عصر ایران؛ مهرداد خدیر- هفتۀ پایانی اسفند را بیش از هر زمان دیگری دوست دارم. تقلا و تکاپویی در شهر درمیگیرد که بوی عید میدهد و در روز آخر دست فروشان غوغا میکنند و همه جا حال و هوای دیگری به خود میگیرد. شاید هم به خاطر «یاس زرد» و «به ژاپنی» باشد که منتظر تحویل سال نمیمانند و در همین هفتۀ پایانی اسفند به سیمای خستۀ شهر رنگ می پاشند.
وقتی هنوز کرونا نبود، آخرین روز سال، سری به میدان تجریش میزدم. نه برای خرید که برای شنیدن صدای همهمۀ مردم در میان دستفروشان و به همین خاطر دوست ندارم شب عید، باران ببارد چرا که بساط آنان را بر هم میریزد.
هم آن همهمه بوی زندگی میدهد و هم به چهرۀ دستفروشان نگاه میکنم که خیلی از آنها حرفهای نیستند و پیداست آمدهاند تا دست خالی به خانه نروند و شماری از مشتریها نیز چنین اند. از قیمت مغازهها به این بازار مکاره پناه آوردهاند و البته گاه میبینی دستفروش، همان شاگرد مغازه است و صاحب مغازه با یک تیر چند نشان میزند. هم پیادهرو مقابل را در تصرف خود دارد، هم اجناس بنجل یا فروشنرفته را عرضه میکند و هم منتی بر سر شاگرد میگذارد تا به جای مطالبۀ عیدی بیشتر، کاسبی کند!
هفتۀ پایانی اسفند حس و حال عجیبی دارد. شمارش معکوس برای پایان یک سال و وقتی سال تحویل میشود انگار باری را بر زمین گذاشتهای و تقلاها و تکاپوها فروکش میکند. هر چند بعضی هنوز این سو و آن سو میروند و امسال که کبیسه است و اسفند 30 روزه، نیم روز پس از سال تحویل را هم شاید مردمان به حساب روز پایانی سال بگذارند.
موریس مترلینگ میگوید: انسان، موجود عجیبی است. هم از کوتاهی عمر و از دست دادن سریع زمان شِکوه میکند و هم برای پایان هفته روزشماری میکند تا به تعطیلات برود و دوست دارد زودتر ماه تمام شود تا حقوق خود را دریافت کند و برای رسیدن پایان سال نیز بیتاب است تا عید بگیرد حال آن که مجموع همین پایانها، پایان زندگی او را رقم میزنند. همان پایانی که این قدر نگران و ترسان از آن است!
هفتۀ پایانی اسفند را اما به یک دلیل ویژۀ دیگر هم دوست دارم و آن انتظارِ انتشارِ ویژه نامههای نوروزی مطبوعات است.
اگرچه گمان میرود مطبوعات چاپی و کاغذی از رونق افتادهاند و دور، دورِ دنیای مجازی است اما مجلات و فصلنامه ها هنوز خواندنی و پُربارند و سالنامهها و ویژه نامهها حس خوبی به مخاطب میدهند و برای منِ روزنامهنگار این پیام روشن را دارند که روزنامه نگاری همچنان زنده است و هر قدر هم غیر روزنامه نگاران در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی بنویسند و پیام رد و بدل کنند، روزنامهنگاری یک حرفه و تخصص است که جدای آگاهی و اطلاعات، لذت خواندن را به مخاطب میدهد و روزنامه نگارانی چون فریدون صدیقی با واژگان معاشقه میکنند و بی آن که در وادی شعر و شاعرانگی بیفتند شهدی به کام مخاطب میریزند از عسل، شیرینتر.
این تعبیر از روزنامهنگار پرسابقه (شمس الواعظین) است که اگرچه همۀ مسافران یک هواپیما، پرواز را تجربه میکنند ولی تنها یک نفر خلبان است. با این وصف هر قدر هم شمار کسانی که در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی پیام رد و بدل کنند، باز این روزنامه نگار است که از زاویهای دیگر میکاود و برمیرسد و البته روزنامه نگاران حرفهای هم از این همه موضوع که بیرون از کمند سانسور طرح میشوند، لذت میبرند و بیگمان پارهای از مواد اولیه را از این فضا دریافت میکنند.
اینها را اما ننوشتم تا فضلی بفروشم که فخری اگر هست، جز همراهی مخاطب نیست.
نوشتم تا در هفتۀ پایانی اسفند از یکی از حرفهای ترین مجلات بعد از انقلاب یاد کنم که در همین هفتۀ پایانی به تیر سعید مرتضوی مبتلا شد و از پا افتاد.
انگار احساس میکرد آن نشریات که در 4 اردیبهشت 1379 بسته بود، کافی نبود و شتاب داشت تا سال 1379 به پایان نرسیده یک شاهکار دیگر از خود به جای بگذارد و حکم توقیف حرفهای ترین مجله را صادر کرد. مجلهای که ثابت کرده بود چند پادشاه در یک اقلیم میگنجند زیرا 4 سردبیر در کنار هم کار میکردند: عمید نایینی، سیروس علینژاد، مسعود بهنود و حسن نمک دوست.
وقتی هنوز به صورت حرفهای در کار مطبوعات نبودم هم «پیام امروز» را میخواندم و اگرچه در حال و هوای آن روزگار، دوستتر داشتم غلظت موضع گیری آن بیشتر باشد اما هر چه بیشتر تجربه اندوختم، دانستم که آن شیوه پسندیدهتر است و هنوز غرق در آرشیو و طرح های روی جلد پیام امروز میشوم. 20 سال گذشته اما آن جلد که رییس جمهوری (خاتمی) پای صفحۀ شطرنج نشسته در یادها هست. تذکر هم گرفت اما توضیح داد طرح است، جعل عکس نیست. چون مهرهها همه وزیرند و صفحۀ شطرنج واقعی نیست.
پس، هم هفتۀ پایانی است و هم این روزها بیستمین سالگرد توقیف ماهنامۀ «پیام امروز» در سالی که سعید مرتضوی در مقام دادستان تهران روزنامهها را از نفس انداخته بود و این کار مرا یاد تصویر مشهور تیر خلاص در جنگ ویتنام میاندازد.
20 سال گذشت و بازی روزگار را ببین که در همین تورقِ سریع مجلات نورزوی 1400 دیدم دو جا از سعید مرتضوی یاد شده است؛ آن هم چه یادی!
اولی محمد عطریانفر در مقدمهای که بر گفتوگوی بلند «آگاهی نو» با «عطاءالله مهاجرانی» نوشته حجم بیزاری خود را از رفتارهای چندشآور دادستان سابق پنهان نکرده و نعمت احمدی –حقوقدان- نیز در «کتابچۀ بهاریۀ روزنامۀ ایران»، یادآوری کرده که سعید مرتضوی در سال 1379 مطبوعات را به استناد قانون 40 سال قبلِ «اقدامات تأمینی» میبست.
قرار بود کلاه بیاورد و سر میآورد و به مواد 12 و 13 قانون اقدامات تأمینی استناد میکرد که مربوط به «مجرمان خطرناک» بود و تدابیری که برای جلوگیری از تکرار جنحه و جنایت، اتخاذ میشد. در آن قانون اجازه داده شده بود آلات جرم مانند چاقو و قمه و محل قمار را توقیف و تعطیل کند و از نگاه او لابد نشریه آلت جرم و روزنامهنگار مجرم خطرناک بود!
20 سال گذشته و او دیگر قضاوت نمیکند و خود طعم حبس -و البته نه به جرم نوشتن- را چشیده و در هفتۀ پایانی اسفند چشم من به ویژهنامههای متنوعی است که به مناسبت نوروز منتشر میشوند و بسیار خواندنیاند و امسال هم چون نوروزهای پیشین شماری از آنان را در روزهای عید معرفی میکنم اگرچه جای آن نشریات همیشه و همچنان خالی است...
من هم از طرفداران مجله پیام امروز بودم و تنها مجله ای است که همۀ شماره های آن را ــ تا جایی که توانسته ام ــ آرشیو کرده ام و از خانه ای اجاره ای به خانه ای دیگر با خودم برده ام و می برم.
یک بار هم مطلبی برایشان فرستادم و در صفحه ای که پیام خوانندگان را می گذاشتند، دعوت کردند به دفتر نشریه بروم و رفتم. دیداری با آقای عمید نائینی و آقای نمک دوست داشتم و پیشنهاد همکاری به عنوان خبرنگار افتخاری دادند که متأسفانه با تعطیلی مجله ارتباطمان قطع شد.