۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۱:۱۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۴۰۹۴۵
تاریخ انتشار: ۱۶:۰۶ - ۰۱-۰۳-۱۴۰۱
کد ۸۴۰۹۴۵
انتشار: ۱۶:۰۶ - ۰۱-۰۳-۱۴۰۱

لالایی نسلِ ما، صدای"جنگ" بود!

لالایی نسلِ ما، صدای
من اما امید دارم، یقین دارم. دیگر نشانی از جنگ نمی ماند، تنِ هیچ انسانی از شلیک گلوله به رعشه نمی افتد، نان هیچ پرنده ای از منقارش نمی افتد، چکمه های جنگ، به جای له کردن گل ها، خود گلدان می شوند و تفنگ؟ گلوله؟ مسخره ترین چیزهای جهان.

عصر ایران؛ حبيب باوی ساجد- "جنگ"؛ چه کسی باماهیتِ این واژه احساس خویشی می کند؟ نخستین گلوله ای که شلیک شد، تنِ چه کسی را به لرزه درآورد؟ نان از منقار کدام پرنده فروافتاد وپرنده را درخاک وبا خاک کرد؟

حالا وهمین الان هنوز جنگ سایه گستر انسان ترس زده ی این جهانِ خشماگین است.

همین الان، درست دراین لحظه که من این نوشتار را خط خطی می کنم وتو داری آن را می خوانی وشاید هم بااکراه می خوانی، هزاران هزار انسان بی گناه به معنایِ دقیقِ کلمه، وحتی کودکان ونوزادانِ معصوم درخون خود می غلتند.

دراین وانفسا، فیلم ساز ونویسنده می ماند حیران، که آیا می توان با فیلم، داستان، التیام دهد این زخمِ دهان گشوده را؟

آیا درمیان جنگ افروزان، کسی- کسانی هستند که فیلم یاداستان را ازدیده بگذاراند، تاشاید شبی- نیمه شبی، درخلوت وتنهایی اش، به آن بیندیشد، لحظه ای فقط؟

باری، این گونه است حکایتِ"هنرمندی" که می کوشد جهان را از"جنگ" دورکند. می کوشد انسان را به انسانیت اش سوق دهد.

کوشش؟ نه قسم بخدا که از جان اش ذره ذره می کاهد ودر اثرش می ریزد، تا شاید به قدرِ خود که جایی دراین جهان را از آنِ خود کرده است، بتواند"ج" جنگ را از این واژه پاک کند، و "ن" برآن بیافزاید، تا پس ازآن بنویسند:" ننگ"!

تا شاید انسان دیگر هیچگاه نزدیکِ جنگ نشود، که نام اش با "ننگ" گره نخورد.

برای نگارنده که در نخستین روزِ جنگ، و در جغرافیای مرزی دیده برجهان گشوده باشد، و از قضا، در همان عنفوان تولد، زخمِ جنگ برشانه اش بنشیند، و لالایی اش صدای جنگ باشد، چگونه انتظار می رود با جنگ احساس خویشی کند؟

پس وقتی که پا به ساحت هنر و ادبیات نهادی، ازجانت مایه می گذاری تا آن چیزی را جان به کلمه و تصویر بدهی که بر آن اعتقاد و ایمان داشته باشی.

اعتقاد داشته باشی که زبان "هنر" مرز نمی شناسد. ایمان داشته باشی که انسان "اشرف مخلوقات" است. پس ازآن دیگر مهم نیست که "نابخردان" چگونه به اثرت نگاه می کنند. وقتی که تکلیفت را از همان نخست با خودت مشخص کرده باشی، اثرت که دیگر جای خود دارد؛ بخشی از وجود تو می شود.

مگر می توانی دستت را از تن ات جدا کنی؟ چشم ات را از حدقه بیرون بیاوری؟ اثرت هم می شود پاره ی تن ات. اصلأ اگر این گونه فیلم نسازی، یا این گونه ننویسی، دیگر خودت نیستی، واگر خودت نباشی، اثرت یکسره تملق و چاپلوسی و ادا درآوردن است.

وقتی خودت باشی هم، دشمنانی بر سر راهت می ایستند، و باکلام و قلم شان، تیر غیب می شوند نشسته برتن وجانت. اما چه باک؟ تو می کوشی دل درگرو انسانی بدهی که زخمِ جنگ تا به امروز او و کاشانه اش را گرفته است.

چه کسی گفته: "تاریخ را فاتحان می نویسند؟". فاتحان هرروز در گوشه ای از این جهان شعله ای روشن می کنند. تاریخ را آن کسی می نویسد که با نگاه انسانی اش، آتشی را گلستان می کند.

کم نیستند چنین انسان های انسان دوستی که جهان را بی کینه خوش دارند. اما آن ها دور نگه داشته شده اند؛ آن جا، در پسِ بی مهری ها و نامردمانی ها.

من اما امید دارم، باز می گردند، باز می گردند روزی، یقین دارم. دیگر نشانی از جنگ نمی ماند، تنِ هیچ انسانی از شلیک گلوله به رعشه نمی افتد، نان هیچ پرنده ای از منقارش نمی افتد، چکمه های جنگ، به جای له کردن گل ها، خود گلدان می شوند.

تفنگ؟ گلوله؟ مسخره ترین چیزهای جهان مان می شوند.

ارسال به دوستان
وبگردی