آن باز شارژدافر انگليس بود كه عدم رضايت شاهنشاه را از مذاكرات شيخ رأسالخيمه به او ابلاغ كردم. صبح شاهنشاه فرمودند به او بگو، اين جناب شيخ كه هيچ چيز به ما نداد. راجع به حاكميت بر تنب كه اصلاً زير بار نرفت، در مورد قرار دادن يك پادگان در جزيره هم گفت، بايد تحت نظر افسران من باشند. خيلي خندهدار است! ولي شارژدافر گفت همين قدر كه حاضر به برقراري پادگان در آنجا شده است پيشرفت بزرگي است، به هر حال ما به او فشار آوردهايم و در آينده هم فشار خواهيم آورد.(ص331)
-چهارشنبه 3/10/48: صبح شرفياب شدم. مذاكرات با شارژدافر انگليس را عرض كردم. اين مطلب را هم اضافه كردم كه راجع به معامله و گلههايي كه شاهنشاه دارند، عرض ميكند. واقعاً من ميخواهم بدانم گله از چيست؟ فرمودند چه طور گله نداشته باشم؟ به اينها گفتهايم ما امسال (1970) 1150 ميليون دلار پول نفت ميخواهيم، ميگويند ما 1010 ميليون بيشتر نميدهيم و غير از اين هم نيست. عرض كردم پارسال ضمن مذاكرات براي امسال 1010 ميليون ميگفتند و قبول كردند و اين مبلغ را كه ميدهند. فرمودند بلي، ولي من در بودجه، 150 ميليون گذاشتهام، بايد بدهند، احتياج داريم... گلههاي ديگري هم فرمودند، كه من جمله اين است كه بيبيسي در برنامههاي خودش راجع به شطالعرب گفته است نميدانيم حق با ايران يا عراق است؟ فرمودند راجع به معامله كشتيهاي جنگي خيلي بد حسابي كردند. روزنامههايشان هم كه ماشاءالله است. بايد بفهمند. فرمودند عصري مجدداً او را بخواه و به او بگو. به علاوه بگو چه طور به كويت كه هيچ احتياجي ندارد امسال 5/6% اضافه استخراج ميدهيد؟ براي چه؟ عرض كردم از كويتيها ميترسند، زيار اگر كويت پول خود- 1700 ميليون پوند- را يك دفعه خارج كنند، انگليس ورشكست است... ساعت پنج شارژدافر انگليس آمد. اوامر شاهنشاه را گفتم، خيلي پكر شد. بعد از او نماينده غيررسمي اسرائيل ديدنم آمد. [به علت شكست كنفرانس اعراب در رباط] با دم خودش گردو ميشكست!(صص332-333)
-پنجشنبه 4/10/48: ...ناصر پدرسگ از اعراب خواسته است كه تمام نقشههاي جنگي [او را] بايد تصويب [كنند] و پولش را هم [بدهند]. بيچاره ملك فيصل گفته است صورت حساب پولهايي كه تاكنون گرفتهايد بدهيد كه ببينيم چه قدر در راه جنگ با اسرائيل خرج شده است. آن وقت [ناصر] قهر كرده است. بومدين هم به او جواب سخت داده است و گفته شما خودتان هم نميخواهيد بجنگيد وگرنه ما حاضر به جنگ هستيم. يمن كه قهر كرده، عراق هم حتي گفته است صورت حسابها را بايد بدهيد، سوريه كه در جلسه حاضر نشده، خلاصه افتضاح عجيبي راه انداختهاند.(ص333)
-جمعه 5/10/48: در شوروي... عموم مردم وسائل ارزان و آسان را مثل دوچرخه اغلب دارند، ولي هيچكس يك دفعه مثل بنده با اتومبيل كرايسلر امپريال كنار چنين خياباني سبز نميشود!(ص335)
-شنبه 6/10/48: صبح پيرنيا استاندار و نايبالتوليه خراسان را پذيرفتم، كه به بودجه آستان قدس رضوي رسيدگي كنم. معلوم شد متأسفانه امسال هم بايد بودجه را در 45 ميليون تومان ببنديم، زيرا هنوز درآمدها بر پايه پارسال است. خيلي نگران شدم. البته زمينهايي كه در كرمان و خود مشهد به دست ميآوريم، عليحده خواهد بود. انشاءالله رقم قابل ملاحظهاي خواهد شد.(صص336-335)
-دوشنبه 8/10/48: ...شاهنشاه راكسل ديدم. فوري مطلب را درك كردم. عرض كردم نميدانم شاهنشاه اخبار را گوش كردند كه ناصر فاصله بين فرودگاه بنغازي و شهر را در 4 ساعت طي كرده است- به علت هجوم و تظاهرات دوستانه مردم. فرمودند بلي، صبح گوش كردم (البته در راديو تهران نبود، در B.B.C بود، اين هم يك اشتباه است كه اخبار صحيح نميدهيم)... بعد راجع به ريپير عرض كردم. كه انگليسيها ميگويند اين كه در گرو معامله پارسال نفت بود، آن كه حل شد، ما فكر كرديم اين هم حل ميشود. فرمودند كي حل شد؟ پول اضافه كه به ما ندادند، به ما پول قرض دادند (هشتاد ميليون دلار) كه به رقم مورد تقاضاي ما رسيدند... بعد راجعبه مسافرت شيخصقر حاكم رأس الخيمه پرسيد. گفتم ما هيچ راضي نيستيم، زيرا درخصوص مالكيت [جزاير] تنب به توافق نرسيديم. او حرف خودش را چسبيده بود كه زمينهاي عربي را نميتواند به ديگران بدهد! در صورتي كه اين زمينها غصبي و از آن ايران است و ميراث امپراتوري بريتانياست كه به آنها رسيده است. سابقه تاريخي اين جزاير را به او گفتم... مجدداً به صحبتهاي عربستان برگشتيم، و من گفتم تنها كشوري كه ميتواند و ميخواهد به آنها كمك بكند ما هستيم. ما هم كه وسيله كمك نداريم. حالا ميگوييم نفت خود ما را شما زيادتر ببريد و به ما پول آن را بدهيد كه صرف منافع كليه اين منطقه بشود، شما هم گوش شنوايي نداريد... به جاي آن كه نفت ما را زيادتر استخراج بكنيد، نفت ليبي و كويت و عربستان را بيجهت بالا ميبريد كه آنها اين پول را چه بكنند؟... دوباره من گفتم پس بايد به ما كمك بكنيد. ما صدقه نميخواهيم، ميگوييم نفت بيشتر ببريد، پول بيشتر به ما بدهيد كه در راه حفظ منافع اين منطقه خرج شود، حتي چنان كه راجع به صدور نفت به آمريكا شاهنشاه فرمودند، ما حاضريم پولي كه به دست ميآوريم در كشورهاي شما بيشترش را خرج كنيم.(صص341-337)
-سهشنبه 9/10/48: صبح نماينده اسرائيل پيش من آمد. به او گفتم يك [ضربه] (Coup ) حسابي زديد و كشتيها را برديد. گفت اين مهم نيست. مهمتر اين است كه روسها راداري به مصريها داده بودند كه حركت طيارات را در سطح خيلي پايين هم ميديد (چون در جنگ 1967 اسرائيليها از اين مطلب استفاده كردند كه رادارها از پنجاه متر پايينتر به سطح زمين را نميديدند، آنها هم در ارتفاع كم از روي دريا خود را به مصر رساندند و كردند، آن چه كردند). ما به آن طرف كانال رفتيم و دو دستگاه را دزديديم و حالا از تمام جزئيات آن مطلع هستيم و البته به غرب هم خواهيم داد. آفرين بر اين ملت زنده. مصريها براي گم كردن راه بر اسرائيل، اين رادارها را در داخل مريضخانههاي مجروحين جنگ گذاشته بودند كه علامت صليب سرخ داشت. [اسرائيليها] فهميدند و از آنجا آنها را دزديدند... كشتيهاي سرقت شده (مثلاً!) اسرائيل به نزديك سيسيل رسيدهاند و قواي عظيم درياي مصر كه قابل مقايسه با اسرائيل نيست، با داشتن دوازده زير دريايي و هفت ناوشكن (اسرائيل دو تا دارد) و چندين قايق موشكانداز تاكنون هيچ عكسالعملي نشان ندادند!(صص342-341)
-پنجشنبه 11/10/48- مصادف با اول ژانويه 1970: ...يكي از نتايج بزرگي كه گرفتيم سرجاي نشاندن آخوندها و خانها و فئودالها و كمونيستها بود، كه فكر ميكنم تا مدتي از شر آنها كشور خلاص شده باشد. اگر شاهنشاه بتوانند اصول دمكراسي را در 1980-1970 برقرار سازند، به آينده و به سلطنت وليعهد انشاءالله ميتوان اميدوار بود... علت اين بود كه قدرتهاي بزرگ به خصوص آمريكا در ويتنام و ساير نقاط گيتي گرفتار بود، وگرنه تحريك آنها كشور را راحت نميگذارد. در دنياي امروز حكومت فردي نه قابل دوام و نه قابل قبول است. بگذريم از اين كه شخص محمدرضاشاه مردي خوشقلب، به علاوه دورانديش و دنياديده و فكور است و هرگز از قدرت خويش بهرهبرداري به نفع خود نميكند و تمام در راه كشور به مصرف ميرسد... پنج كشتي كوچك اسرائيلي به حيفا وارد شدند. بنازم به قدرت مصر و مخصوصاً قدرت دريايي آن!... اين هم خواست خدا بود كه بيشتر آبروي مصر بريزد. با وصف اين، مردكه باز به خرطوم رفته و با كمال وقاحت نطق ميكند كه ميخواهم ارتش يك ميليون نفري در مقابل اسرائيل تجهيز بكنم... من فكر ميكنم اگر موضوع ارتش يك ميليون نفري را براي درهم كوبيدن اسرائيل زياد مطرح بكند، بهانه به دست اسرائيل ميدهد كه از لحاظ حفظ خودش هم كه شده قاهره را تصرف بكند و منطقه امنيتي در اطراف خودش به وجود بياورد. چنان كه جنگ 1967 را هم در حقيقت همين ناصر به اسرائيل تحميل كرد، زيرا ميگفت ميخواهيم اسرائيل را از صفحه جغرافي دنيا محو كنيم... خوب خاطرم ميآيد وقتي تنگه تيران را بسته بود، ميگفت اگر اسرائيل بخواهد جنگ بكند ما ميگوييم بفرماييد اهلاً و سهلاً! بعد هم از ملل متحد خواست كه قواي خودشان را از بين قواي طرفين در صحراي سينا و غزه جمع كنند. بعد اسرائيل را جداً دعوت به جنگ ميكرد و براي [اسرائيليها] هم چاره نمانده بود.(صص345-344)
-سهشنبه 16/10/48: ...كتاب انتشارات جامعالازهر مصر را كه در 1956 چاپ شده بود، تقديم داشتم كه در آن به وضوح خليجفارس ذكر شده است. فرمودند، خود ناصر در نطقهاي خودش خليجفارس ميگفت. اول دفعه عبارت خليجعربي را روزنامه تايمز لندن استعمال كرد و در دهان عربها گذاشت.(ص347)
-چهارشنبه 17/1/86: ...براي پانزدهم بهمن كه روز نجات كشور بايد ناميد و روزي است كه در 1327 جان شاه از خطر سوءقصد جست، چون اتفاق در دانشگاه تهران بود، عاليخاني رييس جديد دانشگاه برنامه[اي] داده بود كه با سابق فرق داشت و خلاصه تملق كمتر داشت. به شرف عرض رساندم ملاحظه و تأييد كردند. نفهميدم شاهنشاه خوششان آمد يا بدشان آمد. صحبت از اين پيش آمد زياد شد. فرمودند پسره كه سوءقصد كرد، معشوق دختر باغبان سفارت انگليس بود. عرض كردم ميدانم ولي گمان نميكنم اگر آنها بخواهند كاري بكنند اين همه احمقانه باشد. ولي در اين كه آن روزها آمريكا و انگليس اعتقادي به دستگاه شاهنشاه نداشتند، ترديدي نيست ولي آيا فكر نميفرماييد كه عمل مربوط به سپهبد رزمآرا، رييس ستاد وقت بود؟ زيرا او تنها كسي بود كه آن روز در دفتر كار خودش مانده بود و ناصر قشقايي هم پيش او نشسته بود. شاهنشاه تكذيب نفرمودند، فكر زيادي كردند. بعد فرمودند سوءقصد فروردين چهار سال قبل هم از كمونيستهاي انگليسي سرچشمه ميگرفت. عرض كردم حالا كه يقين ميدانم نه آمريكا و نه انگليس طالب از بين رفتن شاهنشاه نيستند... عرض كردم [مكنامارا] رييس بانك بينالملل شرفياب ميشود. قبلاً يواشكي به من حالي كرد كه براي كارخانه تانكسازي و باروتسازي، اسم تانكسازي و باروتسازي نگذاريد، زيرا ما براي اينها نميتوانيم پول قرض بدهيم. شاهنشاه از او بخواهند كه ما براي تراكتورسازي و كارخانه شيميايي قرض ميخواهيم!(صص349-348)
-پنجشنبه 18/10/48: ...باز راجع به شهناز صحبت شد، شاهنشاه واقعاً عصباني شدند. من نميدانم اين دختر از جان پدرش چه ميخواهد؟... سفير فرانسه ديدنم آمد. اين سفير باتجربهاي است... قابليت جنگي مصريها را خيلي به مسخره ميگرفت. ميگفت هرچه هم اسلحه بگيرند حرف مفت است. من گفتم به قول موشهدايان وزير دفاع اسرائيل: " The arm is not the army " خيلي خنديديم. اما در عين حال معتقد بود كه جنگ طولاني را به هر صورت اسرائيل نميتواند تحمل بكند (عقيده شاهنشاه هم همين است).(صص351-350)
-شنبه 20/10/48: ...فقط مطلب معامله نفت با كوبا، يك مطلب اساسي و مهم بود كه فلاح از آمريكا تلگراف كرده بود. چون نقطه عطفي در معاملات آينده و سياست آتيه ما خواهد بود. معامله نفت با كوبا، دشمن آمريكا، با موافقت آمريكا. كه گفتهاند الملكُ عقيمُ يا به قول فرانسويها دولت (Etat) دوست و دشمن ندارد. دولت (Etat) فقط منافع دارد.(ص351)
-دوشنبه 22/10/48: ...دو مطلب خيلي مهم به ميان آمد يكي اين كه علياحضرت شهبانو تلفن فرموده بودند به سفير ما در برن، كه بچهها به سنتموريتس ميآيند، ترتيب كار آنها را بدهيد. او از برن به من تلفن كرد. به شاهنشاه عرض كردم، تا كي ميخواهيد با والاحضرت ولايتعهد مثل بچه رفتار كنيد. اولاً ماشاءالله ده سال تمام دارد و واقعاً از بچههاي پانزده ساله فهميدهتر است. ثانياً وليعهد ايران است، بايد در چشم سفير و غيره به او اهميت بدهيد. بچهها ميآيند، يعني چه؟ شاهنشاه تصديق فرمودند و فرمودند به علياحضرت شهبانو تذكر بده. عرض كردم خودتان بفرماييد... فرصت را مغتنم ميدانم كه عرض كنم، اين پسر را تا كي ميخواهيد در دست پرستار فرانسوي و فقط پرستار فرانسوي بگذاريد. ايشان حالا بايد به عادات ايراني، روحيه ايراني و علايق ايراني خو بگيرد. اجازه فرماييد يك پيشكاري براي ايشان تعيين بشود. فرمودند اين هم درست است، چند نفر فكر بكن. عرض كردم اولين شرط پيشكار والاحضرت كه همه شرايط را بايد تحتالشعاع آن بگيريم، اين است كه ايرانپرست باشد. از اين بچههاي انترناسيونال كه هر كدام چند پاسپورت در جيب دارند بايد احتراز جست. شاهنشاه خنديدند و ملتفت شدند... عرض كردم، چندين بار عرض كردهام، تمام دستگاههايي كه در مورد وضع اقتصادي به شاهنشاه گزارش ميدهند دولتي هستند و خود به قول معروف [منافع پاگرفته] (Vested Interest ) دارند. بايد يك دستگاه غيردولتي كار آنها را كنترل بكند. دكتر [تقي] نصر كه چندين سال [در سازمان ملل متحد] بوده است، براي اينكار مناسب است. خنديدند، فرمودند براي او ميخواهي كار پيدا كني. عرض كردم. خير! عقيده من است كه اين كار لازم است. فرمودند، خير! عقيده من نيست. عرض كردم جسارت نميكنم ولي فكر ميكنم عقيده چاكر صحيح است. اطلاعات صحيح به شاهنشاه عرض نميشود و من نگرانم. فرمودند نگراني تو بيجاست. عرض كردم بيجا نيست. كمكم شاهنشاه عصباني شدند. من هم فعلاً مطلب را بريدم.(صص355-354)
-سهشنبه 23/10/48: ...بعد جلسه با چكسلواكيها براي تهيه فيلمي جهت جشنهاي 2500 ساله داشتم... بعد رييس كارخانجات موشكسازي اسرائيل با من ملاقات كرد. اين شخص يهودي است، در آمريكا ماهي 25000 دلار حقوق داشته است، حالا به اسرائيل آمده با ماهي 500 دلار كار ميكند. واقعاً اين از خودگذشتگيها وحشتآور است. به من ميگفت تا دو سال ديگر مدرنترين هواپيما را در داخل اسراييل خواهم ساخت. حالا هم موشكهاي ما بهترين موشكهاي دنياست.(ص356)
- شنبه 27/10/48: سفير آلمان شكايت كرده بود كه در معاملات نظامي شخصي به نام (ح) واسطه است و خيلي خيال سوءاستفاده دارد، به طوري كه ممكن است به اصل معاملات صدمه بزند. شاهنشاه فوقالعاده عصباني شدند، چون ميدانند اين شخص رفيق [يكي از وزيران است] امر فرمودند سفير آلمان را بخواه و به او بگو دست او را كوتاه كند.(ص358)
- سهشنبه 30/10/48: ...امروز ساعت 12 حركت كرديم. بعد از توقف كوتاهي در آنكارا وارد وين شديم. قرار بود در استانبول بنشينيم هوا بد بود در آنكارا نشستيم... از همه مسائل با هم صحبت ميكرديم، من جمله باز در مورد خط لوله نفت كه عرض ميكردم براي ما حياتي است ولي البته كنسرسيوم نفت مخالف است... فرمودند، ما اصولاً بايد در كنسرسيوم شريك بشويم، چه جهت دارد كه ما در منافع [عرضه نفت به بازار] و حمل و نقل و غيره شريك نباشيم... از استحصال نفت كه حالا بدون سر و صدا به چهار ميليون بشكه در روز رسيده است خوشحال هستند. اين رقم را هرگز كنسرسيوم تعهد نكرده بود... اين هم فقط در اثر فداكاري و تدبير شاه پيدا شده. ما رجال (يا نساء بگويم بهتر است) نيم نفس كه هميشه خيال ميكرديم اراده كنسرسيوم يا هر خارجي اراده خداست. الان هم احمق اقبال راجع به لوله نفت همين خيال را ميكند... امروز در وين دكتر فلاح آمده بود جريان اقدامات خودش را در آمريكا ميگفت كه بازاريابي ما در آنجا به چه صورت است. يك شركت آمريكايي صد ميليون دلار سرمايه ميگذارد (اين شركت در آمريكا بازار فروش بزرگي دارد) و صد ميليون دلار هم ما از نفت زيرزمين خودمان با او شريك ميشويم (معامله بدي نيست) و بازار آمريكا را شايد در حدود سيصد هزار بشكه در روز بتوانيم تا اندازهاي در دست بگيريم.(صص361-360)
-پنجشنبه 2/11/48: صبح زودتر از خواب برخاستم. سفير سراسيمه پيش من آمد [و گفت]... در عراق ميخواست كودتا بشود، ولي حكومت آن را كشف كرد و بلافاصله دست به اعدام مسببيّن زده است، تا حالا 9 نفر را اعدام كردهاند... به علاوه به سفير ما در بغداد اخطار كردهاند چون با كودتاچيان ارتباط داشته، بايد بيست و چهار ساعته بغداد را ترك گويد... تلگراف مجددي از رييس ستاد ارتش رسيده بود كه براي جلوگيري از حمله احتمالي عراقيها بايد پيشدستي كنيم و فرودگاههاي آنها را قبلاً بكوبيم. به من فرمودند تلگراف كن مگر ديوانه شدهاي؟ از كجا ميداني كه ميخواهند آنها حمله بكنند؟ اگر آمادگي دادهاند، يا در قبال آمادگي شماست، يا براي كودتاي نافرجام است. به هر صورت كوچكترين حركتي را بايد از من اجازه بگيريد.(ص362)
-جمعه 3/11/48: ...آمريكاييها [را] كه بايد براي ما نفت بفروشند، به حضور پذيرفتند. رييس اوپك [را] كه يك نفر اهل ليبي است، به حضور خواستند. ميفرمودند كه بهتر است قيمت نفت خودتان را بالا ببريد، زيرا اين سرمايه نسلهاي آينده شماست. به جاي آن كه زود از بين برود، بهتر است آن را ديرتر از بين ببريد و با همين مقدار، دلار بيشتري به دست بياوريد. بعد كه رفت، من عرض كردم با سياستي كه خودتان دنبال ميفرماييد (استحصال بيشتر) وفق نميدهد فرمودند، اولاً ما [نفت را به] قيمت اعلام شده [ميفروشيم]، قيمت ما بالاست. ثانياً چه بهتر است استحصال آنها بالا نرود. هر دو خنديديم.(ص363)
-يكشنبه 5/11/48: ...[حسن] تقيزاده رييس اسبق مجلس سنا هم فوت شد. تقيزاده از مشروطهخواهان صدر مشروطيت بود. مدتي هم در دستگاه رضاشاه كار كرد. بياندازه خبيث و بدطينت و نوكر حلقه به گوش [انگلستان] (Court St. James ) و يكي از سرحلقههاي فراماسون ايران بود. بعد از آن كه رضاشاه فقيد از ايران رفت، تقيزاده كه مدتي مغضوب شاه بود، مجدداً به صحنه سياست وارد و وكيل مجلس شد. روزي در مجلس به قرارداد نفت كه در زمان رضاشاه تجديد شده بود، وسيله دكتر مصدق حمله شد (تقيزاده در آن تاريخ وزير ماليه رضاشاه بوده است). اين مرد به جاي آن كه به پا خيزد و مردانه از رضاشاه دفاع كند، بلند شد و گفت من تقصير نداشتم، زير آلت فعل بودم! در آن تاريخ ديكتاتوري من چه ميتوانستم بكنم؟ تو پدرسگ اگر ميدانستي قرارداد بد است و اسير چنگ ديكتاتور (به قول خودت) هستي، چرا در دستگاه ديكتاتور خوش خدمتي ميكردي؟(صص365-364)
-سهشنبه 7/11/48: ...ظهر جورج بال (George Ball ) [قائممقام] سابق وزارت خارجه آمريكا را كه حالا كار آزاد ميكند به حضور بردم. ميخواهد براي لوله نفت اهواز- اسكندرون پول راه بيندازد و موفق هم شده است، فقط بايد زود بجنبيم كه قيمت اوليه اجناس و همچنين نرخ بهره از اين بالاتر نرود.(صص367-366)
-جمعه 10/11/48: ...از اخبار مهم جهان در هفته گذشته تصميم نيكسون دائر به كمك به اسرائيل است. در جواب نامهاي كه كنگره يهوديان آمريكا به او نوشتند، جواب داد ما اسرائيل را تنها نخواهيم گذاشت. اسرائيل يك كشور دوست آمريكاست و ميتواند روي ما حساب كند. بنابراين آنقدرها نبايد از تحويل صد ميراژ فرانسوي به ليبي نگران باشد. اينجا هم اسرائيل برنده شد، زيرا ميراژها را فرانسه در سه يا چهار سال تحويل خواهند داد، در صورتي كه قرار است فوري آمريكا 25 فانتوم ديگر به اسرائيل بدهد.(ص367)
-يكشنبه 12/11/48: ...در مسجد كه بودم، سرهنگ كريمي، رييس سازمان امنيت تهران، يواشكي پيش من آمد و گفت مواظب خودت باش، يك نفر تروريست مخصوص براي ترور تو و نخستوزير از بغداد آمده است، به اين جهت نخستوزير هم در مراسم حضور پيدا نخواهد كرد. من خندهام گرفت. گفتم شما به جاي آن كه مطلب را به من بگوييد، بايد خودتان مرا محافظت كنيد.(ص370)
-چهارشنبه 15/11/48: صبح عزري سفير غير رسمي اسرائيل ديدنم آمده بود. از هر طرفي سخن ميرفت. ميگفت وضع داخلي مصر خيلي بد است (نميدانم تبليغات بود يا حقيقت).و به او گفتم اگر روسها مداخله نكنند، بهتر است شما هم كمك كنيد ملك حسين پادشاه عراق هم بشود. بعد با شما، جدا از اعراب صلح جداگانه ببندد. چون عراقيها هم به جان آمدهاند. فكر ميكنم حالا ديگر ملت عراق اين اسم انقلاب كثيف عراق را غي كند و ملك را با جان و دل بپذيرد... صبح مجلس فاتحه قوام بود. جمعيت عجيبي به مسجد سپهسالار آمدند كه باعث تعجب خود من هم شد. معلوم ميشود هنوز مردم دوستم دارند!(صص373-372)
- پنجشنبه 16/11/48: ...به وزارت خارجه رفتم. وزير خارجه از من و نخستوزير و يكي دو نفر از وزراء دعوت كرده بود كه برويم در خصوص سياستي كه بايد ايران در قبال افغانستان اتخاذ كند گفت وگو كنيم... اين قرارداد كه افغانها ميخواهند ما با آنها ببنديم به نفع ما نيست و اگر هم قراري نبنديم چيزي گم نميكنيم (يعني 22 متر مكعب) كه چهار متر هم قرار شده است پادشاه افغانستان اضافه كند ميشود 26 متر (اين 26 متر را در ظرف سال به طرق مختلف ميدهند يعني در هر ماه يك مقدار، مثلاً در شهريور فقط 2متر!) مگر آن كه قرارداد تجارتي معامله آب را هم ببندند... يعني در هر پنج سال ما مقداري آب از آنها بخريم كه احتياجات فعلي ما را تأمين كند (حالا عملاً خيلي بيش از مقدار پيشنهادي آب ميگيريم). اما بايد به افغانها همه جور كمك كنيم كه در دامن روسها و چينيها نيفتند. يعني راه بندرعباس به زابل را به آنها بدهيم و كمكهاي ديگر از قبيل فروش نفت و مالالتجاره و غيره بكنيم... ظهر سفير آمريكا ديدنم آمد. از همه در سخن گفتيم. مطلب مهم ما بحث در امور مالي و خريد اسلحه از آمريكا بود. او ميگفت قرض شما بالا رفته است. به طوري كه بازپرداخت شما 20 درصد كل بدهي شده و اين زياد است. درست هم ميگويد.(صص374-373)
-شنبه 18/11/48: ...بعد صحبت از ملاقاتي كه من با سفير آمريكا كرده بودم پيش آمد. عرض كردم سفير گفت معلوم ميشود روسها حسننيت ندارند. نه ميخواهند در يك جنگ بزرگ درگير شوند و نه هم ميخواهند كه اين ناراحتيها از بين برود، زيرا به اين صورت دارند نفوذ در عالم عرب ميكنند... بعد فرمودند مسئله بحرين دارد حل ميشود... "حالا كه من و تو هستيم آيا فكر ميكني در آينده ما را خائن خواهند گفت، يا چنان كه معتقدم و اغلب سياستمداران دنيا هم معتقدند، من كه حاضر به حل مطلب بحرين شدم، خواهند گفت كار بزرگي انجام داديم و اين منطقه از دنيا را از شر كشمكشهاي پوچ و بالنتيجه نفوذ كمونيسم نجات داديم؟ " من عرض كردم...كه صرف ادعاي ما بر اين جزيره معلوم نبود و معلوم نيست كه براي ما منتج به نتيجه ميشد. بر فرض كه آن را به تصرف ميآورديم، يك دردسر دائمي و كشمكش با جمعيت عرب آنجا، مضافاً به يك خرج دائمي و هميشگي [ميبود]، زيرا كه ديگر نفت آنجا كه ته ميكشد. براي هر نوع نگهداري آن بايد خرج كرد، اعم از مخارج نظامي و اداري. بعد هم كشمكش دائم با دنياي عرب كه براي حفظ ظاهر عربيّت هم كه شده بايد با ما به مخالفت برميخاستند. فقط يك راه براي تصرف بحرين ميتوانستيم انتخاب كنيم: قطع كلي با دنياي عرب و اتحاد نظامي با اسراييل.(صص377-376)
-سهشنبه 28/11/48: ...بعد از شام به ويلا برگشتيم. سر راه شاه خنديدند. عرض كردم چرا ميخنديد؟ فرمودند پيشبيني تو در مورد كارهاي امنيتي ما صحيح بود، زيرا در جلو [چشم] پليس سويس كه مثلاً خارج ويلا را نگاهباني ميكند قالي دم در را دزديدند! عرض كردم... از اين مضحكتر اين است كه يك نفر به نام اين كه ديوانه است، در پشت خوابگاه علياحضرت (در محيط باغ) در كاخ نياوران دستگير شده است. بعد هم گارد او را مرخص كرده كه ديوانه بود. واقعاً جاي تأسف و خنده هر دو دارد. عرض كردم اجازه ميخواهم وسيله ساواك اين مطلب را جداً تحقيق كنم و تعقيب نمايم. فرمودند اجازه داري. آخر چه طور اين مرد آن هم با اتومبيل وارد محوطه كاخ شده است؟(ص381)
-پنجشنبه 30/11/48: ...صبح شاهنشاه تازه از خواب برخاسته بودند. در حمام بودند، مرا به داخل حمام خواستند. جلوي آينه روي صندلي نشسته بودند و مشغول قرقره كردن بودند... عرض كردم به صورت عجيبي رو به تنزل هستم. فرمودند همه همينطور هستيم. و واقعاً قيافه شاه را از پشت سر كه به آينه نگاه ميكردم، در هم ريخته و رنگ پريده ديدم، با وصف اين فرمايش شاه را تصديق نكردم. عرض كردم شاهنشاه ماشاءالله از همه ما بهتر ماندهايد.(ص383)